AreZoO
25th September 2010, 08:27 PM
پولیس/دموس\اخلوس
نگاهی به جایگاه تهران در داستان کوتاه معاصر
قصه کوتاه تهران
http://img.tebyan.net/big/1388/10/7257486319118421822213814141106173120241.jpg
شهرنشینی و ادبیات ، از دیر باز قرابت داشتهاند. انسان شهرنشین، دیگر دغدغهها و مشاهداتش را در قالب ترانه و حکایتهای افسانهگونه بیان نمیکند. او در آغاز عصر جدید رمان را برگزید تا خود و شهرش را روایت کند داستاننویسی مدرن، به تعبیری با شهرنشینی جدید متولد شد. تهران، نیز داستاننویسان بسیاری را به خود دیده است؛ از صادق هدایت تا جوانهای امروزی. اما خود تهران در داستان کوتاه فارسی چه جایگاهی دارد؟ پویا رفوئی، منتقدی که دو کتاب از هوشنگ گلشیری و رمانی از ابو تراب خسروی را نقد و بررسی کرده است، در این مقاله به تبیین جایگاه تهران در داستان کوتاه ایرانی پرداخته و این هدف را در چهار محور پی گرفته است.
- شهر، شهرنشینی و ادبیات داستانی
در اینکه شهر و شهرنشینی هر دو در لحظهها و دیرشهای متفاوت زمانی، جلوههای گوناگونی از خود بروز داده، جای هیچ شکی نیست. اما لازم است قبل از آنکه به بررسی سیر تاریخی بپردازیم یا فرایند تحول شهر را دنبال کنیم، آن را به صورت یک مفهوم در نظر بگیریم. از این بابت مفهوم شهر، آنقدر که فلسفی و سیاسی است، تاریخی و جامعهشناختی نیست. البته منظور این نیست که جامعهشناسی یا تاریخ در مورد شهر و شهرنشینی حرفی نزدهاند یا از عهده تحلیل و بررسی شهر بر نمیآیند؛ در اینجا تاکید بر «شهر» به مثابه یک مفهوم است؛ مفهومی که به مقولاتی مثل درون/ بیرون، خصوصی/ عمومی، انسان/ حیوان و سوژه / ابژه دامن میزند. اگر به یونان برگردیم در نگاه رواقیون این ایده را به طور ضمنی در مییابیم که شهر مکان انقباضها و انبساطهاست. آنها شهر را به هیات جایی مجاور ساحل در نظر میگرفتند و از این رو، جذر و مد در کیفیتها، روحیات و برخوردهای شهری موثر میافتاد. ارسطو به صراحت پولیس را جایی برای وقوع فضیلت درک میکرد و از این جنبه شهر، با هر مکانی که عدهای در آن جمع شده باشند، تفاوت کیفی پیدا میکرد. تاکید برای نگریستن به شهر به عنوان مفهوم، یک جریان ذهنی و فلسفی را نشاندار کرده و نمیتوان به ویژگیهای هندسی و جغرافیایی شهر بسنده کرد؛ منتهی در اینکه شهرها نسبت به متغیر زمان واکنش نشان میدهند و به جلوههای مختلف در میآیند و روابط انسانی را دستخوش تغییر میکنند، جای تردیدی نیست که تاثیر شهر در تولد یا تطور ادبیات داستانی از چند جنبه در خور تامل است؛ اول از همه آنکه آیا رابطه تاثیر و تاثر میان شهر و ادبیات همواره یکسویه بوده و ادبیات، تخیل و زبان هیچتاثیری بر شهر نداشتهاند؟
رانسیر شهروند را موجودی میداند که بین فهم زبان و خلق زبان واقع میشود. عدهای زبان را میفهمند و به تبع آن، جایگاه، شغل، نحوه رابطه و شکل حیات خود را درک میکنند وعدهای دیگر هم زبان را میسازند و ساختن یعنی اینکه علاوه بر منزلت خود، شان دیگران را در نظم سلسله مراتبی جاری و ساری در شهر ساماندهی میکنند.
شهر در کنار خصایص ظاهری و جغرافیایی خود از موقعیتی نومینال هم برخوردار است. شهرهای زیادی را میتوانیم فرض کنیم که وجود بیرونی ندارند و در عین حال ما آنها را به عنوان شهر میشناسیم. اتوپیاها- شهرهای فضایی در ادبیات علمی، تخیلی- نمونهای از این شهرها هستند. از این رو شهر به طور یکسویه بر زبان اثر نمیگذارد. زبان و نحوه بیانگر هم در تحول مفهوم شهر موثرند. عامل زبان نقش موثری بر نحوه توزیع و تقسیم مکان و زمان در شهر ایفا میکند. از این منظر،ژاک رانسیر شهر را متضمن ایجاد و حفظ نوعی «مدار زبانی» در نظر میگیرد. مدار زبانی بدین معناست که شهر با تعیین جایگاه و منزلت هر کس در نظمی نمادین، میزان برخورداری و تمتع او را در زمان مشخص میکند. در وهله اول، شهر و شهرنشینی چنین ایجاب میکند که موجودات بیانگر و موجودات بیان شده از یکدیگر متمایز بشوند؛ رانسیر شهروند را موجودی میداند که بین فهم زبان و خلق زبان واقع میشود. عدهای زبان را میفهمند و به تبع آن، جایگاه، شغل، نحوه رابطه و شکل حیات خود را درک میکنند وعدهای دیگر هم زبان را میسازند و ساختن یعنی اینکه علاوه بر منزلت خود، شان دیگران را در نظم سلسله مراتبی جاری و ساری در شهر ساماندهی میکنند. سقراط در آتن پرسه میزند و از صاحبان مشاغل متفاوت سوالهایی میپرسد که همیشه آنها در پاسخ به این سوالها توانا نیستند در پایان بهترین پاسخ نزد فیلسوف است زیرا اوست که مدار زبانی را شکل میدهد، رانسیر متعتقد است که توفیق سقراط به این دلیل است که او برای تامل در مفاهیم و زبان وقت بیشتری نسبت به دیگری مردم دارد. او میتواند در شهر حرکت کند و بیندیشد؛ حال آنکه دیگران از این حق برخوردار نیستند. بنابراین رانسیر شهر را مکانی میداند که ساکنان آن برحسب زبان، از سهم محدودی از زمان برخوردار هستند او این فرایند را ذیل اصطلاح «پولیس» قرار میدهد. کار به همین جا ختم نمیشود؛ بر خلاف ایده رمانتیکی انشقاق میان حقوق طبیعی و حقوق قراردادی، در پولیس، انسان ساکن شهر است و بیرون از مفهوم شهر قابل تصور نیست. این مدار زبانی است که به شهروندان خصیصه انسان بودن را اعطا میکند و در شرایط خاص و اضطراری ممکن است نظم شهر ایجاب کند که برخی حیوانات، انسان تلقی شوند و بعضی انسانها، حیوان. لاماس- حیوانی که در بینالنهرین میزیسته و تصویر او در نقش برجستهها و کتیبهها به تکرار آمده و البته هنوز معلوم نیست دقیقا چه حیوانی بوده و بیشک موجودی اساطیری و ترکیبی نبوده – به عنوان بنیانگذار و صاحب شهر معرفی میشود و در فرآیند معکوس در آلمان نازی هستند کسانی که با خصایص زیستشناختی انسان، حیوان شناخته میشنوند و به زندگی حیوانی در غلتیدهاند.در فیلم «زندگی زیباست»، صحنهای هست که پدر و پسر در شهر قدم میزنند و پسر با دیدن نوشتهای پشت شیشه یک مغازه؛ «ورود سگ و یهودی ممنوع!»، از پدرش علت را جویا میشود و پدر در مقام پاسخ میگوید: «اینجا کشور آزادی است. هر کس حق دارد هر چه دلش میخواهد پشت شیشه مغازهاش بنویسد ما هم میتوانیم پشت شیشه مغازهمان بنویسیم ورود قورباغه و ژاپنی ممنوع!». اما رانسیر بر این نظر است که «حیوان ناطق» موجودی نیست که زبان را میفهمد زیرا زنها، بچهها، بردهها و اسرار در آتن با آنکه میتوانند بفهمند، شهروند محسوب نمیشوند. حیوان ناطق صرفاً آن موجودی است که زبان را تولید و ساماندهی میکند و میتواند در نظم نمادین شهر تاثیر بگذارد. بنابراین شهر در حالت پولیس، مکان برخورد نابرابر دموس ها (Demos) و اخلوسها (Okhios) است؛ جایی که مردمان و نامردمان براساس مابهالتفاوت سهم زمانی خود در آن به سر میبرند در تقابل با پولیس، رانسیر از مفهومی دیگر هم سخن به میان میآورد که از آن به «پولتیک» یاد میکند پولتیک عبارت از آن لحظهای است که میان «آگاهی» و «شناخت» به عنوان دو مفهوم متفاوت، انشقاق به وجود میآید. آگاهی تولید و ایجاد میشود، حال آنکه شناخت محصول نظم بازنمایانه است. این دو نه فقط انطباق ندارند بلکه عکس هم نیز عمل میکنند آگاهی زمانی پا به عرصه میگذارد که ساکنان شهر به عنوان موجوداتی بیان شده، نظم و شرایط حاکم را نپذیرند و خود به تکاپو بیفتند تا این بار در مقام موجوداتی بیانگر، جایگاه و منزلت خود را معین کنند.
دن کیشوت نمونهای از موجودات پولتیک است. او یک عوضی به تمام معنی است و مطالبی را خوانده که مخاطب واقعی آنها نیست؛ یعنی میخواهد چیزی باشد که با آگاهی شکل میگیرد و البته ربطی به معرفت اجتماعی و پیرامونیاش ندارد.
پولتیک ناشی از نوعی سوءتفاهم، کژفهمی اجتماعی و عاملیت «عوضیها» است. برای رسیدن به آگاهی لازم است فرد دچار سوءتفاهم بشود، جایگاه فعلی خود را نپذیرد و خود را طور دیگری تصور کند. پولتیک ماحصل سرباز زدن از سهم زمانی تخصیص داده شده در زندگی شهری است. دن کیشوت نمونهای از موجودات پولتیک است. او یک عوضی به تمام معنی است و مطالبی را خوانده که مخاطب واقعی آنها نیست؛ یعنی میخواهد چیزی باشد که با آگاهی شکل میگیرد و البته ربطی به معرفت اجتماعی و پیرامونیاش ندارد. مادام بوآری به جای آنکه جایگاه پولیسی خود را که همان زن روستایی خانهدار باشد بپذیرد، از طریق خواندن ادبیات عاشقانهای که برای مردان پاریسی نوشته شده، مولد آگاهی نوینی برای خود و مخاطبانش میشود. رمان یکی از جلوههای بیان حسی است که منشا سوءتفاهم میشود و در مدار زبانی اخلال به وجود میآورد و از این جنبه، «ادبیات» را در تقابل «کلام زیبا» قرار میدهد، کلام زیبا نوشتار وضعیت موجود است و به نیت توجیه و زیباسازی مدار زبان تولید میشود؛ حال آنکه ادبیات نتیجه اخلال در مدار زبانی است و زمانی پدیدار میشود که بیان شدهها به واسطه کژفهمی تصمیم بگیرند بیانگر باشند.
ادامه دارد ...
نگاهی به جایگاه تهران در داستان کوتاه معاصر
قصه کوتاه تهران
http://img.tebyan.net/big/1388/10/7257486319118421822213814141106173120241.jpg
شهرنشینی و ادبیات ، از دیر باز قرابت داشتهاند. انسان شهرنشین، دیگر دغدغهها و مشاهداتش را در قالب ترانه و حکایتهای افسانهگونه بیان نمیکند. او در آغاز عصر جدید رمان را برگزید تا خود و شهرش را روایت کند داستاننویسی مدرن، به تعبیری با شهرنشینی جدید متولد شد. تهران، نیز داستاننویسان بسیاری را به خود دیده است؛ از صادق هدایت تا جوانهای امروزی. اما خود تهران در داستان کوتاه فارسی چه جایگاهی دارد؟ پویا رفوئی، منتقدی که دو کتاب از هوشنگ گلشیری و رمانی از ابو تراب خسروی را نقد و بررسی کرده است، در این مقاله به تبیین جایگاه تهران در داستان کوتاه ایرانی پرداخته و این هدف را در چهار محور پی گرفته است.
- شهر، شهرنشینی و ادبیات داستانی
در اینکه شهر و شهرنشینی هر دو در لحظهها و دیرشهای متفاوت زمانی، جلوههای گوناگونی از خود بروز داده، جای هیچ شکی نیست. اما لازم است قبل از آنکه به بررسی سیر تاریخی بپردازیم یا فرایند تحول شهر را دنبال کنیم، آن را به صورت یک مفهوم در نظر بگیریم. از این بابت مفهوم شهر، آنقدر که فلسفی و سیاسی است، تاریخی و جامعهشناختی نیست. البته منظور این نیست که جامعهشناسی یا تاریخ در مورد شهر و شهرنشینی حرفی نزدهاند یا از عهده تحلیل و بررسی شهر بر نمیآیند؛ در اینجا تاکید بر «شهر» به مثابه یک مفهوم است؛ مفهومی که به مقولاتی مثل درون/ بیرون، خصوصی/ عمومی، انسان/ حیوان و سوژه / ابژه دامن میزند. اگر به یونان برگردیم در نگاه رواقیون این ایده را به طور ضمنی در مییابیم که شهر مکان انقباضها و انبساطهاست. آنها شهر را به هیات جایی مجاور ساحل در نظر میگرفتند و از این رو، جذر و مد در کیفیتها، روحیات و برخوردهای شهری موثر میافتاد. ارسطو به صراحت پولیس را جایی برای وقوع فضیلت درک میکرد و از این جنبه شهر، با هر مکانی که عدهای در آن جمع شده باشند، تفاوت کیفی پیدا میکرد. تاکید برای نگریستن به شهر به عنوان مفهوم، یک جریان ذهنی و فلسفی را نشاندار کرده و نمیتوان به ویژگیهای هندسی و جغرافیایی شهر بسنده کرد؛ منتهی در اینکه شهرها نسبت به متغیر زمان واکنش نشان میدهند و به جلوههای مختلف در میآیند و روابط انسانی را دستخوش تغییر میکنند، جای تردیدی نیست که تاثیر شهر در تولد یا تطور ادبیات داستانی از چند جنبه در خور تامل است؛ اول از همه آنکه آیا رابطه تاثیر و تاثر میان شهر و ادبیات همواره یکسویه بوده و ادبیات، تخیل و زبان هیچتاثیری بر شهر نداشتهاند؟
رانسیر شهروند را موجودی میداند که بین فهم زبان و خلق زبان واقع میشود. عدهای زبان را میفهمند و به تبع آن، جایگاه، شغل، نحوه رابطه و شکل حیات خود را درک میکنند وعدهای دیگر هم زبان را میسازند و ساختن یعنی اینکه علاوه بر منزلت خود، شان دیگران را در نظم سلسله مراتبی جاری و ساری در شهر ساماندهی میکنند.
شهر در کنار خصایص ظاهری و جغرافیایی خود از موقعیتی نومینال هم برخوردار است. شهرهای زیادی را میتوانیم فرض کنیم که وجود بیرونی ندارند و در عین حال ما آنها را به عنوان شهر میشناسیم. اتوپیاها- شهرهای فضایی در ادبیات علمی، تخیلی- نمونهای از این شهرها هستند. از این رو شهر به طور یکسویه بر زبان اثر نمیگذارد. زبان و نحوه بیانگر هم در تحول مفهوم شهر موثرند. عامل زبان نقش موثری بر نحوه توزیع و تقسیم مکان و زمان در شهر ایفا میکند. از این منظر،ژاک رانسیر شهر را متضمن ایجاد و حفظ نوعی «مدار زبانی» در نظر میگیرد. مدار زبانی بدین معناست که شهر با تعیین جایگاه و منزلت هر کس در نظمی نمادین، میزان برخورداری و تمتع او را در زمان مشخص میکند. در وهله اول، شهر و شهرنشینی چنین ایجاب میکند که موجودات بیانگر و موجودات بیان شده از یکدیگر متمایز بشوند؛ رانسیر شهروند را موجودی میداند که بین فهم زبان و خلق زبان واقع میشود. عدهای زبان را میفهمند و به تبع آن، جایگاه، شغل، نحوه رابطه و شکل حیات خود را درک میکنند وعدهای دیگر هم زبان را میسازند و ساختن یعنی اینکه علاوه بر منزلت خود، شان دیگران را در نظم سلسله مراتبی جاری و ساری در شهر ساماندهی میکنند. سقراط در آتن پرسه میزند و از صاحبان مشاغل متفاوت سوالهایی میپرسد که همیشه آنها در پاسخ به این سوالها توانا نیستند در پایان بهترین پاسخ نزد فیلسوف است زیرا اوست که مدار زبانی را شکل میدهد، رانسیر متعتقد است که توفیق سقراط به این دلیل است که او برای تامل در مفاهیم و زبان وقت بیشتری نسبت به دیگری مردم دارد. او میتواند در شهر حرکت کند و بیندیشد؛ حال آنکه دیگران از این حق برخوردار نیستند. بنابراین رانسیر شهر را مکانی میداند که ساکنان آن برحسب زبان، از سهم محدودی از زمان برخوردار هستند او این فرایند را ذیل اصطلاح «پولیس» قرار میدهد. کار به همین جا ختم نمیشود؛ بر خلاف ایده رمانتیکی انشقاق میان حقوق طبیعی و حقوق قراردادی، در پولیس، انسان ساکن شهر است و بیرون از مفهوم شهر قابل تصور نیست. این مدار زبانی است که به شهروندان خصیصه انسان بودن را اعطا میکند و در شرایط خاص و اضطراری ممکن است نظم شهر ایجاب کند که برخی حیوانات، انسان تلقی شوند و بعضی انسانها، حیوان. لاماس- حیوانی که در بینالنهرین میزیسته و تصویر او در نقش برجستهها و کتیبهها به تکرار آمده و البته هنوز معلوم نیست دقیقا چه حیوانی بوده و بیشک موجودی اساطیری و ترکیبی نبوده – به عنوان بنیانگذار و صاحب شهر معرفی میشود و در فرآیند معکوس در آلمان نازی هستند کسانی که با خصایص زیستشناختی انسان، حیوان شناخته میشنوند و به زندگی حیوانی در غلتیدهاند.در فیلم «زندگی زیباست»، صحنهای هست که پدر و پسر در شهر قدم میزنند و پسر با دیدن نوشتهای پشت شیشه یک مغازه؛ «ورود سگ و یهودی ممنوع!»، از پدرش علت را جویا میشود و پدر در مقام پاسخ میگوید: «اینجا کشور آزادی است. هر کس حق دارد هر چه دلش میخواهد پشت شیشه مغازهاش بنویسد ما هم میتوانیم پشت شیشه مغازهمان بنویسیم ورود قورباغه و ژاپنی ممنوع!». اما رانسیر بر این نظر است که «حیوان ناطق» موجودی نیست که زبان را میفهمد زیرا زنها، بچهها، بردهها و اسرار در آتن با آنکه میتوانند بفهمند، شهروند محسوب نمیشوند. حیوان ناطق صرفاً آن موجودی است که زبان را تولید و ساماندهی میکند و میتواند در نظم نمادین شهر تاثیر بگذارد. بنابراین شهر در حالت پولیس، مکان برخورد نابرابر دموس ها (Demos) و اخلوسها (Okhios) است؛ جایی که مردمان و نامردمان براساس مابهالتفاوت سهم زمانی خود در آن به سر میبرند در تقابل با پولیس، رانسیر از مفهومی دیگر هم سخن به میان میآورد که از آن به «پولتیک» یاد میکند پولتیک عبارت از آن لحظهای است که میان «آگاهی» و «شناخت» به عنوان دو مفهوم متفاوت، انشقاق به وجود میآید. آگاهی تولید و ایجاد میشود، حال آنکه شناخت محصول نظم بازنمایانه است. این دو نه فقط انطباق ندارند بلکه عکس هم نیز عمل میکنند آگاهی زمانی پا به عرصه میگذارد که ساکنان شهر به عنوان موجوداتی بیان شده، نظم و شرایط حاکم را نپذیرند و خود به تکاپو بیفتند تا این بار در مقام موجوداتی بیانگر، جایگاه و منزلت خود را معین کنند.
دن کیشوت نمونهای از موجودات پولتیک است. او یک عوضی به تمام معنی است و مطالبی را خوانده که مخاطب واقعی آنها نیست؛ یعنی میخواهد چیزی باشد که با آگاهی شکل میگیرد و البته ربطی به معرفت اجتماعی و پیرامونیاش ندارد.
پولتیک ناشی از نوعی سوءتفاهم، کژفهمی اجتماعی و عاملیت «عوضیها» است. برای رسیدن به آگاهی لازم است فرد دچار سوءتفاهم بشود، جایگاه فعلی خود را نپذیرد و خود را طور دیگری تصور کند. پولتیک ماحصل سرباز زدن از سهم زمانی تخصیص داده شده در زندگی شهری است. دن کیشوت نمونهای از موجودات پولتیک است. او یک عوضی به تمام معنی است و مطالبی را خوانده که مخاطب واقعی آنها نیست؛ یعنی میخواهد چیزی باشد که با آگاهی شکل میگیرد و البته ربطی به معرفت اجتماعی و پیرامونیاش ندارد. مادام بوآری به جای آنکه جایگاه پولیسی خود را که همان زن روستایی خانهدار باشد بپذیرد، از طریق خواندن ادبیات عاشقانهای که برای مردان پاریسی نوشته شده، مولد آگاهی نوینی برای خود و مخاطبانش میشود. رمان یکی از جلوههای بیان حسی است که منشا سوءتفاهم میشود و در مدار زبانی اخلال به وجود میآورد و از این جنبه، «ادبیات» را در تقابل «کلام زیبا» قرار میدهد، کلام زیبا نوشتار وضعیت موجود است و به نیت توجیه و زیباسازی مدار زبان تولید میشود؛ حال آنکه ادبیات نتیجه اخلال در مدار زبانی است و زمانی پدیدار میشود که بیان شدهها به واسطه کژفهمی تصمیم بگیرند بیانگر باشند.
ادامه دارد ...