AreZoO
2nd October 2010, 11:10 AM
مرگ منطقی یک ماهی!
نگاهی به «صید قزلآلا» اثر ریچارد براتیگان
http://img.tebyan.net/big/1389/03/12215171103481135158223235111132200162137100.jpg
«جاذبههایی هستند که جاشان حتماً در انستیتوی اسمیتسون، درست کنار روح سنت لوئیس است»
این مطلع ِ کتابی است که "ریچارد براتیگان" نوشتن آن را در سال 1961آغاز کرد. کتابی که به گفتهی بسیاری از منتقدین یکی از شاهکارهای ادبیات در سالهای اخیر بوده است. "براتیگان" در 30 ژانویهی 1930 در تاکومای واشنگتن به دنیا آمد. والدین "براتیگان" پیش از تولدش از هم جدا شده بودند و او که با مادر و خواهرش زندگی میکرد تا انتهای عمر با پدرش هیچگونه ارتباطی نداشت و بنا به گفتهی دخترش "ایانت" تنها دو مرتبه با او ملاقات کرده است. "براتیگان" اکثر ساعات کودکیاش را در تنهایی سپری میکند و در بیست سالگی خانه را برای همیشه ترک میکند. مادرش میگوید: «شاید از ما متنفر بود یا شاید یک عشق ناکام باعث رفتنش شد. به هر حال او برای همیشه رفت.» او نوشتن را با سرودن شعر آغاز میکند و پس از آن با انتشار کتاب "صید قزلآلا در آمریکا" به شهرت میرسد. این کتاب همچون آیینهای نمایانگر قوهی تخیل خارقالعادهی نویسندهای است که بدون داشتن تحصیلات آکادمیک دنیای ادبیات را به تعجب وا داشت. اگر چه بعضی از منتقدین نداشتن تحصیلات دانشگاهی را نقطهی ضعف ِ "براتیگان" دانستهاند اما استقبال دوستداران ادبیات، خصوصاً جوانان از کتابهای او حکایت از امر دیگری دارد و آن نثر زیبای اوست که در عین نامتعارف بودن خواننده را با خود همراه کرده و او را وارد دنیایی میکند که زاییدهی ذهن خلّاق و نوگرای "براتیگان" است.
این کتاب داستان فردی است که ازکودکی در فکر صید ماهی قزلآلاست
فردی که «یک ردیف پلهی سفید چوبی که انتهاش به یک خانه بین درختها میرسد» را با یک نهر اشتباه میگیرد. ساعتها کنار جاده میایستد تا مجانی سوار ماشین شود و به رودخانهای برسد که مملوّ از ماهی است. او برای اثبات غیرمنطقی بودن مرگ ماهی قزلآلا بوسیلهی "شراب " تمام کتابهایی را که در اینباره نوشته شده است زیر و رو میکند و میگوید: « برای یک قزلآلا درستش این است که یک ماهیگیر گردنش را بشکند و بعد بیندازدش توی سبد، یا درستش این است که یک قزلآلا را قارچی بکشد که مثل مورچههای شکری رنگ روی تنش میخزد تا در شکردان مرگ گرفتار شود. برای یک قزلآلا درستش این است که در آبگیری اسیر شود که آخر تابستان خشک میشود، یا اینکه در چنگال پرنده یا در پنجهی جانوری گیر بیفتد. بله، حتی برای یک قزلآلا درستش این است که بر اثر آلودگی بمیرد، توی رودخانهای مملو از فضولات مهلک انسانی. قزلآلاهایی هم هستند که بر اثر کهولت سن میمیرند و بعد ریشهای سفیدشان سمت دریا روانه میشود. همهی اینها جزء روال طبیعی مرگ است، اما این که یک قزلآلا بر اثر نوشیدن یک جرعه شراب بمیرد، این قضیه فرق دارد. « او در این کتاب برای صید ماهی قزلآلا به نهری سر میزند که مثل ردیفی از 12845 تا باجه تلفن هستند و سقفهای بلند ویکتوریایی دارند و همهی درهاشان کنده و پشت باجهها درب و داغان شدهاند و میتوان در آنجا ماهیهای پانزده تا بیست و پنج سانتی گرفت که مخصوص مکالمات شهری هستند و گاهی هم ماهیهای سی سانتی، برای مکالمات راه دور. در قسمتی دیگر از کتاب او به "اوراق فروشی کلیولند" میرود و با تابلویی روبرو میشود که روی آن نوشتهاند: «جویبار قزلآلای مستعمل برای فروش، ببینید و حالش را ببرید»
جویبارهایی که هر سی سانت آن به قیمت شش دلار و نیم به فروش میرسد و البته به ازای سه متر جویبار خریداری شده میتوان حشرههای مجانی هم گرفت. در آنجا میتوان درخت، گل، پرنده، علف، سرخس و حتی گوزنهای کنار جویبار را هم خرید و آنها را به دیگران کادو داد.
با همهی این اوصاف شخصیتهای کتاب اگر چه در کنار هم هستند اما همه تنها و غریباند
شخصیت اصلی کتاب که هیچگاه نامی از او نمیشنویم (و البته به نظر میرسد که او همان "ریچارد براتیگان" باشد) گاهی با دوستانش برای صید ماهی به نقاط مختلف میرود اما در تمامی آن لحظات او نه با آنها که تنهاست و در تنهایی خود مشغول صید ماهی میشود.
هر چه هست نثر خاص "براتیگان" بیانگر ناکامیها و سختیهایی است که او در زندگی خود به آن مبتلا بوده است. ناکامیهایی که از بدو تولد با او همراه بود و شاید همین امر باعث شد که در 25 اکتبر 1984 در حالی که «رو به دریا و پشت پنجره ایستاده بود» با یک اسلحهی کمری به زندگی خود پایان دهد.
گر چه او با این کار به زندگی خود پایان داد اما دنیایی که او آن را درکتابهایش خلق کرده است زنده خواهد ماند و همچنان مشتاقان دنیای ادبیات را به خود میخواند.
نگاهی به «صید قزلآلا» اثر ریچارد براتیگان
http://img.tebyan.net/big/1389/03/12215171103481135158223235111132200162137100.jpg
«جاذبههایی هستند که جاشان حتماً در انستیتوی اسمیتسون، درست کنار روح سنت لوئیس است»
این مطلع ِ کتابی است که "ریچارد براتیگان" نوشتن آن را در سال 1961آغاز کرد. کتابی که به گفتهی بسیاری از منتقدین یکی از شاهکارهای ادبیات در سالهای اخیر بوده است. "براتیگان" در 30 ژانویهی 1930 در تاکومای واشنگتن به دنیا آمد. والدین "براتیگان" پیش از تولدش از هم جدا شده بودند و او که با مادر و خواهرش زندگی میکرد تا انتهای عمر با پدرش هیچگونه ارتباطی نداشت و بنا به گفتهی دخترش "ایانت" تنها دو مرتبه با او ملاقات کرده است. "براتیگان" اکثر ساعات کودکیاش را در تنهایی سپری میکند و در بیست سالگی خانه را برای همیشه ترک میکند. مادرش میگوید: «شاید از ما متنفر بود یا شاید یک عشق ناکام باعث رفتنش شد. به هر حال او برای همیشه رفت.» او نوشتن را با سرودن شعر آغاز میکند و پس از آن با انتشار کتاب "صید قزلآلا در آمریکا" به شهرت میرسد. این کتاب همچون آیینهای نمایانگر قوهی تخیل خارقالعادهی نویسندهای است که بدون داشتن تحصیلات آکادمیک دنیای ادبیات را به تعجب وا داشت. اگر چه بعضی از منتقدین نداشتن تحصیلات دانشگاهی را نقطهی ضعف ِ "براتیگان" دانستهاند اما استقبال دوستداران ادبیات، خصوصاً جوانان از کتابهای او حکایت از امر دیگری دارد و آن نثر زیبای اوست که در عین نامتعارف بودن خواننده را با خود همراه کرده و او را وارد دنیایی میکند که زاییدهی ذهن خلّاق و نوگرای "براتیگان" است.
این کتاب داستان فردی است که ازکودکی در فکر صید ماهی قزلآلاست
فردی که «یک ردیف پلهی سفید چوبی که انتهاش به یک خانه بین درختها میرسد» را با یک نهر اشتباه میگیرد. ساعتها کنار جاده میایستد تا مجانی سوار ماشین شود و به رودخانهای برسد که مملوّ از ماهی است. او برای اثبات غیرمنطقی بودن مرگ ماهی قزلآلا بوسیلهی "شراب " تمام کتابهایی را که در اینباره نوشته شده است زیر و رو میکند و میگوید: « برای یک قزلآلا درستش این است که یک ماهیگیر گردنش را بشکند و بعد بیندازدش توی سبد، یا درستش این است که یک قزلآلا را قارچی بکشد که مثل مورچههای شکری رنگ روی تنش میخزد تا در شکردان مرگ گرفتار شود. برای یک قزلآلا درستش این است که در آبگیری اسیر شود که آخر تابستان خشک میشود، یا اینکه در چنگال پرنده یا در پنجهی جانوری گیر بیفتد. بله، حتی برای یک قزلآلا درستش این است که بر اثر آلودگی بمیرد، توی رودخانهای مملو از فضولات مهلک انسانی. قزلآلاهایی هم هستند که بر اثر کهولت سن میمیرند و بعد ریشهای سفیدشان سمت دریا روانه میشود. همهی اینها جزء روال طبیعی مرگ است، اما این که یک قزلآلا بر اثر نوشیدن یک جرعه شراب بمیرد، این قضیه فرق دارد. « او در این کتاب برای صید ماهی قزلآلا به نهری سر میزند که مثل ردیفی از 12845 تا باجه تلفن هستند و سقفهای بلند ویکتوریایی دارند و همهی درهاشان کنده و پشت باجهها درب و داغان شدهاند و میتوان در آنجا ماهیهای پانزده تا بیست و پنج سانتی گرفت که مخصوص مکالمات شهری هستند و گاهی هم ماهیهای سی سانتی، برای مکالمات راه دور. در قسمتی دیگر از کتاب او به "اوراق فروشی کلیولند" میرود و با تابلویی روبرو میشود که روی آن نوشتهاند: «جویبار قزلآلای مستعمل برای فروش، ببینید و حالش را ببرید»
جویبارهایی که هر سی سانت آن به قیمت شش دلار و نیم به فروش میرسد و البته به ازای سه متر جویبار خریداری شده میتوان حشرههای مجانی هم گرفت. در آنجا میتوان درخت، گل، پرنده، علف، سرخس و حتی گوزنهای کنار جویبار را هم خرید و آنها را به دیگران کادو داد.
با همهی این اوصاف شخصیتهای کتاب اگر چه در کنار هم هستند اما همه تنها و غریباند
شخصیت اصلی کتاب که هیچگاه نامی از او نمیشنویم (و البته به نظر میرسد که او همان "ریچارد براتیگان" باشد) گاهی با دوستانش برای صید ماهی به نقاط مختلف میرود اما در تمامی آن لحظات او نه با آنها که تنهاست و در تنهایی خود مشغول صید ماهی میشود.
هر چه هست نثر خاص "براتیگان" بیانگر ناکامیها و سختیهایی است که او در زندگی خود به آن مبتلا بوده است. ناکامیهایی که از بدو تولد با او همراه بود و شاید همین امر باعث شد که در 25 اکتبر 1984 در حالی که «رو به دریا و پشت پنجره ایستاده بود» با یک اسلحهی کمری به زندگی خود پایان دهد.
گر چه او با این کار به زندگی خود پایان داد اما دنیایی که او آن را درکتابهایش خلق کرده است زنده خواهد ماند و همچنان مشتاقان دنیای ادبیات را به خود میخواند.