PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مقاله نگاهی‌ به‌ کتاب‌ «خنده‌ را از من‌ بگیر» نوشته‌ جواد ماه زاده‌



AreZoO
2nd October 2010, 11:45 AM
هوا را از من بگیر خنده‌ات را نه!

نگاهی‌ به‌ کتاب‌ «خنده‌ را از من‌ بگیر» نوشته‌ جواد ماه زاده‌


http://img.tebyan.net/big/1389/03/1602301682281192151802348610824218416544253164.jpg
جنگ‌ با همه خشونتش‌ در همه دوران‌های‌ بشری‌، فاجعه‌ای‌ است‌ نابخشودنی‌ برای‌ کسانی‌ که‌ علت‌ و مسبب‌ آن‌ هستند. جنگ‌ جدایی‌ها را رقم‌ می‌زند و بالاتر از همه‌ مرگ‌ و نیستی‌ را به‌ ارمغان‌ می‌آورد، اما همین‌ جنگ‌ به‌ نوبه خود حوادثی‌ را به‌ وجود می‌آورد که‌ گاهی‌ موجب‌ پیدایش‌ روابط‌ پیچیده‌ و رازآلودی‌ می‌شود که‌ احساس‌ درونی‌ انسان‌های‌ درگیر در آن‌ را بیان‌ می‌کند. ادبیات‌ جنگی‌ در کشورمان‌ پس‌ از پایان‌ جنگ‌ تحمیلی‌ وارد عرصه جدیدی‌ شد و نویسندگان‌ بسیاری‌ از آن‌ گفتند و نوشتند تا شاید ناگفته‌ها و نقاط‌ پر پیچ‌ و خم‌ آن‌ را به‌ تصویر بکشند. احمد محمود با زمین‌ سوخته‌ از جمله‌ کسانی‌ بود که‌ در همان‌ دهه 60 روایت‌ خود را گفت‌ و قهرمانان‌ داستانش‌ را جاودانه‌ کرد. اما بعد از او کسانی‌ که‌ جزو نسل‌های‌ دوم‌ و سوم‌ انقلاب‌ بودند سعی‌ کردند در این‌ عرصه‌ ورود کنند و اینکه‌ تا چه‌ حد موفق‌ شدند، باید قضاوت‌ درباره آن‌ را به‌ گذر زمان‌ سپرد تا نسل‌های‌ آینده‌ بخوانند و بدانند؛ چرا که‌ سال‌ها باید از این‌ رویداد بگذرد تا بتوان‌ آنچه‌ رخ‌ داد را پخته‌ و سخته‌ کرد. آن‌ را ورز داد و به‌ شکل‌ دلخواه‌ درآورد تا مخاطب‌ بپذیرد آنچه‌ را که‌ باید.

اما روایت‌ نسلی‌ که‌ جنگ‌ را درک‌ نکرد اما از آن‌ گفت‌، خود حدیث‌ دیگری‌ است‌، آن‌ هم‌ در باب‌ قصه‌پردازی‌… یکی‌ از همین‌ افراد، نویسنده جوانی‌ است‌ به‌ نام‌ جواد ماهزاده‌، که‌ روایتی‌ رئالیستی‌ از چیزی‌ که‌ ما آن‌ را جنگ‌ می‌نامیم‌، نقل‌ کرده‌ است‌. داستانی‌ جذاب‌، با موضوعی‌ بکر، با نام‌ خنده‌ را از من‌ بگیر .
پیش‌تر نویسنده داستان‌ را به‌ عنوان‌ یک‌ خبرنگار رسانه‌ای‌ می‌شناختم‌ که‌ هوش‌ سرشاری‌ دارد و کارش‌ را خوب‌ بلد است‌.

زبان‌ داستان‌ را می‌فهمد و لحن‌ را خوب‌ می‌شناسد. ماهزاده‌ این‌ بار بازگوی‌ کشاکش‌ قصه نوجوانانی‌ است‌ که‌ دوره شادی‌ بچگانه‌شان‌ مصادف‌ شده‌ با حمله ویرانگر عراق‌ به‌ ایران‌. کتاب‌ را که‌ باز می‌کنی‌ با انبوه‌ شخصیت‌هایی‌ مواجه‌ می‌شوی‌ که‌ نویسنده‌ سعی‌ دارد به‌ هر نحوی‌ آنها را به‌ مخاطب‌ معرفی‌ کند. و این‌، گذر روایت‌ داستان‌ را که‌ راوی‌ آن‌ نوجوان‌ سیزده‌ ساله‌ای‌ به‌ نام‌ امیر است‌، خیلی‌ کند می‌کند، و شاید اگر خواننده‌ اندکی‌ صبر و تحمل‌ از کف‌ دهد می‌توان‌ حدس‌ زد که‌ کتاب‌ را نیمه‌کاره‌ رها کند. اما همان‌ لحظه‌ که‌ بیم‌ چنین‌ اتفاقی‌ می‌رود، به‌ ناگاه‌ نویسنده کاربلد داستان‌، تیرِ خلاص‌ را به‌ تردید و دودلی‌ مخاطب‌ شلیک‌ می‌کند. اینکه‌ می‌گویم‌ شلیک‌، چون‌ دارم‌ از داستانی‌ به‌ نام‌ خنده‌ را از من‌ بگیر می‌گویم‌ که‌ دست‌ بر قضا، درون‌مایه‌ای‌ جنگی‌ دارد، یعنی‌ می‌خواهد داشته‌ باشد. و ابزار و لوازم‌ نوشتن‌ از جنگ‌، شاید همان‌ شلیک‌ گلوله‌ای‌ است‌ که‌ از لوله‌ تفنگ‌ می‌تراود. ولی‌ در لحظه‌ تردید و دودلی‌ مخاطب‌، خانواده‌ مهاجر کردی‌ به‌ نام‌ «اکرامی‌» وارد داستان‌ می‌شوند. رایحه‌ عطر «عطیه‌» که‌ تا پایان‌ داستان‌، همچنان‌ باقی‌ می‌ماند خواننده‌ را سرمست‌ و پریشان‌ می‌کند، قصه‌ دختر معصوم‌ و بیگناهی‌ که‌ قربانی‌ نزاع‌های‌ قومی‌ شده‌ است‌. او همواره‌ می‌خندد و بلد نیست‌ دروغ‌ بگوید! اینجاست‌ که‌ خواننده‌ دیگر نمی‌تواند کتاب‌ را رها کند. و آوای‌ جغد شوم‌ جنگ‌ چنان‌، لرزه‌ بر اندام‌ او می‌اندازد که‌ ناگاه‌ از خود می‌پرسد براستی‌ چه‌ کسی‌ دلش‌ آمده‌ که‌ به‌ این‌ دختر بی‌گناه‌ شلیک‌ کند؟!

جنگ‌های‌ بزرگ‌ همیشه‌ آبستن‌ حوادث‌ بزرگ‌ بوده‌اند و انصافاً صحنه‌های‌ پرشکوه‌ و عشق‌های‌ جاودانه‌ از دل‌ همین‌ نزاع‌ها و جنگ‌ها بیرون‌ آمده‌ است‌ و این‌ روایتی‌ مشترک‌ است‌ از دردی‌ مشترک‌. همین‌ طراوت‌ و لطافت‌ است‌ که‌ خشونت‌ جنگ‌ها را صیقل‌ می‌دهد و آنها را تحمل‌پذیر می‌کند.

ادبیات‌ اصیل‌ جنگ‌، چنین‌ وظیفه‌ای‌ دشوار بر عهده‌ دارد، چیزی‌ که‌ نویسنده‌ به‌ خوبی‌ تا اندازه‌ای‌ از عهده آن‌ برآمده‌ است‌. سایه‌ جنگ‌ بر سطر سطر داستان‌ سایه‌ افکنده‌ است‌. اما حضورش‌ به‌ جز جایی‌ که‌ ناله‌ و نفرین‌ و فحشی‌ نثار صدام‌ می‌شود یا از موشک‌باران‌ به‌ میان‌ می‌آید، احساس‌ نمی‌شود و یا آنجا که‌ دایی‌های‌ دو نوجوان‌ قصه‌ یکی‌ اعدام‌ شده‌ است‌ و دیگری‌ در جبهه دهلران‌ به‌ سر می‌برد و… اینها علائم‌ و کدهایی‌ است‌ که‌ به‌ خواننده‌ گوشزد می‌کند که‌ حضور جنگ‌ را دریابد.
اما جدایی‌ و دورافتادگی‌ عاشق‌ از معشوق‌ که‌ قصه پرغصه همه‌ تاریخ‌ پرتلاطم‌ بشریت‌ است‌ این‌ بار هم‌ در داستان‌ ماهزاده‌ رخ‌ می‌دهد.

«اصغر بالاخره‌ با سپیده‌ ازدواج‌ کرد. خیلی‌ دنبال‌ سپیده‌ بود (اصغر رقیب‌ عشقی‌ دایی‌ راوی‌ داستان‌ ـ امیر ـ است‌ که‌ او هم‌ بی‌محابا عاشق‌ سپیده‌ بود) ولی‌ نمی‌دانم‌ این‌ دختر که‌ هر دفعه‌ بدجوری‌ توی‌ کاسه‌ اصغر گذاشته‌ بود بالاخره‌ چطور تن‌ به‌ وصلت‌ داد.» شرح‌ و توصیف‌ این‌ دلدادگی‌ که‌ فصل‌ دلدادگی‌ همه عشاق‌ است‌ نه‌ وصل‌، خیلی‌ خوب‌ توضیح‌ داده‌ نمی‌شود. یعنی‌ ناکامی‌اش‌ در وصل‌. و این‌ را دایی‌ احمد خوب‌ می‌داند که‌ وقتی‌ می‌فهمد سپیده‌ از اصغر بچه‌دار شده‌ خود را به‌ نفهمیدن‌ می‌زند.

به‌ نظر من‌ داستان‌ خنده‌ را از من‌ بگیر هر چند روایتی‌ از بچه‌های‌ جنگ‌ است‌ اما همه‌اش‌ از جنگ‌ نیست‌. جنگ‌ یک‌ حادثه‌ است‌ که‌ در طول‌ روایت‌ داستان‌، شبح‌ خود را هر لحظه‌ نشان‌ می‌دهد. اما مثل‌ زمین‌ سوخته‌ از جنگ‌ و برای‌ جنگ‌ نیست‌. یک‌ جور روایت‌ صادقانه‌ و کودکانه‌ از بچه‌هایی‌ است‌ که‌ دوست‌ داشتن‌ را صرف‌ می‌کنند، اما دلدادگی‌ را درنمی‌یابند. واژه‌ها را می‌فهمند اما چگونگی‌ نوشتن‌ آن‌ را نمی‌دانند و خود و خانواده‌شان‌ اسیر تقدیر و سرنوشت‌ می‌شوند. با این‌ همه‌ نویسنده‌ در آفرینش‌ فضایی‌ دل‌انگیز موفق‌ بوده‌ چرا که‌ می‌داند چگونه‌ خواننده‌ را در حسرت‌ رؤیاهای‌ از دست‌ رفته‌ کودکانه‌ قصه‌اش‌ بگذارد و همبستگی‌ و دلبستگی‌ صادقانه‌ آنها را به‌ تصویر بکشد.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد