AreZoO
2nd October 2010, 12:47 PM
خوانشِ «درختِ انجیر معابد» احمد محمود
یادداشتی بر درختِ انجیر معابد از انوش صالحی و عبدالعلی دستغیب و جواد مجابی
http://img.tebyan.net/big/1389/03/23915122070913124211131255193128721317482.jpg
حافظه جمعی مردمانِ ما
انوش صالحی
احمد محمود با چهارده عنوان رمان و مجموعه داستان جایگاه تثبیت شدهیی درادبیاتِ معاصر ایران دارد. اولین كتاب او مجموعه داستان مول در سال 1336 وآخرین اثر او رمان دوجلدی «درخت انجیر معابد» در سال 1379 منتشر گردید ؛علاوه بر این باید، در كارنامه ادبی او، از رمانهای همسایهها، داستان یك شهر، زمینسوخته، مدار صفردرجه و مجموعه داستانهای دریا هنوز آرام است، بیهودگی،زائری زیر باران، پسرك بومی، غریبهها، دیدار و قصه آشنا نیز نام برد.
روزگاری درباره میزان ارزش و اعتبار آثار بالزاك عقیده بر این بود كه مجموعه آثار او برای بازسازیِ جامعه فرانسه اواخر قرن نوزدهم كفایت میكند. امروز میتوانآثار بسیاری در میان نویسندگان دنیا سراغ گرفت كه بازتاب دهنده سیمای مردمسرزمینهای مختلف است، و احمد محمود، در كشور ما از جمله این نویسندگاناست. بستر و خاستگاهِ بسیاری از آثار محمود جنوبِ ایران است كه بهنظر او «سرزمینِحوادثِ بزرگ است»؛ اما این بستر نویسنده را در ارایه مضمون و محتوای آثارشمحدود نكرده است. آنچه او مطرح میكند و از حوادثی همچون كودتا، انقلاب وجنگ میگوید در زبانِ مشتركِ مردمانی میگنجد كه در این سرزمین پهناور زندگی میكنند و جملگی سیمای جامعه شگفت و رو به تحولِ ایران را نشان میدهد كه دایماًدر حال پوست انداختن است. بخشی از آثار او جنبه اتوبیوگرافیك دارد و از تجربهزندگی خودش شكل گرفته است. از دیدگاه او «هر نویسندهیی تا دوران پیری از روزگاركودكی و جوانیاش تغذیه میكند؛ یعنی تاثیرگذاری زندگی دوران كودكی، نوجوانی، وجوانی آنقدر نیرومند است كه همیشه بههنگام نوشتن آدم زیر نفوذش است.» ازآنجایی كه دوره نوجوانی و جوانی نویسنده مقارن با یكی از مهمترین رخدادهایتاریخ معاصر ایران، یعنی نهضت ملی شدن صنعت نفت و متعاقب آن كودتای 28مرداد 1332 بوده است، این حوادث انعكاس بسیاری در آثار اولیه او داشته است. اما محمود در بازخوانیِ تاریخ دچار كلینگری و محدوداندیشی نمیشود و معمولاًحوادث بزرگ را از منشورِ روندِ زندگیِ معمولیِ مردم، با ذكر جزییات و جنبههایخصوصیِ زندگیِ آنها، تصویر میكند. او همانند بسیاری از نویسندگان همنسلاشخود را از داوری و قضاوت درباره مضمون و جهتگیری داستانها و شخصیتهایداستانی بهطور كلی كنار نگه نمیدارد.
محمود در آخرین اثرش ـ درخت انجیر معابد ـ تلاشوافری دارد تا بسیاری از قواعد معهود و دست و پاگیر را به كنار نهد، و هر چند كه اینبار جریانها و تحولاتِ سیاسی در متن داستانِ او حضوری فعال ندارند، اما گذارِ یكجامعه از شیوه زندگی سنتی به شیوه نوین در بستر رمان نظرگیر است. این مضمون ازطریق نشان دادنِ اضمحلالِ خانواده بزرگ آذرپاد طرح و در متن رمان منتشرمیشود. همانطور كه در نمایشنامه باغ آلبالو اثر چخوف ، صدای مداوم تبر نمادِ انقراضِ یك خانواده زمیندار سنتی است در درخت انجیر معابد نیز تاجالملك،خواهر آذرپادِ بزرگ، بهعنوان تنها میراث معنوی باقی مانده از گذشته، بهجایی میرود تا با حسرت «آوار شدنِ عمارت كلاهفرنگی را ببیند. ببیند كه سروِ بلند اسفندیارخانچگونه سرنگون میشود. كدام دست و كدام تبر نخلِپربارِ سَعمران[نوعی نخل] رامیاندازد.»
داستان از جایی شروع میشود كه اسفندیارخانِ آذرپاد بزرگ از دنیا میرود، ومرگ او زوال خانواده را بههمراه دارد. همسرش افسانه با مهندس مهران جوان كهداعیه تجددخواهی دارد، ازدواج میكند، كه در نتیجه تمام اموالِ خانواده به تصرفمهران درمیآید. پس از مهاجرتِ كیوان، پسركوچك خانواده، و خودكشی دختر ومرگ مادر، فرامرز تنها بازمانده خانواده، دركنار عمه تاجی، فقط در فكر انتقام ازمهران است، درحالی كه با یك جسم معتاد و علیل توانِ انجام آن را ندارد. خلقشخصیتی همچون فرامرز، بهعنوان آدم اصلی رمان، چهبسا موجب نوعی فاصله بینخواننده و اثر گردد، زیرا اغلب خوانندگان تمایل دارند كه با شخصیتی ممتاز و مثبتهمذاتپنداری كنند. شاید نویسنده خواسته است از گذشتهاش - گزینش قهرمانِخیراندیش - فاصله بگیرد و خواننده را وادارد كه، هم چون خودِ او، عادتهایش را از سر بیندازد.
محمود اینبار نیز در گفتوگونویسی بسیار موفق است. شخصیتها حضور و موجودیت اجتماعی و طبقاتی خود را بهكمال حفظ كردهاند، هرچند نقش نویسنده به عنوان دانای كل، درلحظاتی، این حضور یا موجودیت را تحتالشعاع قرار میدهد. برای نمونه نویسنده میتوانست بسیاری از اطلاعات را از طریق همان عنصر گفتوگو به خواننده منتقل كند و از نقش خود، در مقام دانای كل، بكاهد. محمود بر این عقیده است كه دو مقطعِ آغاز و پایانِ رمان بسیار مهم است، طوری كه «وقتی خواننده كتابرا بست بتواند همچنان با داستان باشد و آن را در ذهناش ادامه بدهد» اما نباید فراموش كرد كه پراكندگی و عدم انسجامِ بخشِ میانیِ هر رمانی نیز ممكن است خواننده را دچار ملال كند و او را تا پایان داستان كنجكاو نگه ندارد؛ بهویژه این كه ما در درخت انجیر معابد با یك متنِ حجیم و تفصیلی روبهرو هستیم. رمان دارای آغاز وپایانِ متفاوتی است؛ به این معنی كه آغازِ آن واقعگرایانه و پایاناش «سمبولیك»است؛ سمبولیزمی كه ممكن است در امتداد داستان بهنظر نرسد، چون دقیقاً براساس روابط درونیِ اجزای رمان شكل نگرفته است. در پایانِ رمان درخت انجیر با تنه و ریشههایش بر اثر گسترشِ بیرویه شهركِ «مدرن» و نوساخته ویران میشود وجمعیتِ شورشگر در فردای پیروزی چارهیی جز پناه بردن به خرابههای شهر ندارند.شاید بتوان گفت كه این پایانبندی، كه جنبه كنایی و نمادینِ آن كاملاً مشهود است،با جهانِ ظاهری، یا واقعی، داستان كاملاً هماهنگ از كار در نیامدهاند؛ شاید همهمین نمادْ رازِ خلاقیتِ نویسنده باشد.
نمایش تقابلِ سنت و مدرنیسم
عبدالعلی دستغیب
احمد محمود بهگواهی آثار منتشر شدهاش یكی از نویسندگان فعال در عرصهداستاننویسیِ ماست. سبك كار او در آغاز رئالیسم و تا حدی ناتورالیسم متأثر از آثار هدایت و علوی است، ولی در مجموعه داستان زائری زیر باران به سبكی خاص دست مییابد كه در رمان همسایهها نمایانتر میگردد. دیگر داستان فقط به شكل طولی روایت نمیشود، بلكه در آن رجعت به گذشتههایی وجود دارد كه اجزای داستان را بازسازی و بازخوانی میكند. نویسنده در رمان مدار صفردرجه دست به تجربه تازهییمیزند كه ادامه آن را در درخت انجیر معابد میبینیم، و آن حذر كردن از توصیفهایمستقیم توسط نویسنده یا راوی و بنا نهادن داستان بر اساس گفتوگو است. محمود هر چند مانند بسیاری از نویسندگانِ همنسلِ خود سعی میكند تا از سبك كلاسیكِروایتگری فاصله بگیرد، بهطوری كه در این اثر آن مطلقگراییِ رایج در تقسیمبندیِنیروها و طبقاتِ اجتماعی تا حد زیادی كمرنگ میشود، ولی همانند بسیاری ازنویسندگان ایرانی هنوز صاحب آن بینشِ پرورده و مدرنیتهیی نیست كه نویسندگانغربی در چهارچوب آن به خلق آثارشان میپردازند. بنابراین تنوعِ روایتها در اثر او بهخلق متنی «چند صدایی» منجر نمیشود و صدای شخصیتها، با لحنهای متفاوت،در آن متمایز نمیگردد.
بهنظر من ماحصلِ رمان درخت انجیر معابد تقابلِ سنت و مدرنیته در یك دوینفسگیرِ ماراتن است. (منظور من از مدرنیته دقیقاً مدرنیته اجتماعی است كه دلالتبر جهانِ بیرون دارد.) تقابلی بین جامعه فئودالیته و سرمایهداریِ نوین كه در یكسمتِ آن خاندانِ آذرپاد در حالِ فروپاشی و اضمحلال، قرار دارد و در سمت دیگر مهندس مهران كه بر زمینه ثروت و شهرتِ همین خانواده رشد میكند. وقتی آذرپادبزرگ میمیرد همسر جوانش به عقد مهندس مهران درمیآید و بهاین وسیله تمامثروت و مایملك خانواده آذرپاد از آن مهران میشود. كیوان پسر كوچك آذرپاد بهفرانسه میرود و دیگر بر نمیگردد. دختر آذرپاد خودكشی میكند. فرامرز، پسر بزرگآذرپاد، كه رمان بر هستی و شخصیت او شكل گرفته است، ضد قهرمانی است معتاد كه از راه كلاهبرداری و كلاشی روزگار میگذراند و دایماً در فكر انتقام است، بدون آنكه توانِ این كار را داشته باشد. اما مهرانِ تحصیلكرده و تازه بهدوران رسیده بر هكتارها زمینی كه به تصرف درآورده است شهركهای مدرن میسازد، و در این میان تنها تاجالملك، خواهر آذرپاد بزرگ است، كه در عزلت و تنهایی شاهد این ویرانی است.
احمد محمود اینبار با خلق شخصیتی همچون فرامرز در فرایند شخصیتپردازی رمانِ خود بهنوعی «آشنا زدایی» دست میزند و بهاین ترتیب از آثارگذشتهاش فاصله میگیرد. فرامرز موجودِ آنارشیست و نااهلی است كه حتی ازعمهاش تاجالملك دزدی میكند، در هیئت بازرس و پزشكِ قلابی به كلاهبرداریمیپردازد و در پایان در كسوتی صوفیانه رهبریِ شورش بر ضد مهران را برعهدهمیگیرد، و این فاصله زیادی با قهرمانانی نظیر خالد (شخصیتِ رمانِ همسایهها وداستان یك شهر) دارد كه با روحیه حماسی و انقلابی به ستیز با نظام اداری و بوروكراتیك میپردازد؛ آن هم بهطوری كه حقانیت فقط از آنِ انقلابیون باشد. اگرفرامرز، به آن عادت مألوف، بهعنوانِ فردی تحصیل كرده و جدا از سیرتِ خانوادگیخود به عنصر انقلابی تبدیل میشد آن وقت احمد محمود هم به تكرار كارهای قبلی خود میپرداخت و اثر فاقد هرگونه نوآوری میبود.
وجه دیگر این تقابلِ دوگانه استفاده از درخت انجیر معابد بهعنوان یك نماد است. درخت كه در بحبوحه شورشِ مردم همهجا ریشه میدواند و از شاخههایشخون فرو میچكد نماد جامعه سنتی است كه در مقابل مدرنیته، به معنای تجدد، قرارمیگیرد و همه آن ساز و كارهای شكل گرفته توسط مهران را درمینوردد. اما این وجه«سمبولیك» در پایانبندیِ داستان دچار نوعی تناقض میشود. در پایان، مهران زانومیزند و تسلیم میشود و مأمورانِ پلیسی كه از پی او میآیند دستور توقیفش رامیدهند. آنچه نویسنده وصف كرده است اشكال دارد؛ زیرا اگر داستان «سمبولیك»باشد و مثلاً حكومت شاه یا جامعه بورژوازی از بین رفته باشد حضور این مأموراندیگر توجیهی ندارد، مگر آنكه مأموران را جزو حافظانِ آن نظم مستقر ندانیم.
اما نویسنده اینبار به داوری درباره تضادِ میان خیروشر نمیپردازد، یا اصراریدر بیانِ آن ندارد. وقتی شهری در آتش شورش مردم میسوزد و سازنده شهر درمقابلِ حقهبازیهای فرامرز و جنبش مردم زانو میزند ما در حقیقت به یك«نیهیلیسم» اجتماعی میرسیم كه طرح آن در آثار محمود تازگی دارد. این را همبگویم كه نویسنده در ثبت لحظاتی از زندگی آدمها بسیار موفق است، بهویژه آنصحنههایی كه در آنها رویدادهای زشتوزیبا، كمیك و تراژیك در كنار هم قرار دادهشدهاند.
اثری مردم شناختی
جواد مجابی
احمدمحمود نویسنده شریف و توانایی است كه همواره احترام و گاهی تحسین مرا برانگیخته است؛ بهخاطر وفاداری بیدریغاش به ادبیات و فرهنگ این مملكت، به خاطر همدلیاش با مردم اعماق كه از آغاز جوانی تاكنون، او را به توصیف زندگی فرودستان جامعه واداشته است، به خاطر سختكوشی در قلمزنی بیمزد و منت كههیچگاه پاداشی درخور نیافته است، نه رفاهی از دسترنج سالیان و نه شناختی زیبنده او از سوی جامعه فرهنگی. البته عدم شناخت به معنای بیاعتنایی و بیحرمتی نیست بلكه او همواره از احترامی اجتماعی و اعتباری فرهنگی بهرهمند بوده است كه منش و سلوك او چنین واكنشی در اهل معرفت برانگیخته است.
شوربختانه، در این ملك بیشتر درباره ادبیات و هنر صحبت میشود تا از خود هنر و ادبیات. افكار عمومی بیشتر كنجكاوِ زندگی هنرمندان و شایعات پیرامونی است تا متن و محتوای آثارشان.
من تازهترین نوشته احمد محمود ـ درخت انجیر معابد ـ را همان موقع كهمنتشر شد خواندم. وقتی از مجله با من تماس گرفتند كه یادداشتی راجع به اینكتاب بنویسم، گفتم به دو جهت معذورم. یكی اینكه كتاب در دسترس من نیست ودوستی به امانت گرفته و طبق معمول نیاورده است و برای دقیقتر نوشتن باید كتاب را دوباره بخوانم و یادداشت بردارم كه حاصلش شاید نقدی میانهحال شود. دوم اینكهبرای نوشتن درباره نویسنده پركاری چون احمدمحمود باید تمامی آثار او بازخوانیشود تا سپهر اندیشه و تخیل او بهتمامی در چشمانداز ذهن ناقد پدیدار گردد. درفرصتی اندك شاید بتوان حرفی كلی و دورنمایی شتابزده مطرح كرد كه نه در خورد اوست و نه شیوه معمول من. اما ضرورتهای ناگزیری كه نشریات درگیر آنند مرا بهنوشتن این یادداشت متقاعد كرد.
دوست دارم در این مختصر به دو نكته اشاره كنم:
نخست: ایدئولوژی و اخلاق متافیزیكی هر دو چارچوبهای تغییرناپذیری دارند كه عدول از آن اصول و پرنسیبها برای طرفداران آنها به آسانی میسر نیست. اخلاق و ایدئولوژی، جهان و هستی و روابط آدمیان را در پرسشهای مقدر و پاسخهایتردیدناپذیر بستهبندی میكنند و در عرصه آفرینشگری، وجدان هنرمند را ازشكستن این قابهای جاودانه زنهار میدهند. ادبیاتی كه متعهد به این دو نگره وآموزه است، آفرینندگان را وامیدارد كه پیش از پرداختن به موضوع كارشان، آناصول تقدس یافته را در نظر داشته باشند. اما ایدئولوژی و اخلاق متافیزیكی از هوانمیآید، از واقعیات اجتماعی و حقایق جامعه بارگرفته شده است و در مقاطعی برآنچه وجدان فرد و نگرش افكار عمومی مینامند منطبق است. عدالتجویی،حقطلبی، انسانگرایی، آزادیخواهی و رشد و توسعه، نیازهای تردیدناپذیر بشریاست كه انسان در مراحل مختلف تاریخی در مسیر تكامل زندگی و ذهناش برایرسیدن بدان كوشیده است. بنابراین نویسنده و هنرمند بهعنوان یك شهروند مدنی از این گرایشهای ذاتی دور نیست، اما این كه تلقی ما از این مفاهیم چه و تا كجاست مارا در نظامهای ذهنی متفاوتی قرار میدهد. نویسنده آزادهیی چون محمود، از همان آغاز با نشر غریبهها، پسركبومی، و زائری زیر باران و بعد همسایهها به طرح زوایایی از زندگی و مشغلههایمردمان محرومِ پیرامون میپردازد كه ستمستیزی مشترك در آنها با نگرشایدئولوژی جامعهگرا همسویی دارد. در دورهیی كه او كارهای اصلیاش را تولید كردهاست، مسأله «مبارزه اجتماعی» عمدهترین محور فرهنگی اجتماعی بوده است . مبارزه طبقاتی، بهعنوان پایهتفكر، درگیری افراد محروم را برای فراتر رفتن از وضعیت تحمیلی و تغییر شرایطغیرانسانی، ضرورتی تاریخی میشناساند. مبارزه بشر با شرایط نابسامان پیرامونی،مبارزه افكار عمومی با اقتدار مسلط، مقابله با بهرهكشی جهانی، موضوعی است كهنویسنده جوان آن را جزء بدیهیات ضروری میشمارد كه باید برای تحقق آن اندیشید و قلم زد. این خویشكاری نویسنده به هیچروی امری تقلیدی نیست، ضرورتی حیاتیاست. محمود در جنوب میان مردمانی میزید كه از بدیهیترین حقوق انسانیشانمحروماند؛
این نوع نویسندگان و شاعران الگوی ذهنی مشخصی دارند كه خیالات و تاملاتو كارهای خلاقهشان را با آن نمونه قیاسی تردیدناپذیر سازگار مییابند و یا بهتدریج با آن نقشه ازلی همسو میكنند. در كنار این نویسندگان، و نه در برابرشان نویسندگان وشاعرانی داریم كه نقشهیی ابدی و از پیش تعیین شدهیی ندارند، اما وجدان فردی و شرایط اجتماعی مسلط و جاری، ذهن و قلم آنان را متأثر و تحریك میكند در برابرنظمی سركوبگر كه در آن وضعیت وهنآور مستولی، انسان و زندگی و زیبایی و عدالت و آزادی را مسخ كرده و ارزشهای قدیم دل را به زوال تهدید میكند. اینان بیشتر از طریق استقرا و تجربههای فردی گامبهگام در كشف ناشناخته، كارهای آفرینشیخویش را پیش میبرند.با این تفاوت كه آنها آمادگیدارند كه تفكرات اجتماعی خود را با توجه به تغییرات زمانه و جامعه بومی و اجتماعجهانی مورد بازنگری دایمی قرار دهند و سهم تأملات فردی خود را برتر از هنجارهای تثبیت شده و اصول اعتقادی عام بنشانند.
این جا در پی داوری این دو دیدگاه نیستم، بلكه مقصود طرح دو نوع نگرشریشهیی است كه هر كس بنابه طبع و ظرفیت ذهنی خویش و آنچه انسان رابیاختیارش به سویی متمایل میكند برمیگزیند. در نهایت جدا كردن دو نوع جریانخلاقه است كه یكی وابسته به نوع متافیزیك جمعیِ تثبیت شده است و دیگری بهمتافیزیك آزاد فردی كه احتمالِ تغییرپذیری دارد پیوسته است. اهل قلم بنا بهطبیعت ذهنیشان به یكی از این دو مبنا برای آفرینش فرهنگیاش گرایش دارند و احمدمحمود را نویسندهیی متعهد به اصول میشناسم و این تصویر كلی را به استنادآثاری كه از او خواندهام دریافت كردهام. بدیهی است این تقسیمبندیها اگرچه درامور اجتماعی قاطعیت بیشتری دارد اما در امر آفرینش هنری امری نسبی و اعتباریاست و انسان هنرمند غالباً بهنرمی از مرزهای بیحفاظ بین این دو طریقت،رفتوآمدی رندانه دارد.
بازنگری كلی آثار محمود از آغاز تا امروز او را روایتگر زندگی مردمان عقب نگه داشته در جامعهیی توسعه نیافته نشان میدهد. شناخت عمیق و بیواسطه او از زندگی و ذهنیات صیادان فقیر، كارگران كشتی، بیكارشدهها، ناطورها، لنجبُرها و قاچاقچیان بندر و گاه قهرمانان شهری چون پیشهوران و كسبه و مبارزان و زندانیانسیاسی، از سویی آثار او را ادبیاتی واقعگرا و مبارز و در عین حال هیجانی معرفیمیكند. از طرفی داستانهای كوتاه و رمانهایش ارزشی مردمشناسانه و جامعهشناختی دارد كه با ثبت اسناد دورهیی در معرض تغییر، عكسهایی واضح از دورانی مبهم و هراسانگیز بهدست میدهد. تا آنجا كه او به گزارش واقعیت پیرامونیدر شرایط مبارزه، روزگار شكست، انقلاب و جنگ میپردازد و عنصر تخیل را درخدمت پیوند دادن هزار تكه زندگیِ دوروبر و تجربهشده میآورد، به توفیق دست یافتهاست و اعتبار او در جامعه ادبی بهخاطر ترسیم فضای شبهتاریخی صادقانهاش درجامعهیی ملتهب و توفانزده است. نویسندهیی ایرانی كه توانسته است صادق وهوشمند، وضعیت جنوب كشور خودمان را به مثابه جنوب جهانی فقیر وتحت ستم ونابرابری در تلاش برای دگرگونی شرایط دشوار و در نهایت رفتار انسانهای مبارز راعلیه نادانی و ناداری و ستم نشان دهد.
اما در درخت انجیر معابد، سهم خیالیسازی بر روش واقعگرای معهود او پیشیگرفته و كاستیهایی را آشكار كرده است. كل كتاب در شكلی تمثیلی در پی بیانحقیقتی است كه واقعیت عصر آن را انكار نمیكند. درختی كه ریشههای مهاجم آن،در عمق و در سطح فضا را اشغال میكند به مثابه فریبی فراگستر زندگی نهادها و زیست افراد را در مسیر هجوم و پیشروی زوالدهندهاش میپوشاند و در عمق آن رامیپوساند. كتاب با زبانی پیراسته و بیانی پرجذبه پیش میرود. من با لذت این كتابرا تا به آخر خواندهام، اگرچه با پیام اخلاقی موردنظر نویسنده موافقتی ندارم. درفصول پایانی نویسنده ما را با طرح این مسأله روبهرو میكند كه در شرایطیفریبآمیز میتوان به فریبی از همان جنس دست یازید كه این نوع نگرش با آنمتافیزیكِ جمعیِ تثبیت شده كه مایه اصلی كارهای نویسنده بوده است سازگاریندارد. قهرمانی كه خود مایههایی از ابتذال را در حركات گوناگون فردی و رفتارهایاجتماعیاش نشان داده است در آخر كار برای غلبه بر شرایط تحمیل شده، خود بههمان ساز و كار مستولی متوسل میشود و برای برانگیختن عوام ـ كه در این روایتبیشتر منفعل نشان داده شدهاند ـ به شیوه نهانكار اقتداری روی میآورد كه قربانیآن بوده است. و این نوع پایانبندی از نوعی نگرش ناشی میشود كه اولویت را بهقهرمان منفرد میدهد نه به كرد و كارِ خرد جمعی.
جدا از این انتقاد مضمونی، دوست دارم با نوشتن این یادداشت كوتاه، كه میدانم ربطی به نقد فنی یك اثر ندارد، سپاس خود را نسبت به نویسندهیی پركار و خلاق وبیادعا ابراز كنم كه چند دهه ما را با آثار صادقانهاش در جبهه ادبیات مردمی، نیرو وشعف بخشیده و همواره در كنار مردم و فردی برگزیده از درون آنها، به غنایفرهنگی ایران معاصر مدد رسانده است. تصویر شخصیتهای او كه از مردم عادیبرآمدهاند اسنادی ماندگار از روزگار تلخ مردم عصر ما به دست میدهد كه تازگی خودرا در نسل ما دارد و امیدوارم در حافظه نسلهای دیگر نیز بپاید.
یادداشتی بر درختِ انجیر معابد از انوش صالحی و عبدالعلی دستغیب و جواد مجابی
http://img.tebyan.net/big/1389/03/23915122070913124211131255193128721317482.jpg
حافظه جمعی مردمانِ ما
انوش صالحی
احمد محمود با چهارده عنوان رمان و مجموعه داستان جایگاه تثبیت شدهیی درادبیاتِ معاصر ایران دارد. اولین كتاب او مجموعه داستان مول در سال 1336 وآخرین اثر او رمان دوجلدی «درخت انجیر معابد» در سال 1379 منتشر گردید ؛علاوه بر این باید، در كارنامه ادبی او، از رمانهای همسایهها، داستان یك شهر، زمینسوخته، مدار صفردرجه و مجموعه داستانهای دریا هنوز آرام است، بیهودگی،زائری زیر باران، پسرك بومی، غریبهها، دیدار و قصه آشنا نیز نام برد.
روزگاری درباره میزان ارزش و اعتبار آثار بالزاك عقیده بر این بود كه مجموعه آثار او برای بازسازیِ جامعه فرانسه اواخر قرن نوزدهم كفایت میكند. امروز میتوانآثار بسیاری در میان نویسندگان دنیا سراغ گرفت كه بازتاب دهنده سیمای مردمسرزمینهای مختلف است، و احمد محمود، در كشور ما از جمله این نویسندگاناست. بستر و خاستگاهِ بسیاری از آثار محمود جنوبِ ایران است كه بهنظر او «سرزمینِحوادثِ بزرگ است»؛ اما این بستر نویسنده را در ارایه مضمون و محتوای آثارشمحدود نكرده است. آنچه او مطرح میكند و از حوادثی همچون كودتا، انقلاب وجنگ میگوید در زبانِ مشتركِ مردمانی میگنجد كه در این سرزمین پهناور زندگی میكنند و جملگی سیمای جامعه شگفت و رو به تحولِ ایران را نشان میدهد كه دایماًدر حال پوست انداختن است. بخشی از آثار او جنبه اتوبیوگرافیك دارد و از تجربهزندگی خودش شكل گرفته است. از دیدگاه او «هر نویسندهیی تا دوران پیری از روزگاركودكی و جوانیاش تغذیه میكند؛ یعنی تاثیرگذاری زندگی دوران كودكی، نوجوانی، وجوانی آنقدر نیرومند است كه همیشه بههنگام نوشتن آدم زیر نفوذش است.» ازآنجایی كه دوره نوجوانی و جوانی نویسنده مقارن با یكی از مهمترین رخدادهایتاریخ معاصر ایران، یعنی نهضت ملی شدن صنعت نفت و متعاقب آن كودتای 28مرداد 1332 بوده است، این حوادث انعكاس بسیاری در آثار اولیه او داشته است. اما محمود در بازخوانیِ تاریخ دچار كلینگری و محدوداندیشی نمیشود و معمولاًحوادث بزرگ را از منشورِ روندِ زندگیِ معمولیِ مردم، با ذكر جزییات و جنبههایخصوصیِ زندگیِ آنها، تصویر میكند. او همانند بسیاری از نویسندگان همنسلاشخود را از داوری و قضاوت درباره مضمون و جهتگیری داستانها و شخصیتهایداستانی بهطور كلی كنار نگه نمیدارد.
محمود در آخرین اثرش ـ درخت انجیر معابد ـ تلاشوافری دارد تا بسیاری از قواعد معهود و دست و پاگیر را به كنار نهد، و هر چند كه اینبار جریانها و تحولاتِ سیاسی در متن داستانِ او حضوری فعال ندارند، اما گذارِ یكجامعه از شیوه زندگی سنتی به شیوه نوین در بستر رمان نظرگیر است. این مضمون ازطریق نشان دادنِ اضمحلالِ خانواده بزرگ آذرپاد طرح و در متن رمان منتشرمیشود. همانطور كه در نمایشنامه باغ آلبالو اثر چخوف ، صدای مداوم تبر نمادِ انقراضِ یك خانواده زمیندار سنتی است در درخت انجیر معابد نیز تاجالملك،خواهر آذرپادِ بزرگ، بهعنوان تنها میراث معنوی باقی مانده از گذشته، بهجایی میرود تا با حسرت «آوار شدنِ عمارت كلاهفرنگی را ببیند. ببیند كه سروِ بلند اسفندیارخانچگونه سرنگون میشود. كدام دست و كدام تبر نخلِپربارِ سَعمران[نوعی نخل] رامیاندازد.»
داستان از جایی شروع میشود كه اسفندیارخانِ آذرپاد بزرگ از دنیا میرود، ومرگ او زوال خانواده را بههمراه دارد. همسرش افسانه با مهندس مهران جوان كهداعیه تجددخواهی دارد، ازدواج میكند، كه در نتیجه تمام اموالِ خانواده به تصرفمهران درمیآید. پس از مهاجرتِ كیوان، پسركوچك خانواده، و خودكشی دختر ومرگ مادر، فرامرز تنها بازمانده خانواده، دركنار عمه تاجی، فقط در فكر انتقام ازمهران است، درحالی كه با یك جسم معتاد و علیل توانِ انجام آن را ندارد. خلقشخصیتی همچون فرامرز، بهعنوان آدم اصلی رمان، چهبسا موجب نوعی فاصله بینخواننده و اثر گردد، زیرا اغلب خوانندگان تمایل دارند كه با شخصیتی ممتاز و مثبتهمذاتپنداری كنند. شاید نویسنده خواسته است از گذشتهاش - گزینش قهرمانِخیراندیش - فاصله بگیرد و خواننده را وادارد كه، هم چون خودِ او، عادتهایش را از سر بیندازد.
محمود اینبار نیز در گفتوگونویسی بسیار موفق است. شخصیتها حضور و موجودیت اجتماعی و طبقاتی خود را بهكمال حفظ كردهاند، هرچند نقش نویسنده به عنوان دانای كل، درلحظاتی، این حضور یا موجودیت را تحتالشعاع قرار میدهد. برای نمونه نویسنده میتوانست بسیاری از اطلاعات را از طریق همان عنصر گفتوگو به خواننده منتقل كند و از نقش خود، در مقام دانای كل، بكاهد. محمود بر این عقیده است كه دو مقطعِ آغاز و پایانِ رمان بسیار مهم است، طوری كه «وقتی خواننده كتابرا بست بتواند همچنان با داستان باشد و آن را در ذهناش ادامه بدهد» اما نباید فراموش كرد كه پراكندگی و عدم انسجامِ بخشِ میانیِ هر رمانی نیز ممكن است خواننده را دچار ملال كند و او را تا پایان داستان كنجكاو نگه ندارد؛ بهویژه این كه ما در درخت انجیر معابد با یك متنِ حجیم و تفصیلی روبهرو هستیم. رمان دارای آغاز وپایانِ متفاوتی است؛ به این معنی كه آغازِ آن واقعگرایانه و پایاناش «سمبولیك»است؛ سمبولیزمی كه ممكن است در امتداد داستان بهنظر نرسد، چون دقیقاً براساس روابط درونیِ اجزای رمان شكل نگرفته است. در پایانِ رمان درخت انجیر با تنه و ریشههایش بر اثر گسترشِ بیرویه شهركِ «مدرن» و نوساخته ویران میشود وجمعیتِ شورشگر در فردای پیروزی چارهیی جز پناه بردن به خرابههای شهر ندارند.شاید بتوان گفت كه این پایانبندی، كه جنبه كنایی و نمادینِ آن كاملاً مشهود است،با جهانِ ظاهری، یا واقعی، داستان كاملاً هماهنگ از كار در نیامدهاند؛ شاید همهمین نمادْ رازِ خلاقیتِ نویسنده باشد.
نمایش تقابلِ سنت و مدرنیسم
عبدالعلی دستغیب
احمد محمود بهگواهی آثار منتشر شدهاش یكی از نویسندگان فعال در عرصهداستاننویسیِ ماست. سبك كار او در آغاز رئالیسم و تا حدی ناتورالیسم متأثر از آثار هدایت و علوی است، ولی در مجموعه داستان زائری زیر باران به سبكی خاص دست مییابد كه در رمان همسایهها نمایانتر میگردد. دیگر داستان فقط به شكل طولی روایت نمیشود، بلكه در آن رجعت به گذشتههایی وجود دارد كه اجزای داستان را بازسازی و بازخوانی میكند. نویسنده در رمان مدار صفردرجه دست به تجربه تازهییمیزند كه ادامه آن را در درخت انجیر معابد میبینیم، و آن حذر كردن از توصیفهایمستقیم توسط نویسنده یا راوی و بنا نهادن داستان بر اساس گفتوگو است. محمود هر چند مانند بسیاری از نویسندگانِ همنسلِ خود سعی میكند تا از سبك كلاسیكِروایتگری فاصله بگیرد، بهطوری كه در این اثر آن مطلقگراییِ رایج در تقسیمبندیِنیروها و طبقاتِ اجتماعی تا حد زیادی كمرنگ میشود، ولی همانند بسیاری ازنویسندگان ایرانی هنوز صاحب آن بینشِ پرورده و مدرنیتهیی نیست كه نویسندگانغربی در چهارچوب آن به خلق آثارشان میپردازند. بنابراین تنوعِ روایتها در اثر او بهخلق متنی «چند صدایی» منجر نمیشود و صدای شخصیتها، با لحنهای متفاوت،در آن متمایز نمیگردد.
بهنظر من ماحصلِ رمان درخت انجیر معابد تقابلِ سنت و مدرنیته در یك دوینفسگیرِ ماراتن است. (منظور من از مدرنیته دقیقاً مدرنیته اجتماعی است كه دلالتبر جهانِ بیرون دارد.) تقابلی بین جامعه فئودالیته و سرمایهداریِ نوین كه در یكسمتِ آن خاندانِ آذرپاد در حالِ فروپاشی و اضمحلال، قرار دارد و در سمت دیگر مهندس مهران كه بر زمینه ثروت و شهرتِ همین خانواده رشد میكند. وقتی آذرپادبزرگ میمیرد همسر جوانش به عقد مهندس مهران درمیآید و بهاین وسیله تمامثروت و مایملك خانواده آذرپاد از آن مهران میشود. كیوان پسر كوچك آذرپاد بهفرانسه میرود و دیگر بر نمیگردد. دختر آذرپاد خودكشی میكند. فرامرز، پسر بزرگآذرپاد، كه رمان بر هستی و شخصیت او شكل گرفته است، ضد قهرمانی است معتاد كه از راه كلاهبرداری و كلاشی روزگار میگذراند و دایماً در فكر انتقام است، بدون آنكه توانِ این كار را داشته باشد. اما مهرانِ تحصیلكرده و تازه بهدوران رسیده بر هكتارها زمینی كه به تصرف درآورده است شهركهای مدرن میسازد، و در این میان تنها تاجالملك، خواهر آذرپاد بزرگ است، كه در عزلت و تنهایی شاهد این ویرانی است.
احمد محمود اینبار با خلق شخصیتی همچون فرامرز در فرایند شخصیتپردازی رمانِ خود بهنوعی «آشنا زدایی» دست میزند و بهاین ترتیب از آثارگذشتهاش فاصله میگیرد. فرامرز موجودِ آنارشیست و نااهلی است كه حتی ازعمهاش تاجالملك دزدی میكند، در هیئت بازرس و پزشكِ قلابی به كلاهبرداریمیپردازد و در پایان در كسوتی صوفیانه رهبریِ شورش بر ضد مهران را برعهدهمیگیرد، و این فاصله زیادی با قهرمانانی نظیر خالد (شخصیتِ رمانِ همسایهها وداستان یك شهر) دارد كه با روحیه حماسی و انقلابی به ستیز با نظام اداری و بوروكراتیك میپردازد؛ آن هم بهطوری كه حقانیت فقط از آنِ انقلابیون باشد. اگرفرامرز، به آن عادت مألوف، بهعنوانِ فردی تحصیل كرده و جدا از سیرتِ خانوادگیخود به عنصر انقلابی تبدیل میشد آن وقت احمد محمود هم به تكرار كارهای قبلی خود میپرداخت و اثر فاقد هرگونه نوآوری میبود.
وجه دیگر این تقابلِ دوگانه استفاده از درخت انجیر معابد بهعنوان یك نماد است. درخت كه در بحبوحه شورشِ مردم همهجا ریشه میدواند و از شاخههایشخون فرو میچكد نماد جامعه سنتی است كه در مقابل مدرنیته، به معنای تجدد، قرارمیگیرد و همه آن ساز و كارهای شكل گرفته توسط مهران را درمینوردد. اما این وجه«سمبولیك» در پایانبندیِ داستان دچار نوعی تناقض میشود. در پایان، مهران زانومیزند و تسلیم میشود و مأمورانِ پلیسی كه از پی او میآیند دستور توقیفش رامیدهند. آنچه نویسنده وصف كرده است اشكال دارد؛ زیرا اگر داستان «سمبولیك»باشد و مثلاً حكومت شاه یا جامعه بورژوازی از بین رفته باشد حضور این مأموراندیگر توجیهی ندارد، مگر آنكه مأموران را جزو حافظانِ آن نظم مستقر ندانیم.
اما نویسنده اینبار به داوری درباره تضادِ میان خیروشر نمیپردازد، یا اصراریدر بیانِ آن ندارد. وقتی شهری در آتش شورش مردم میسوزد و سازنده شهر درمقابلِ حقهبازیهای فرامرز و جنبش مردم زانو میزند ما در حقیقت به یك«نیهیلیسم» اجتماعی میرسیم كه طرح آن در آثار محمود تازگی دارد. این را همبگویم كه نویسنده در ثبت لحظاتی از زندگی آدمها بسیار موفق است، بهویژه آنصحنههایی كه در آنها رویدادهای زشتوزیبا، كمیك و تراژیك در كنار هم قرار دادهشدهاند.
اثری مردم شناختی
جواد مجابی
احمدمحمود نویسنده شریف و توانایی است كه همواره احترام و گاهی تحسین مرا برانگیخته است؛ بهخاطر وفاداری بیدریغاش به ادبیات و فرهنگ این مملكت، به خاطر همدلیاش با مردم اعماق كه از آغاز جوانی تاكنون، او را به توصیف زندگی فرودستان جامعه واداشته است، به خاطر سختكوشی در قلمزنی بیمزد و منت كههیچگاه پاداشی درخور نیافته است، نه رفاهی از دسترنج سالیان و نه شناختی زیبنده او از سوی جامعه فرهنگی. البته عدم شناخت به معنای بیاعتنایی و بیحرمتی نیست بلكه او همواره از احترامی اجتماعی و اعتباری فرهنگی بهرهمند بوده است كه منش و سلوك او چنین واكنشی در اهل معرفت برانگیخته است.
شوربختانه، در این ملك بیشتر درباره ادبیات و هنر صحبت میشود تا از خود هنر و ادبیات. افكار عمومی بیشتر كنجكاوِ زندگی هنرمندان و شایعات پیرامونی است تا متن و محتوای آثارشان.
من تازهترین نوشته احمد محمود ـ درخت انجیر معابد ـ را همان موقع كهمنتشر شد خواندم. وقتی از مجله با من تماس گرفتند كه یادداشتی راجع به اینكتاب بنویسم، گفتم به دو جهت معذورم. یكی اینكه كتاب در دسترس من نیست ودوستی به امانت گرفته و طبق معمول نیاورده است و برای دقیقتر نوشتن باید كتاب را دوباره بخوانم و یادداشت بردارم كه حاصلش شاید نقدی میانهحال شود. دوم اینكهبرای نوشتن درباره نویسنده پركاری چون احمدمحمود باید تمامی آثار او بازخوانیشود تا سپهر اندیشه و تخیل او بهتمامی در چشمانداز ذهن ناقد پدیدار گردد. درفرصتی اندك شاید بتوان حرفی كلی و دورنمایی شتابزده مطرح كرد كه نه در خورد اوست و نه شیوه معمول من. اما ضرورتهای ناگزیری كه نشریات درگیر آنند مرا بهنوشتن این یادداشت متقاعد كرد.
دوست دارم در این مختصر به دو نكته اشاره كنم:
نخست: ایدئولوژی و اخلاق متافیزیكی هر دو چارچوبهای تغییرناپذیری دارند كه عدول از آن اصول و پرنسیبها برای طرفداران آنها به آسانی میسر نیست. اخلاق و ایدئولوژی، جهان و هستی و روابط آدمیان را در پرسشهای مقدر و پاسخهایتردیدناپذیر بستهبندی میكنند و در عرصه آفرینشگری، وجدان هنرمند را ازشكستن این قابهای جاودانه زنهار میدهند. ادبیاتی كه متعهد به این دو نگره وآموزه است، آفرینندگان را وامیدارد كه پیش از پرداختن به موضوع كارشان، آناصول تقدس یافته را در نظر داشته باشند. اما ایدئولوژی و اخلاق متافیزیكی از هوانمیآید، از واقعیات اجتماعی و حقایق جامعه بارگرفته شده است و در مقاطعی برآنچه وجدان فرد و نگرش افكار عمومی مینامند منطبق است. عدالتجویی،حقطلبی، انسانگرایی، آزادیخواهی و رشد و توسعه، نیازهای تردیدناپذیر بشریاست كه انسان در مراحل مختلف تاریخی در مسیر تكامل زندگی و ذهناش برایرسیدن بدان كوشیده است. بنابراین نویسنده و هنرمند بهعنوان یك شهروند مدنی از این گرایشهای ذاتی دور نیست، اما این كه تلقی ما از این مفاهیم چه و تا كجاست مارا در نظامهای ذهنی متفاوتی قرار میدهد. نویسنده آزادهیی چون محمود، از همان آغاز با نشر غریبهها، پسركبومی، و زائری زیر باران و بعد همسایهها به طرح زوایایی از زندگی و مشغلههایمردمان محرومِ پیرامون میپردازد كه ستمستیزی مشترك در آنها با نگرشایدئولوژی جامعهگرا همسویی دارد. در دورهیی كه او كارهای اصلیاش را تولید كردهاست، مسأله «مبارزه اجتماعی» عمدهترین محور فرهنگی اجتماعی بوده است . مبارزه طبقاتی، بهعنوان پایهتفكر، درگیری افراد محروم را برای فراتر رفتن از وضعیت تحمیلی و تغییر شرایطغیرانسانی، ضرورتی تاریخی میشناساند. مبارزه بشر با شرایط نابسامان پیرامونی،مبارزه افكار عمومی با اقتدار مسلط، مقابله با بهرهكشی جهانی، موضوعی است كهنویسنده جوان آن را جزء بدیهیات ضروری میشمارد كه باید برای تحقق آن اندیشید و قلم زد. این خویشكاری نویسنده به هیچروی امری تقلیدی نیست، ضرورتی حیاتیاست. محمود در جنوب میان مردمانی میزید كه از بدیهیترین حقوق انسانیشانمحروماند؛
این نوع نویسندگان و شاعران الگوی ذهنی مشخصی دارند كه خیالات و تاملاتو كارهای خلاقهشان را با آن نمونه قیاسی تردیدناپذیر سازگار مییابند و یا بهتدریج با آن نقشه ازلی همسو میكنند. در كنار این نویسندگان، و نه در برابرشان نویسندگان وشاعرانی داریم كه نقشهیی ابدی و از پیش تعیین شدهیی ندارند، اما وجدان فردی و شرایط اجتماعی مسلط و جاری، ذهن و قلم آنان را متأثر و تحریك میكند در برابرنظمی سركوبگر كه در آن وضعیت وهنآور مستولی، انسان و زندگی و زیبایی و عدالت و آزادی را مسخ كرده و ارزشهای قدیم دل را به زوال تهدید میكند. اینان بیشتر از طریق استقرا و تجربههای فردی گامبهگام در كشف ناشناخته، كارهای آفرینشیخویش را پیش میبرند.با این تفاوت كه آنها آمادگیدارند كه تفكرات اجتماعی خود را با توجه به تغییرات زمانه و جامعه بومی و اجتماعجهانی مورد بازنگری دایمی قرار دهند و سهم تأملات فردی خود را برتر از هنجارهای تثبیت شده و اصول اعتقادی عام بنشانند.
این جا در پی داوری این دو دیدگاه نیستم، بلكه مقصود طرح دو نوع نگرشریشهیی است كه هر كس بنابه طبع و ظرفیت ذهنی خویش و آنچه انسان رابیاختیارش به سویی متمایل میكند برمیگزیند. در نهایت جدا كردن دو نوع جریانخلاقه است كه یكی وابسته به نوع متافیزیك جمعیِ تثبیت شده است و دیگری بهمتافیزیك آزاد فردی كه احتمالِ تغییرپذیری دارد پیوسته است. اهل قلم بنا بهطبیعت ذهنیشان به یكی از این دو مبنا برای آفرینش فرهنگیاش گرایش دارند و احمدمحمود را نویسندهیی متعهد به اصول میشناسم و این تصویر كلی را به استنادآثاری كه از او خواندهام دریافت كردهام. بدیهی است این تقسیمبندیها اگرچه درامور اجتماعی قاطعیت بیشتری دارد اما در امر آفرینش هنری امری نسبی و اعتباریاست و انسان هنرمند غالباً بهنرمی از مرزهای بیحفاظ بین این دو طریقت،رفتوآمدی رندانه دارد.
بازنگری كلی آثار محمود از آغاز تا امروز او را روایتگر زندگی مردمان عقب نگه داشته در جامعهیی توسعه نیافته نشان میدهد. شناخت عمیق و بیواسطه او از زندگی و ذهنیات صیادان فقیر، كارگران كشتی، بیكارشدهها، ناطورها، لنجبُرها و قاچاقچیان بندر و گاه قهرمانان شهری چون پیشهوران و كسبه و مبارزان و زندانیانسیاسی، از سویی آثار او را ادبیاتی واقعگرا و مبارز و در عین حال هیجانی معرفیمیكند. از طرفی داستانهای كوتاه و رمانهایش ارزشی مردمشناسانه و جامعهشناختی دارد كه با ثبت اسناد دورهیی در معرض تغییر، عكسهایی واضح از دورانی مبهم و هراسانگیز بهدست میدهد. تا آنجا كه او به گزارش واقعیت پیرامونیدر شرایط مبارزه، روزگار شكست، انقلاب و جنگ میپردازد و عنصر تخیل را درخدمت پیوند دادن هزار تكه زندگیِ دوروبر و تجربهشده میآورد، به توفیق دست یافتهاست و اعتبار او در جامعه ادبی بهخاطر ترسیم فضای شبهتاریخی صادقانهاش درجامعهیی ملتهب و توفانزده است. نویسندهیی ایرانی كه توانسته است صادق وهوشمند، وضعیت جنوب كشور خودمان را به مثابه جنوب جهانی فقیر وتحت ستم ونابرابری در تلاش برای دگرگونی شرایط دشوار و در نهایت رفتار انسانهای مبارز راعلیه نادانی و ناداری و ستم نشان دهد.
اما در درخت انجیر معابد، سهم خیالیسازی بر روش واقعگرای معهود او پیشیگرفته و كاستیهایی را آشكار كرده است. كل كتاب در شكلی تمثیلی در پی بیانحقیقتی است كه واقعیت عصر آن را انكار نمیكند. درختی كه ریشههای مهاجم آن،در عمق و در سطح فضا را اشغال میكند به مثابه فریبی فراگستر زندگی نهادها و زیست افراد را در مسیر هجوم و پیشروی زوالدهندهاش میپوشاند و در عمق آن رامیپوساند. كتاب با زبانی پیراسته و بیانی پرجذبه پیش میرود. من با لذت این كتابرا تا به آخر خواندهام، اگرچه با پیام اخلاقی موردنظر نویسنده موافقتی ندارم. درفصول پایانی نویسنده ما را با طرح این مسأله روبهرو میكند كه در شرایطیفریبآمیز میتوان به فریبی از همان جنس دست یازید كه این نوع نگرش با آنمتافیزیكِ جمعیِ تثبیت شده كه مایه اصلی كارهای نویسنده بوده است سازگاریندارد. قهرمانی كه خود مایههایی از ابتذال را در حركات گوناگون فردی و رفتارهایاجتماعیاش نشان داده است در آخر كار برای غلبه بر شرایط تحمیل شده، خود بههمان ساز و كار مستولی متوسل میشود و برای برانگیختن عوام ـ كه در این روایتبیشتر منفعل نشان داده شدهاند ـ به شیوه نهانكار اقتداری روی میآورد كه قربانیآن بوده است. و این نوع پایانبندی از نوعی نگرش ناشی میشود كه اولویت را بهقهرمان منفرد میدهد نه به كرد و كارِ خرد جمعی.
جدا از این انتقاد مضمونی، دوست دارم با نوشتن این یادداشت كوتاه، كه میدانم ربطی به نقد فنی یك اثر ندارد، سپاس خود را نسبت به نویسندهیی پركار و خلاق وبیادعا ابراز كنم كه چند دهه ما را با آثار صادقانهاش در جبهه ادبیات مردمی، نیرو وشعف بخشیده و همواره در كنار مردم و فردی برگزیده از درون آنها، به غنایفرهنگی ایران معاصر مدد رسانده است. تصویر شخصیتهای او كه از مردم عادیبرآمدهاند اسنادی ماندگار از روزگار تلخ مردم عصر ما به دست میدهد كه تازگی خودرا در نسل ما دارد و امیدوارم در حافظه نسلهای دیگر نیز بپاید.