AreZoO
2nd October 2010, 11:05 AM
ده مرو، ده مرد را احمق کند
مولوی، شهر، روستا
http://img.tebyan.net/big/1389/02/552231494612132196362317420813017916712296.jpg
بیت هایی در مذمت روستا و زندگی روستایی، برای ما که تفکر عصرمان تلقین انباشت صفا و صمیمیت در روستا، قدری عجیب و دشوار هضم است.
گویی آدم بی ادبی که ارزش طبیعت را نمی داند، تا گردن در زندگی کثیف شهری غوطه ور است و طعم هوای پاک و بوی گیاه به مشامش نرسیده، از برج عاج دود گرفته خویش در باب روستا حکم می دهد.
تصویری که از عنفوان کودکی در ذهن ما نقش بسته (« خوشا به حالت/ ای روستایی/ که شاد و خرم/ در روستایی ») کماکان توسط تمام رسانه ها و ابزارهای آموزشی ترویج و تبلیغ می شود، کماکان در صحت و سقمش خدشه ای وارد نیست و هر آن کس که اصالت آن را زیر سوال ببرد، اگر نه مجرم، دست کم کوته فکر دانسته می شود. ماجرا محدود به جماعت شهرنشین نیست، بی شک روستاییان نیز تصور مشابهی از خود دارند.
اما این ابیات نه کار هزالی مخالف خوان است و نه محصول طبع بی ذوق طبیعت ندیده ای که از سر جهل یا لج چنین می سراید. اینها چند بیتی است از دفتر سوم مثنوی معنوی، درآمد حکایت عجیب مولاناست درباره آن مرد شهری که مرد روستایی را در خانه خود پناه داد، بعد به دعوت روستایی به روستا رفت و آنجا با بی مهری و کم توجهی او مواجه شد، تا حدی که مجبور شد شب را زیر باران و توفان چشم به بیابان بدوزد و سلاح به دست مراقب حمله گرگ باشد: « آن کمان و تیر اندر دست او/ گرگ را جویان همه شب سو به سو »، و الی آخر.
تیغ حمله مولوی علیه زندگی روستایی بسیار تیز است و برنده.
طبق قاعده نانوشته بهترین مثال برای توضیح یک ایده، رادیکال ترین مثال است. او حکایتی نقل می کند که میزان قساوت مرد روستایی نمک نشناس در ان باور نکردنی است. از همین چند بیت مشخص است که مولوی انسانی شهرنشین است و شیفته شهر و فضای آن، و بیزار است از روستا و فرهنگ روستانشینی. اما نکته اصلی این است که تفکر شهری در کار او هم نمود دارد.
مثنوی معنوی را اغراق نیست اگر نخستین کتاب شهری ادبیات فارسی بدانیم، به خاطر فرمی که مولوی برای نوشتن آن اختیار کرده است. مثنوی کتابی است چهل تکه، با فقدان انسجامی کاملاً عامدانه و می توان گفت رادیکال، که هر لحظه خواننده اش را با برش های ناگهانی و حکایت در حکایت آوردن های غیرمنتظره شگفت زده می کند.
خواندن مثنوی به قدم زدن در شهر بی شباهت نیست، می توان آن را نمونه ای دانست برای روایت موزیل و بنیامین در باب زندگی شهری: در پیاده روهای هر کلانشهر، پیاده روی به معنای مواجهه دم به دم یا چیزهای تازه است: کالا هایی که برای اولین بار در ویترین ها می بینیم، تغییرات فضای خیابان ها و مغازه ها، و از همه مهم تر عابران پیاده. ساکن کلانشهر در هر پیاده روی صدها چهره جدید می بیند. هر قدم برای او آبستن مواجهه با چهره ای است که لحظه ای پیش انتظار مواجه با آن را نداشت.
زندگی شهری زندگی تکه پاره و فاقد انسجامی است، زندگی ای است در جریان مدام و تغییر و تحول همیشگی، تجربه دائمی شوک و غافلگیری. حال آنکه زندگی روستایی زندگی ثبات و سکون است؛
زندگی تکرار سرسختانه چشم انداز و خانه ها و آدم ها. مفهوم «پرسه زدن» در روستا هرگز محقق نمی شود، چون پرسه زدن به معنای ورود به انبوهی از آدم های ناشناس است که نفس ازدحام شان پرسه زن را در آن بین تنها بر جا می گذارد؛ اتفاقی که در روستا هرگز نمی افتد.
کتاب مثنوی، به لحاظ تعدد و تکثر ایده ها و تفکرها، و همچنین به لحاظ فقدان انسجام فرمی آن، کتابی حیرت انگیز است. از رادیکال ترین و پیشروترین ایده هایی که بسیار از زمان خود جلوترند، تا متحجرترین ایده ها در آن به وفور یافت می شود، گاه حتی به فاصله یکی دو بیت از هم. فرم تو در توی کتاب که تجربه شوک را امکان پذیر می سازد، به این تکثر کمک می کند.
حکایات مثنوی ناگهان قطع می شوند و حکایتی دیگر از میانه راه آغاز می شود، حکایت دوم هنوز به ته نرسیده حکایتی دیگر افسار کتاب را به دست می گیرد، و گاه پایان حکایت نخست به ده ها صفحه بعد موکول می شود
مولوی، شهر، روستا
http://img.tebyan.net/big/1389/02/552231494612132196362317420813017916712296.jpg
بیت هایی در مذمت روستا و زندگی روستایی، برای ما که تفکر عصرمان تلقین انباشت صفا و صمیمیت در روستا، قدری عجیب و دشوار هضم است.
گویی آدم بی ادبی که ارزش طبیعت را نمی داند، تا گردن در زندگی کثیف شهری غوطه ور است و طعم هوای پاک و بوی گیاه به مشامش نرسیده، از برج عاج دود گرفته خویش در باب روستا حکم می دهد.
تصویری که از عنفوان کودکی در ذهن ما نقش بسته (« خوشا به حالت/ ای روستایی/ که شاد و خرم/ در روستایی ») کماکان توسط تمام رسانه ها و ابزارهای آموزشی ترویج و تبلیغ می شود، کماکان در صحت و سقمش خدشه ای وارد نیست و هر آن کس که اصالت آن را زیر سوال ببرد، اگر نه مجرم، دست کم کوته فکر دانسته می شود. ماجرا محدود به جماعت شهرنشین نیست، بی شک روستاییان نیز تصور مشابهی از خود دارند.
اما این ابیات نه کار هزالی مخالف خوان است و نه محصول طبع بی ذوق طبیعت ندیده ای که از سر جهل یا لج چنین می سراید. اینها چند بیتی است از دفتر سوم مثنوی معنوی، درآمد حکایت عجیب مولاناست درباره آن مرد شهری که مرد روستایی را در خانه خود پناه داد، بعد به دعوت روستایی به روستا رفت و آنجا با بی مهری و کم توجهی او مواجه شد، تا حدی که مجبور شد شب را زیر باران و توفان چشم به بیابان بدوزد و سلاح به دست مراقب حمله گرگ باشد: « آن کمان و تیر اندر دست او/ گرگ را جویان همه شب سو به سو »، و الی آخر.
تیغ حمله مولوی علیه زندگی روستایی بسیار تیز است و برنده.
طبق قاعده نانوشته بهترین مثال برای توضیح یک ایده، رادیکال ترین مثال است. او حکایتی نقل می کند که میزان قساوت مرد روستایی نمک نشناس در ان باور نکردنی است. از همین چند بیت مشخص است که مولوی انسانی شهرنشین است و شیفته شهر و فضای آن، و بیزار است از روستا و فرهنگ روستانشینی. اما نکته اصلی این است که تفکر شهری در کار او هم نمود دارد.
مثنوی معنوی را اغراق نیست اگر نخستین کتاب شهری ادبیات فارسی بدانیم، به خاطر فرمی که مولوی برای نوشتن آن اختیار کرده است. مثنوی کتابی است چهل تکه، با فقدان انسجامی کاملاً عامدانه و می توان گفت رادیکال، که هر لحظه خواننده اش را با برش های ناگهانی و حکایت در حکایت آوردن های غیرمنتظره شگفت زده می کند.
خواندن مثنوی به قدم زدن در شهر بی شباهت نیست، می توان آن را نمونه ای دانست برای روایت موزیل و بنیامین در باب زندگی شهری: در پیاده روهای هر کلانشهر، پیاده روی به معنای مواجهه دم به دم یا چیزهای تازه است: کالا هایی که برای اولین بار در ویترین ها می بینیم، تغییرات فضای خیابان ها و مغازه ها، و از همه مهم تر عابران پیاده. ساکن کلانشهر در هر پیاده روی صدها چهره جدید می بیند. هر قدم برای او آبستن مواجهه با چهره ای است که لحظه ای پیش انتظار مواجه با آن را نداشت.
زندگی شهری زندگی تکه پاره و فاقد انسجامی است، زندگی ای است در جریان مدام و تغییر و تحول همیشگی، تجربه دائمی شوک و غافلگیری. حال آنکه زندگی روستایی زندگی ثبات و سکون است؛
زندگی تکرار سرسختانه چشم انداز و خانه ها و آدم ها. مفهوم «پرسه زدن» در روستا هرگز محقق نمی شود، چون پرسه زدن به معنای ورود به انبوهی از آدم های ناشناس است که نفس ازدحام شان پرسه زن را در آن بین تنها بر جا می گذارد؛ اتفاقی که در روستا هرگز نمی افتد.
کتاب مثنوی، به لحاظ تعدد و تکثر ایده ها و تفکرها، و همچنین به لحاظ فقدان انسجام فرمی آن، کتابی حیرت انگیز است. از رادیکال ترین و پیشروترین ایده هایی که بسیار از زمان خود جلوترند، تا متحجرترین ایده ها در آن به وفور یافت می شود، گاه حتی به فاصله یکی دو بیت از هم. فرم تو در توی کتاب که تجربه شوک را امکان پذیر می سازد، به این تکثر کمک می کند.
حکایات مثنوی ناگهان قطع می شوند و حکایتی دیگر از میانه راه آغاز می شود، حکایت دوم هنوز به ته نرسیده حکایتی دیگر افسار کتاب را به دست می گیرد، و گاه پایان حکایت نخست به ده ها صفحه بعد موکول می شود