PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مقاله نه افراط و نه تفریط ( قسمت اول )



AreZoO
1st October 2010, 07:58 PM
نه افراط و نه تفریط

درس سحر

http://img.tebyan.net/big/1389/02/128166010190391882218317956020223106.jpg
در باب حافظ همواره گروهی رو به افراط رفته و گروهی نیز تن به تفریط داده‌اند ولی ما با دو معیار؛ یکی کتاب خدا و دیگری عقل، رو به سوی این بزرگوار داریم و می‌کوشیم که توصیه کتاب خدا و عقل را از یاد نبرده و در این امر راه اعتدال را پیش گیریم.

ما حساب حافظ را از حساب معصوم جدا می کنیم و هرگز تن به این افراط در نمی‌دهیم که آنچه این بزرگوار به نظم کشیده عین صواب است و یا راه هرگونه خطا و لغزش در سخن او مسدود می باشد؛ به ویژه آن که پای
http://img.tebyan.net/big/1389/02/22119220201413218248144532531854816611954.jpg
شعر و شاعری نیز در میان است که البته در این وادی تهدید خطا جدی‌تر خواهد بود، زیرا در سخن شعری گاهی واژه ها به جهت حفظ سجع و قافیه بر شعر و شاعر تحمیل می‌شوند و گاه جهت ایجاد تناسب میان واژه و وزن تناسب میان واژه و معنا تهدید خواهد شد، حال آن که در مقام نثر این جبر و محدودیت جای خود را به اختیار محض می‌سپارد و در نتیجه ضریب خطا کمتر خواهد بود.
پس، در حقیقت حالت شعری نوعی قید و بند است که محدودیت شاعر را فراهم می‌کند و این محدودیت وقتی نمایان تر است که بنای شاعر بر طرح
http://img.tebyan.net/big/1389/02/202180862394919353140191775913518999178.jpg
عوالم بالا و بیان احوال عارفانه باشد. از این رو شیخ محمود شبستری در پاسخ کسی که پرسش‌هایی داشته و آنها را با زبان شعر به نظم کشیده و از وی نیز خواسته بود که پاسخ ها با زبان شعر باشد، می گوید:
مرا از شاعری خود عار ناید

چو ما از لفظ خود در تنگناییم

که در صد قرن چون عطار ناید

چرا قیدی دگر بر خود فزاییم
بنابراین قطع نظر از این که انسان در هر شأن و شرایطی که باشد معصوم نخواهد بود، و از این رو لغزش و خطا در باب او محتمل و بلکه مسلم است،
http://img.tebyan.net/big/1389/02/14313479461651331548036238156583520411829.jpg
نفس شعری بودن سخن نیز مزید بر علت خواهد شد که گاه تحمیلاً موجبات کاهش استحکام سخن را فراهم می‌سازد. و همین دو امر چراغی روشن و درخشان فرا راه ماست که جاده افراط را نپوییم.

و البته تفریط هم نخواهیم کرد، و هرگز نمی‌گوییم چون در دیوان حافظ ابیاتی به ظاهر ناموافق با آیات کتاب خداست پس گمراه کننده است و باید آن را از خود دور داشت؛ زیرا نفس این که یک کتاب اگر برای کسی و یا کسانی زمینه گمراهی و انحراف را فراهم سازد باید آن را مردود و مطرود و باطل انگاشت خود سخنی ناصواب و ناصحیح است، و اگر بنا باشد چنین سخنی پیروی شود کار به جایی منتهی می شود که قرآن کریم را نیز باید از نظر دور داشت چرا که آن کتاب مبارک در باب خود می‌گوید: «به وسیله این کتاب کسانی هدایت و کسانی نیز گمراه می‌شوند ».

از این گذشته سیره انبیاء و اولیای حق ما را بر آن می‌دارد که حتی از کافران بیاموزیم هم چنان که آن بزرگواران خود به امر خداوند حتی سخنان نصیحت‌گونه ابلیس را می‌شنیدند.
بنابراین باید از همه کس و همه چیز آموخت، از این رو وجود مبارک امام علی (ع) فرمود:
انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال
به آن چه گفته می شود نظر کن، و نه به آن کس که می‌گوید.



البته در اینجا نکته‌ای که نباید از نظر دور داشت آن است که پاره‌ای انسان‌ها از درک و دانش بالایی برخوردارند و بدین وسیله سخنان ناصواب را از ناصواب به خوبی تمیز داده و می‌شناسند. طبیعتاً به چنین کسانی همان باید گفت که علی (ع) فرمود، اما کسانی که به این درجه و مرتبت نرسیده‌اند این سخن امام صادق (ع) را باید آویزه گوش خود سازند که:
فلینظر الانسان الی علمه الذی عمن یأخذ



آدمی باید ببیند که از چه کسی و از کجا دانش خود را برمی‌گیرد.

به هر حال در باب حافظ نه افراط روا می‌دانیم و نه تفریط. بلکه اعتدال را پیش گرفته و همین را نیز بر همگان پیشنهاد می‌کنیم و برآنیم که دیوان حافظ ترجمه‌ای از کتاب خداست و مثل تمام ترجمه‌ها از خطا مأمون نمانده است ولی بر خلاف تمامی ترجمه‌ها بسی رسا و گویا و همراه با فرم، ساختار و قالبی هنرمندانه است.

ما برآنیم که حافظ حقایق والای عارفانه و معنوی را در قالب و کیفیتی بدیع و جذاب بسته‌بندی نموده و به بازار معرفت عرضه داشته است، هم چنان که امروزه دیگران مسائل سست و بی‌اساس خود را با چنین کیفیت‌هایی می آرایند و بدین وسیله سخنان ناصواب و ناصحیح خود را روانه دل‌ها می سازند.

کسی می‌گفت در بخش صادرات مواد غذایی کیفیت مواد غذایی شما بالاست ولی از آنجا که از فرم و بسته‌بندی جذاب و مناسبی برخوردار نیست در بازار جهانی خریداری ندارد و اگر کسانی هم خریداری می‌کنند تنها از آن روست که آنها را در بسته‌بندی های زیبا جای داده و با قیمتی گزاف به فروش رسانند، همان طور که در کارهای غیرکیفی خود چنین می کنند. این مسأله دقیقاً در امور معنوی نیز صادق است؛ و راز توفیق و ماندگاری حافظ نیز رعایت همین دقیقه و حقیقت است.
ادامه دارد ...

AreZoO
1st October 2010, 08:01 PM
آفرینش بی خطاست

درس سحر

http://img.tebyan.net/big/1389/02/11929147218542146518317867164419510668251.jpg






مجموعه " درس سحر" شامل گفتارهایی در شرح ابیات و غزلیات حافظ است که توسط آیت الله حائری شیرازی و در جوار آرامگاه حافظ تقریر شده و به همت محمدرضا رنجبر جمع آوری شده است و به مرور بر روی سایت تبیان قرار خواهد گرفت تا مشتاقان تفسیر و تاویل عارفانه غزل های لسان الغیب از آن بهره مند شوند.

هم چنان که پیش از این یاد کردیم ما به حافظ نه به چشم یک معصوم بلکه به عنوان یک انسان- که احتمال هرگونه خطا و لغزش در باب او محتمل است- نگاه می‌کنیم ، و بر همین اساس تمام سخنان او را صحه نمی‌گذاریم و معصومانه نمی‌پنداریم.
پس این که او می‌گوید:

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرود / آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد

اگر گمانش این باشد که در صفحه آفرینش- که املای خداوندی است- نقص و نارسایی، و یا خطا و لغزشی دیده، اما پیر او از کنار آن کریمانه عبور نموده و نادیده انگاشته و خطاپوشی کرده است سخنی گزاف و ناصواب خواهد بود و اگر کسی به چنین چیزی نیم اعتقادی هم داشته باشد از دایره دین دور، و از حلقه اسلام خروج کرده است. زیرا چنین سخنی با صریح آیات کتاب خدا ناهمگون و ناهماهنگ است.

این کتاب و کلام خداست که می‌فرماید:
فارجع البصر هل تری من فطور ثم ارجع البصر کرتین ینقلب الیک البصر خاسئاً و هو حسیر .
و بدین وسیله پیغام می‌دهد که اگر جهان را از هر زاویه و به هر صورت- و حتی ذره‌بین وار- بارها و بارها زیر نظر بگیرید حتی غلطی ناچیز از این املای تمام صحیح نمی‌توانید یافت، و آرزوی یافتن آن به دل‌هاتان می‌ماند.

http://img.tebyan.net/big/1389/02/15480238232166821305381183471741131417160.jpg
بر این اساس، اگر کسی در جهان هستی چیزی را خطا و خدشه انگارد به نوعی نابینایی متهم است، هم چنان که وجود مبارک امام صادق (ع) به مفضل فرمود: «کسانی که جهان را مخدوش می‌دانند و چیزهایی را ناصواب و نادرست و نابجا می‌پندارند مثل نابینایی باشند که به باغستانی رفته باشد و به جویی از آبی برخورد نموده و داد و فریاد برآورد که چرا و از چه روی آن جوی در آنجا جای گرفته است؟! در حالی که اگر قادر بود که چشمان خود را بگشاید درمی‌یافت که هر چیزی مثال خط و خال و ابروست که درجای خود قرار دارد و نیز نیکوست.»

بنابراین، هر کس که جهان را نیکو نبیند و هر چیز را در جایگاه خود مشاهده نکند در نگاه ما که نگاه قرآنی است متهم است، و باید پیش از هر چیز چشمان خود را مداوا کند .

ولی البته، از آنجا که چشمان حافظ چشمانی نافذ و بیناست و آنچه او می گوید همان چیزهایی است که طوطی صفتانه از استاد ازل آموخته است ، از این رو ای بسا وجود چنین بیت هایی که گاه در لابلای ابیات دیوان وی به چشم می‌خورند از تحریفات و تغییراتی باشد که بعدها صورت پذیرفته است .

به هر حال، اگر بپذیریم که حافظ طوطی صفتی نموده، و خود را از میان برداشته و تنها تکرار کلام دوست کرده است،‌ و از سویی تحریفات دخیل در آن را نیز از مجموعه دیوان وی منها کنیم، باید بپذیریم که دیوان حافظ ترجمه‌ای رسا و گویا از کلام خدا- قرآن کریم- است.

از این رو، ما هرگز حافظ را از متن خود- یعنی قرآن کریم- جدا نمی‌دانیم و همواره ابیات آن را با آیات آن کتاب به مقایسه می‌نشینیم و آنچه مطابق است بر آن بوسه زده و بر دیده منت نهاده و بر آفریننده آن آفرین می گوییم، و آنچه با آیات کتاب حق ناهماهنگ و ناموافق است به کناری زده و برای وی نیز از درگاه خداوند غفور، مغفرت را مسئلت می‌داریم.
http://img.tebyan.net/big/1389/02/1878012113818611248362021673366424917.jpg
از کلام خدا که بگذریم ملاک دیگری هم در این میان وجود دارد و آن عقل است که در سایه آن می توان سخنان به نظم کشیده حافظ را سنجش نموده و صحیح از ناصحیح و سره از ناسره را تمیز داده و سخنان ممتاز او را همچون نگین در انگشتر جان خود بنشانیم.

بنابراین، ما با دو معیار به سوی حافظ می‌رویم یکی نقل- که همان آیات است- و دیگری عقل- که همان خرد آدمی است- و شاید در همین جا برای پاره ای سؤال انگیز باشد که چگونه می‌توان با معیار خرد، سخن و نظم حافظ را سنجش نمود حال آن که او خود بارها زیراب عقل و خرد را کشیده، و بر آن هیچ وقعی نمی نهد؟ چنان که می گوید:



خرد هر چند نقد کاینات است / چه سنجد پیش عشق کیمیاکار
و یا:

نهادم عقل را ره توشه از می / ز شهر هستی اش کردم روانه

البته این سخنی است که پس از این پیرامون آن گفت و گو خواهیم کرد و در همان جا به صورت آشکارا می‌شکافیم که مقصود و مراد حافظ از خرد و عقل چیست و چرا آن را این گونه مزاحم می‌داند.

AreZoO
1st October 2010, 08:22 PM
عقل سنگ راه عشق است

درس سحر

http://img.tebyan.net/big/1389/02/17115985107188232831985261823318624374188.jpg
عقل در قرآن کریم بسیار مبارک است؛ زیرا نقطه مقابل جهل می باشد اما در دیوان حافظ نقطه مقابل عشق است از این رو چهره ای خوشایند و مبارک و میمون ندارد، و از همین روست که وی گاه پیرامون آن مذمت ها روا می دارد . هم چنان که در عرف مردم گاه معنای عقل، معنایی مثبت و مقبول نیست مثل این که می گویند: فلانی عاقل ترین است، در حالی که ممکن است در مکر و فریب و نیرنگ کسی به پای وی نرسد، همان طور که در باب معاویه چنین می گفتند و او را عاقل ترین مردم زمانه می پنداشتند، حال آن که در مکر و نیرنگ و دغل بی همانند بود.

بنابراین، عقل به یک معنی و از یک موضع، نور و مبارک، و به یک معنا و از یک نظرگاه نیز ظلمت و نامیمون است. پس اگر در کتاب خدا- قرآن کریم- از آن به عنوان امری ممدوح و ممتاز و مبارک یاد شده است منظور همان عقلی است که جز نور نیست و در پرتو آن خداوند عبادت می شود و بهشت نیز نصیب انسان خواهد شد، هم چنان که در تعریف عقل آمده است:
ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان

و اگر عقل در دیوان حافظ امری مذموم و مورد تاخت و تاز است همان عقلی است که مانع و سنگ راه عشق و محبت خداوند می باشد و به همین دلیل در برابر مقوله عشق جای گرفته است، و آنچه مانع عشق خداوندی است تعصب و تعقل به خود و در یک سخن خودیت های انسان است، که اگر در میان باشد تحقق عشق خداوند ناممکن است.

نبندی زان میان طرفی کمروار


اگر خود را ببینی در میانه
و بدین وسیله با صراحت می گوید تا پای خود و خودخواهی ها در میانه است طرفی نخواهی بست و چیزی نصیب نخواهی برد.


و این خود و خودیت همان چیزی است که در بیت پیش از آن به عنوان عقل یاد می کند:

نهادم عقل را ره توشه از می

ز شهر هستی اش کردم روانه

AreZoO
1st October 2010, 08:39 PM
رازداری شرط کمال است

درس سحر

http://img.tebyan.net/big/1389/02/2422042565110207163213100224624565238225233.jpg
در قرآن کریم آمده است: در قیامت ترازوی اعمال برخی از مردم سبک، و ترازوی اعمال مردمی دیگر سنگین است.
و در روایات ما یاد شده است که اعمال کسانی در ترازوی قیامت سبک خواهد بود که ظاهر ایشان بر باطن خود ترجیح و برتری دارد و نیز ترازوی کسانی سنگین است که باطن ایشان نسبت به ظاهر خود بهتر و برتر است.
و حافظ مشفقانه نصیحت می کند که مبادا از تیره و تبار قوم نخست- که ظاهری خوش تر از باطن دارند- باشیم، بلکه می خواهد که در زمره قومی دیگر- که باطنی برتر از ظاهر خویش دارند- جای گیریم.
حافظ طریق رندی از محتسب بیاموز


مست است و در حق او کس این گمان ندارد
می گوید: از پاسبان و داروغه شهر که با آن که خود مست است کسی گمان مستی او را نمی برد بیاموز و بدین وسیله کنایه وار و رمزآلود می آموزد که اگر پاسبان شهر در بدی های خود این چنین است تو در خوبی های خود چنین باش .
گفته اند که این بیت اشارتی است به ماجرای امام علی (ع) که در نماز انگشتری خود را به سائلی بخشید که البته برای پاره ای هم ابهام انگیز است که حقیقتاً چگونه می شود کسی که در نماز آن چنان غرق یاد خداست تا جایی که تیری دردناک را از پای او بیرون می کشند و التفات نمی کند، اما سائل و نیازمدی از راه می رسد و از او چیزی می خواهد و او نیز خواسته او را می فهمد و در همان جا دست خود را دراز کرده و انگشتری خود را اشاره می کند و مرد نیازمند نیز آن را بیرون کشیده و با خود می برد و از همین رو پاره ای با دیدن و یا شنیدن چنین ماجرایی گمان می برند که او مست و غرق یاد خدا نمی تواند باشد، ولی باید از یاد نبرد که حضرت غافل از خود است نه از خداوند، او چون غرق خداست و خدا نیز می فرماید:
اما السائل فلا تنهر
سائل را نرانید.
ندای سائل را شنیده و نیز پاسخ می گوید.
این حقیقت که باطن، برتر از ظاهر باشد در باب پدر بزگوار امام علی (ع)- حضرت ابوطالب (ع)- نیز صادق است زیرا او به ظاهر مشرکان مکه را ریاست می کرد اما در حقیقت جز اسلام دینی نداشت، اما کسی هم گمان مسلمانی را در حق او نمی برد.
البته اسلام ابوطالب را در اشعار وی که در باب پیامبر اسلام (ص) که آن زمان کودکی بیش نبود می توان دید، وی چنین فرموده است: «او- پیامبر- کسی است که به آبروی او بر ما باران می بارد، و هرگاه او را پیش خداوند به شفاعت می گیریم آسمان بر ما می بارد.»
حکایتی هم روایت می کند که نشان می دهد ابوطالب پیش از آن که پیامبر بزگوار اسلام به پیامبری مبعوث شود از بعثت او باخبر بوده است چون فاطمه بنت اسد نقل می کند: «که در خانه ما درخت خرمایی بود و من دانه هایی که فرو می ریخت جمع کرده و در سبدی نهاده و ایشان- پیامبر (ص)- که از خواب برمی خاست پیش رویش می نهادم و حضرت نیز میل می فرمود. روزی رفتم کنار نخل تا خرماها را جمع کنم اما بچه های همسایه پیش تر از من همه را برداشته و با خود برده بودند وقتی حضرت آمد و خرما از من خواست گفتم چیزی از آن نمانده است. او نیز چیزی نفرمود اما به کنار نخل رفت و با زبان کودکانه خود گفت: گرسنه ام، خرما می خواهم و ناگهان درخت خرما خم شد و هر اندازه که او می خواست چید و خورد و آن گاه نخل به حالت خود بازگشت.» فاطمه بنت اسد خود می گوید: «همین ماجرا را با ابوطالب در میان گذاردم ولی او بی آن که شگفت زده شود فرمود:
انه نبی ستلدین وزیره
او پیامبر است و بعدها نیز وزیر وی از تو به دنیا می آید.
و این نشان می دهد که ابوطالب نه تنها بر پیامبری واقف بود بلکه بر وزارت و جانشینی علی (ع) نیز آگاهی تمام داشت.
حال چنین کسی که می داند چه کس پیامبر است و چه کس روزی به امامت می رسد در ظاهر چنان است که همگان او را مشرک می خوانند و هیچ کس در حق او گمان نمی برد که در حقیقت مسلمانی ثابت و پایدار باشد.
از کسی هم نقل می کنند که حاجتی داشت و امام رضا (ع) را به خواب دید و حضرت نشانی کسی را به او داد و فرمود: گره کار شما به دست او گشوده می شود و او هم در عالم بیداری به همان نشان رفت، اما از قضا کسی را دید که در آن شهر به بی نمازی معروف بود، از این رو خواب خود را صادق نپنداشت و پیش او نیز نرفت، اما دو بار دیگر همان نشانی در خواب به وی داده شد و بالاخره پیش وی رفت و او گفت: سه روز است در اینجا به انتظار شما هستم. از وی می پرسد: «شما چگونه چنین منزلتی دارید در حالی که به بی نمازی هم متهمید؟!» و او می گوید: «من نمازها را پشت سر امام زمان (عج) می گزارم از این رو کسی نماز مرا ندیده است و به همین دلیل نماز خواندن مرا منکرند».
به هر حال توصیه حافظ است که از محتسب رازداری و کتمان بیاموزید، و در خصوص حال و هواهای معنوی خود همین شیوه را پیشه خود سازید، زیرا در حقیقت کتمان و استتار از شرایط مسلم و حتمی الاجرای کمال است .
و البته لازمه این سخن آن نیست که انسان بکوشد تا در ظاهر شهرت و آوازه ای ناخوشایند داشته باشد به گونه ای که مردم از وی بیزاری جویند و یا از وی بوی آلودگی و گناه استشمام کنند، که این هم نوعی انحراف و چهره ای دیگر از گمراهی است، بلکه راه اعتدال آن است که انسان از یک سوی به گناه آلوده نشود و از سویی نیز به اطاعت خویش معتقد نباشد و نیز لکه های روی و ریا را از دامان خود برچیند.

دلا دلالت خیرت کنم به راه نجات
مکن به فسق مباهات و زهد هم مفروش

AreZoO
1st October 2010, 10:03 PM
لا اله الا الله، شرط رستگاری است

درس سحر

این سخن پیامبر والا تبار اسلام (ص) است که در آغاز رسالت خود فرمود:
http://img.tebyan.net/big/1387/06/17620422825321511410200239161382361143113214.jpg
قولوا لا اله الا الله تفلحوا
بگویید «لا اله الا الله» تا رستگار شوید.
و بدین وسیله رستن و رستگاری را منوط و مشروط به گفتن لا اله الا الله دانست که البته گفتن در اینجا تنها به زبان مربوط نیست، زیرا اگر تنها پای زبان در میان باشد هرگز فلاح و رستگاری در پی نخواهد بود، وگرنه حجاج بن یوسف که سفاک ترین مردم روزگار خود بود نه تنها لا اله الا الله بر زبان داشت بلکه تمامی آیات قرآن را از بر می خواند، ولی با این وجود رنگ رستگاری و فلاح را نیز ندید.

بر این اساس، هدف از گفتن لا اله الا الله آن است که انسان با زبان اما از عمق دل و از سر ایمان و اعتقاد لا اله الا الله را بگوید. و به دیگر سخن، باید تمامی زوایای زندگی و آرزوهای آدمی در امتداد لا اله الا الله باشد هم چنان که حسین بن علی (ع) در قیام عاشورا چنین بود و چنین می نمود، او نه تنها لا اله الا الله را بر زبان داشت بلکه ایستادگی و صبر او و اعتنا نکردن او نسبت به آن چه موجبات تعلق دیگران را فراهم می سازد، همه و همه لا اله الا الله را فریاد می کرد.
پس معنای قولوا لا اله الا الله یعنی این که از زندگی و مرام و رفتار انسان جز لا اله الا الله شنیده نشود، و به گونه ای باشد که هر کس از هر سو و از هر زاویه نظر به زندگی آدمی می افکند جز لا اله الا الله را نشنود.
بنابراین، در یک سخن، لا اله الا الله گفتن یعنی خدایی بودن و خدایی بودن یعنی هجرت و کوچ از خود به خدا، همان گونه که لوط می گفت:
انی مهاجر الی ربی
من به سوی پروردگار خویش کوچ می کنم.
و یا ابراهیم می گفت:
انی ذاهب الی ربی
من به سوی پروردگار خویش می روم.
حال ببینید که حافظ چگونه و با چه بیان این سخن پیامبر باکرامت را به زیبایی تمام به نظم کشیده است:

بخت ار مدد کند که کشم رخت سوی دوست/گیسوی حور گرد فشاند ز مفرشم

بر این اساس، حافظ لا اله الا الله گفتن را رخت پیش دوست کشیدن و خدایی شدن می انگارد و از آن به عنوان بالاترین بخت و اقبال و توفیق یاد می کند .
و البته جای هیچ تردیدی نیست که کسی که لا اله الا الله را این چنین ادا کند فلاح و رستگاری را نصیب خواهد برد.
و از یاد نبریم که فلاح و رستگاری را مراتبی است، و مراتب آن دقیقاً با نوع گفتن لا اله الا الله متناسب و برابر است، به گونه ای که پایین ترین درجه فلاح به پایین ترین درجه گفتن آن، و بالاترین مرتبه فلاح به بالاترین مرتبه آن مربوط خواهد بود.
پایین ترین درجه گفتن لا اله الا الله بر زبان راندن آن است که البته پایین ترین درجه فلاح یعنی رستن از خطرات جانی را نیز در پی دارد، هم چنان که در دعا می خواهیم:
ان قوماً آمنوا بالسنتهم لیحقنوا به دمائهم فادرکوا ما املوا و انا آمنا بک بالستنا و قلوبنا لتعفو عنا فادرکنا ما املنا
همانا مردمی تنها با زبان خویش دعوی ایمان کردند و از این رو به خواسته خود رسیدند و جان سالم به در بردند، خداوندا ما با زبان و دل، به تو پیوسته ایم پس ما را بیامرز و به خواسته مان برسان.
و اما بالاترین درجه گفتن لا اله الا الله- هم چنان که پیش از این گفتیم- خدایی شدن و کوچ و مهاجرت به سوی او و در یک سخن، آن سویی شدن است، که البته بالاترین فلاح را نیز در پی دارد و آن، پذیرفته شدن و مقبول افتادن در بارگاه خداوندی است که حافظ آن را این چنین یاد می کند:
گیسوی حور گرد فشاند ز مفرشم
یعنی به جایی برسم که حوران بهشتی با گیسوان خود جایگاه مرا جاروب کنند.

AreZoO
1st October 2010, 10:18 PM
نفس، زمینه حرمان

درس سحر

http://img.tebyan.net/big/1388/11/128651059969110130255166187838348116136155.jpg
راز این که قرآن می خوانند اما همگان آن را درک و دریافت نمی کنند در این سخن حافظ نمایان است:

سکندر را نمی بخشند آبی / به زور و زر میسر نیست این کار

و بدین وسیله رازگشایی می کند و می گوید: انسان تا اسیر در چنگ نفسانیت خویش است و دعوی سلطنت و خودیت دارد کسی هم چون اسکندر می ماند و هرگز در ظلمات دنیا از آب حیت که آب زندگانی است نصیب نمی برد، زیرا که هر کجا زور و زر کارساز باشد در اینجا نخواهد بود. بر این اساس اگر کسی زورمندترین اهل عالم باشد از این اسرار چیزی درک نمی کند همان طور که اسکندر دریافت نکرد، زیرا که آب حیات را تنها به اهل آن سپرده و می نوشانند، و البته اگر کسی بنوشد حیاتی جاودان می یابد.


دلا بنوش از آین آب و زنده شو جاوید/ مگو که چشمه حیوان فسانه است و محال
و این تنها سخن سعدی و حافظ نیست که همه چیز را در آدمیت و انسانیت خلاصه می دانند بلکه سخن ایشان ترجمه ای رسا و گویا از آیات کتاب خداست که ارزش و اعتبار انسان را تنها به انسانیت می داند و بس.

و یا می گوید:




ای سکندر منشین و غم بیهوده مخور

تو دم فقر ندانی زدن از دست مده

که نبخشند تو را آب حیات از شاهی

مسند خواجگی و مجلس توران شاهی


و با این بیان روشن می کند که علت محرومیت اسکندر و هر کسی هم چون او آن است که نمی تواند در فقر را بکوبد، زیرا فقر و حاجتمندی است که انسان را به هر کجا که بخواهد می رساند نه زر و یا زور که اگر انسان ها بسته و مغرور به هر یک از آن دو شود در حد یک نقش دیوار از انسانیت تنزل می کنند.


به مستوران مگو اسرار مستی / حدیث جان مگو با نقش دیوار
سعدی هم سخنی مشابه دارد و می گوید:



تن آدمی شریف است به جان آدمیت

اگر آدمی به چشم است و زبان و گوش و بینی

نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
و این تنها سخن سعدی و حافظ نیست که همه چیز را در آدمیت و انسانیت خلاصه می دانند بلکه سخن ایشان ترجمه ای رسا و گویا از آیات کتاب خداست که ارزش و اعتبار انسان را تنها به انسانیت می داند و بس. و البته هر چه این انسانیت بیشتر باشد از سفره آسمانی قرآن نیز بهره وری بیشتر خواهد بود و هر چه کمتر، کمتر. بنابراین قرآن غذایی است که متناسب با اندازه انسانیت انسان ها غذاییت خواهد د اشت، و این جز اعجازی بزرگ نمی تواند باشد.

AreZoO
1st October 2010, 10:21 PM
عشق، اساس هستی

درس سحر


http://img.tebyan.net/big/1389/03/01071114018936234818212145148155208107161.jpg
خداوند انسان را آفرید تا از رحمت ویژه او نصیب برد. پس، اساس و انگیزه آفرینش انسان رحمت است .
الا من رحم ربک و لذلک خلقهم
و رحمت ویژه خداوند ریشه در عشق او به انسان دارد.

و این عشق تنها در صورتی تحقق می یابد که از سوی انسان نیز عشق و محبتی صورت پذیرد.
یحبهم و یحبونه
البته، کسی نیست که عاشق نباشد، زیرا عشق لازمه زندگی است، از این رو دست کم هر کسی عاشق هر چه نباشد عاشق خود هست، ولی این عشق ها سرانجامی جز زیان، خسارت و ندامت در پی ندارد.

در حقیقت محبت خداوند به انسان مثل تصویر انسان در آیینه است هم چنان که محبت انسان به خداوند, شبیه فاصله انسان با آیینه می باشد پس همان طوری که تصویر در آیینه تابع انسان است به گونه ای که هر چه انسان به آیینه نزدیک شود، تصویر وی نزدیک شده، و هر چه دور شود تصویر او نیز دور خواهد شد. همین طور محبت خداوند نیز تابع محبت انسان می باشد. از این رو انسان باید محبت و عاشقی را شیوه خود سازد.


عاشق شو ور نه روزی کار جهان سرآید / ناخوانده درس مقصود از کارگاه هستی

البته، کسی نیست که عاشق نباشد، زیرا عشق لازمه زندگی است، از این رو دست کم هر کسی عاشق هر چه نباشد عاشق خود هست، ولی این عشق ها سرانجامی جز زیان، خسارت و ندامت در پی ندارد. از این رو چنین عشق هایی در نگاه حافظ بی رنگ و بی حقیقت و دردآلود و ناصاف است، و عشق حقیقی جز عشق خداوند نیست و این را تنها کسانی فهم و ادراک می کنند که عشق های دیگر را تجربه کرده باشند، و بر همین اساس است که حافظ دنیا را به کارگاه هستی تعبیر می کند یعنی جایی که انسان بر روی هر چیزی کار می کند ولی سرانجام نتیجه خواهد گرفت که محبت را خرج هر چیز جز خداوند نماید بی حاصل و بیهوده است.

و از یاد نبریم عشق از هر نوعی که باشد زمینه مستی را فراهم می کند و تعجب اینجاست که کسانی که با چند دانه ای از انگور- که چیزی نیست- مست می شوند، انکار می کنند که انسان با عشق خداوند- که همه چیز است- مست شود! ولی این مستی جای هیچ تعجب و شگفتی ندارد، بلکه تا آنجاست که انسان حاضر است تیغ بر گلوی فرزند دلبند خویش نهد و این، همان تسلیم است و اسلام جز تسلیم نیست.
فلما اسلما و تله للجبین

AreZoO
1st October 2010, 10:22 PM
دل و یا جام جم


درس سحر


http://img.tebyan.net/big/1389/04/1261704620323169832512491952200221216147.jpg
در خبر آمده است که خداوند تمام قرآن را در سوره حمد و تمام سوره حمد را در بسم الله الرحمن الرحیم جای داده است. پس در حقیقت بسم الله الرحمن الرحیم با همه اندازه و حجم کوچکی که دارد تمام قرآن است، و این گونه اعجاز خداوندی است که گاه بزرگ ترین ها را در کوچک ترین ها جای می دهد. هم چنان که نمونه بارز و آشکارای این اعجاز خود انسان است، زیرا خداوند جهانی بزرگ تر از جهان موجود در جان و وجود انسان که به ظاهر کوچک و حقیر و صغیر می نماید جای داده است، چنان که امام المتقین مولانا علی (ع) چنین فرمود:
و تحسب انک جرم صغیر / و فیک انطوی العالم الاکبر
تو گمان می بری که جِرمی کوچکی؟ حال آن که جهانی بزرگ تر از جهان هستی در تو جای دارد.
و انت الکتاب المبین الذی / با حرفه یظهر المضمر
و تو همان کتاب روشنی که با حروف خود هر ناپیدای نهان را آشکار می سازد.
دوائک فیک و ما تشعر / ودائک منک و ما تنظر
درمان و داروی هر درد در توست و هر درد از تو برمی خیز.
باری، هر درد ریشه در خودیت انسان دارد و داروی این درد و هر درد دیگر دل است که جایگاه خداست و آیینه تمام نمای اوست. و در پرتو اوست که هر چیز و همه چیز آن گونه که هست بر انسان نمایان و آشکارا می شود، از این رو حافظ آن را به جام جم یاد می کند، که با همه کس هست اما همه کس از آن باخبر نیستند.

سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد / آنچه خود د اشت ز بیگانه تمنا می کرد
بنابراین، هم چنان که خداوند در دل انسان جای دارد و از این رو دل می تواند جام جم باشد و پرده از تمامی رازها برگیرد تمامی قرآن نیز در بسم الله الرحمن الرحیم مسکن گزیده است. پس می تواند جام جم این کتاب باشد و تمامی معضلات و غوامض آن را پرده گشایی نماید.
و البته، اهمیت بسم الله الرحمن الرحیم به دو واژه الرحمن الرحیم است و به همین دلیل در سوره حمد نیز این دو واژه به صورت یک آیه تأکید و تکرار شده اند، و این نشان می دهد که آن چه در بسم الله الرحمن الرحیم جای گرفته است در همین دو واژه نهان می باشد.
نکته ای که در اینجا در خور توجه و شایان اهتمام است این که رحمن و رحیم اگر چه هر دو از ریشه رحمت به دست آمده اند ولی دو گونه رحمت را یادآور می شوند یکی رحمت رحمانی و دیگر رحمت رحیمی.
رحمت رحمانی همان رحمتی است که به عنوان امانت به دست انسان ها سپرده می شود و بر اساس آن هر چیزی هم چون آسمان و زمین و آنچه در آنهاست و در میان آنهاست آفرینش می شود اما رحمت رحیمی، رحمتی است که تنها به کسانی ارزانی خواهد شد که در آن امانت ها نهایت امانت داری را روا داشته و خیانتی را پیشه خود نساخته باشند و در حقیقت می توان گفت که رحمت رحیمی نوعی مزد و یا پاداش است برای کسانی که از رحمت رحمانی مواظبت کرده و آن را ضایع و اتلاف ننموده اند. درست همانند پدری که سرمایه ای در کف فرزند خود می نهد و او نیز آن را در جهت صواب و صلاح هزینه می کند و اینجاست که پدر به وی اعتماد ورزیده و سرمایه ای بیشتر در اختیار وی خواهد نهاد .
بنابراین، اگر رحمت دو گونه است یکی رحمانی و آن دیگر رحیمی، انسان ها نیز دو گونه اند، پاره ای از رحمت رحمانی آن گونه که باید بهره می برند و در نتیجه رحمت رحیمی نصیب خواهند برد، و پاره ای نیز به نحو شایسته و بایسته از آن بهره ور نمی شوند و در نتیجه گناهکار شده و خود را از آن رحمت ویژه و ممتاز و بی انتها محروم می سازند.
بنابراین اگر آسمان و زمین بر اساس رحمت رحمانی آفریده شده، بر اساس رحمت رحیمی نیز گناهکار و سزاوار آفریده می شود.
و ملائک از آنجا که گناهکاران را دیدند گفتند:
اتجعل فیها من یفسد فیها و یفسک الدماء
آیا کسی می آفرینی که کارش فساد و خون ریزی است؟!
و خداوند که آن توده سزاوار و عاشق را دید، فرمود:
انی اعلم ما لا تعلمون
آنچه من می دانم و می بینم شما نمی دانید و نمی بینید.
آری خداوند می داند که اگر انسان آفریده نشود، و یا مختار آفریده نشود تنها رحمت رحمانی او مصرف خواهد شد و رحمت رحیمی وی متاعی بی مشتری می ماند از این رو انسان را آن هم به صورت مختار آفرید.
و راز این که انبیاء و اولیای پاک و معصوم را گسیل داشت تنها از آن رو بود که انسان های مختار را دعوت کنند تا از اختیار خود سوءاستفاده نکنند.
بنابراین در حقیقت انبیا آمدند تا شیوه انتقال از رحمت رحمانی به رحمت رحیمی را بیاموزند هم چنان که کتاب های آسمانی و از جمله قرآن کریم تنها برای تعلیم همین شیوه نزول یافتند. پس اگر گفته می شود تمام قرآن در سوره حمد و تمام سوره حمد در بسم الله الرحمن الرحیم است از آن روست که در این آیه کوتاه و مبارک سخن از دو گونه رحمت است که در سوره حمد به صورت فشرده و در قرآن کریم به صورتی مبسوط و گسترده شرح می یابد.
پس می توانیم نتیجه بگیریم که اساس آفرینش، رحمت رحمانی است و اساس آفرینش انسان رحمت رحیمی است، که به عشق نیز می توان تعبیر نمود، هم چنان که حافظ از همین تعبیر بهره برده است.

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد / عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
البته در این باب می طلبد که بیشتر سخن بگوییم.

AreZoO
1st October 2010, 10:27 PM
نفس، زمینه حرمان

درس سحر

http://img.tebyan.net/big/1388/11/128651059969110130255166187838348116136155.jpg
راز این که قرآن می خوانند اما همگان آن را درک و دریافت نمی کنند در این سخن حافظ نمایان است:

سکندر را نمی بخشند آبی / به زور و زر میسر نیست این کار

و بدین وسیله رازگشایی می کند و می گوید: انسان تا اسیر در چنگ نفسانیت خویش است و دعوی سلطنت و خودیت دارد کسی هم چون اسکندر می ماند و هرگز در ظلمات دنیا از آب حیت که آب زندگانی است نصیب نمی برد، زیرا که هر کجا زور و زر کارساز باشد در اینجا نخواهد بود. بر این اساس اگر کسی زورمندترین اهل عالم باشد از این اسرار چیزی درک نمی کند همان طور که اسکندر دریافت نکرد، زیرا که آب حیات را تنها به اهل آن سپرده و می نوشانند، و البته اگر کسی بنوشد حیاتی جاودان می یابد.


دلا بنوش از آین آب و زنده شو جاوید/ مگو که چشمه حیوان فسانه است و محال
و این تنها سخن سعدی و حافظ نیست که همه چیز را در آدمیت و انسانیت خلاصه می دانند بلکه سخن ایشان ترجمه ای رسا و گویا از آیات کتاب خداست که ارزش و اعتبار انسان را تنها به انسانیت می داند و بس.

و یا می گوید:




ای سکندر منشین و غم بیهوده مخور

تو دم فقر ندانی زدن از دست مده

که نبخشند تو را آب حیات از شاهی

مسند خواجگی و مجلس توران شاهی


و با این بیان روشن می کند که علت محرومیت اسکندر و هر کسی هم چون او آن است که نمی تواند در فقر را بکوبد، زیرا فقر و حاجتمندی است که انسان را به هر کجا که بخواهد می رساند نه زر و یا زور که اگر انسان ها بسته و مغرور به هر یک از آن دو شود در حد یک نقش دیوار از انسانیت تنزل می کنند.


به مستوران مگو اسرار مستی / حدیث جان مگو با نقش دیوار
سعدی هم سخنی مشابه دارد و می گوید:



تن آدمی شریف است به جان آدمیت

اگر آدمی به چشم است و زبان و گوش و بینی

نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
و این تنها سخن سعدی و حافظ نیست که همه چیز را در آدمیت و انسانیت خلاصه می دانند بلکه سخن ایشان ترجمه ای رسا و گویا از آیات کتاب خداست که ارزش و اعتبار انسان را تنها به انسانیت می داند و بس. و البته هر چه این انسانیت بیشتر باشد از سفره آسمانی قرآن نیز بهره وری بیشتر خواهد بود و هر چه کمتر، کمتر. بنابراین قرآن غذایی است که متناسب با اندازه انسانیت انسان ها غذاییت خواهد د اشت، و این جز اعجازی بزرگ نمی تواند باشد.

AreZoO
1st October 2010, 10:29 PM
عشق ،محصول اختیار


درس سحر


http://img.tebyan.net/big/1389/04/20822394441554997106971741361021731969246.jpg
فرشتگان در هنگام آفرینش انسان با صراحت تمام گفتند:
و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک
و این، کنایه از این داشت که خلقت انسان جز برای تسبیح و تقدیس نیست و یا نباید باشد و از سویی این امر پیش از این بر عهده ما بوده است ما نیز آن گونه که شایسته و بایسته است از عهده آن برآمده‌ایم، از این رو ضرورتی در آفرینش این موجود نمی‌بینیم.و در حقیقت این سخن فرشتگان حکایت از آن دارد که تسبیح و تقدیس خود را به چیزی انگاشته‌اند. حال آن که رسول گرامی اسلام که مقام و منزلتی فوق و برتر از تمامی فرشتگان دارد چنین می‌فرماید:
ما عبدناک حق عبادتک
خداوندا، آن‌گونه که سزاوار توست،‌ تو را بندگی و تسبیح و تقدیس نکرده‌ایم.
و یا:
ما عرفناک حق معرفتک
آن گونه که باید تو را نشناختیم.
امام راحل (ره) نیز در پاسخ عروس خود که از وی مکتوباتی عرفانی طلب نموده بوده، به همین روایت اشارتی داشته و فرموده است:
فاطی که ز من مطلب عرفانی خواست
گویی نشنیده ما عرفناک از آنک
از مورچه‌ای تخت سلیمانی خواست جبریل از او نفخه رحمانی خواست

و از همین‌جا می‌توان به خوبی تفاوت و فاصله انسان و فرشتگان را دریافت و در حقیقت مقام و شأن برتر و والاتر انسان را به تماشا نشست، و اذعان کرد که انسان از مقامی فوق‌العاده همچون اعتراف به عجز و ناتوانی خود در برابر خداوند- که خود نوعی معرفت است و شاید بالاترین نقطه و اوج آن- برخوردار است حال آن که فرشتگان از آن بی‌بهره‌اند.
هم‌چنان که وجود مبارک امام المتقین علی (ع) عجز خود و بشر را در خطبه طاووسیه خویش به زیبایی تمام به تصویر کشیده است و پس از آن که از جلوه‌ها و جمال رنگ در رنگ طاووس و این که چه رنگ‌هایی و چگونه در کنار هم نشسته‌اند یاد می‌کند می‌فرماید:
ما که از ستایش پر طاووس که آفریده‌ای از آفریدگان اوست عاجزیم پس چگونه در باب او و معرفت و شناختش می‌توانیم سخن ساز کنیم؟
بنابراین، امتیاز انسان بر فرشتگان برخاسته از درک و احساس عجز خود و اعتراف به آن می‌باشد و البته احساس عجز، احساس نیاز را در پی دارد، که آن خود موجب حرکت و عدم توقف است.
اساساً، در پیش چشم پاره‌ای – من که هستم – بزرگ، ولی – من چه باید باشم – کوچک است، از این رو پیوسته رو به قهقرا و ارتجاع و تنزل و سقوط می‌روند، اما پاره‌ای نیز به عکس- من که هستم – در پیش چشمان ایشان کوچک است و خود را به چیزی نمی‌انگارند و از سویی نیز – من که باید باشم – بسی بزرگ است و در آرزوی آن بی‌قرارند و از همین رو همواره رو به رشد و حرکت خواهند داشت.
و خداوند اگر نسبت به موجودی قصد عنایت و تفضلی داشته باشد او را بر آنچه هست و آنچه باید باشد واقف و آگاه می‌سازد. از این رو فرشتگان را بر این حقیقت آشنا ساخت که از معرفت و شناخت آدم عاجزند تا چه رسد به شناخت خداوند و تسبیح شایسته او، در پی همین ماجرا بود که فرشتگان قدر و اندازه خود را شناختند و خداوند را مخاطب خود ساخته و گفتند:
سبحانک لا علم لنا
تو منزهی و ما جماعتی ناآگاه
البته، از یاد نبریم که فرشتگان نسبت به انسان ناآگاه محض نبودند، از این رو پیش از خلقت انسان، با خداوند در میان نهادند که:
اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء
آیا برآنی که موجودی را بیافرینی که فساد می‌کند و خون می‌ریزد؟!
اما نمی‌دانستند که این موجود می‌تواند این گونه نیز باشد، و یا تنها پاره‌ای از انسان‌ها آن گونه‌اند که البته این دوگانگی محصول و نتیجه اختیار و مختار بودن انسان خواهد بود. زیرا انسان از آنجا که مختار است می‌تواند سوءاختیار و می‌تواند حسن اختیار داشته باشد و نتیجه سوءاختیار جهنم و حاصل حسن اختیار بهشت است و در حقیقت بهشت و جهنم دو لبه یک تیغ به شمار می‌آیند که از هیچ کدام گریزی نیست زیرا اگر بنا باشد بهشت نباشد جهنمی نیز نباید در کار باشد، و اگر بهشت ارزش آن را دارد که باشد پس جهنم را نیز باید در کنار خود داشته باشد.
بنابراین، هر چه هست در «مسأله اختیار» نهفته است که عالمی بس والا و مهم است و بشر امروزی در حال به کف گرفتن اختیار خویش است و در حقیقت بشر وقتی که بداند موجودی مختار است تازه خود را در آیینه‌ای صاف و شفاف برانداز کرده است و تنها در این صورت است که می‌تواند عشق را پیشه ساخته و عاشق صادق خداوند باشد زیرا عشق به واقع،‌خدا را اختیار کردن است و طبیعی است که آن که اختیاری ندارد خداوند را هم نمی‌تواند اختیار کند چون چنین موجودی به صورت خودکار پیش می‌رود. اما انسان مختار این گونه نیست زیرا هم می‌تواند دور و هم می‌تواند نزدیک گردد. و عاشق آن است که آنچه مایه دوری است همانند عیش‌ها، نوش‌ها و جذابیت‌های گذرا و کاذب را با آن که اشتیاق و اشتهایی نسبت به آنها دارد نادیده بگیرد و به سوی خداوند رهسپار شود. هم چنان که در قرآن کریم آمده است:
انا جعلنا ما علی الارض زینهً لها لنبلوهم ایهم احسن عملا
ما تعمداً عالم را جذب آفریدیم تا در میان ایشان ببینیم کیست که مجذوب جاذبه‌ها نیست و بلکه انس با ما را می‌طلبد.
پس در یک سخن، خدا را اختیار کردن همان عشق است و آن اتفاق نمی‌افتد جز در خصوص موجود مختار، و از این جهت حافظ می‌گوید:

جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت/عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
یعنی فرشته اطاعت و تقرب و تمامی صلاحیت‌ها را داشت و از مقامی منیع نیز برخوردار بود اما شهوت و جاذبه‌های غیر الهی را نداشت،‌ و اینجاست که پای عشق در میان نخواهد بود و عاشقی معنای خود را نمی‌یابد، چون عشق جایی است که از سویی اختیار و از سویی جاذبه‌های غیر الهی و از سویی نیز تمایل و اشتیاق باشد اما با این همه خداوند را برگزیند و تنها خدا می‌داند که این گزینش تا کجا سخت و سنگین و طاقت سوز است. و همین جاست که گل عشق می‌شکفد و انسان عنوان عاشق را می‌یابد، و عاشق یعنی سراپا گوش و تسلیم.
خانمی در کنار ساحل یک دریا شیرجه در آب فرو می‌رود ولی با سنگی سخت برخورد کرده و قطع نخاع می‌شود و اکنون با دهان خود نقاشی و نویسندگی می‌کند. او خود می‌نویسد:
«روزی کسی به من گفت انسان بوم نقاشی خداست که بر آن سرنوشت انسان را به تصویر می‌کشد و البته تصویری بی‌نهایت زیبا و شکیل خواهد شد به شرط آن که هم چون بوم نقاشی ثابت و بی حرکت و تسلیم باشد و گرنه اگر به جای ثبات، اضطراب و لرزش از خود نشان دهد تصویری بسیار زشت به خود خواهد گرفت و بدین وسیله دوستم از من خواست که در برابر تصمیمات و تقدیرات الهی ثابت و پابرجا و استوار و مقاوم باشم و هرگز ناشکیبی و ناصبوری نکنم.»
و صبوری و تسلیم همان چیزی است که ما نام آن را اسلام می‌گذاریم و اسلام همان دین است و دین همان اسلام.
ان الدین عند الله الاسلام
بنابراین راه رسیدن به دین و اسلام جز با صبر و بردباری و استقامت در برابر تمامی جاذبه‌های کذایی و کاذب و تحمل زجرها و رنج‌ها میسور نمی‌باشد.
و کوتاه سخن این که؛ وقتی که می‌خواهند هیزم‌ها را بسوزانند تا از گرما و نور آن بهره بگیرند ابتدا دودی غلیظ چشم را خسته می‌کند اما نباید منصرف و پشیمان شد بلکه پیوسته باید بر آن دمید و آنجاست که دودها از میان می‌روند و نور و حرارت پدید می‌آید.
رنج و مصیبت‌ها نیز شبیه همان دودها و دین و عشق، همان حرارت و نور را می‌مانند.

AreZoO
1st October 2010, 10:35 PM
نفس، زمینه حرمان

درس سحر

http://img.tebyan.net/big/1388/11/128651059969110130255166187838348116136155.jpg
راز این که قرآن می خوانند اما همگان آن را درک و دریافت نمی کنند در این سخن حافظ نمایان است:

سکندر را نمی بخشند آبی / به زور و زر میسر نیست این کار

و بدین وسیله رازگشایی می کند و می گوید: انسان تا اسیر در چنگ نفسانیت خویش است و دعوی سلطنت و خودیت دارد کسی هم چون اسکندر می ماند و هرگز در ظلمات دنیا از آب حیت که آب زندگانی است نصیب نمی برد، زیرا که هر کجا زور و زر کارساز باشد در اینجا نخواهد بود. بر این اساس اگر کسی زورمندترین اهل عالم باشد از این اسرار چیزی درک نمی کند همان طور که اسکندر دریافت نکرد، زیرا که آب حیات را تنها به اهل آن سپرده و می نوشانند، و البته اگر کسی بنوشد حیاتی جاودان می یابد.


دلا بنوش از آین آب و زنده شو جاوید/ مگو که چشمه حیوان فسانه است و محال
و این تنها سخن سعدی و حافظ نیست که همه چیز را در آدمیت و انسانیت خلاصه می دانند بلکه سخن ایشان ترجمه ای رسا و گویا از آیات کتاب خداست که ارزش و اعتبار انسان را تنها به انسانیت می داند و بس.

و یا می گوید:




ای سکندر منشین و غم بیهوده مخور

تو دم فقر ندانی زدن از دست مده

که نبخشند تو را آب حیات از شاهی

مسند خواجگی و مجلس توران شاهی


و با این بیان روشن می کند که علت محرومیت اسکندر و هر کسی هم چون او آن است که نمی تواند در فقر را بکوبد، زیرا فقر و حاجتمندی است که انسان را به هر کجا که بخواهد می رساند نه زر و یا زور که اگر انسان ها بسته و مغرور به هر یک از آن دو شود در حد یک نقش دیوار از انسانیت تنزل می کنند.


به مستوران مگو اسرار مستی / حدیث جان مگو با نقش دیوار
سعدی هم سخنی مشابه دارد و می گوید:



تن آدمی شریف است به جان آدمیت

اگر آدمی به چشم است و زبان و گوش و بینی

نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
و این تنها سخن سعدی و حافظ نیست که همه چیز را در آدمیت و انسانیت خلاصه می دانند بلکه سخن ایشان ترجمه ای رسا و گویا از آیات کتاب خداست که ارزش و اعتبار انسان را تنها به انسانیت می داند و بس. و البته هر چه این انسانیت بیشتر باشد از سفره آسمانی قرآن نیز بهره وری بیشتر خواهد بود و هر چه کمتر، کمتر. بنابراین قرآن غذایی است که متناسب با اندازه انسانیت انسان ها غذاییت خواهد د اشت، و این جز اعجازی بزرگ نمی تواند باشد.

AreZoO
1st October 2010, 10:36 PM
مرگ جشنی دیگر است

درس سحر


http://img.tebyan.net/big/1389/04/22851371475118651231191759122420512313690.jpg
روزگار و عصر ما ویژگی های خاص خود را دارد، از جمله این که روز خداشناسی است زیرا که ابزار آفریده شناسی را به قدر کفاف بلکه بیش از آن در کف داریم، زیرا که هر آفریده، آیینه آفریدگار است که می‌توان در آن به تماشای وی نشست.
دیگر آن که فرصتی مناسب و مغتنم است که بشر، گذشته و دستاوردهای خود را مرور کرده و ببیند چه آورده و برای چه آورده و از آورده‌های خود چه تحصیل کرده است و اینجاست که به عین و عیان ادراک می‌کند که میان آنچه می‌اندیشیده و میان آنچه اتفاق افتاده‌است تفاوت از زمین تا آسمان است؛ از باب نمونه بشر سلاح‌ها را با الوان و انواعی که دارند جز برای تأمین امنیت پدید نیاورده است، ولی امروز زمینه تمامی ناامنی‌ها و ناآرامی‌ها شده است و یا چه صنایعی که برای سلامت پدید آوردند، اما به ناسلامتی انجامید، زیرا بشر امروز کار چندانی برای انجام و اقدام ندارد چرا که هر کار توسط ماشین‌آلات صورت می‌پذیرد و از این رو بهترین غذاها و مواد غذایی را به وسیله ماشین‌ها پدید می‌آورد و از سویی خود نیز بی‌کار و بی‌تحرک می‌ماند و بدین سان انرژی های فراوان و متراکم بر بدن وارد می‌شود بی آن‌که کمترین آنها به تلاش و کار تبدیل شود. و اینجاست که بیماری‌ها هر روزه با شکلی و اسمی رخ می‌نمایند و در کنار آن بیماری‌ها نیز داروها با تأثیر و تخریبی خاص سبز می‌شوند.

و دیگر آن که امروز روز تجدیدنظر در دنیاست، دنیایی که تاکنون آن را به چشم خانه دیده‌ایم حال آن که کاروانسرایی بیش نبوده و نیست و این ریشه در این دارد که ما یک سوی سکه دنیا را دیده و سوی دیگر آن را نادیده انگاشته‌ایم. باری ما همواره دیده‌ایم که نسلی می‌آیند و نسلی می‌روند اما رفتن را درست مثل آمدن ندیده‌ایم از این رو نام آ‌مدن را تولد نهاده و در پی آن سرور و شادی به پا ساخته‌ایم اما رفتن را مرگ نامیده و به دنبال آن رخت عزا به تن نموده و شیون و اندوه پیش می‌گیریم. حال آن که مرگ نیز نوعی ولادت است هم چنان که دنیا نوعی رَحِم می‌باشد و رحم دنیا با رحم مادر بسیار مانند است هم چنان که مرگ با ولادت.

در رحم مادر تغذیه ما از طریق خون است و خون همان مواد غذایی است که در اختیار مادر بوده است. در رحم دنیا نیز کار تغذیه از طریق روییدنی‌های زمین صورت می‌پذیرد و آن همان مواد غذایی است که در اختیار خاک قرار داشته است.
و ما روزی از این خاک رخت برمی‌بندیم هم چنان که از رحم مادر، پس این نیز خود نوعی ولادت و زایش است هم چنان که خروج از رحم مادر.

ما وقتی که از رحم مادر خارج شدیم دیگران به شادمانی و پایکوبی برخاستند زیرا ما را به سلامت یافته و در تن ما نقصی نیافتند و البته اگر خدای ناکرده با اندامی ناقص و بیمار به دنیا می‌آمدیم همه بر ما تأسف می‌خوردند و خود نیز روزگاری در رنج و محنت و عذاب سپری می‌کردیم. خروج از دنیا نیز چنین حکایت و ماجرایی دارد اگر با قلب سلیم و چشم و گوش و زبان پاک و بی‌گناه خارج شویم مایه شادمانی و هلهله فرشتگان و پاکان و هم خود، تا بلندای ابدیت خواهیم بود، ولی اگر خدای ناکرده آلوده و تردامن باشیم هم تأثر آنان و هم تأسف خود را آن هم برای همیشه در پی خواهیم داشت.

و البته، میان رحم مادر و رحم دنیا یک تفاوت است و آن این که در رحم مادر ما هیچ کاره‌ایم و سلامت و نقص در دست ما نیست از این رو اگر ناقص هم به دنیا بیاییم کسی ما را ملامت نمی‌کند. اما در رحم دنیا اختیار با ماست و می‌توانیم از این میان یکی، یا سلامتی و یا نقص را برگزینیم و از همین روست که اگر ناقص و ناسالم رهسپار آن دیار شویم ملامت‌ها از همه سو می‌بارد. و کسی نیست که ما را شماتت نکند بلکه حتی خود از خود گله‌مندیم، و این گله‌ها و شماتت‌ها عذابی بس الیم و دردناک است.

و در همین‌جا نتیجه می‌گیریم که مرگ ذاتاً ماتم و عذاب نیست بلکه سوءاستفاده از اختیار است که به رنج و عذاب می‌انجامد هم چنان که مرگ با حسن استفاده از اختیار بدل به عین شادمانی و سرور می‌شود.
پس، از همین رو باید بکوشیم تا مرگی خوب و خوش و شادی آفرین به بار آوریم و در این صورت است که آدمی میان دو جشن و سرور واقع می‌شود یکی جشن خروج از رحم و دیگری جشن خروج از دنیا، یا به دیگر سخن یکی جشن ولادت و دیگری جشن مرگ.
و در حقیقت نظم و شعر حافظ که ترجمه کلام خدا و انبیاست دعوتی است به سوی این که مرگ خود را نیز هم چون ولادت خویش شیرین و شاد سازید. هم چنان که خود او نیز چنین نمود، و از این روست که می‌گوید:
بر سر تربت من با می و مطرب بنشین!
یعنی هم چنان که برای ولادت و در کنار گاهواره به شادی و طرب می‌پردازید برای مرگ من و در کنار خاک من نیز چنین کنید.
البته منظور از می و مطرب آن می‌ نیست که مردم غافل و هوسناک می‌فهمند وگرنه چنین می و مطربی جز با شهوت و هوس همراه نیست و هرگز در کنار عقل و قلب و فطرت حضور ندارد، بلکه در چنین صورتی قلب و عقل تمامی سوگوارند و در عوض نفس و شهوت، شادی و شعف سر می‌دهند.
و راستی این چه ارزشی دارد که رؤسا و بزرگان مملکت بدن هم چون: عقل و قلب در سوگ و ماتم باشند اما اوباش و الواط و عیاشان بدن در پایکوبی و طرب به سر برند.
بنابراین می و یا مطرب در نگاه حافظ همان چیزی است که مایه سرور و وجد و نشاط عقل و قلب آدمی است و آن جز عشق نیست و با چنین عشقی است که نه تنها مرگ غم آفرین نخواهد بود، بلکه در سخت‌ترین روزهای خدا که روز رستاخیز است نیز جایی برای اندوه و غم نمی‌ماند.





پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر / به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز

AreZoO
1st October 2010, 10:38 PM
رفق، تعلیم اولیا

درس سحر


http://img.tebyan.net/big/1389/04/10283976018121715024990166146185352458854.jpg
استاد به شاگرد، پدر به فرزند، دوست به دوست، و هر کسی با هر کسی سخن می‌گوید باید بهترین شیوه را برگزیند وگرنه شیطان که در همه جا و همیشه به کمین نشسته‌است ایجاد کدورت و دل‌نگرانی می‌کند . و این همان حقیقتی است که قرآن کریم بر آن انگشت نهاده‌است:
قل لعبادی یقول التی هی احسن ان الشیطان ینزغ بینهم ان الشیطان کان للانسان عدوا مبیناً
به بندگان من بگویید که با یکدیگر به بهترین وجه سخن بگویند، که شیطان در میان آنها به فتنه‌گری است، زیرا شیطان آدمی را دشمنی آشکار است.
و این همان چیزی است که در روایات ما به رفق و مدارا تعبیر می‌شود که پیشوایان ما علیهم السلام آن را حتی نسبت به دشمنان خود به کار می‌بستند. چنان که آمده است: پیامبر با کرامت اسلام (ص) کریمانه از لغزش کم‌مانند وحشی- قاتل عموی بزرگوارش حمزه- درگذشت با آن که وی به وضعی فجیع حمزه را به شهادت رسانیده‌بود!
رفق و مدارای این پیامبر والا نیز با پاره‌ای همسران خود که باید شرح احوال ایشان را از زبان تاریخ شنید و روزان و شبان در تأسف و تأمل فرو رفت، نیز بسی چشم‌گیر و عبرت‌آموز است تا جایی که خود فرموده:
خیرکم خیرکم لاهله و انا خیر لاهلی
بهترین شما کسی است که با اهل و عیال خود خوش‌رفتار است و من از تمامی شما خوش‌رفتارترم.
حال خود از این مجمل حدیث مفصل را بخوانید که این بزرگوار و بزرگواران دیگر که با دشمنان خود این‌گونه در مدارا بودند با دوستان خود چگونه مروت و جوانمردی را به خرج می‌دادند، و این همان چیزی است که موجبات آسایش دو گیتی را فراهم می‌سازد، و حافظ نیز‌ آن را به زیبایی و روانی تمام به نظم کشیده است:

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است /با دوستان مروت با دشمنان مدارا
البته بزرگان معصوم تنها در خصوص دیگران- چه دوستان و چه دشمنان- رفق و نرمی و مدارا و ملاطفت نداشته بلکه در خصوص خود نیز همین شیوه را پیش می‌گرفتند. از این رو اگر کسی هم چون امام المتقین مولانا علی (ع) در سنین 63 سالگی بر اسبی سوار و شمشیر برهنه و آ‌هنین در چنگ دارد و بر سپاه خصم، جوانانه و جوانمردانه تاخت می‌کند، محصول آن است که با بدن و اندام خود با نهایت نرمی و مدارا برخورد کرده‌است، نه آن که با ریاضت‌های شاق و پرمشقت و بدن‌سوز خود را از پای درآورده و پیری و فرتوتی زودرسی را برای خود بیافریند. و این خود میزان و معیاری است برای پاره‌ای از افراد خام که ریاضت در راه خدا را با لجبازی با خود به اشتباه گرفته‌اند، و از همین جا بیاموزند که ریاضت آن نیست که خواب و خوراک لازم و یا دیگر لوازم حیات را از خود دریغ دارند، وگرنه باید آماده و پذیرای آسیب‌های سخت و رنجوری‌های ماندگار باشند، بلکه ریاضت آن است که خواب و خوراک لازم را نثار بدن کنند، اما در عوض کارهای ضروری را از آن مطالبه نمایند و در حقیقت باید تعادل و توازن ایجاد کنند به گونه‌ای که نه کم بدهند و نه زیاده بستانند، و نه به عکس که هر دو خسارت‌بار و ندامت‌ساز است.
نکته‌ای که در اینجا در خور توجه است آن است که این بزرگواران قرآن را به حقیقت می‌فهمیدند از این رو وقتی به این آیه می‌رسیدند که:
من قتل نفساً فکانما قتل الناس جمیعاض و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعاً
آن کسی را که کشته است هم چون کسی است که تمامی انسان‌ها را کشته و آن که کسی را زنده دارد گویی تمام انسان‌ها را به عرصه زندگی و حیات کشانیده‌است.
تنها بر دیگران منطبق نمی‌ساختند، به گونه‌ای که خود را از آن منها و مستثنا بدانند، بلکه خود را نیز در این دایره می‌دیدند و نتیجه می‌گرفتند که ما نیز اگر زمینه نابودی خود را فراهم سازیم گویی همه را به خاک و خون کشیده باشیم آن چنان که اگر زمینه سلامت و حیات خود را فراهم نماییم همانند آن است که نسل انسان‌ها را حیات بخشیده باشیم.
از این رو در خبر آمده است که آخرین روز ماه مبارک رمضان امام صادق (ع) و جمعی از اصحاب خویش با منصور دوانقی دیدار داشته، و اتفاقاً منصور و درباریانش آن روز را روز عید اعلام کرده بودند، از این رو امام (ع) را مخاطب ساخته و می‌گوید:‌ امروز را چگونه می‌بینید؛ روز عید و یا روز رمضان؟! و امام (ع) به پاسخ می‌فرماید:
ان افطرت افطرنا ان صمت صمنا
اگر افطار کنی افطار می‌کنیم و اگر روزه بداری روزه می‌داریم!
و آن‌گاه منصور فرمان داد سفره‌ای گشودند و حضرت تناول فرمود. پس از دیدار اصحاب با شگفتی پرسیدند:‌ امروز روز رمضان نبود؟! فرمود: بود! پرسیدند: بیمار و یا مسافر بودید؟! فرمود: هیچ کدام. پرسیدند: پس از چه افطار نموده و روزه خود را شکستید؟! فرمود: تا از تیغ او در امان باشم و جان سالم به در برم و بتوانم دین خدا را پیش برده و نصرت کنم.
و این، همان رفق و مدارا با خویش است و نیز ریشه در این حقیقت دارد که آن بزرگواران قتل و حیات خود را نیز بر اساس کتاب خدا مساوی با قتل و حیات همگان می‌دانستند، حال آن که ما وقتی در کتاب خدا می‌خوانیم که قتل یک انسان با قتل همه انسان‌ها و حیات وی با حیات همه آنها برابر است، آن را محدود و محصور در دیگران می‌بینیم و خود را مصداق آن نمی‌انگاریم.
درست همانند حکایت ملانصرالدین که بر الاغی سوار بود و الاغ‌ها را شمارش می‌کرد و می‌دید که یکی کم است و از این رو پیاده می‌شد و شمارش دوباره می‌کرد اما می‌دید که چیزی کم نیست و باز سوار می‌شد و پس از شمارش دوباره یکی را کم می‌دید و این معما هم‌چنان ناگشوده ماند تا آن که کسی از راه رسید و گره از کارش گشود و گفت:‌ الاغ زیر پای خود را از یاد نبر و آن را نیز شماره کن!
بنابراین، رفق و مدارا باید مثل تمام چیزهای دیگر از این بزرگواران بیاموزیم، و آن را نیز در تمام کارها و کردارهای خود سرلوحه خویش سازیم به ویژه در وادی کلام و سخن گفتن و مبادا کسی را با کلام و سخن مستقیم و نیش‌آلود خود برنجانیم، که در این صورت بر خلاف دستور کتاب خدا سخنی زشت و نازیبا و ناروا بر زبان رانده‌ایم:
قولوا للناس حسنا
با مردم، زیبا سخن بگویید.
و سخنی زیباست که طعن آلود و کنایه آ‌میز نباشد. سخنی زیباست که کدورت و رنجشی در پی ندارد.
به محض این که یک سخن راست است زیبا نیست، بلکه سخن راست وقتی زیباست که در لفافه و با لطافت و از سر عشق و سوز صورت پذیرد.
بنابراین سخن زیبا بر سه پایه استوار است، یکی آن که عاشقانه بوده و دیگر ان که راست و سوم آن که در پرده و با لفافه باشد.
پس اگر سخنی حتی از سر عشق و علاقه باشد، نیز راست و از سر حقیقت، اما بی‌پرده و مستقیم ایراد شود، باز سخنی زیبا نیست.
و ببینید که حافظ همین حقیقت را چگونه زیبا بیان می‌دارد:

صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت

گل بخندید که از راست نرنجیم ولی



ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت


هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت

و سخن سخت آن است که بی پرده و مستقیم باشد.
از این رو خداوند لطیف که بسی دوستدار بندگان خویش است با ایشان با کنایه و در پرده سخن می‌گوید.

AreZoO
1st October 2010, 10:50 PM
مرگ، دیدار خداوند


درس سحر
http://img.tebyan.net/big/1389/04/2732441082318421632730231552322454652.jpg
در نگاه قرآن کریم مرگ ملاقات با خداست پس، کسی که دوستدار خداوند است آرزومند مرگ خواهد بود. از این رو در خطاب با یهود می‌گوید:
یا ایها الذین هادو ان زعمتم انکم اولیاء من دون الناس فتمنوا الموت ان کنتم صادقین
ای قوم یهود! اگر می‌پندارید که تنها شما دوستان خدا هستید، پس تمنای مرگ کنید اگر راست می‌گویید.
و البته در آخر می‌افزاید که شما هیچ گاه آرزوی مرگ را ندارید زیرا دست‌هاتان به ستم آلوده است و خداوند نیز از احوال ستمکاران باخبر و آگاه می‌باشد.
و لا یتمنونه ابداً بما قدمت ایدیهم و الله علیم بالظالمین.
و آنان هرگز چنین آرزویی نمی‌کنند زیرا کردار ناخوشایند را از خود نشان دادند.

در روایات ما نیز آمده است که مردم از آن جهت که به وظایف خود پایبند نیستند، آمادگی برای مرگ نداشته و در خوف و هراس به سر می‌برند. وگرنه اگر به آنچه مأمور بودند اقدام می‌نمودند دلبسته مرگ و آخرت می‌شدند زیرا که آن جهان بسی برتر و والاتر از این جهان است. و کجا می‌توان این جهان را با آن جهان هم‌سنگ و هم‌طراز دید. حال آن که اینجا خانه بیماری و آنجا عین سلامت و سعادت است. اینجا خانه مرگ است و در آنجا مرگ بی‌مفهوم و بی‌معناترین چیزهاست. در اینجا سیادت و سربلندی بیشتر از آن جاهلان و ستمکاران زورمند است ولی در آنجا تنها مؤمنان و پاکان بر کرسی می‌نشینند و اینجا جایی برای رشد و بالندگی نیست و تنها تا اندازه‌های محدود مقدور است اما آنجا برای ابد و تا منتها، بالندگی و رشد میسور و میسر است.
درست مثل رحم مادر که تنها تا حد و اندازه‌ای معین جایگاه رشد خواهد بود و بیش از آن ممکن نیست، از این رو ماندن مایه تباه و ضایع شدن است. در دنیا نیز تا قدری مشخص می‌توان به رشد و بالنده شدن دست یافت و ادامه آن تنها در آخرت میسور است.
با این حساب، دنیا هرگز با آخرت برابری نمی‌کند و هم چنان که قرآن کریم تصریح دارد حیات و زندگی، در آنجا معنا می‌یابد، از این رو طبیعتاً کسانی که به قرآن ایمان دارند و از سویی طالب و خواهان حیات می‌باشند، برای مرگ لحظه می‌شمارند و هرگز آرزویی جز آن ندارند و آن را خوش‌ترین حالات خود می‌دانند و دقیقاً همان می‌گویند که حافظ گفت:


حجاب چهره جان می‌شود غبار تنم / خوشا دمی که از این چهره پرده برفکنم

حافظ تن و بدن را غباری می‌داند که بر روی چهره جان و روح نشسته باشد و مرگ را نیز نوعی غبارروبی می‌انگارد و آن دمی را خوش می‌داند که این غبار کنار رفته و جان به جان بپیوندد.
و در جایی دیگر نیز بدن را قفس پنداشته و خود را نیز مرغی که در آن گرفتار آمده است و مرگ را نیز نوعی قفس شکنی انگاشته و می‌گوید:


چنین قفس نه سزای چو من خوش الحانیست /روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم

البته از نگاه قرآن کریم کسی هم چون مرغ است و با ترک قفس تن به چمنزار بهشت می‌رسد که پیشاپیش آمادگی‌های لازم و زاد و توشه‌های ضروری را تحصیل کرده باشد، از این رو می‌گوید:
لو ارادوا الخروج لا عدوا له عده
اگر می‌خواستند بیرون شوند برای خود ساز و برگی آماده کرده بودند.
و حافظ نیز می‌گوید:


چو بر روی زمین باشی توانایی غنیمت دان / که دوران ناتوانی‌ها بسی زیر زمین دارد

و از همین روست که قرآن کریم توصیه می‌کند:
قل لعبادی الذین آمنوا یقیموا الصلاه و ینفقوا مما رزقناهم سراً و علانیهً من قبل ان یأتی یوم لا بیع فیه و لا خلال.
به بندگان من که ایمان آورده‌اند بگو تا نماز بگزارند و از آنچه روزی‌شان داده‌ایم نهان و آشکارا انفاق کنند، پیش از آن که روزی فرا رسد که در آن نه خرید و فروشی باشد و نه هیچ دوستی‌ای به کار آید.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد