AreZoO
26th September 2010, 12:32 PM
فقط، کمي جلوتر!
گفت و گو با شل سيلورستاين
يه طنزپرداز چه تعهدي در قبال جامعه داره؟
http://img.tebyan.net/big/1388/11/143251176232190149209250243942734208770125.jpg
همون تعهدي که ديگران دارن. من فکر مي کنم يه طنزپرداز به اندازه يک کشاورز و يا هر کس ديگه به جامعه ي خودش مديونه.
به نظر تو اهميت کار طنزپرداز قابل مقايسه با ارزش کار يک کاريکاتوريست هست؟
خب، اين سؤال سختي. البته کاريکاتور افراد بيشتري رو جذب مي کنه. ولي حسي که ايجاد مي کنه به نوعي موقتيه. فرض کنيد يکي مجله رو ورق مي زنه. چشمش ميفته به يک کاريکاتورُ فوري تحليلش مي کنه. خيلي زودتر از اين که متوجه يه داستان کوتاه طنز بشه و بخواد تحليلش کنه. بالطبع داستاني که بتونه خواننده رو عميقاً با خودش درگير کنه، تأثيرش رو مي ذاره. تأثيري که طولاني تره. در حالي که يه کاريکاتور به زحمت مي تونه خواننده رو متأثر کنه.
توي کارتون هاي طنز، صرف خنديدن مهمه يا اشاره به نکته اي خاص؟
مثل روز روشنه که اگه هر دوشون با هم باشن بهتره، ولي اگه تکه هاي خنده دار زياد نداشت نبايد طولاني و کسل کننده بشه. مهارت به تنهايي براي کاريکاتوريست کافي نيست بايد شوخ طبع هم باشه. فقط اين جوري مي تونه به ايده اش جون بده. ولي فکر نکنم تو اين کار بشه زياد روي مردم حساب کرد.
امروزه روز گرايش خاصي در طنز وجود داره؟
طنز در انتخاب راه و روش هر روزه اش، مقتضيات زمان رو در نظر مي گيره. زمانه ي ما زمانه ي «تحليلي بودنه.» کارتون هم از اين جا مي آد. اين که مردم فکرشون چه جوري کار مي کنه (و يا کار نمي کنه) و آناليز رواني شون موضوع اکثر کارتون هاست. امروزه يه کمي جلوتر رفته ايم، جايي که «افکار پويا و متحرک» شدن. جلوتر از چند سال قبل که فقط کمدي صحنه وجود داشت. نمايش ايستاده تأثير کمتر در طنز بصري داره ولي باعث بهبود تفسير و تأويل مي شه. من مي خوام اينو بگم که برنامه هاي طنز مي تونن مثل يه کارتون سرگرم کننده باشن. ولي من يه ايده يا فکر رو براي هميشه نگه داشتم و اون اين که سبک طنز رو جدي بگيرم.امروزه يه کمي جلوتر رفته ايم، جايي که «افکار پويا و متحرک» شدن. جلوتر از چند سال قبل که فقط کمدي صحنه وجود داشت. نمايش ايستاده تأثير کمتر در طنز بصري داره ولي باعث بهبود تفسير و تأويل مي شه.
آيا امروزه آزادي کافي براي هجونويسان وجود داره که بتونن خواسته هاشون رو بيان کنن؟
قطعاً. و اين خيلي مهمه. به افرادي که امروز در اين زمينه مشغول اند نگاه کن. از هنرپيشه طنز بگير تا کاريکاتوريست و نويسنده پيشرفت زيادي داشتن. بررسي ها عميق تر شده. وقتي با جوون هاي 20 سال پيش مقايسه مي کني با خودت مي گي: «جرأت امروزي ها بيشتر شده، جرأت گفتن چيزهايي رو دارن که 20 سال پيش نمي شد گفت.» اين موضوع شبيه اينه که براي رسيدن به قله اول بايد راه هموار باشه. اين راه جوونا رو به قله مي رسونه. بدون اين شايد «شجاعتِ رفتنِ» مرده باشه. مردمي رو تصور کن از زمان عقب موندن و بالطبع روز به روز کمتر مي شن. نيز عده اي رو به ياد بيار که هميشه منطبق با زمان پيش مي رن. کسايي که هميشه مورد تحسين هستن. برخي رو هم تصور کن که «فقط کمي جلوتر» از زمانه شون مي رن. اگه جزو دسته ي اول باشي کسي شما رو آدم حساب نمي کنه. و اگر جزو دسته ي دوم باشين باز هم فرق چنداني نمي کنه و همسطح بقيه مي مونين. بهتره سعي کني جلوتر از زمانه ي خويش حرکت کني. اما «فقط کمي جلوتر.» چون که اگه مسيري رو به طور مثال 20 مايل جلوتر بري درست مثل اين که 20 مايل عقب افتادي. چون که هيچ وقت صداي شما رو نمي شنون. منظور شما رو درک نمي کنن.کنگره در تلاشه قانوني را تصويب کنه که طبقه اون «فروش هر گونه کتاب، مقالات و يا چيزهايي که ادعا مي شود حرف ها و يا نوشته هاي زشتي در آن ها وجود دارد. براي افراد زير 18 سال ممنوع و يا محدود شود.» نظر تو در اين باره چيه؟
من با هر قانوني که افراد رو از خريدن هر نوع آثار ادبي منع کنه مخالفم.پس به نظر شما خوندن کتابي که طبق قانون زشت و يا وقيح محسوب مي شه براي نوجوان 14 ساله ضرري نداره؟!
http://img.tebyan.net/big/1388/11/1948218616910113418318311418519496254146193162.jpg
کنترل جدي هميشه بايد از طرف خانواده اعمال بشه. چرا که فقط اون ها هستن که ظرفيت فکري، ذهني، کاستي ها، محدوديت ها و نيز ميزان ثبات عاطفي و احساسي فرزندان شون رو مي دونن. و تنها کساني هستن که طبق قانون شايستگي سنجش و قضاوت در مورد کودکان شون رو دارن که چه چيزي بايد بخونن و چه چيزي نخونن.
تو در يکي از مباحثات تلويزيوني که در شيکاگو برگزار شد شرکت کردي و آزادانه عليه مافياي نشر کتاب حرف زدي. با اين حال به نظر مي رسيد نتونستي همه چيز رو که مي خواستي بگي.
نه. دقيقاً همه چيزهايي رو که مي خواستم گفتم. مردم هميشه از کاريکاتوريست ها، نويسنده ها و همه ي کساني که در تلويزيون حاضر مي شن، يه اسطوره مي سازن. اعتماد و اطمينان خاصي به اون ها دارن. و خواست شون از اون ها اينه که واقعيت ها رو بگن. بيشتر از آن چه اجازه گفتنش رو دارن. مردم مي گن: «هي پسر، شرط مي بندم نذارن زبون درازي کني» و يا «اي کاش يه روز کارتوني پخش شه که روزنامه ها و مجله ها داستان شو چاپ نکنن، همشون مزخرفن.» اگه فکر مي کني که بايد حرفي رو بزني، شک نکن. بگو. احساس خوبيه که طرفدار، زياد داشته باشي. فکر مي کنن که همه چيز رو درک مي کني و مي توني بيشتر از «حد مجاز» حرف بزني. ولي اين واقعيت نداره. اگه مي خواين به طرز فکر يک نويسنده و يا طراح پي ببرين، کافيه به آثارش نگاه کنين. دوست نزديک من Jean، از طريق رسانه ي خودش، با مردم صحبت مي کنه و من هم از راه طراحي و نوشتن. واسه همين وقتي حرف مي زنم فقط درباره ي آثار خودم حرف مي زنم. در ضمن اينم مي دونم که نبايد ارزش کار رو با کلمات توصيف کرد، بلکه بايد خودِ کار به نحو احسن انجام بشه و نبايد با کلمات اثر رو توضيح داد چون که باعث سردرگمي و گيجي مي شن.
مي توني بيشتر توضيح بدي؟
اگه کاري که بيرون دادين براش توضيح لازم باشه، نشانه ي ضعف و نقصان اثر شماست. يعني اين که کار به صورت دقيقي انجام نشده و به اندازه کافي واضح و آشکار نيست. ما نمي تونيم پي همه خواننده هامون رو بگيريم و بهشون بگيم: «بريم يه قهوه بخوريم تا برات درباره ي حرفايي که خواستم تو اين کتاب بزنم، بگم.» يا «تو متوجه حرفاي من تو اين فيلم نمي شي.» اکثر مردم متوجه پيام هاي يک اثر مي شن.اگه کاري که بيرون دادين براش توضيح لازم باشه، نشانه ي ضعف و نقصان اثر شماست. يعني اين که کار به صورت دقيقي انجام نشده و به اندازه کافي واضح و آشکار نيست. ما نمي تونيم پي همه خواننده هامون رو بگيريم
آيا به آزادي بيان اعتقاد داري؟
بله. کاملاً.درباره ي مسائلي که از نوشتن درباره ي آن ها منع مي شي چه نظري داري؟ مواردي که عاقبت آن چناني هم ندارن و بيشتر به خاطر عرف نمي شه درباره شون نوشت، مثلاً معلوليت هاي جسمي. مي توني به کسي که فقط يک پا دارد بخندي؟
هر کسي مي تونه بخنده ولي هيچ وقت پيش اوني که فلجه اين کار رو نمي کنيم. چون که باعث ناراحتي و آزردگي خاطر مي شه.
مي توني کارتوني بسازي که موضوع خنده اش معلوليت باشه؟
البته. مي تونم. ولي نمي سازم مثلاً در باره ي افراد کور. مردم زياد کورها رو مسخره مي کنن.طنزنويس هاي کشورهاي ديگه رو مي شناسي؟
بله.به نظر تو طنزنويس هاي امريکايي با انگليسي ها چه فرقي دارن؟
http://img.tebyan.net/big/1388/11/11229514814621842364191238736848175134.jpg
انگليسي ها جايي هستن که ما 10، 15 سال پيش بوديم. فقط مي تونن توي طنز تصويري پيشرفت کنن. رفتارشون تابع نژادشونه و طنزشون صحنه اي. با وجود اين ما تونستيم کارهامون رو تا حدودي شخصي کنيم و کمي هم به «واقع گرايي» نزديک بشيم. واقع گرايي توي ذات کارهامون ديده مي شه. اونا هنوز توي ديالوگاي دوطرفه سر سفره صبحانه باقي مونده ن. تصادف با اتومبيل و از اين جور چيزا. يه طنزِ صحنه اي محض.
توي کارشون سياست رو هم در نظر مي گيرن؟
بله، تا اندازه اي.به نظر تو خلاقيت در ذات تو بوده يا به مرور کسب شده؟
فکر کنم هر دوشون. به نظر همه ي ما با يه حساسيت، توانايي و آگاهي بخصوصي به دنيا مي آم و بايد اين ها رو با توانايي جسمي بالاتر ببريم. مطمئناً با يکي از اين ها عقب مي مونيم. کسايي رو مي شناسم که فقط فن بالايي داشتن و پيشرفت نکردن و يا فقط استعداد ذاتي داشتن و در جا زدن. «آشنايي به فن» بحثي که امروز در حال نابود شدنه. جوون هاي امروزي نسبت به فن و ياد گرفتن اش بي حوصله ان. اون ها فکر مي کنن که چون فکر مي کنن وجود دارن ولي اين کافي نيست. همين که شما فکر کنين باعث نمي شه وجود داشته باشين. بايد کاري انجام داد. فکر کردن کافي نيست. حساسيت کافي نيست مردم دوست دارن به خاطر احساساتي بودن شان و افکار و اهداف عالي که دارن هميشه مقبول واقع بشن. ولي هيچ کدوم به تنهايي کافي نيست. چون که فقط اين ها رو توي خودتون حس مي کنيد و بس شما بايد يه کاري بکنين. کجاي اين خوبه که يه رمان محشرِ منتشر نشده داشته باشين و يا به بوم بزرگ نقاشي نشده. اين جوري بهتر بشينين توي کافه و با دوستاتون حرف بزنيد. اگه کاري بکني بقيه مي شناسنت. من افرادي رو مي شناسم که مدعي ان کاملاً مستقل تشريف دارن. يعني سرِ کار نمي رن. پولي دست شون رو نمي گيره. تو هيچ کاري قاطي نمي شن. و اصلاً نمي دونن که چي مي خوان. و البته کسي هم از اون ها نمي پرسه که چي کار مي کني؟ اون ها خودشون رو آزاد مي دونن. من اين نوع آزادي رو قبول ندارم. چون که افرادي مثل اين حتي نمي تونن يه سفر برن جنوب. من معتقد نيستم فردي که در يک شهر زندگي مي کنه به اصول اون شهر پايبند نباشه. براي من آزادي يعني کاري انجام دادن نه اين که کاري نکني. اما اگه کسي نخواد کاري بکني و يا لباس معمولي بپوشه. آزاده. ولي اگه کسي نخواد کاري بکنه نبايد از بقيه انتظار داشته باشه که مثلاً يه ساندويچ گوشت بهش بدن. يا جوراب هاشو بشورن. تو مجبوري همه اين کارها رو خودت انجام بدي. اگه مي خواي روي ميله پرچم زندگي کني، بکن. ولي اگه باد اومد ناله و زاري نکن. «آشنايي به فن» بحثي که امروز در حال نابود شدنه. جوون هاي امروزي نسبت به فن و ياد گرفتن اش بي حوصله ان.
کتاب هاي شما از لحاظ اجتماعي هم مهم هستن؟
اميدوارم باشن. همه شون. کتاب جديدم براي بچه هاست. حرف خاصي نداره. ولي عقايد من رو منعکس مي کنه. دوست دارم بزرگترها هم بخونندش. اين کتاب رو تقديم کردم به Bob Bob. Cosbey کسي که تاثير زيادي روي نوشته هاي من گذاشته. اون تنها چيزي بود که از دانشگاه Roosevelt گيرم اومد.
چرا از Roosevelt بيرون اومدين؟
اول اينکه بايد مي رفتم سربازي. دوم نمراتم زياد خوب نبود. به هر حال مي خواستم از دانشگاه بيام بيرون. به اندازه ي کافي ياد گرفته بودم.حسي هم نسبت به دوران دانشگاه دارين؟
در وهله ي اول متأسفم که اصلاً دانشگاه رفتم. منم بايد بيرون از دانشگاه بودم و روي چيزهايي که مي خواستم کار مي کردم. تصور کن چهار سال تمام مي تونستي همه جا سفر کني. مي تونستم برم اروپا يا آسيا. کتاب هايي که دوست داشتم رو بخونم. من توي اين چهار سال نه برنامه اي داشتم و نه چيزي ياد گرفتم. و از اين بدتر نمي شد.
ترجمه ي لاله درويشي – زهرا پرتو
گفت و گو با شل سيلورستاين
يه طنزپرداز چه تعهدي در قبال جامعه داره؟
http://img.tebyan.net/big/1388/11/143251176232190149209250243942734208770125.jpg
همون تعهدي که ديگران دارن. من فکر مي کنم يه طنزپرداز به اندازه يک کشاورز و يا هر کس ديگه به جامعه ي خودش مديونه.
به نظر تو اهميت کار طنزپرداز قابل مقايسه با ارزش کار يک کاريکاتوريست هست؟
خب، اين سؤال سختي. البته کاريکاتور افراد بيشتري رو جذب مي کنه. ولي حسي که ايجاد مي کنه به نوعي موقتيه. فرض کنيد يکي مجله رو ورق مي زنه. چشمش ميفته به يک کاريکاتورُ فوري تحليلش مي کنه. خيلي زودتر از اين که متوجه يه داستان کوتاه طنز بشه و بخواد تحليلش کنه. بالطبع داستاني که بتونه خواننده رو عميقاً با خودش درگير کنه، تأثيرش رو مي ذاره. تأثيري که طولاني تره. در حالي که يه کاريکاتور به زحمت مي تونه خواننده رو متأثر کنه.
توي کارتون هاي طنز، صرف خنديدن مهمه يا اشاره به نکته اي خاص؟
مثل روز روشنه که اگه هر دوشون با هم باشن بهتره، ولي اگه تکه هاي خنده دار زياد نداشت نبايد طولاني و کسل کننده بشه. مهارت به تنهايي براي کاريکاتوريست کافي نيست بايد شوخ طبع هم باشه. فقط اين جوري مي تونه به ايده اش جون بده. ولي فکر نکنم تو اين کار بشه زياد روي مردم حساب کرد.
امروزه روز گرايش خاصي در طنز وجود داره؟
طنز در انتخاب راه و روش هر روزه اش، مقتضيات زمان رو در نظر مي گيره. زمانه ي ما زمانه ي «تحليلي بودنه.» کارتون هم از اين جا مي آد. اين که مردم فکرشون چه جوري کار مي کنه (و يا کار نمي کنه) و آناليز رواني شون موضوع اکثر کارتون هاست. امروزه يه کمي جلوتر رفته ايم، جايي که «افکار پويا و متحرک» شدن. جلوتر از چند سال قبل که فقط کمدي صحنه وجود داشت. نمايش ايستاده تأثير کمتر در طنز بصري داره ولي باعث بهبود تفسير و تأويل مي شه. من مي خوام اينو بگم که برنامه هاي طنز مي تونن مثل يه کارتون سرگرم کننده باشن. ولي من يه ايده يا فکر رو براي هميشه نگه داشتم و اون اين که سبک طنز رو جدي بگيرم.امروزه يه کمي جلوتر رفته ايم، جايي که «افکار پويا و متحرک» شدن. جلوتر از چند سال قبل که فقط کمدي صحنه وجود داشت. نمايش ايستاده تأثير کمتر در طنز بصري داره ولي باعث بهبود تفسير و تأويل مي شه.
آيا امروزه آزادي کافي براي هجونويسان وجود داره که بتونن خواسته هاشون رو بيان کنن؟
قطعاً. و اين خيلي مهمه. به افرادي که امروز در اين زمينه مشغول اند نگاه کن. از هنرپيشه طنز بگير تا کاريکاتوريست و نويسنده پيشرفت زيادي داشتن. بررسي ها عميق تر شده. وقتي با جوون هاي 20 سال پيش مقايسه مي کني با خودت مي گي: «جرأت امروزي ها بيشتر شده، جرأت گفتن چيزهايي رو دارن که 20 سال پيش نمي شد گفت.» اين موضوع شبيه اينه که براي رسيدن به قله اول بايد راه هموار باشه. اين راه جوونا رو به قله مي رسونه. بدون اين شايد «شجاعتِ رفتنِ» مرده باشه. مردمي رو تصور کن از زمان عقب موندن و بالطبع روز به روز کمتر مي شن. نيز عده اي رو به ياد بيار که هميشه منطبق با زمان پيش مي رن. کسايي که هميشه مورد تحسين هستن. برخي رو هم تصور کن که «فقط کمي جلوتر» از زمانه شون مي رن. اگه جزو دسته ي اول باشي کسي شما رو آدم حساب نمي کنه. و اگر جزو دسته ي دوم باشين باز هم فرق چنداني نمي کنه و همسطح بقيه مي مونين. بهتره سعي کني جلوتر از زمانه ي خويش حرکت کني. اما «فقط کمي جلوتر.» چون که اگه مسيري رو به طور مثال 20 مايل جلوتر بري درست مثل اين که 20 مايل عقب افتادي. چون که هيچ وقت صداي شما رو نمي شنون. منظور شما رو درک نمي کنن.کنگره در تلاشه قانوني را تصويب کنه که طبقه اون «فروش هر گونه کتاب، مقالات و يا چيزهايي که ادعا مي شود حرف ها و يا نوشته هاي زشتي در آن ها وجود دارد. براي افراد زير 18 سال ممنوع و يا محدود شود.» نظر تو در اين باره چيه؟
من با هر قانوني که افراد رو از خريدن هر نوع آثار ادبي منع کنه مخالفم.پس به نظر شما خوندن کتابي که طبق قانون زشت و يا وقيح محسوب مي شه براي نوجوان 14 ساله ضرري نداره؟!
http://img.tebyan.net/big/1388/11/1948218616910113418318311418519496254146193162.jpg
کنترل جدي هميشه بايد از طرف خانواده اعمال بشه. چرا که فقط اون ها هستن که ظرفيت فکري، ذهني، کاستي ها، محدوديت ها و نيز ميزان ثبات عاطفي و احساسي فرزندان شون رو مي دونن. و تنها کساني هستن که طبق قانون شايستگي سنجش و قضاوت در مورد کودکان شون رو دارن که چه چيزي بايد بخونن و چه چيزي نخونن.
تو در يکي از مباحثات تلويزيوني که در شيکاگو برگزار شد شرکت کردي و آزادانه عليه مافياي نشر کتاب حرف زدي. با اين حال به نظر مي رسيد نتونستي همه چيز رو که مي خواستي بگي.
نه. دقيقاً همه چيزهايي رو که مي خواستم گفتم. مردم هميشه از کاريکاتوريست ها، نويسنده ها و همه ي کساني که در تلويزيون حاضر مي شن، يه اسطوره مي سازن. اعتماد و اطمينان خاصي به اون ها دارن. و خواست شون از اون ها اينه که واقعيت ها رو بگن. بيشتر از آن چه اجازه گفتنش رو دارن. مردم مي گن: «هي پسر، شرط مي بندم نذارن زبون درازي کني» و يا «اي کاش يه روز کارتوني پخش شه که روزنامه ها و مجله ها داستان شو چاپ نکنن، همشون مزخرفن.» اگه فکر مي کني که بايد حرفي رو بزني، شک نکن. بگو. احساس خوبيه که طرفدار، زياد داشته باشي. فکر مي کنن که همه چيز رو درک مي کني و مي توني بيشتر از «حد مجاز» حرف بزني. ولي اين واقعيت نداره. اگه مي خواين به طرز فکر يک نويسنده و يا طراح پي ببرين، کافيه به آثارش نگاه کنين. دوست نزديک من Jean، از طريق رسانه ي خودش، با مردم صحبت مي کنه و من هم از راه طراحي و نوشتن. واسه همين وقتي حرف مي زنم فقط درباره ي آثار خودم حرف مي زنم. در ضمن اينم مي دونم که نبايد ارزش کار رو با کلمات توصيف کرد، بلکه بايد خودِ کار به نحو احسن انجام بشه و نبايد با کلمات اثر رو توضيح داد چون که باعث سردرگمي و گيجي مي شن.
مي توني بيشتر توضيح بدي؟
اگه کاري که بيرون دادين براش توضيح لازم باشه، نشانه ي ضعف و نقصان اثر شماست. يعني اين که کار به صورت دقيقي انجام نشده و به اندازه کافي واضح و آشکار نيست. ما نمي تونيم پي همه خواننده هامون رو بگيريم و بهشون بگيم: «بريم يه قهوه بخوريم تا برات درباره ي حرفايي که خواستم تو اين کتاب بزنم، بگم.» يا «تو متوجه حرفاي من تو اين فيلم نمي شي.» اکثر مردم متوجه پيام هاي يک اثر مي شن.اگه کاري که بيرون دادين براش توضيح لازم باشه، نشانه ي ضعف و نقصان اثر شماست. يعني اين که کار به صورت دقيقي انجام نشده و به اندازه کافي واضح و آشکار نيست. ما نمي تونيم پي همه خواننده هامون رو بگيريم
آيا به آزادي بيان اعتقاد داري؟
بله. کاملاً.درباره ي مسائلي که از نوشتن درباره ي آن ها منع مي شي چه نظري داري؟ مواردي که عاقبت آن چناني هم ندارن و بيشتر به خاطر عرف نمي شه درباره شون نوشت، مثلاً معلوليت هاي جسمي. مي توني به کسي که فقط يک پا دارد بخندي؟
هر کسي مي تونه بخنده ولي هيچ وقت پيش اوني که فلجه اين کار رو نمي کنيم. چون که باعث ناراحتي و آزردگي خاطر مي شه.
مي توني کارتوني بسازي که موضوع خنده اش معلوليت باشه؟
البته. مي تونم. ولي نمي سازم مثلاً در باره ي افراد کور. مردم زياد کورها رو مسخره مي کنن.طنزنويس هاي کشورهاي ديگه رو مي شناسي؟
بله.به نظر تو طنزنويس هاي امريکايي با انگليسي ها چه فرقي دارن؟
http://img.tebyan.net/big/1388/11/11229514814621842364191238736848175134.jpg
انگليسي ها جايي هستن که ما 10، 15 سال پيش بوديم. فقط مي تونن توي طنز تصويري پيشرفت کنن. رفتارشون تابع نژادشونه و طنزشون صحنه اي. با وجود اين ما تونستيم کارهامون رو تا حدودي شخصي کنيم و کمي هم به «واقع گرايي» نزديک بشيم. واقع گرايي توي ذات کارهامون ديده مي شه. اونا هنوز توي ديالوگاي دوطرفه سر سفره صبحانه باقي مونده ن. تصادف با اتومبيل و از اين جور چيزا. يه طنزِ صحنه اي محض.
توي کارشون سياست رو هم در نظر مي گيرن؟
بله، تا اندازه اي.به نظر تو خلاقيت در ذات تو بوده يا به مرور کسب شده؟
فکر کنم هر دوشون. به نظر همه ي ما با يه حساسيت، توانايي و آگاهي بخصوصي به دنيا مي آم و بايد اين ها رو با توانايي جسمي بالاتر ببريم. مطمئناً با يکي از اين ها عقب مي مونيم. کسايي رو مي شناسم که فقط فن بالايي داشتن و پيشرفت نکردن و يا فقط استعداد ذاتي داشتن و در جا زدن. «آشنايي به فن» بحثي که امروز در حال نابود شدنه. جوون هاي امروزي نسبت به فن و ياد گرفتن اش بي حوصله ان. اون ها فکر مي کنن که چون فکر مي کنن وجود دارن ولي اين کافي نيست. همين که شما فکر کنين باعث نمي شه وجود داشته باشين. بايد کاري انجام داد. فکر کردن کافي نيست. حساسيت کافي نيست مردم دوست دارن به خاطر احساساتي بودن شان و افکار و اهداف عالي که دارن هميشه مقبول واقع بشن. ولي هيچ کدوم به تنهايي کافي نيست. چون که فقط اين ها رو توي خودتون حس مي کنيد و بس شما بايد يه کاري بکنين. کجاي اين خوبه که يه رمان محشرِ منتشر نشده داشته باشين و يا به بوم بزرگ نقاشي نشده. اين جوري بهتر بشينين توي کافه و با دوستاتون حرف بزنيد. اگه کاري بکني بقيه مي شناسنت. من افرادي رو مي شناسم که مدعي ان کاملاً مستقل تشريف دارن. يعني سرِ کار نمي رن. پولي دست شون رو نمي گيره. تو هيچ کاري قاطي نمي شن. و اصلاً نمي دونن که چي مي خوان. و البته کسي هم از اون ها نمي پرسه که چي کار مي کني؟ اون ها خودشون رو آزاد مي دونن. من اين نوع آزادي رو قبول ندارم. چون که افرادي مثل اين حتي نمي تونن يه سفر برن جنوب. من معتقد نيستم فردي که در يک شهر زندگي مي کنه به اصول اون شهر پايبند نباشه. براي من آزادي يعني کاري انجام دادن نه اين که کاري نکني. اما اگه کسي نخواد کاري بکني و يا لباس معمولي بپوشه. آزاده. ولي اگه کسي نخواد کاري بکنه نبايد از بقيه انتظار داشته باشه که مثلاً يه ساندويچ گوشت بهش بدن. يا جوراب هاشو بشورن. تو مجبوري همه اين کارها رو خودت انجام بدي. اگه مي خواي روي ميله پرچم زندگي کني، بکن. ولي اگه باد اومد ناله و زاري نکن. «آشنايي به فن» بحثي که امروز در حال نابود شدنه. جوون هاي امروزي نسبت به فن و ياد گرفتن اش بي حوصله ان.
کتاب هاي شما از لحاظ اجتماعي هم مهم هستن؟
اميدوارم باشن. همه شون. کتاب جديدم براي بچه هاست. حرف خاصي نداره. ولي عقايد من رو منعکس مي کنه. دوست دارم بزرگترها هم بخونندش. اين کتاب رو تقديم کردم به Bob Bob. Cosbey کسي که تاثير زيادي روي نوشته هاي من گذاشته. اون تنها چيزي بود که از دانشگاه Roosevelt گيرم اومد.
چرا از Roosevelt بيرون اومدين؟
اول اينکه بايد مي رفتم سربازي. دوم نمراتم زياد خوب نبود. به هر حال مي خواستم از دانشگاه بيام بيرون. به اندازه ي کافي ياد گرفته بودم.حسي هم نسبت به دوران دانشگاه دارين؟
در وهله ي اول متأسفم که اصلاً دانشگاه رفتم. منم بايد بيرون از دانشگاه بودم و روي چيزهايي که مي خواستم کار مي کردم. تصور کن چهار سال تمام مي تونستي همه جا سفر کني. مي تونستم برم اروپا يا آسيا. کتاب هايي که دوست داشتم رو بخونم. من توي اين چهار سال نه برنامه اي داشتم و نه چيزي ياد گرفتم. و از اين بدتر نمي شد.
ترجمه ي لاله درويشي – زهرا پرتو