AreZoO
2nd October 2010, 11:03 AM
واقعنمایى در رباعیات خیام
http://img.tebyan.net/big/1387/02/16615281238175315337171472011351586011246.jpg
منظور از واقع نمایى یا صدق(realization)آن دسته از تمهیدات و تکنیکهاى ادبى است که باعث مىشوند انگارهاى را همچون واقعیت باور کنیم.با چنین تعبیرى بىشک«واقع نمایى»حوزه پایانناپذیرى از ادبیات را در بر مىگیرد که حد و مرزى براى آن متصور نیست زیرا به اعتقاد بسیارى، هنر ادبیات چیزى جز باورپذیر کردن تخیلات هنرمندانه نیست.اما آنچه که حدود و چهارچوبهاى این مفهوم را مشخص مىکند، تعریف کاربردى و خاصى است که منتقدین از (واقع نمایى)دارند«مجموعه تکنیکهایى که موجب القاء پنهان باورپذیرى امور باورناپذیر مىشوند.»
با چنین تعریفى واقعنمایى چیزى شبیه حقههاى بصرى در هنر سینماست.
صدق یا واقعنمایى یکى از کهنترین مفاهیم ادبیات است که رد پاى آن را حتى تا کتاب«عهد عتیق» و دیگر متون باستانى مىتوان دنبال کرد ولى در واقع بیش از هر زمان با ظهور اشکال تازهاى از رئالیسم - همچون رئالیسم ذهنى، رئالیسم شاعرانه، رئالیسم شهودى، رئالیسم جادوئى، رئالیسم فوق ذهنى وامثال آن-بود که به عنوان یک مبحث اساسى مورد توجه هنرمندان و منتقدین قرار گرفت، زیرا اینان مجبور بودند چیزى را القاء کنند که به طور متعارف اثباتپذیر نبود و با منطق روزمره سر ستیز داست.گابریل گارسیا مارکز در این باره توضیح مىدهد، اگر بنویسیم یک دسته فیل در آسمان پرواز مىکنند کسى آن را باور نمىکند.ولى اگر بنویسیم یکصد و چهل و سه فیل در آسمان ظاهر شدند مردم آن را بیشتر باور مىکنند.زیرا ذهن به یکباره متوجه گزاره عجیبترى که عدد فیلها است مىشود و گزاره دوم که حضور فیلها در آسمان است مجال آن را مىیابد تا خود را در ذهن ما تثبیت کند.این یک تکنیک واقع نمایى است و نمونههاى فراوان دیگرى نیز از آن وجود دارد.
ادبیات کهن فارسى گنجینه غنى و پایانناپذیرى از این تکنیک هاست که در اشکال و موقعیتهاى گوناگون وجود دارند، چنانکه با استخراج آنها مىتوان افقهاى تازهاى را به روى ادبیات معاصر گشود.رباعیات خیام یکى از ارزشمندترین این گنجینههاست که جادوى کلمات او تاثیر عمیقى بر اندیشه بشرى باقى گذاشته است.
http://img.tebyan.net/big/1389/02/197132851461272410316140236185266312111993.jpg
از بارزترین ویژگىهاى رباعیات خیام حضور شدید «مفاهیم»است؛چنانکه در مقایسه با بسیارى از شاعران دیگر در اشعار خیام کمتر نشانى از آن بازىهاى کلامى و آرایههاى ادبى مىبینیم.از سوى دیگر نوع مفاهیم مورد توجه خیام، اندیشههایى فلسفى و هستىشناختى هستند که با خرد روزمره نزدیکى زیادى ندارند و دریافت آن به طور طبیعى باید دشوارتر از دیگر گونههاى سخن باشد ولى خیام با به کارگیرى اشکال متنوعى از(واقعنمایى)چنان حسى عمیق را به ما القاء مىکند که مفاهیم مورد توجه او را چون حقیقت محض مىپذیریم.در اینجا خواهیم کوشید به چند نمونه از این تمهیدات اشاره کنیم.
1-غافلگیرى(surprise)
برخى از رباعیات خیام با یک ضربه شروع مىشوند.شروع غافلگیرانه یکى از تمهیداتى ست که باعث مىشود آماده پذیرش مفاهیم باورناپذیر شویم، زیرا ضربهاى که ناگهان وارد مىشود تعادل اولیهاى را که در لحظه آغازین خواندن داشتهایم مغشوش مىکند و به این ترتیب منطق ما در برابر گزارههاى شگفتىزایى که بعد از آن خواهد آمد خلع سلاح مىشود، منطق نمىتواند واکنش تدافعى نشان دهد و ذهن آماده پذیرش شگفتى مىشود.با شکست منطق متعارف دروازههاى ذهن به روى اندیشههاى بدیع باز مىشود.
به چند نمونه از این آستانههاى غافلگیرانه در رباعیات خیام توجه کنید.
گر بر فلکم دست بدى چون یزدان / برداشتمى من این فلک را ز میان!
شاعر گزارهاى محال را بیان مىکند و لحن خشم آلود آن نیز بر شدت ضربه مىافزاید.
این کوزه چون من عاشق زارى بودست!
عاشق بودن کوزه گزاره شگفتىزایى است که ما را براى پذیرش دیگر صفات انسانى براى اشیاء آماده مىکند.
مشنو سخن زمانه سازآمدگان!
به طور کلى تمام مصراعهایى که با حالت(نفى) آغاز مىشوند غافلگیرانه هستند.
این آنکه نتیجه چهار و هفتى!
مصراعهایى که با(خطاب)آغاز مىشوند نیز غافلگیرکننده هستند.
2-توازى میان مفهوم و مصداق
http://img.tebyan.net/big/1389/02/1031708134916117924193565415691296192.jpg
یک مفهوم را زمانى مىپذیریم که مصداقى براى آن بیابیم یا به عبارت دیگر مفهوم موردنظر بر یک «واقعیت عینى»صدق کند.اما از سوى دیگر مصادیق بیرونى و واقعیات عینى را نیز تنها زمانى بازشناسایى و ادراک مىکنیم که جایگاه آن در ذهنمان مشخص شود، آن را در نظام ذهنى خود که انعکاسى از جهان بیرون است طبقهبندى کنیم.به عبارت سادهتر مفهومى براى آن فرض کنیم و آن را تعریف کنیم.
خیام با سود جستن از این فرایند یک مفهوم با یک مصداق توازى ایجاد مىکند و با استفاده از تاثیر متقابل این دو در یکدیگر باعث القاء معانى خاص مىشود.خیام براى یک مفهوم، مصداقى خاص فرض مىکند یا بر عکس و بدین وسیله فرایندى را ایجاد مىکند که شبیه فرایند شناخت ما از هستى است و این تمهید باعث مىشود ساختار فرضى او چونان«واقعیت» پنداشته و پذیرفته شود.
دسته اول، آن نمونه از اشعار است که ابتدا مصداقى را پیش مىافکند و سپس مفهومى را براى آن فرض مىکند.
این قافله عمر عجب مىگذرد / دریاب دمى که با طرب مىگذرد
چنانکه مىبینید ابتدا قافلهاى تصویر شده است که چون عمر در حال گذر است و سپس مفهومى که هدف شاعر است در مصراع دوم بیان شده است.
اجرام که ساکنان این ایوانند
اسباب تردّد خردمندانند
مهتاب به نور دامن شب بشکافت
مى نوش دمى بهتر از این نتوان یافت
شاعر مهتاب را دلیل نوشیدن مى مىسازد.
دسته دوم آن نمونه از اشعارىست که ابتدا مفهومى بیان مىشود و سپس مصداقى براى آن فرض مىشود که بدین وسیله موجب تصدیق مفهوم مىشود.
این یک دو سه روزه نوبت عمر گذشت / چون آب به جویبار و چون باد به دشت
مصادیق آب و باد براى اثبات مفهوم گذشت عمر آمده است.
چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ / پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ
تفاوت نداشتن شیرین یا تلخ بودن زندگى را با مصداق همانند بودن شهرها اثبات مىکند.
نتوان دل شاد را به غم فرسودن / وقت خوش خود به سنگ محنت سودن
مفهوم غم خوردن به سنگ سوهان که اجسام را مىفرساید تشبیه شده است.
به همین ترتیب که گفتیم جایگاه مفهوم و مصداق به اشکال مختلفى مىتواند تغییر کند و جا به جا شود.
مثلا مصداق در مصراع چهارم بیاید و سه مصراع دیگر مفهوم آن باشد، یا مفهوم در مصراع سوم بیاید و باقى شعر مصداق آن باشد و غیره که براى تمامى این حالات در رباعیات خیام مىتوان نمونههایى به دست داد.
3-استدلال
http://img.tebyan.net/big/1389/02/147161722529150238150240224224717010757.jpg
آوردن دلیل منطقى براى اثبات یک مفهوم از رایجترین شیوههاى القاء اندیشه است، ولى در شکل ادبى این استدلالها الزاما نباید یک استدلال منطقى باشد، بلکه بیشتر شکل و اصول رایج استدلال را اقتباس مىکند و بر مبناى آن چیزى را اثبات مىکند که در تضاد با خرد متعارف است، به این ترتیب مىتوان گفت چنین استدلالى در جهت معکوس با کارکرد متعارف خود عمل مىکند.این تکنیک ادبى از سویى با قدرتى که از ماهیت منطقى خود مىگیرد بر ذهن ما تاثیر مىگذارد و از سویى دیگر به علت غرابتى که دارد توجه ما را برمىانگیزد.به اصطلاح فرمالیستها این همان تمهید آشنایىزدائى(defamilarization)از واقعیت روزمره است.ما تلاش مىکنیم که از سد قرابت فرم بگذریم و معناى نهفته آن را کشف کنیم و همین تلاش باعث مىشود شگفتى آن را نیز در حین مکاشفه معنا بپذیریم.به این رباعى توجه کنید.
گویند هر آن کسان که با پرهیزند
ز انسان که بمیرند چنان برخیزند
ما با مى و معشوق از آنیم مدام
باشد که به حشرشان چنان انگیزند
مىدانیم که در باور متعارف جزاى مى و معشوق، دوزخ است ولى خیام با استدلالى دیگر که از همین منطق متعارف اخذ کرده رندانه باور اولى را نقض کرده است.به یک نمونه دیگر توجه کنید.
گویند بهشت و حور عین خواهد بود
آنجا مى و شیر و انگبین خواهد بود
گر ما مى و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود
این نیز استدلالى است که منطق متعارف را معکوس مىکند.یا این نمونه:
از جمله رفتگان این ره دراز
باز آمدهاى کو که به ما گوید راز
پس بر سر این دو راهه آز و نیاز
چیزى نگذارى که نمىآئى باز
در باور متعارف رفتن از جهان زندگان به جهان پسین چونان راهى فرضى مىشود که توالى آن آشکار است ولى خیام با استدلال که کسى راه را در جهت معکوس طى نمىکند و از راه رفته بازنمىگردد مفهوم خاص خود را اثبات مىکند.
اگر حتى تورقى کوتاه در رباعیات خیام کرده باشیم بىشک آشکار خواهد شد مطالبى که در بالا گفته شد تنها مىتواند مقدمهاى باشد که گوشهاى از این سرزمین جادویى را باز نمایانده است.تکنیکهاى بىشمار دیگرى در زمینه«واقع نمایى»و دیگر زمینهها وجود دارد، انواع ساختارها و بافتهاى متنوع در شعر خیام که مقاله فوق تنها مىتواند آستانهاى براى ورود بر این گنجینه گرانقدر باشد.اما در این فرصت کوتاه هدف آزمودن نگاهى تازهتر بود، اینکه آیا مىشود به این میراث ملى از منظر«کاربردى»نیز نگریست؟
http://img.tebyan.net/big/1387/02/16615281238175315337171472011351586011246.jpg
منظور از واقع نمایى یا صدق(realization)آن دسته از تمهیدات و تکنیکهاى ادبى است که باعث مىشوند انگارهاى را همچون واقعیت باور کنیم.با چنین تعبیرى بىشک«واقع نمایى»حوزه پایانناپذیرى از ادبیات را در بر مىگیرد که حد و مرزى براى آن متصور نیست زیرا به اعتقاد بسیارى، هنر ادبیات چیزى جز باورپذیر کردن تخیلات هنرمندانه نیست.اما آنچه که حدود و چهارچوبهاى این مفهوم را مشخص مىکند، تعریف کاربردى و خاصى است که منتقدین از (واقع نمایى)دارند«مجموعه تکنیکهایى که موجب القاء پنهان باورپذیرى امور باورناپذیر مىشوند.»
با چنین تعریفى واقعنمایى چیزى شبیه حقههاى بصرى در هنر سینماست.
صدق یا واقعنمایى یکى از کهنترین مفاهیم ادبیات است که رد پاى آن را حتى تا کتاب«عهد عتیق» و دیگر متون باستانى مىتوان دنبال کرد ولى در واقع بیش از هر زمان با ظهور اشکال تازهاى از رئالیسم - همچون رئالیسم ذهنى، رئالیسم شاعرانه، رئالیسم شهودى، رئالیسم جادوئى، رئالیسم فوق ذهنى وامثال آن-بود که به عنوان یک مبحث اساسى مورد توجه هنرمندان و منتقدین قرار گرفت، زیرا اینان مجبور بودند چیزى را القاء کنند که به طور متعارف اثباتپذیر نبود و با منطق روزمره سر ستیز داست.گابریل گارسیا مارکز در این باره توضیح مىدهد، اگر بنویسیم یک دسته فیل در آسمان پرواز مىکنند کسى آن را باور نمىکند.ولى اگر بنویسیم یکصد و چهل و سه فیل در آسمان ظاهر شدند مردم آن را بیشتر باور مىکنند.زیرا ذهن به یکباره متوجه گزاره عجیبترى که عدد فیلها است مىشود و گزاره دوم که حضور فیلها در آسمان است مجال آن را مىیابد تا خود را در ذهن ما تثبیت کند.این یک تکنیک واقع نمایى است و نمونههاى فراوان دیگرى نیز از آن وجود دارد.
ادبیات کهن فارسى گنجینه غنى و پایانناپذیرى از این تکنیک هاست که در اشکال و موقعیتهاى گوناگون وجود دارند، چنانکه با استخراج آنها مىتوان افقهاى تازهاى را به روى ادبیات معاصر گشود.رباعیات خیام یکى از ارزشمندترین این گنجینههاست که جادوى کلمات او تاثیر عمیقى بر اندیشه بشرى باقى گذاشته است.
http://img.tebyan.net/big/1389/02/197132851461272410316140236185266312111993.jpg
از بارزترین ویژگىهاى رباعیات خیام حضور شدید «مفاهیم»است؛چنانکه در مقایسه با بسیارى از شاعران دیگر در اشعار خیام کمتر نشانى از آن بازىهاى کلامى و آرایههاى ادبى مىبینیم.از سوى دیگر نوع مفاهیم مورد توجه خیام، اندیشههایى فلسفى و هستىشناختى هستند که با خرد روزمره نزدیکى زیادى ندارند و دریافت آن به طور طبیعى باید دشوارتر از دیگر گونههاى سخن باشد ولى خیام با به کارگیرى اشکال متنوعى از(واقعنمایى)چنان حسى عمیق را به ما القاء مىکند که مفاهیم مورد توجه او را چون حقیقت محض مىپذیریم.در اینجا خواهیم کوشید به چند نمونه از این تمهیدات اشاره کنیم.
1-غافلگیرى(surprise)
برخى از رباعیات خیام با یک ضربه شروع مىشوند.شروع غافلگیرانه یکى از تمهیداتى ست که باعث مىشود آماده پذیرش مفاهیم باورناپذیر شویم، زیرا ضربهاى که ناگهان وارد مىشود تعادل اولیهاى را که در لحظه آغازین خواندن داشتهایم مغشوش مىکند و به این ترتیب منطق ما در برابر گزارههاى شگفتىزایى که بعد از آن خواهد آمد خلع سلاح مىشود، منطق نمىتواند واکنش تدافعى نشان دهد و ذهن آماده پذیرش شگفتى مىشود.با شکست منطق متعارف دروازههاى ذهن به روى اندیشههاى بدیع باز مىشود.
به چند نمونه از این آستانههاى غافلگیرانه در رباعیات خیام توجه کنید.
گر بر فلکم دست بدى چون یزدان / برداشتمى من این فلک را ز میان!
شاعر گزارهاى محال را بیان مىکند و لحن خشم آلود آن نیز بر شدت ضربه مىافزاید.
این کوزه چون من عاشق زارى بودست!
عاشق بودن کوزه گزاره شگفتىزایى است که ما را براى پذیرش دیگر صفات انسانى براى اشیاء آماده مىکند.
مشنو سخن زمانه سازآمدگان!
به طور کلى تمام مصراعهایى که با حالت(نفى) آغاز مىشوند غافلگیرانه هستند.
این آنکه نتیجه چهار و هفتى!
مصراعهایى که با(خطاب)آغاز مىشوند نیز غافلگیرکننده هستند.
2-توازى میان مفهوم و مصداق
http://img.tebyan.net/big/1389/02/1031708134916117924193565415691296192.jpg
یک مفهوم را زمانى مىپذیریم که مصداقى براى آن بیابیم یا به عبارت دیگر مفهوم موردنظر بر یک «واقعیت عینى»صدق کند.اما از سوى دیگر مصادیق بیرونى و واقعیات عینى را نیز تنها زمانى بازشناسایى و ادراک مىکنیم که جایگاه آن در ذهنمان مشخص شود، آن را در نظام ذهنى خود که انعکاسى از جهان بیرون است طبقهبندى کنیم.به عبارت سادهتر مفهومى براى آن فرض کنیم و آن را تعریف کنیم.
خیام با سود جستن از این فرایند یک مفهوم با یک مصداق توازى ایجاد مىکند و با استفاده از تاثیر متقابل این دو در یکدیگر باعث القاء معانى خاص مىشود.خیام براى یک مفهوم، مصداقى خاص فرض مىکند یا بر عکس و بدین وسیله فرایندى را ایجاد مىکند که شبیه فرایند شناخت ما از هستى است و این تمهید باعث مىشود ساختار فرضى او چونان«واقعیت» پنداشته و پذیرفته شود.
دسته اول، آن نمونه از اشعار است که ابتدا مصداقى را پیش مىافکند و سپس مفهومى را براى آن فرض مىکند.
این قافله عمر عجب مىگذرد / دریاب دمى که با طرب مىگذرد
چنانکه مىبینید ابتدا قافلهاى تصویر شده است که چون عمر در حال گذر است و سپس مفهومى که هدف شاعر است در مصراع دوم بیان شده است.
اجرام که ساکنان این ایوانند
اسباب تردّد خردمندانند
مهتاب به نور دامن شب بشکافت
مى نوش دمى بهتر از این نتوان یافت
شاعر مهتاب را دلیل نوشیدن مى مىسازد.
دسته دوم آن نمونه از اشعارىست که ابتدا مفهومى بیان مىشود و سپس مصداقى براى آن فرض مىشود که بدین وسیله موجب تصدیق مفهوم مىشود.
این یک دو سه روزه نوبت عمر گذشت / چون آب به جویبار و چون باد به دشت
مصادیق آب و باد براى اثبات مفهوم گذشت عمر آمده است.
چون عمر به سر رسد چه شیرین و چه تلخ / پیمانه چو پر شود چه بغداد و چه بلخ
تفاوت نداشتن شیرین یا تلخ بودن زندگى را با مصداق همانند بودن شهرها اثبات مىکند.
نتوان دل شاد را به غم فرسودن / وقت خوش خود به سنگ محنت سودن
مفهوم غم خوردن به سنگ سوهان که اجسام را مىفرساید تشبیه شده است.
به همین ترتیب که گفتیم جایگاه مفهوم و مصداق به اشکال مختلفى مىتواند تغییر کند و جا به جا شود.
مثلا مصداق در مصراع چهارم بیاید و سه مصراع دیگر مفهوم آن باشد، یا مفهوم در مصراع سوم بیاید و باقى شعر مصداق آن باشد و غیره که براى تمامى این حالات در رباعیات خیام مىتوان نمونههایى به دست داد.
3-استدلال
http://img.tebyan.net/big/1389/02/147161722529150238150240224224717010757.jpg
آوردن دلیل منطقى براى اثبات یک مفهوم از رایجترین شیوههاى القاء اندیشه است، ولى در شکل ادبى این استدلالها الزاما نباید یک استدلال منطقى باشد، بلکه بیشتر شکل و اصول رایج استدلال را اقتباس مىکند و بر مبناى آن چیزى را اثبات مىکند که در تضاد با خرد متعارف است، به این ترتیب مىتوان گفت چنین استدلالى در جهت معکوس با کارکرد متعارف خود عمل مىکند.این تکنیک ادبى از سویى با قدرتى که از ماهیت منطقى خود مىگیرد بر ذهن ما تاثیر مىگذارد و از سویى دیگر به علت غرابتى که دارد توجه ما را برمىانگیزد.به اصطلاح فرمالیستها این همان تمهید آشنایىزدائى(defamilarization)از واقعیت روزمره است.ما تلاش مىکنیم که از سد قرابت فرم بگذریم و معناى نهفته آن را کشف کنیم و همین تلاش باعث مىشود شگفتى آن را نیز در حین مکاشفه معنا بپذیریم.به این رباعى توجه کنید.
گویند هر آن کسان که با پرهیزند
ز انسان که بمیرند چنان برخیزند
ما با مى و معشوق از آنیم مدام
باشد که به حشرشان چنان انگیزند
مىدانیم که در باور متعارف جزاى مى و معشوق، دوزخ است ولى خیام با استدلالى دیگر که از همین منطق متعارف اخذ کرده رندانه باور اولى را نقض کرده است.به یک نمونه دیگر توجه کنید.
گویند بهشت و حور عین خواهد بود
آنجا مى و شیر و انگبین خواهد بود
گر ما مى و معشوق گزیدیم چه باک
چون عاقبت کار چنین خواهد بود
این نیز استدلالى است که منطق متعارف را معکوس مىکند.یا این نمونه:
از جمله رفتگان این ره دراز
باز آمدهاى کو که به ما گوید راز
پس بر سر این دو راهه آز و نیاز
چیزى نگذارى که نمىآئى باز
در باور متعارف رفتن از جهان زندگان به جهان پسین چونان راهى فرضى مىشود که توالى آن آشکار است ولى خیام با استدلال که کسى راه را در جهت معکوس طى نمىکند و از راه رفته بازنمىگردد مفهوم خاص خود را اثبات مىکند.
اگر حتى تورقى کوتاه در رباعیات خیام کرده باشیم بىشک آشکار خواهد شد مطالبى که در بالا گفته شد تنها مىتواند مقدمهاى باشد که گوشهاى از این سرزمین جادویى را باز نمایانده است.تکنیکهاى بىشمار دیگرى در زمینه«واقع نمایى»و دیگر زمینهها وجود دارد، انواع ساختارها و بافتهاى متنوع در شعر خیام که مقاله فوق تنها مىتواند آستانهاى براى ورود بر این گنجینه گرانقدر باشد.اما در این فرصت کوتاه هدف آزمودن نگاهى تازهتر بود، اینکه آیا مىشود به این میراث ملى از منظر«کاربردى»نیز نگریست؟