توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مقاله تار:محبت با خالق ؛ پود:خدمت به مخلوق ( قسمت اول )
AreZoO
26th September 2010, 09:09 AM
تار:محبت با خالق ؛ پود:خدمت به مخلوق
بخش نخست
تاریخچه ی جوانمردی
http://img.tebyan.net/big/1388/10/11712750120230232255217081811025112582244.jpg
نقش قدم های استوار جوانمردان، عیاران، کاکه ها، پای لچ ها و فتیان در خاک ملک ما(افغانستان) که از رسوب تعلیمات برگزیده ی آسمانی و ملکوتی اسلام وآموزه های زمینی و انسانی ادیان بودایی و زردشتی غنی است، به خوبی هویداست. از داستان های شاهنامه معلوم می شود که جوانمردی و فتوت داری ، قبل از رسیدن اسلام به افغانستان، دارای سازمان مرتب و آداب و رموز و ارشادات مکمل بوده است. از سفر نامه ی ابن بطوطه بر می آید که در آستانه ی گسترش اسلام، جوانمردی به گونه ی گسترده در منطقه ی ما رایج بوده است و جوانمردان در زمان خلفای اموی و عباسی هسته های اصلی مقاومت در برابر چیرگی عرب در منطقه ما بودند. چنان كه در پی جنبش های ابومسلم خراسانی(تولد 109 هجری قمری- وفات 137 هجری قمری) و حمزه پسر آذرک (تولد 179 هجری قمری – وفات 213 هجری قمری)، جوانمردی رویگر از تبار صفاریان در سیستان،استقلال سیاسی منطقه ی مارا تأمین کرد.
با ریشه گرفتن دین مبین اسلام در این خاک(افغانستان)، به زودی اصول جوانمردی با ارزش های نیک اسلامی چنان درهم آمیخت که جوانمردان برای برکت و تیمن، حلقه ی اقطاب عیاران را به بزرگان دین گره زدند و هریک از این بزرگان، از حضرت آدم صفی الله تا ابراهیم خلیل الله ( ملقب به ابوالفتیان)، تا نبی اکرم، محمد رسول الله (ص) ویا حضرت علی شیرخدا (ملقب به شاه مردان) را قطب یا جوانمرد نخستین شمردند. بعد ازآن، «جوانمردی» کم کم به نام تازی آن «فتوت» و «جوانمرد» به «فتی» مسمی گشت.
کلمه ی «فتوت» به صورت مصدر در قرآن کریم نیامده است اما مشتقات آن از قبیل فتی و فتیان ده بار ذکر شده است. عرب ها جوانمردان را عیار نیز می خواندند که در لغت به معنی «کسی که می گریزد» و یا «آن که از چیزی بیم ندارد و به هوای نفس کاری نکند» است. بعضی از متون عربی، جوانمردان را خارجی نیز می خوانند که در عربی لفظ عام بود برای کسی که با خلیفه عرب و دم و دستگاه آن، همدم نبوده، آمده است. آن چه که در میان عرب ها رواج داشته است، «مروت» بوده که بخشی کوچک از فتوت است و لازمه ی آن کمک به محتاجان و عنایت به مسافران و عفو و گذشت است. مروت از فتوت بیخی متفاوت است. مروت یک صفت نیک اخلاقی است؛ اما فتوت یک رفتار کامل و پسندیده ی اجتماعی ویک روش زندگی عرفانی است. در میان عرب ها، خلیفه ی عباسی الناصر الدین الله به دلایل سیاسی و شخصی، که بحث در باره ی آن بیرون از چوکات این مختصر است، کسوت جوانمردی پوشید و بدین وسیله زمینه ی رواج رسمی جوان مردی را در کشور های عربی مخصوصاً عراق و مصر فراهم ساخت.این همو ناصر است که شهاب الدین غوری (وفات 612 هجری قمری) او را مرشد خوانده و در فتوت به او پیوست.
درطول تاریخ، باوجود تلاش گسترده ی دولت ها برای جلب جوانمردان به دستگاه حکومت، به مقصد خدمت، عیاران اکثراً پرهیز سیاسی شان را نگهداشته، ا ز چاپلوسی و فرصت طلبی بیزار و برکنار مانده اند؛ به عنوان نمونه عطار در تذکره اولیا، داستان فضیل عیار را که یکی از اقطاب جوانمردان بود چنین حکایت می کند : كه هارون الرشید با وزیر دانشمند بلخی اش، فضل برمکی به در کلبه ی فقیرانه ی فضیل آمد. فضیل به خلیفه ی عباسی اجازه ی ورود و بار نداد. چون خلیفه بدون اجازه در آمد، فضیل چراغ تیلی که در کنج کلبه می سوخت، پف کرده گل (خاموش)کرد. تا روی خلیفه را نبیند و کیسه ی هزار دینار زر را که خلیفه به جا گذاشت از در به بیرون پرتاب کرد. (1) صوفی آزاده ابراهیم ادهم، هفت بار با پای پیاده به حج رفت و یک کرت هم از چاه زمزم آب نکشید. چون دلو ریسمان آن را سلطان خریده بود. و بسیار بوده عیارانی که در عمر خود از «جویی که سلطانیان کنده باشند، آب نخورده اند».
البته جوانمردانی که به حقانیت مبارزه ی شان مؤمن بودند در راه سیاست نیز جان بازانه و خالصانه خدمت کردند چنان كه فداییان باطنی(اسماعیلی) که از اصناف پیشه وران و محترفه، می آمدند اولین جوانمردان بودند که کاملاً در خدمت اهداف سیاسی در آمدند(2) و در سه دهه ی اخیر در وطن ما بسیار بودند عیاران پاک بازی که خالصانه برای ایمان، استقلال،آبادی و آزادی رزمیدند.
تصوف تسلیم مطلق به ذات کبریاست و جوانمردی وسیله ی ایستادگی در برابر نخوت و زورآوران. صوفی هیچ چیز به جز خدارا نمی بیند، جوانمرد در همه چیز خدارا می بیند.
دو: جوانمردی و تصوف
میان تصوف و فتوت یک رشته ی محکم است که تار آن از محبت با خالق وپود آن خدمت به مخلوق است. «فرق تصوف و جوانمردی در این است که تصوف برای خواص است و جوانمردی برای عوام» (3) تصوف تسلیم مطلق به ذات کبریاست و جوانمردی وسیله ی ایستادگی در برابر نخوت و زورآوران. صوفی هیچ چیز به جز خدارا نمی بیند، جوانمرد در همه چیز خدارا می بیند.
صوفی و جوانمرد دو وجه از تجلی خداوندند که در عین توحید دوگانه اند؛
زیرا در تجلی مدام خداوند یگانه، تکرار نیست. صوفی عاشق ذات حق است، اما عشق جوانمرد عاطفه ای است نسبت به آن صاحب حق که حقش به جفا پایمال شده است. از همین جاست که گویند آن که در دوستی حق بمیرد، جوانمرد از دنیا رفته است. آن که در دوستی دنیا بمیرد حریص از دنیا رفته و آن که در دوستی آخرت بمیرد زاهد از دنیا رفته است. به قول پیر روشندلی «عشق سه گونه است: عشق عام یا (ارادت) که خاصه ی جوانمردان است، عشق خاص یا (رحمت) که مخصوص درویشان است و عشق اخص یا(نعمت) که برای صوفیان است.» (4)
وجه مشترک صوفی و جوانمرد در این است که در بند قال نیستند. درون را می نگرند و حال را، اهل دعوی نیستند، بلکه دنبال معنی اند؛ به قول مولانا:
در دل انگور می را دیده اند/در فنای محض شی را دیده اند
فرق صوفی و فتی در درجه است نه در طریقه. جوانمرد در پله های اول زینه ی عروج به جانب حق است، اما صوفی به پشت بام برآمده است. و به گفته ی مفید و موجز ابوسعید ابوالخیر که به جواب سوالی که از او پرسیدند: صوفی کیست؟ فتی چیست؟ فرمود: « آن چه که در کف داری، بدهی؛ و آن چه که در سر داری بنهی» (5)
امیر عنصر المعانی کیکاوس بن قابوس در شاهکار نثر فارسی، قابوسنامه که در سال 475 تألیف شده است، بحثی مفصل در باره ی آداب جوانمردی دارد. او در آن جا اصول فتوت را با تصوف چنان درهم آمیخته است که به مشکل می توان دریافت که نگارنده از تصوف گفته یا از فتوت تافته است. (6) در تعبیری زیباکه از اصول تصوف از قلم یک صوفی فرزانه، خانم ناهید عنقا تراویده است، به نقل از علی شاه مردان، آمده است که تصوف در اصل سه « ت» یعنی ترک، توبه و تقوا؛ سه «ص» یعنی صبر، صدق وصفا؛ سه «و» یعنی ود(محبت)، ورد و وفا؛ و سه « ف» یعنی فرد، فقر و فناست. (7) اگر فنا را که درجه و مرتبه ی نهایی و عالی تصوف است، برداریم می بینیم اصول تصوف همگی با فتوت یک سان و یکدست است. تصوف راست رفتن است و فتوت راست کردن.
سه: لنگر و زاویه ی جوانمردان
http://img.tebyan.net/big/1388/10/92190976410325414052451172552363223723428.jpg
کنج و پنج کاکه ها و جوانمردان که به نام زاویه و یا لنگر یاد می شده است، درست مثل خانقاه های صوفیان، در گذشته جایگاه دادرسی بینوایان و محل پذیرایی از مسافران بوده است و حیثیت یک نوع مرکز کمک های فوری معادل نهاد 911 در امریکا را داشته است که نیازمندان، که گاهی از دسترسی به دولت سرخورده بوده اند، به آن جا رفته و داد خواهی نمایند و غربا برای خوردن یک نان شکم سیر؛ و مسافر ها برای دم راست کردن به آن جا راه بکشند. چنان که صوفی آزاده، شیخ ابوالحسن خرقانی می فرماید که «خدایا! غریب را در خانقاه من مرگ نده که ابوالحسن طاقت مرگ غریب ندارد.» (8)
وجه امتیاز لنگرها و زاویه ها بر خانقاه ها ومساجد بر این بوده است
که مصارف لنگر ها از مدرک عاید کسب و دستمزد حلال جوانمردان که اغلب پیشه ور و دکاندار بودند، تأمین می شد؛ نه از طریق خیرات و نذور اغنیا. دیگر آن که لنگر ها اکثراً محل جداگانه برای ورزش (زورخانه) داشتند که عیاران و اهل کسبه برای ورزش و یا دیدن و یا مسابقات به آن جا می آمدند. کاکه ها به تربیت بدنی و آمادگی رزمی شان اهمیت زیاد داده همت فراوان در راه آن می گماشتند. جوانمردان از مردم و بازار و بازاریان دور و گریزان نبودند و خلوت گزینی و چله نشینی را نمی پسندیدند. مثل زهاد به بطالت و ترک عمل نمی گراییدند. آن ها چله نشینی را چنان كه صوفیان پاک سرشت مثل شمس تبریز، مولانا هم گفته اند، با شریعت محمدی(ص) مخالف می دانستند. به حیات عزلت در مسجد و خانقاه که لازمه اش اتکا به اوقاف و نذور و خیرات است سر فرود نمی آوردند.
AreZoO
26th September 2010, 09:16 AM
2+70= کاکه گی
بخش دوم
چهار: مقام اجتماعی کاکه ها
http://img.tebyan.net/big/1388/10/1979421651238204721844250157230144154187157.jpg
از میان لایه ی میانه ی جامعه سنتی ما، دو گروه مورد احترام و اکرام مستدام بوده اند. یکی صوفیان که مورد اعتماد، محبت و احترام همه- از اغنیا تا فقرا و از اعیان و اکابر تا پیشه وران- بودند؛ و دیگری جوانمردان که مخصوصاً مورد احترام و محبت لایه های فرودست جامعه بودند؛ زیرا کاکه ها مرجع دادخواهی و داد رسی و وسیله ی تأمین امنیت در منطقه و محله ی شان شمرده می شدند.
برخورد سپاهیان و دولت مردان با کاکه ها به دو گونه بوده است: اگر دولت قوی بوده، دستگاه حاکمه معمولاً عیاران را کوفته و مانع پر و بال کشیدن آن ها شده است. اما در روزگار فترت، دولت ها کوشیده اند تا از کاکه ها استفاده کنند و برای پر کردن خلای ناشی از غیبت نهادهای مؤثر دولتی، آن ها را مرجع حل و فصل دعاوی مردم بسازند. چنان كه گفتیم جوانمردان معمولاً از دولت ها و حکام ظالم خود را به کناری می کشیدند. چنان كه در فتوت نامه نجم الدین زرکوب می خوانیم که دوازده فرقه نمی تواند جوانمرد باشد. من در اینجا فقط چند تای آن را نام می برم: کافر، کاهن، منافق، دلاک، دلال و عامل( کارگزار یا مامور دولت)
از لنگر های جوانمردان معمولاً یک «قطب» سرپرستی می کرد. قطب در لغت به معنی میخ آهنین سنگ زیرین آسیاست که سنگ بالایی به دور آن می چرخد. اوتاد و اقطاب از همان شأن، عزت و کش و فش برخوردار بوده اند که بزرگان صوفیه داشتند. در لنگرها مثل خانقاه (خانقاه هم در اصل خان گاه یعنی جای ذکر و محل خواندن نام خدا بوده است) بعضاً مجالس سماع و انس دایر می شد. جوانمردان در تهیه ی اسباب پذیرایی از مسافران و غربا از کمتر چیزی دریغ می کردند. لنگرها و خانقاه ها یا در داخل شهر و محله ی پیشه وران و یا در بیرون دروازه ی شهر برسر راه کاروان ها وکنار کاروان سراها برپا می شد.
ناگفته نباید گذاشت که بعضی از لنگر ها و خانقاه ها، مخصوصاً به خاطر دایر کردن مجالس سماع و انس، مورد سوءظن قرار می گرفتند و انحرافات اخلاقی به آن جا نسبت داده می شد. به قول پیر روشندلی سماع مثل آتش است. یکی را می نوازد و دیگری را می سوزاند: درست مثل شراب. گویند فقهای حسود چون میل شمس تبریز را به شراب می دانستند، ازمولانا پرسیدند که شراب حلال است یا حرام. مولانا گفت که تا که خورد. اگر مشکی شراب در دریا ریزد دریا متغیر نشود. اما اگر قطره ای در حوضکی افتد، نجس شود.(1)
البته در سبک ساختن نام لنگر ها عوامل دیگر نیز نقش داشت که در آن میان از دشمنی زاهدان پله بین و طالب ها و ملا های ظاهربین پله بین می توان نام برد. ازجانب دیگر کاکگی و عیاری یک نوع مد و فیشن دوران هم بود. و رندان و رهزنانی بودند که کارهای خلاف شان را زیر نام مقبول عیاری می پوشانیدند.
در خانقاه و لنگر های کشور ما نه تنها پیروان مذاهب مختلف، بلکه هندو و مسلمان ما هم پهلو به پهلو نشسته به ذکر و سماع می پرداختند. لنگر ها اکثراً برای همه ی مردم محل باز بوده و هر صنف از اهل کسبه و پیشه وران از خود لنگر جداگانه داشتند. مثل لنگر زرگرها، لنگر سازنده ها وخراباتی ها.
کاکه ها اکثراً در روزهای تعطیل به بیرون شهر به شکار می رفتند و در نماز دیگر به شهر برگشته هر جرگه ی آن به صورت جداگانه در کنار یکی از دروازه های شهر جانوران کمیاب را که شکار کرده بودند، به نمایش می گذاشتند و گوشت آن هارا به نیاز مندان خیرات می دادند. در داخل شهر کاکه ها هر کدام از خود قلمرو مشخص داشتند و ساحه ی اختیار و صلاحیت یک دیگر را احترام می کردند. حلقه های عیاران گاهی به عیاران کشورها و یا مناطق مجاور شان سفیر و نماینده روان می کردند. چنان كه کیکاوس بن قابوس صاحب قابوس نامه ، داستان رسیدن سفیر عیاران مرو را به قهستان (قهستان معرب کوهستان است) چنین آورده است:
«عیاران به هم نشسته بودند. مردی اندر آمد؛ سلام کرد وگفت من رسولم از نزد عیاران مرو. سه مسأله ما بشنوید. اگر جواب دهید ما راضی شویم به کهتری و اگر جواب ندهید اقرار دهید به مهتری ما. گفتند: بگوی. گفت: یکی این که جوانمردی چیست ودیگری اگر عیاری به راه گذری نشسته باشد و مردی بروی بگذرد و زمانی بگذرد مردی دیگری با شمشیر از پس وی همی رود به قصد کشتن وی؛ از عیار بپرسد که فلان کسی برگذشت؟ آن عیار چه جواب باید داد. اگر گوید نگذشت، دروغ گفته است و اگر گوید که گذشت غمز کرده باشد. و دروغ و غمز هردو در عیار پیشگی نیست. عیاران کوهستان جواب دادند: که اصل جوانمردی آن است که آن چه بگویی بکنی و جواب آن عیار آن بود که از جایی که نشسته یک قدم ایدر نشیند وگوید تامن ایدر نشسته بودم، کسی نگذشت. تا راست گفته باشد.» (2)
پنج: صفات جوانمردی
صفات جوانمردی هفتاد و دو است به نقل فتوت نامه منظوم عطار (3) که من چند تای آن را در این جا می آورم.
نخستین راستی را پیشه كن
چو نیكان از بد اندیشه كن
زبند نفس بد آزاد بودن
همیشه پاك باید چشم ودامن
مکن بد باکسی کو باتو بد کرد
تونیکی کن اگر هستی جوانمرد
ترا آن گه به آید مردی و زور
که خود را کمتر بینی از مور
درون را پاک دار از کین مردم
که کین داری نشد آیین مردم
تواضع کن، تواضع بر خلایق
تکبر جز خدارا نیست لایق
فتوت چیست، داد خلق دادن
به پای دستگیری ایستادن
http://img.tebyan.net/big/1388/10/8910169233871941422224210058235253241181240.jpg
لب ولباب گپ این است که جان کاکه گی، سخاوت، صفاو وفاست. و روان آن سینه بی کینه. دلیل آن که صفات جوانمردی را هفتاد و دوگفته اند. این است كه قدسیت و حرمت هفتاد و دو در فرهنگ و دین ماست. از آن هفتاد و دو صفت من چند تای بارز آن را نام می برم: راستی، پاکی، آزادگی، صبر، فقر، شکستگی، تقوی، اخلاص، شکر، توکل، رضا، جود و سخا، لطف، حرمت، تهذیب، استقامت، حیا، صدق، صفاووفا، ایثار، فراست، همت، محبت، غیرت، شوق،انس، سرور، تمکین، غنا و سماع. تمام این صفات با مراحل سیر و سلوک طریقت یک سان است. اما مراحل و درجه هایی است که مخصوص صوفیان (خواص) است که از آن میان می توان از ریاضت، عبادت، سیرت، رجاء، مکاشفه، مشاهده، هیبت، اتصال، انفصال، تحقیق، تجربه، توحید، فنا و بقا نام برد.
درباره ی درجات سیر و سلوک، فرموده ی مرحوم استاد فروزانفربسیار به جاست که می گوید مراتب سلوک دو گونه است: یکی سیر الی الله ودیگر سیر فی الله: سیر الی الله مثل سیر در خشکی است وحرکت در خشکی با عمارت ومنازل با نشانه ها قابل تقسیم است. ولی سیر فی الله سیر در دریاست که قابل تدریج و توصیف و منزل بندی نیست. زیرا که نشان در آب محو شود. تا پاگذاریم و پاگذاریم اثر به کلی محوشود. (4) به قول مولانا:
تا لب بحر این نشان پاست/پس نشان بحر درون بحر لاست
از فتوت نامه ی منظوم، کلیله و دمنه ی قانعی طوسی که در عصر سلجوقیان تألیف شده است من یک بیت را که شیره و مایه جوانمردی است، می آورم:
فتوت ندارد بدان دل دلیر/که باشد گرسنه کسی و تو سیر
آداب معاشرت نیکو جزء اساسی کاکه گی است. در سمك عیار می خوانیم که دروازه ی جوانمرد همیشه گشاده باشد؛ اما بی اجازت در آمدن به خانه ی جوانمرد، ناجوانمردی است و باز در همان جا می خوانیم که جوانمرد خود فروش و متظاهر نیست. در تعصب کسی را کافر نمی خواند و به کتاب و علم غریب انکار نمی کند. صاحب قابوس نامه، خوی خوش و گشاده دستی را لازمه عیاران دانسته و می نویسد که جوانمرد باید متلون وچرب زبان نباشد؛ بی آفت. پاک تن و پاک جامه باشد، و سه چیز را مدام بسته دارد: چشم و دست و زبان را؛ از نادیدنی، ناکردنی و ناگفتنی. و سه چیز را به دوست و دشمن گشاده دارد: در سرای،. سر سفره و بند کیسه را. بیست عمل کاکه گی را زایل می کند که بارز ترین آن این است: نفاق، تکبر، ترس، حسد، دروغ پراكنی و دروغ زنی، عیب جویی، بخل، بهتان و حرام خوری. کاکه گی به دو گونه است قولی و سیفی. قولی آن که با صدق گوید که جوانمرد است و سیفی آن که با عمل نشان دهد. فتوت قولی برای جهاد اکبر یعنی مبارزه با نفس است و فتوت سیفی برای جهاداصغر، که همان غزا در راه خداست.
نماز کردن روز و شب، کار عابدان است/آفت زدل جدا کردن، کار مردان است
ناگفته نباید گذاشت که کاکه ها مردمانی آزاده بوده اند که گاهی تمام اعمال شان در چوکات معین و محدود قانون و شرع نمی گنجیده. چنان كه از زمان عیاران سیستان به این سو، با همه پابندی که جوانمردان به پاسداری نام و ننگ و ناموس مردم داشته اند، واگر دست شان می رسید، از زدن کاروان های تجارتی و رهزنی دریغ نمی کردند.
شش: آداب جوانمردی
سمک عیار که روایتی از آن به قول فرامرز ابن خدادادابن عبدالله کاتب به ما رسیده است. حاوی اطلاعات دقیق در باره ی آداب جوانمردی است. کاکه ها و پای لچ ها لباس متمایز می پوشیدند و اکثر اسلحه حمل می کردند. علامت فارقه ی همه کاکه ها پوشیدن تنبان کلان که آن را ایزار جوانمردی، سربال و سراویل فتوت می نامند، بوده است. کاکه ها اکثراً شال(دوپته یا پتو) روی شانه می انداخته و اسلحه ای در کمر داشتند که معمولاً کارد بود و اندازه ی آن در قمه های کوچک جیبی(خنجر معروف جوان مردان فدایی اسمعیل) تا تلوار های بلند و سنگین (کاکه های کابل و عیاران سیستان حمل می کردند) فرق می کرد. اسلحه ی برگزیده ی جوان مردان برای شکار تیر و کمان بود.
پوشیدن ایزار و یا سراویل فتوت همان ارزش و اعتبار را داشته است که پوشیدن خرقه در نزد صوفیه. درست مثل خرقه، سراویل را جوان مردان از قطب، خلیفه، استاد و یا مرشد شان دریافت می کردند. پتو و یا شال سرشانه، که در قندهار هنوز هم بسیار رایج است، در میان جوان مردان منطقه ی ما، از آسیای میانه تا سرحد هندوستان رایج بوده است(ناگفته نباید گذاشت که جوان مردی در هندوستان راه نیافته است که بحث در باره ی علل اجتماعی ودینی نبودن روحیه جوان مردی در آن جا، از چوکات این مختصر بیرون است). دوپته وشال هنوز هم در افغانستان رایج است. با این اختلاف کوچک که حالا مثلاً در قندهار مردم به جای شال های زبر و سیه رنگ پشمی قدیمی، پتوی نازک خامک دوزی نخی به شانه می اندازند. پشم در قدیم کالای ارزان و فقیرانه بوده است و صوفیان لباس زبر پشمی (صوف) می پوشیدند و کلمه ی صوفی نیز از صوف یعنی پشمینه می آید. پروفسور نیکلس عقیده دارد که پوشیدن لباس درشت پشمی میان راهب های نصرانی(مسیحی) تارک دنیا رواج داشته است و صوفیان آن را از این ها فراگرفته اند(کلمه نصرانی که در متون قدیم اسلامی برای مسیحیان آمده است، از ناصره می آید که شهر کوچک زادگاه عیسی مسیح واقامت گاه حضرت مریم در فلسطین بوده است).
در قندهار به جوان مردان «پای لچ» می گفتند. علت این که جوان مردان بوت نمی پوشیدند. غربت و ریاضت شاید نباشد بلکه پای لچ های قدیم واصیل می گفتند که زمین منظر خدا و مقدم رسول مقبول(ص) اوست و این گستاخی است که به منظر خدا و مقدم رسول(ص) با کفش راه برویم. جوان مردان در لنگرگاه های شان ضرب میل می کردند که یک ورزش بسیار کهن منطقه ماست. در هر لنگر معمولاً یک چاوش خوان بود که با صدا و ریتم مخصوص اشعار حماسی(مخصوصاً شاهنامه و حمله حیدری) را در روز های تمرین ومسابقه می خواندند و بدین وسیله پیشینه ی تاریخی و رشته های باستانی عیاری را در خاطره ها زنده نگه می داشتند. هر زاویه و لنگر از خود بیرق یا علم مخصوص داشت که به آن توغ می گفتند. توغ کلمه مغولی وبه معنی بیرق است.اصطلاح پاتوغ یا پا طوق در فارسی خراسان از نشستن در پا علم در زاویه و لنگر، برای اختلاط می آید. جوان مردان در سماوارها و کاروان سراها برای دم راست کردن و محشور شدن با مردم، می نشستند. مسافران معمولاً و مخصوصاً اخبار و احوال تازه ی راست و دروغ، وحکایت ها و داستان های حقیقی و یا خارق العاده را می آوردند، و کاکه ها این داستان هارا شنیده و خود راویان آن در لنگر ها می شدند.
http://img.tebyan.net/big/1388/10/1252531042082361871264325520793314593213240.jpg
سلسله مراتب زاویه و لنگر ها از نوچه شروع شده به ترتیب به کاکه، نقیب، خلیفه، استاد، مرشد، قطب و پیر میرسد. برای نیل به مراتب کمال در جوان مردی، نوچه ها و طالبان تشرف، یک استاد و خلیفه معین را انتخاب و زیر دست او قرار می گرفتند. استاد یا مرشد برای نوچه حکم پدر را داشت و اکثراً جوانان اورا «با به» صدا می کردند و نوچه هم سن و هم قد یکدیگر را «بیادر» می خواندند. نوچه ها یا جویندگان جوان مردی، پس از اثبات لیاقت از طریق خدمت چهل روزه به لنگر و زاویه، با آداب خاص، به درجه «کاکه» تشرف می یافتند و پس از طی مدارج و دادن امتحان، از جانب پیر و استاد، تنبان خاص که نشان تعهد به عفت و طهارت بود. دریافت می كردند. مراسم تشرف با نوشیدن یک قدح آب نمک از کاسه فتوت (کاسه ی كوچك برنجی منقوش و مزین) انجام می یافت. اصطلاح آب و نمک شدن و نمک پروردگی از همین جا می آید. استاد بعد از آن که ایزار مخصوص جوانمرد را می پوشانید کمر او را با پتو می بست. جوانمرد در حضور استاد از کبایر توبه می کرد و سه بار کلمه ی طیبه را می خواند. خلیفه و استاد «یا حی والقیوم یاذاالجلال والاکرام» گفته کاسه ی فتوت را به نوچه می داد، تا آب زلال و نمک را بنوشد. جوانمرد سه روز پتو را از کمر باز نمی کردو بعد از سه روز استاد شال را از کمر او باز کرده به روی شانه اش می گذاشت.
قبل از ظهور دین اسلام، تشرف به جوانمردی از طریق نوشیدن یک قدح شراب به سلامتی استاد صورت می گرفت. اما چون خمر در اسلام حرام قرارگرفت، جوانمردان آب را که نشانه ی پاکی وپاکیزگی است و نمک را که وسیله ی نگهداری از فساد و گندگی است، برگزیدند. در فتوت نامه ی نجم الدین زرکوب می خوانیم: پیش از آن که نبوت به پیامبر آمدی، فتوت چنین بود که قدح خمر خوردندی به نام مرشد... ابوجهل(کاکای پیامبر) مشهور به فتوت داری بود و چارصد کس به نام او قدح خورده بودند. پیامبر (ص)در آن زمان، نو جوان بود و چهل کس از نوجوانان همراه او بودند... به مصطفی(ص)گفتند که می خواهیم نام مبارک شمارا به فتوت بریم. پیامبر (ص) گفت خمر میان ما نباشد. ایشان شربت نمک را به نام مبارک شان خوردند(5) از نظر تاریخی این داستان احتمالاً درست و دقیق نیست. زیرا شراب در اسلام پسان حرام قرار داده شد.
در بعضی از لنگر ها به جوانمردان در موقع تشرف شیر و نمک می نوشاندند که شاید برداشتی از نوشیدن جام شیر پیامبر (ص)، از دست جبرییل امین در شب معراج باشد.
چنان كه دیده می شود شرایط پذیرفتن در حلقه ی جوانمردان بسیار آسان تر از در آمدن در سلک صوفیان بوده است. به طور مثال در خانقاه صوفیه به جای چهل روز خدمت، شرط پذیرش هزار و یک روز خدمت بوده است؛ بدین شرح: چهل روز خدمت چهارپایان، چهل روز هیزم شکنی، چهل روز آشپزی، چهل روز خریدن سودای مایحتاج، چهل روز خدمت درویشان و چهل روز طهارت. در روز هزار ویکم درویش را غسل داده، خرقه پوشانده و در سلک خانقاه می پذیرفتند.
AreZoO
26th September 2010, 09:18 AM
قلندر و ملنگ و بهلول!
بخش سوم(پایانی)
هفت: فتوت نامه ها و رسایل جوانمردان
http://img.tebyan.net/big/1388/10/179941666511187240145861563123224412017889.jpg
تذکره نگاران و اقطاب جوانمردان برای افروخته نگهداشتن اجاق گرم عرفان به تألیف آثاری که اصول ادب و پیشینه ی تاریخی جوانمردان را به نسل های جوان تر برساند، توجه فراوان مبذول داشته اند. در اوایل، یعنی سده های سوم و چهارم هجری معمولاً یک فصل از هر کتاب که در احوال و آثار صوفیه و اولیا نوشته می شد، وقف بحث در باره ی جوانمردی می گشت. اما پسان تر، مخصوصاً بعد از سده ی پنجم و ششم هجری، نگاشتن فتوت نامه های مستقل و کتب و رسایل اختصاصی در باره ی جوانمردی رواج یافت. قدیم ترین کتبی که در باره ی جوانمردی به طور ضمنی اما مفصل بحث می کند،رساله ی قشیریه اثر ابوالقاسم عبدالکریم نیشاپوری ( تولد 376- وفات 465 هجری قمری) و طبقات الصوفیه از ابوعبدالرحمن محمد بن حسین( تولد 330- وفات 412) است.
کهن ترین فتوت نامه که تا حال به دست ما رسیده تحفه الاخوان فی خصایص فتیان، اثر کمال الدین عبدالرزاق ( تولد376، وفات 481) است که به تفصیل در باره ی حقیقت فتوت (در فصل اول) مأخذ و مبدأ فتوت(در فصل سوم) بحث می کند. من نمونه ای از نثر تحفه الاخوان را به این قصد در این جا می آورم که نشان دهم که فتوت نامه ها به زبان روان و ساده برای عوام نگاشته شده و برخلاف آثار صوفیه از شطحیات، کنایه، استعاره، که صوفیان از ترس مستشرعین به استفاده ی از آن ناگزیر بودند، عاری است. (کلمه ی شطحیات احتمالاً صورت عربی کلمه ی معروف دری یعنی چتیات است).
درفصل سوم تحفه الاخوان می خوانیم:
«روایت است که شبی سی و چند کسی از درویشان و جوانمردان نزد ابوالحسن انطاکی جمع شدند، اورا گرده ی دو سه نان بود. چندان که دو سه مرد را دشوار بس باشد. نان هارا همه پاره کردند و چراغ بکشتند و بر سفره نشستند. هریک دهان جنبانید، تا دیگران پندارد که می خورد چون سفره برداشتند، نان به جای خود بود و هیچ یک نخورده بود.»
رساله ی الفتوه و کتاب الفتوه دو اثر ارجمنداست که از قرن ششم هجری به ما رسیده است. هر دو از شیخ شهاب الدین عمر سهروردی( تولد 539 وفات 632) است که از مریدان پیر بزرگوار عبدالقادر گیلانی( متوفی 560) بود. سهروردی در بغداد صاحب بارگاه خانقاه و مجلس گرم انس بود. (1) هردو رساله را پروفسور هنری کرین فرانسوی در کتاب گرانبهایش رسایل جوانمردان RAITES DESCOMPANGNONS CHEVALIERS با یک مقدمه ی جامع و جانانه در باره ی اصول و تاریخچه ی جوانمردی به زبان فرانسوی ترجمه و گردآورده است. در رساله ی الفتوه آمده است که فتوت اسمعیل قوی تر بود از فتوت ابراهیم خلیل الله. زیرا که خلیل الله در راه فتوت فرزند را فدا کرد اما اسمعیل به قوت فتوت جان را.
معروف ترین وکامل ترین رساله ی جوانمردان، فتوت نامه ی نجم الدین زرکوب است. گرچه معلومات مفصل در باره ی مؤلف این کتاب موجود نیست اما نسخه ی نسبتاً کامل فتوت نامه ی زرکوب در کتابخانه ی آیاصوفیه موجود است . از ملا حسین کاشفی هروی نیز فتوت نامه ای بما رسیده است که سال ها قبل چاپ شده و نسخه ی آن کم یاب و در این جا کاملاً نایاب است. ازمیان کتاب هایی که در شرح حال جوانمردان معروف نوشته شده است، یکی جوامع الحکایات عوفی است که داستان هایی دل انگیز از جوانمردان عیار سیستان، لیث صفار را دارد و دیگری سمک عیار است و ابو مسلم نامه که اولی زندگی نامه سمک است و آخری کارنامه ی ابومسلم خراسانی.
کتاباخوان الصفا که در اصل یک اثر تبلیغی مذهب اسمعیلی است، درس هایی ارزنده در باره ی جوانمردی دارد. مثلاً: «برادران ما که خداوند یاورشان باد، سزاوار آن است که به هیچ یک از ارزش ها، دشمنی نورزید. هیچ کتابی را مطرود نشمارید. نسبت به هیچ مذهب تعصب نشان ندهید... به هر جانوری نیکی کنید و خواهان نیکی بر همگان باشید.» (2)
ازمیان فتوت نامه های معروف فقط چهار تای آن به عربی است و باقی همه به زبان فارسی اندو روش نگارش و زبان همه فتوت نامه ی هاروان، سلیس و عام فهم است.
فصل دوم: رندی و قلندری
دامنه ی سراویل و دامن بحث جوانمردی را نرم نرمک برچیده، به گفتن چند کلمه در باره ی رسایل معروف جوانمردان بسنده کرده، آب را به کرت آخر می بریم و می رویم به سراغ دیگر پاکبازانی که در طریقت، شانه به شانه ی جوانمردان ساییده و در کنار آنها ره کوبیده اند. از رندان و رندی چیزی چیزکی می گوییم و باز دمی با قلندر ها و بهلول ها می گذرانیم. در هرمورد مختصر گپ می زنیم که در این ملک حتی اگر شب دراز و قلندر هم بیکار باشد، بازهم ساربان های اخبار و نشرات، بار محموله هایی را که مفید ومختصر نباشد، به چندان شوق نقل نمی دهند و نمی برند.
اول: رند
گویند که خاتون صاحب حسنی را یا به قول خوندمیر در حبیب السیر «ضعیفه، سلیطه، جمیله ای» رابه سبب حرکتی ناشایست حکم کردند که از مناره ای بلند بیندازند. رندی نزد حاکم شرع رفت والتماس کرد که برای خدا رحم کنید، زن مرا به جای آن خانم سیاست کنید و او را عفو کرده برمن ببخشید.این حکایت تصویری کامل از «رند» را ارایه می کند. رند آدمی است زیرک، لاقید، و بی باک که به رسوم اجتماعی و اوامر و نواهی شرعی- اگر به فایده اش نباشد- چندان پابند نیست و با بی توجهی عمدی و آگاهانه به اصول مروج و مقبول اجتماعی، می خواهد به کام خود، «بی خار»، آزاد و خوش و آرام زندگی کند. رند گرچه با دین و دیانت مخالف نیست، اما چنان وانمود می کند که در تعبد، آداب شرعی و عبادات، بافته ای جدا تافته از عوام الناس بوده، آن قدر پاک و بی زیان و «بی خار»، هست که به مراعات اوامر و نواهی شرعی و اجتماعی ملزم نمی باشد.
در این شکی نیست که قبل از خواجه حافظ ، رند معنی منفی داشته است. سنایی برای بار اول از رند تصویر مثبت ارایه کرد؛ تصویری که خیام آن را بسیار زیبا و رسا ساخت. حافظ در یک دست صراحی و در دست دیگر دست رند را گرفته، اورا باخود تا نزدیک عرش برد و به مرتبه ی قدسیت بالا کشید. از آن چه که به دست ما رسیده است معلوم می شود که تا نیمه ی قرن هفتم هجری، رند تقریباً به اوباش و اراذل اتلاق می شد. در تاریخ بیهقی در داستان به دار کشیدن حسنک وزیر، آمده است: «هیچ کس دست به سنگ نمی زد و همه زار می گریستند. سپس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زند» (3) فرهنگ معین، رند را زیرک و حیله گر، منکر فکر و لابالی معرفی می کند. اما مرحوم دهخدا به این کلمه معنی مثبت داده، رند را کسی که با ذکاوت خاص، سالوسیان را چنان كه هستند می شناسند، تعریف می کند. رندان در عصر خود شان مردمان سرکش و آزاده و به تعبیر امروز Anti-establishment بوده که با دم و دستگاه حاکم که آلوده با ریاو خود فروشی و سالوس بوده است، در ستیز آشکار بوده اند. بی باک پرده ی تزویر سالوسیان دریده اند. به قول حافظ:
حافظ می خور و رندی کن و خوش باش ولی/دام تذویر مکن چون دیگران قرآن را
اگر هاله ی تقدس را که حافظ به دور رندان پیچیده است به احتیاط برداریم، درمی یابیم که در طول تاریخ، رندان چندان ملاحظه ی شرع را نکرده و رسوم اجتماعی آن هارا محدود نساخته است. سرخوش و آزاد می زیستند شب گردی می کردند، بنگ و شراب می نوشیدند، رضا به داده می دادند وگره بر جبین نمی انداختند. بی باک به شیخ و زاهد می تاختند(4) عامه ی مردم که از کژتابی و سخت گیری محتسب و قاضی و زاهد، طالب و ملا و چلی که از هر مو پلاس می بافتند به تنگ آمده بودند، بی پروایی آن ها را می پسندیدند و حتی عرفایی عالم سوز چون حافظ و خیام آرزو می کردند که مثل رندان از بار رسوم قیود و مقاولات اجتماعی فارغ و سبک باشند. همین که حافظ می گوید که «زدیم به صف رندان هرچه بادا باد» نشان می دهدکه شاعر خوب می دانسته که آزادگی را که رندی با خود می آورد، شاید به قیمت نام ونشان تمام شود. فضیلت رندی همین است که یک انتخاب آگاهانه است.
http://img.tebyan.net/big/1388/10/11624774916222108222247898233584250240.jpg
علت توجه فراوان شاعر آزاده و عارف دل سوخته ، حافظ ، به رند این است که در دوران حیات شاعر، که مثل دوران امروز ما عصر بحران سیاسی و فترت اجتماعی بوده، وقشر گرایی، شریعت زدگی، تقلب و سخت گیری رواج داشته است، کسانی که دامن شان کم تر به فساد آلوده بوده، همین رندان بوده اند. رند بی قیدی را توجیه عارفانه کرده، انکار از شرع و عرف را برای این که به کفر متهم نشود، از روی علم و صدق نشان می دهد نه ناشی از نادانی و فرصت طلبی. خرابات از بی بند و باری رندان آباد بود و دولت ها هم چون از عواید خرابات مالیه مخصوص به نام « مالیات بیت اللطف» می گرفتند، کاری به کار رندان نداشتند و دوران فترت و بحران از رندان به عنوان آن چه که امروز به ملیشه معروف گشته است، استفاده می کردند. در موردی هم رندان ز هم کاری بادم و دستگاه دولت، رندانه طفره رفته بهانه آورده اند که«عرصه ی شطرنج رندان را مجال شاه نیست.»
رند نه تنها با ریا وسالوس زاهد و شیخ که می خواستند خالق را به سجودی و نبی را به درودی خوش بسازند، مخالف است بلکه میانه ی خوبی با صوفیه هم ندارد و آن هارا که اهل لاف و طامات وکرامات خوانده اند از محضر هردو، (هم از مجلس وعظ شیخ شریعت و هم از حلقه ی انس پیر طریقت) گریخته به بزم «پیر مغان» در خرابات می رود که فارغ ار شر وشور دنیا و عقبی باشد.
آن چه که گفته آمد، یک توجیه از رند و رندی است. بسیاراند صاحب نظرانی که با تاکید بر آزادگی و پاکیزگی رندان از ریا، «رندی را بزرگ ترین فضیلت انسانی» (5) خوانده و این صفت نیکوی رندان را که جانبازانه با زاهد و طالب و شیخ و محتسب در جدل بی وقفه اند، بسیار گرامی داشته اندو شراب را هم، که رندان گاهی وقت در مقابل چشم قاضی و زاهد خورده اند، حرام؛ اما بهتر از غصب مال اوقاف شمرده اند.
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت/که گناه دیگران برتو نخواهند نوشت
حالا که صحبتی از شعر افتاد، بهتر آن که رندانه گریزی بزنیم و در حاشیه ی این صحبت جایی برای گفتن این چند کلمه باز کنیم. البته به این امید که زبان را نسوزد. گرچه نگفتنش مغز استخوان را سوخته است. عامل اصلی پختگی وشیرینی کم نظیر شعر فارسی مثل کلام مولانا ، شعر حافظ یا سروده های بیدل ، و رشد عالی و نامتناسب آن، به مقایسه ی سایر رشته های هنری و فرهنگی در کشور ما، به نظر این حقیر، شاید ناشی از دو اصل باشد: یکی این که صوفیه برای بیان افکار غنی شان از نظم استفاده بیشتر کرده اند. زیرا که نفس آن ها آن قدر آتشین و برداشت های آن ها آن قدر بدیع و لیبرال بوده است که اگر صریح و عیان بیان می شداقلاً یک دو جای پاسداران کم سواد رسوم وقیود اجتماعی را می سوزاند. جامعه ی سنتی ما حال و حوصله ی برداشت آن را نداشته است، از این رو صوفیه گفتار شان را به شعر آورده در پوشش و کپسول صاف و خوش رنگ نظم پیچیده با چاشنی ایما و اشاره آن را قابل قورت کردن و برداشت برای پاسداران خود گماشته وقمچین به دست اصول سنتی جامعه ساخته اند.
انگیزه ی دوم برای توجه فراوان به شعر، احتمالاً ناشی از مکروه بودن سایر رشته های هنری مثل نقاشی، مجسمه سازی و موسیقی در جوامع سنتی است. از مخزن سرشار و بسیار پر فشار ذوق خلاق و احساس گرم شرقی ما، تنها مجرای شعر به بیرون باز و مجاز بوده است. این تصادفی نیست که با عروج تیموریان شعر فارسی به فترت افتاد. تیموریان با رواج و تشویق معماری، کاشی کاری، تذهیب کتاب، میناتور، استنتاج و خوش نویسی، استعداد هایی را که تا آن زمان تنها در خدمت شعر بود به چیز های تازه تر و پویاتری متوجه و مشغول ساختند و در این جاست که شعر فارسی در اوج شكوفایی سایر رشته های هنری به سراشیبی افتاد و تا که نیما نرسید، سر بالا نکرد. با همه لذتی که از خواندن اشعار بی نظیر شعرای زبان خود می بریم ، محدودیت هایی رانیز بر بیان و حتی روان ما خلق کرده است. شکل شعر، نه محتوی آن، به جای آن که تشویق کند که برخیزیدو پراكنده شوید، راه های ناکوبیده را بپویید، بجویید، ته و بالا و زیر و زبر کنید، بر عكس چنین آموخته است که سنگین و وزنین پهلو به پهلو به نظم و ترتیب بنشینید (و به قول ظریفی چون دم ندارید. سر به علامت تایید تکان دهید)و آن چه ر ا که دیگران موزون و مقفی ساخته اند از بر واز سر تکرار کنید.
خدا می داند که چقدر اندیشه و گفته ی بدیع ادبی اجتماعی، از ترس بدعت ادبی، ناشنیده و ناگفته مانده است. بعد از این که این همه از فتوت گفتیم، همه گناه هارا بردوش ظریف شعر ماندن هم «ناجوانی» است. اصولاً سنت گرایی، محافظه کاری، احتیاط نزدیک به وسواس و مخالفت با تنوع و تغییر ژرف و حرکت ناگهانی ممیزه ی روان شرقی ماست. چنان كه نقش این، خدا ناکرده، تحجر فکری در پرقیمت ترین و معروف ترین «تولید» هنری امروز ما، یعنی قالین نفیس افغانی، به سنگینی پای فیل محسوس است . هزاران پسر و دختر نوجوان که در فقر اقتصادی و محرومیت کامل اجتماعی به سر می برند، با دست و کلک معجزه آفرین شان یکی از نفیس ترین فرش های جهان را می بافند. ماه ها کار می کنند. یک یک گره پیش می روند اما بالاخره بر روی قالین نقش مکرر و منظم پای فیل را می بافند. در کجای افغانستان فیل است؟ کدام فیل آن قدر منظم راه می رود؟ گناه فیل نیست، گناه فیل بانان است که از رسوم عادی اجتماعی اسطوره های به کتگی فیل ساخته اند و خود را هم افسار دار و پاسدار آن مقرر کرده اند و اگر یکی هم حرف و یا طرح بدیع داشته است تا شور خورده خود را در زیر پای فیل ها یافته است.
مسأله این است که قالین باف هنرمند،اما محتاج ما می داند که نباید پایش را از گلیمش فراتر دراز کرده و نقشی را ببافد که به چشم ها آشنا نباشد. ترس از چشم هایی است که توان دیدن دگرگونی را ندارد. یکی از بزرگان صوفیه، مرحوم مشتاق علی شاه را تنگ نظران به کفر گرفتند و به سنگسارش حكم کردند. در لحظه ی سنگ باران، مشتاق علی شاه گفت که چشمان مرا ببینید. پرسیدند از مرگ می ترسی؟ گفت: نه از چشم شما مردم می ترسم. این بحث را در همین جا می گذاریم و میرویم و دم خود را با بهلول هاو قلندر ها راست می کنیم.
فصل سوم: قلندر و ملنگ و بهلول
اول: قلندر
قلندر، صوفی ای ست وارسته از قید. رفتار، لباس، سر و ریش، شکل وشمایل و حتی خوراکش خلاف عرف و رفتار عامه است. مردی است با ظاهر مفلوک و لباس جلمبر و شوخگن؛ اما با باطن صیقلی و دل روشن، که در پی ریا نیست و خود را چنان كه هست بر خلایق عرضه می دارد، نه چنان که خلایق می خواهند اورا ببینند. قلندر ها صوفیه ی ملامتیه اند و آن ها را نباید با ملنگ اشتباه کرد. ملنگ بازمانده و شکل بومی مرتاضان هندی در کشورماست. ملامتیه رستگاری شان را در ملامت خلق، که باعث فزونی محبت خالق است، می جستند.قلندر همیشه آن می کند که مورد ملامت عام باشد. تا بدین وسیله پرده ی ریا و غرور را شکسته به دیدار حق نزدیک و نایل شود. به قول بایزید بسطامی هرچه از خلق گسسته تر بود با حق پیوسته تر بود. افراطیون ملامتیه در دوستی حق تا آن جا پیش می روند که برای رسیدن به محبوب از کفر و دین هردو بیزاری می جویند. قلندر عبادت را سری میان عابد و معبود دانسته، به دور از تظاهر به دین داری و پیروی از شریعت است . آن ها به این عقیده اند که خداوند مهربان تر از آن است که بنده اش را عقوبت کند و کردار هیچ بنده ای رابی پاداش نمی گذارد. جماعتی از قلندران که آن هارا اباحتیه گویندافراط بیشتر کرده ومدعی اند که کمال اخلاص به حق تعالی شامل عبادات نیست. آن ها در پی حقیقت و حریت مطلق بوده و می گفتند سالک به مقامی می رسد که هیچ چیز اورا متغیر و پلید نمی سازد . از این رو از هیچ منکر دریغ نمی کردند و می گفتند در صراط المستقیم هرچه کنی، نمی توانی گمراه شوی.
دوم: ملنگ
http://img.tebyan.net/big/1388/10/10012317712011824714711359601591181803119226.jpg
من از پدرم- پروفسر میر حسین شاه- شنیده ام که کلمه ی ملنگ در اصل سنسکریت است و از «مت انگا» می آید. جوگی های هندی به تن شان گل نرم می اندودند و بر پیشانی و رخسار شان با گل (مت)، سرخ و رنگین نقش می انگاشتند. ملنگ ها اکثراً مسافر، منزوی و کم قرار بوده، بدور از مردم در مسیر کاروان سراها و یا در قبرستان ها زندگی می کنند. در رفتار و کردار ملنگ ها رسوم و آداب ادیان کهن بودایی ها و هندو مشهوداست. برعكس قلندر در داخل شهر و بازار زندگی کرده و عمداً ظواهر شرع را رعایت نمی کند تا به همه نشان دهد که در پی ریا و خود فروشی نبوده و از اظهار و بیان نقصان نفس، خجالت نمی کشد.
سوم: بهلول
بهلول مجذوب و شوریده ای دیگر در میان سوختگان و شیفتگان خداونداست. بهالیل (بهلول ها)مردمانی اند به ظاهر دیوانه و ساده و در باطن سراپا هوش وحتی نابغه که زیاد و بیجا حرف می زنند. اما سراپا گوش هستند. بهلول، سلطان مجذوبان و کمال نفس مطمئنه است. بهلول فاضلی است که برای دریافتن اصل معنی از دنیا و اهل آن گسسته است. از این رو او برای فضول و اهل دعوی بیگانه و دیوانه جلوه می کند. بهالیل سر پرشور، سینه ی انباشته از شعر و نفس گرم و پرشرر دارند.
بحث را بهتر که در همین جا به ذکر این نکته خاتمه بدهیم که پرداختن به مسایلی چون طریقت و جوانمردی، رندی و قلندری، ویا کنجکاوی در مفاهیم بسیار غنی بهلول و درویش و فقیر، زاهد، محتسب و خرابات و شراب دقت و وقت فراوان را می طلبد. در این صحبت مختصر و مقدماتی ما نه این را داشتیم و نه آن را. پرداختن به مسایل عرفانی مثل رفتن به کرانه ی بحر است. در این مختصر من به قدر توان کفه ای از آن برداشتم. اما برداشت های دگر که در تایید یا تردید آن چه كه گفته آمد، کاملاً ممکن و میسر است . من هیچ تاکید بر حقانیت نبشته هایم ندارم و تکرار می کنم که آن چه خدمت عرض شده، احتمالاً یک جلوه از هزاران جلوه حق و حقیقت است. هر موج این دریای بیکران قوت و هیبت و زیبایی و گیرایی دیگری دارد. وقتی به کرانه ی دریا می روید می بینید که یکی مشتاق گرمی وزیبایی جلد است وخود را آفتاب می دهد؛ دیگری نان می جوید، نشسته دام روزی افكنده، ماهی می گیرد؛ یکی غواص است، جرأت غوطه و قوت مجادله دارد، خطر پیشه می کند به ژرفنا می رود و مروارید صید می کند؛ دگری صرف به آب بازی دل خوش است و هی تلاش دارد که به موج ها سوار شود؛ پیر مردی بر یک چوکی شوره زده تکیه داده و مرگ آرام و غمگین خورشید را در آب های سرخ غروب تماشا می کند. چند تایی هم دم را غنیمت شمرده، دست هارا در جیب کرده خوش خوش هواخوری کرده راهی هستند. برداشت هرکدام از دریا جداست. همه برداشت ها بجایند. اگراین تنگ نظری و تعصب نباشد، دنیای خدا بسیار زیباست.
پایان
پی نوشت ها:
1. برای بحث در احوال و آثار سهروردی مراجعه کنید به مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه، تألیف عز الدین کاشانی . به تصحیح وتعلیقات جلال الدین همایی. انتشارات سنائی.
2. برناردلویس، بنیاد های کیش اسمعیلیان.ترجمه ابوالقاسم سری انتشارات ویسمن 1370. ص 85
3- برای تفصیل حکایت رجوع کنید به جلداول تاریخ بیهقی به تصحیح سعید نفیسی.انتشارات سنایی
4- دکتر عبدالحسین زرین کوب، ازکوچه ی رندان،امیر کبیر. 1371. ص2
5- احمد شاملو، مفهوم رند و رندی درغزل حافظ. انتشارات زمانه.1370. ص 22 سید طیب جواد
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2025, Jelsoft Enterprises Ltd.