PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مقاله چرا آدرس این مرد هندی را ندارید؟



AreZoO
25th September 2010, 05:13 PM
چرا آدرس این مرد هندی را ندارید؟

علت یا علل گمنامی " عبدالقادر بیدل دهلوی " طی دوره های مختلف ادبی در ایران



http://img.tebyan.net/big/1388/09/170166216021205190111182374777105172209224.jpg
محمد کاظم کاظمی - شاعر مهاجر افغان در نوشتاری تحلیلی علت یا علل گمنامی " عبدالقادر بیدل دهلوی " طی دوره های مختلف ادبی در ایران را بررسی کرده است ، اینکه مشکل از ادبای ایران ‌، افغانستان و هند بوده یا به سیاست‌ پیشگانی بر می گردد که در گذشته این ملل را از هم جدا و بیگانه کردند .

کاظمی در آغاز نوشته تحلیلی خود آورده است : در حالی که سالهای سال ‌، شعربیدل درس شبانه و ورد سحرگاه فارسی ‌زبانان خارج از ایران بود، در این ‌کشور نام و نشانی از او در میان نبود و ادبای رسمی و غیررسمی حتی در حد یک شاعر متوسط هم باورش نداشتند. آنان هم که گاه و بیگاه در حاشیه سخنانشان حرفی از او به میان می‌آوردند، شعرش را نمونه ابتذال می‌شمردند و مایه عبرت‌.

پیش از این بسیار کسان کوشیده ‌اند توضیح ‌دهند که چرا چنان شاعری در چنین سرزمین ادب ‌پروری گمنام ماند. هرکسی از ظن‌ّ خود یار این موضوع شده و علتی را مطرح کرده ‌است‌. گروهی غموض و پیچیدگی شعر بیدل را عامل اصلی دانسته‌اند ، گروهی تفاوت زبان فارسی دو سرزمین را گروهی مکتب بازگشت و...

نگارنده این سطور، چنین می ‌پندارد که هیچ یک از این عوامل به تنهایی نمی ‌توانسته‌اند تعیین ‌کننده باشند . مجموعه اینها دخیل بوده و در کنار اینها، یک عامل مهم و مغفول ‌مانده دیگر هم وجود داشته است که اینک به تفصیل ‌، از آن سخن خواهیم ‌گفت ‌. پس نخست باید نارسایی توجیهات بالا را فرا نماییم و آنگاه‌ ، به نکات نگفته ‌ای که در میان بوده است‌، برسیم ‌.

غموض و پیچیدگی به چند دلیل نمی ‌توانسته تنها مانع شهرت شعر بیدل در ایران باشد . نخست این که شعر او چندان که می‌گویند هم پیچیده نیست‌. اگر کسی با سنت ادبی مکتب هندی و بعضی چم و خم های کار این شاعر آشنا باشد ، چندان مشکلی در پیش نخواهد داشت‌. شعر بیدل نه واژگان غریبی دارد و نه تلمیحات دور از دسترسی ‌. گذشته از آن‌ ، همین شاعر در افغانستان تا حد قابل ملاحظه ‌ای شناخته شده ‌است‌. خوب چگونه می ‌شود شعری برای مردم افغانستان ساده و قابل ‌فهم باشد و برای همزبانان آنها در ایران‌، نه‌؟ با آن که در ایران‌، هم میزان سواد و مطالعه بیشتر است و هم وضعیت آموزش ادبیات فارسی به هنجارتر. دیگر این که اگر مشکل اصلی همین بوده است ‌، چرا در این سالها این شاعر در این کشور جا باز کرده است ‌؟ یعنی حالا آن پیچیدگی‌ها رفع شده است ‌؟
پیش از این بسیار کسان کوشیده ‌اند توضیح ‌دهند که چرا چنان شاعری در چنین سرزمین ادب ‌پروری گمنام ماند. هرکسی از ظن‌ّ خود یار این موضوع شده و علتی را مطرح کرده ‌است‌.

بعضی چنین عنوان کرده ‌اند که علت گمنامی بیدل در ایران و اشتهار او در افغانستان ‌، تفاوت های زبان فارسی دو کشور است و بیدل که به هر حال به افغانستان نزدیک ‌تر بوده است‌، در آن جا مقبولیت بیشتری یافته‌ است ‌.

این حرف هم اساس درستی ندارد . اصولا تفاوت زبان فارسی دو کشور ـ به ‌ویژه زبان ادبی ـ آن قدر نیست که قابل توجه باشد . زبان محاوره درحد بعضی واژگان و ساختارهای نحوی تفاوت ‌هایی دارد و در ادبیات داستانی کمابیش رد پای آن را می‌ بینیم ولی آنگاه که پای شعر به میان می‌آید ، همین اندک تفاوت هم از میان برمی ‌خیزد . خلیل ‌الله خلیلی‌ ، حاجی دهقان‌، صوفی عشقری ‌، علامه بلخی ‌، واصف باختری‌ ، قهار عاصی و سیدابوطالب مظفری با همان زبانی شعر گفته ‌اند که ملک ‌الشعرای بهار، شهریار، اخوان ثالث‌، سهراب سپهری‌، مهرداد اوستا، علی معلم و قیصر امین‌پور.

وجود تک‌ وتوک واژه‌ های محلی و تفاوت ‌های اندک دستورزبان نمی ‌تواند زبان شعر دو کشور را از هم جدا کند. بر فرض که چنین باشد هم این پرسش پیش می ‌آید که مگر بین زبان فارسی هند و افغانستان تفاوتی وجود نداشته است ‌؟ پس چگونه شعر بیدل به افغانستان راه پیدا کرده ‌است‌ ؟
اما ظهور مکتب بازگشت ادبی در ایران‌، می‌تواند عامل اصلی‌تری قلمداد شود، هرچند این هم تنها عامل نیست‌. در واقع این دوره فترت و عقب ‌گرد، دیواری شد بین شاعران مکتب هندی و جامعه ایران‌. نه تنها بیدل ‌، که صائب و کلیم و دیگران هم در آن سوی دیوار قرارگرفتند و سالها مطرود و منفور ادبای بازمانده از بازگشت بودند. در این میانه حزین لاهیجی سرنوشت عجیب ‌تری یافت‌. او آن قدر در ایران گمنام بود که شاعری فرصت ‌طلب یکی‌یکی غزلهایش را در مطبوعات به نام خود چاپ کرد و نه تنها کسی متوجه نشد بلکه همه از قوت شعر آن شاعر ـ و در واقع‌ ، قوت شعر حزین ـ مبهوت مانده ‌بود .

نگاهی به آثار و نظریات ادبای سنتی قبل و بعد از مشروطه روشن می‌کند که آنان‌، تا چه حد با مکتب هندی بیگانه ـ و حتی معارض ـ بوده اند. کم ‌کم کسانی چون مرحوم امیری فیروزکوهی ‌، محمد قهرمان و دیگران پا پیش گذاشتند و شاعران آن مکتب را مقبولیتی دوباره بخشیدند. در مقابل‌، در افغانستان بازگشت ادبی به این شکل و این شدت رخ نداد. رکود و انحطاط بود ، اما در قالب مکتب هندی‌ . و چنین شد که رشته ارتباط ادبای افغانستان با شاعران مکتب هندی گسیخته نشد.
این می ‌تواند علتی قابل توجه برای گمنامی بیدل در ایران باشد ، ولی باز هم تنها علت نیست‌ ، چون این مانع برای همه شاعران مکتب هندی به طور یکسانی وجود داشته ‌است‌. چرا در این میانه بیدل تا سالهای اخیرهمچنان غریب ماند و طرفداران مکتب هندی هم به صائب و اقران او بسنده کردند؟
http://img.tebyan.net/big/1388/09/5383197265082911221338015925223638110219.jpg
یک علت دیگر هم وجود دارد که علتی فرعی است نه اصلی ‌، یعنی عوارض علل دیگر را تشدید می‌ کند و آن‌، کاهلی و پخته‌خواری رایج در تحقیقات ادبی است ‌. وقتی جامعه دچار کاهلی باشد ، بیشتر کسان‌، به نقل قول سخنان مشهور بسنده می ‌کنند و خود در پی تحقیق بر نمی‌آیند. بسیاری از ادبا، بدین ‌گونه‌، به تکرار حرف های دیگران بسنده کردند که حاکی از غموض و افراط در شعر بیدل بود.

راقم این سطور، می ‌پندارد که در این میانه یکی از علل و موجبات اصلی قضیه پنهان مانده یا پنهان نگه ‌داشته شده است‌ . پیش از آن که بر آن عامل ‌، روشنی بیافکنیم‌، لازم می ‌افتد که حاشیه ‌ای در این جا بگشاییم‌.
در واقع ماجرا از آن جا شروع‌ شد که در مشرق زمین‌، « وطن سیاسی‌» جای « وطن فرهنگی ‌» را گرفت و ادب ‌دوستان هر کشور از کشورهای دست ‌ساخته استعمار، کوشیدند برای خود هویتی مستقل از دیگران دست و پا کنند و احیانا خرده‌رقابتی هم با بقیه داشته ‌باشند. در روزگاران پیش‌، این بحث ها نبود و دادوستد سالم فرهنگی در تمام اقالیم فارسی‌زبانان رواج داشت‌. امیرخسرو دهلوی به پیروی از نظامی گنجوی هشت ‌بهشت می‌سرود ، مولانای بلخیعطار نیشابوری و سنایی غزنوی را روح و چشم خود می‌دانست ، عبدالرحمان جامی به اقتفای سعدی شیرازی بهارستان می‌ نوشت و بیدل دهلوی کلام حافظ شیرازی را هادی خیال خود می‌خواند و فراموش نکنیم که این همه‌، با وجود مرزهای سیاسی بین سرزمین‌های فارسی ‌زبان و با وجود حکومت هایی گاه متخاصم رخ می ‌داد. ‌،

باری در دو سه قرن اخیر، قضایا به گونه دیگری رقم خورد . با پیدایش مرزهای سیاسی به شکل امروزین ‌، گویا مرزی هم در بین دلهای فارسی‌زبانان ـ و بل همه مسلمانان ـ کشیده ‌شد. هرچند اهالی این قلمروها همان نگرش جامع را داشتند ، دولتمردان و وابستگان فرهنگی آنها به « بزرگداشت بزرگداشت مفاخر ملی ‌» اکتفا کردند. در تاجیکستان ‌، بزرگداشت رودکی و ناصرخسرو باب شد ، در افغانستان نام سنایی و جامی ـ و تا حدودی مولانا - بیش از پیش بر سر زبانها افتاد و درایران هم البته فردوسی حرف اول را می ‌زد ، چون دولتمردان آن روز این کشور، از این شاعر استفاده ‌ای هم در جهت مقابله با عرب ـ و در باطن مقابله با اسلام ـ می‌کردند. برای فارسی ‌زبانان پاکستان امروز هم چاره ‌ای جز این نماند که به اقبال پناه ‌ببرنداما در ایران ـ که اکنون مورد بحث ماست ـ این ملی ‌گرایی شکل ویژه‌ ای یافت‌. ملی‌گرایان ـ که البته از سوی دربارهای دو پهلوی هم حمایت می‌شدند ـ به بزرگداشت مفاخری که در ایران کنونی زیسته بودند بسنده نکردند و کوشیدند حتی‌الامکان دیگر بزرگان دانش و ادب را هم با عنوان « ایرانی ‌» پاس بدارند.

در نتیجه مولانا ، سنایی‌ ، رودکی و ناصرخسرو ایرانی شدند و البته در خور تعظیم و تکریم ‌. توجیهش هم این بود که اینان به هر حال در گوشه ‌ای از قلمرو ایران قدیم زیسته بودند، حالا اگر هم بلخ و غزنه و سمرقند در کشورهای مجاور قرار دارند، چندان مهم نیست‌. خوب در این میان بزرگانی هم بودند که ملی‌ گرایان با هیچ توجیهی نمی ‌توانستند آنها را ایرانی قلمداد کنند، چون آنان نه در ایران متولد شده‌ بودند ، نه در اینجا درگذشته ‌بودند ، نه در سرزمین‌های تحت نفوذ حکومت مرکزی ایران زیسته بودند و نه باری به این حوالی سفر کرده ‌بودند . این بزرگان عمدا یا سهوا از قلم افتادند . نگارنده این سطور بنابر قرینه‌ هایی معتقد است که این امر در گمنامی بیدل در ایران دخلی تمام داشته ‌است.
این می ‌تواند علتی قابل توجه برای گمنامی بیدل در ایران باشد ، ولی باز هم تنها علت نیست‌ ، چون این مانع برای همه شاعران مکتب هندی به طور یکسانی وجود داشته ‌است‌. چرا در این میانه بیدل تا سالهای اخیرهمچنان غریب ماند و طرفداران مکتب هندی هم به صائب و اقران او بسنده کردند؟

البته‌ برای این که اسب انتقاد را یک سویه نتاخته و همه گناه ‌ها را به گردن دوستان ایرانی خویش نیانداخته باشیم ‌، باید تصدیق کنیم که این انحصارِ همه مفاخر ادب به ایران‌، آن‌ قدرها هم غیرطبیعی نبوده ‌است‌. ادبای ایران باری به هر جهت این بزرگان را قدر دانستند و از میراث ادبی آن‌ها پاسداری کردند. در آن روزگاری که همه همت و تلاش دولتمردان افغانستان و تاجیکستان (در واقع دولتمردان شوروی سابق‌) بر محو زبان فارسی از آن دو کشور بود ، اگر ایرانیان هم نسبت به آن دسته از مفاخر ادب فارسی که در افغانستان و تاجیکستان کنونی زیسته بودند، بی ‌توجه می‌ماندند ، چه بسا که همه زیان می ‌کردیم‌، چون منکر نمی‌ توان شد که ما هم از حاصل تحقیقات همزبانان خود در این سوی مرز بسیار بهره ‌ها برده‌ایم‌. ما سالها مثنوی ‌معنوی و دیوان ‌شمس چاپ ایران را خوانده‌ایم همچنان که دیوان حافظ و شاهنامه فردوسی را.

حرف خود را بگیریم دنبال‌. گفتیم بر این ادعا که « ملی گرایی حاکم بر ایران در قبل از انقلاب‌اسلامی ‌، از دلایل عمده گمنامی بیدل در این کشور بوده ‌است ‌» قرینه هایی موجود است ‌.

قرینه یک ‌: همین که علاوه بر بیدل‌، دیگر شاعران خارج از قلمرو ایران کنونی هم کم‌وبیش دچار این گمنامی شده‌اند، نشانه خوبی بر صحت ادعای ما است‌. امیرخسرو دهلوی‌، فیضی دکنی‌، ناصرعلی سرهندی‌ ، غنی کشمیری ‌، واقف لاهوری ‌، کمال خجندی‌ ، سیف فرغانی و دیگر کسانی از حوالی هند و ماورأالنهر هم سرنوشتی مشابه بیدل یافته ‌اند. می ‌پذیرم که اینها شاعرانی در حد حافظ و سعدی و فردوسی نبوده‌ اند ولی حداقل در حداهلی شیرازی و هاتف اصفهانی ـ مثلاً ـ ظرفیت مطرح‌ شدن داشتند. به راستی اگر غنی ‌کشمیری‌، غنی اصفهانی می‌ بود و کمال خجندی‌، کمال شیرازی ، در ایران شهرتی بیش از اکنون نمی ‌داشتند ؟

قرینه دو : بیدل کی در ایران مطرح شد ؟ در سالهای اول بعد از انقلاب اسلامی که گرایش ‌های ملی‌ گرایانه به ‌شدت تضعیف شده و اندیشه ‌های جهانشمول اسلامی در حال تقویت بود. جالب این که بیدل را ادبای بازمانده از دوران شاهی مطرح نکردند، بلکه نسل نسبتاً جدیدی پیش‌قدم شد که نگرشی فراتر از مرزهای ملی داشت‌.

قرینه سه‌: در سالهای اخیر، علاوه بر بیدل‌، بعضی دیگر از شاعران شبه ‌قاره و ماورأالنهر هم در جامعه ایرانی بازشناسی شده ‌اند و یا در حال مطرح ‌شدن هستند. جوانانی از نسل انقلاب به معرفی شاعرانی چون واقف لاهوری‌، غالب دهلوی و امثال اینها پرداخته ‌اند. گذشته از آن‌، در این سالها، متولیان فرهنگی جمهوری اسلامی ایران کارهای ارزنده ‌ای برای طرح شعر و ادب فارسی‌ِ خارج از ایران کنونی کرده ‌اند و این بذر به ویژه در کتابهای درسی پاشیده شده ‌است‌. به ‌راستی هیچ رابطه‌ ای بین این قضایا و افول ملی ‌گرایی نمی ‌توان یافت‌ ؟
ادامه دارد ...

AreZoO
25th September 2010, 05:36 PM
حالا آدرس اين مرد هندي را داريد؟


علت يا علل گمنامي " عبدالقادر بيدل دهلوي " طي دوره هاي مختلف ادبي در ايران


بخش دوم ( پاياني)


http://img.tebyan.net/big/1388/09/2002411299517819712289154116176251644849163.jpg
اما اينها فقط چند قرينه بود . بد نيست که يک سند هم ارائه کنيم تا معلوم شود که بيراه هم نگفته‌ ايم‌. پژوهشگر ارجمند جناب دکتر محمدجعفر ياحقي در مقاله‌ اي که در معرفي کتاب شاعر آينه‌ ها نوشته‌اند ، مي ‌گويند: « اگر بيدل در حوزه جغرافيايي ايران غريب افتاده است ‌، شايد هم لختي از آن روست که اينان از نوع وطني آن صائب و کليم و طالب آملي را دارند ، با ذهن و زباني مأنوس ‌تر و تصويرها و آهنگ ‌هايي دلپسندتر و جا افتاده‌ تر، بي‌شک کوشش دلباختگان سبک هندي و صائب‌ دوستان و ارائه پژوهشهاي بيش ‌وکم از دنياي شعر و انديشه او هم مي‌تواند به عنوان پشتوانه علمي اين سليقه‌، ذوق و شعرپسندي عامه فارسي ‌زبانان را به صائب و اقمار او منعطف کند .»
به نظر ايشان وقتي « نوع وطني ‌» شاعر در ميان باشد ديگر نيازي به نوع خارجي آن ـ مثلاً ـ نيست‌ . ايشان سپس تلويحا پيشنهاد کرده‌اند که خوب است محققان صائب‌ دوست‌، پژوهشهايي درباره صائب و اقمار او انجام دهند تا به عنوان پشتوانه علمي اين سليقه (سليقه مردم ايران‌) ذوق و شعرپسندي عامه فارسي ‌زبانان به اين سو منعطف شود. البته بايد حسن نظر آقاي دکتر ياحقي و دلسوزي ايشان نسبت به ديگر ملل فارسي زبان را قدر دانست‌ ، ولي واقعيت اين است که مردم افغانستان آن ‌قدرها هم با صائب و اقمار او ناآشنا نيستند و اين شاعران در آن کشور قدر و عزتي در حد شأن خويش دارند. شعر اين ‌دو در کتابهاي درسي افغانستان چاپ مي‌شود ، شايد بيشتر از کتابهاي درسي ايران‌. در روزگاري که در ايران‌، شاعري يکي يکي غزلهاي حزين لاهيجي را به نام خود چاپ مي ‌کند و تا مدتها کسي خبردار نمي ‌شود، در افغانستان مرحوم قاري عبدالله درباره اين شاعر تحقيق مي ‌کند و رساله مي ‌نويسد . بله‌، اين را مي ‌پذيرم که مردم ما به اين شاعران عنايتي در حد بيدل نکرده ‌اند، ولي شايد اين‌ به قوت بيدل برگردد، نه به نا آشنايي مردم افغانستان با ديگران ‌.
البته اکنون شايد يک انگشت انتقاد بر سخن اين حقير نهاده شود و آن اين که‌: « اگر ملي ‌گرايي مانع مطرح ‌شدن بيدل در ايران کنوني شده ‌است‌، چگونه اين مانع براي اقبال لاهوري وجود نداشت و چرا او تا اين مايه در اين کشور شهرت يافت ‌؟» البته ما اين امر را تنها مانع براي اشتهار بيدل نشمرده و ديگر عوامل را نيز دخيل مي ‌دانيم‌، که آنها در مورد اقبال وجود نداشت‌ . ثانيا اقبال هم بيشتر به مدد کساني مطرح شد که تفکري اسلامي ـ و نه ملي ـ داشتند نظير شهيد مطهري‌ ، دکتر شريعتي‌، مرحوم سيد غلامرضا سعيدي و ديگران‌.
احيانا در اين ميان بعضي ملي‌ گرايان هم که سنگ اقبال را به سينه مي‌زدند ، باز مي‌خواستند به نحوي گرايشهاي خود را در ماجرا دخيل ساخته و اقبال را هم به نفع اين ديدگاه ‌ها مصادره کنند . کافي است که مقدمه و پاورقي ‌هاي « کليات اشعار فارسي مولانا اقبال لاهوري ‌» چاپ کتابخانه سنايي را بخوانيم ‌:
« اگر نام و آثار هندياني که شعر فارسي سروده‌اند، در تذکره‌اي جمع شود خود معرف يک شاخه مهم و پرارزش ادب ايراني خواهد بود.» (از مقدمه ناشر)
«اقبال براي حسن تأثير آثار بلند خود آن‌ها را در قالب شعر آن هم شعر فارسي ريخته است و در اين کار از شيوه شاعران بزرگ و انديشمندان واقعي ايران پيروي کرده‌است‌.» (از مقدمه چاپ دوم‌)
و بالاخره در صفحه اي از اين کتاب ، مصراع « زمين به پشت خود الوند و بيستون دارد » مي‌خوانيم : « علاقه و عشق مولاناي لاهور به ايران به حدي است که وقتي مي‌ خواهد از کوهي نام ببرد و معني شعر هم ايجاب مي‌کند که اين کوه هرچه گران ‌تر و عظيم‌ تر باشد، باز هم هيمالياي بدان عظمت را که در اقليم هند سر برافراشته نمي ‌نگرد و به الوند و بيستون توجه مي ‌فرمايد.»
پيش از انقلاب اسلامي‌، يکي دو تن از شاعران و منتقدان ايراني با بيدل انس و الفتي داشتند ولي اين‌، به جرياني فراگير بدل نشده ‌بود. مشهور است که سهراب سپهري شاعر بلندآوازه نوگرا سر و سري پنهاني با بيدل داشته ‌است‌.

http://img.tebyan.net/big/1388/09/2162164118383123539357516116112749161138.jpg
علاقه فراوان اقبال به ايران قابل انکار نيست و البته نياز به چنين دلايل نا استواري هم ندارد. ولي در مصراع بالا، کاربرد آن دو کلمه وجهي ديگر دارد. الوند و بيستون ديگر مشخصات جغرافيايي خود را کنار نهاده و به نمادهايي شاعرانه بدل شده‌اند. مي‌دانيم که در شعر، نمي‌توان ارتفاع‌ سنج به دست گرفت و بلندي کوه‌ها را اندازه گرفت‌. شايد آقا احمد سروش (نگارنده حاشيه فوق‌) انتظار داشته‌ اند اقبال در آن غزل و با آن حال و هوا بگويد «زمين به پشت خود اينک هيماليا دارد». باري‌، اگر قضايا به آن‌گونه باشد که جناب احمد سروش گفته‌اند، بايد مولاناي بلخي هم شيفته هندوستان بوده‌باشد که با وجود رود جيحون در حوالي زادگاه خويش‌، از گنگ (گنگا) سخن مي‌گويد و در مقابل‌، بيدل ‌دهلوي از شدت علاقه و عشق به بلخ‌، گنگاي با آن عظمت را نمي ‌نگرد و به جيحون توجه مي ‌فرمايد .
باز هم حرف خود را بگيريم دنبال‌. تا حال از دلايل گمنامي بيدل در ايران گفتيم و کوشيديم که دليلي مغفول ولي مهم به آنها بيفزاييم‌. حالا مي ‌پردازيم به موقعيت فعلي بيدل در جامعه ادبي ايران‌.
پيش از انقلاب اسلامي‌، يکي دو تن از شاعران و منتقدان ايراني با بيدل انس و الفتي داشتند ولي اين‌، به جرياني فراگير بدل نشده ‌بود. مشهور است که سهراب سپهري شاعر بلندآوازه نوگرا سر و سري پنهاني با بيدل داشته ‌است‌. البته بعضي‌ها منکر وجود چنين رابطه ‌اي هستند و بنابر همين‌، آقاي حسن حسيني در کتاب « بيدل‌، سپهري‌ ، سبک ‌هندي‌ » کوشيده ‌است اين رابطه را اثبات کند . از قول مشفق کاشاني‌ ، غزلسراي معاصر ايران هم نقل شده ‌است که ايشان ديوان شعر بيدل را نزد سپهري ديده ‌اند.
دکتر شفيعي ‌کدکني نخستين شاعر و منتقد ايراني است که در سالهاي دهه چهل‌، دو مقاله درباره بيدل نوشت و از اين حيث فضل تقدم را از آن خود کرد. اما چرا تا سالهاي اخير ـ يعني زمان چاپ « شاعر آينه‌ ها » ـ ديگر ايشان ، سخني از بيدل به ميان نياورد ؟
به طور قطعي نمي‌توان پاسخ داد، ولي به نظر مي ‌رسد آقاي دکتر شفيعي در آن دو دهه سروکار زيادي با شعر بيدل نداشته است‌. ايشان با وجود نگارش آن دو مقاله‌ ، بيدل را شاعر موفقي نمي ‌دانسته است و حتي در آن دو مقاله هم ستايش خاص و درخوري نسبت به اين شاعر ندارد . مقايسه نظريات دکتر شفيعي درباره بيدل‌، نشان مي ‌دهد که ايشان به طور ناگهاني و در سالهاي نخست دهه شصت به اين شدت علاقه ‌مند شعر بيدل شده و پيش از آن چندان رغبتي به آن نداشته ‌است‌. به ‌راستي توجه نسل جوان شاعران ايران در اوايل انقلاب اسلامي به بيدل‌، دکتر شفيعي را به بازخواني شعر او تشويق نکرده ‌است ‌؟
و علي معلم دامغاني ‌، مثنوي‌ سراي معروف معاصر، گويا نخستين شاعر برجسته ايراني است که به بهره گيري خود از شعر بيدل تصريح مي‌ کند. از ديگر شاعران يک نسل پيش‌، مرحوم مهرداد اوستا گويا مختصر ارادتي به بيدل داشته است ـ بعضي از دوستاني که از نزديک با ايشان معاشرت داشتند چنين مي‌گفتند ـ و هم ايشان بود که غزليات بيدل چاپ کابل را براي عکس‌برداري و چاپ در اختيارميرشکاک قرارداد.
پيش از انقلاب اسلامي‌، جز آنچه در بالا آمد، رد پاي چنداني از بيدل در ايران نمي ‌توان يافت ،; ولي پس از آن‌، اين آشنايي‌هاي پراکنده به يک موج جدي بدل شد، موج بيدل‌ گرايي‌. نخستين نشانه اين موج‌، چاپ غزليات بيدل بود از سوي نشر بين ‌الملل و با کوشش يوسفعلي ميرشکاک (با اسم مستعار منصور منتظر) در سال 1364. چندي بعد (1366) کتاب « شاعر آينه‌ها » از دکتر شفيعي منتشر شد در انتشارات آگاه که مجموعه‌اي از مقالات ايشان درباره بيدل بود همراه با گزينه‌ اي از غزل‌ها و رباعي‌هاي بيدل‌. پس از آن و به فاصله اندکي « بيدل‌، سپهري‌، سبک ‌هندي‌» حسن حسيني منتشر شد و از سوي انتشارات سروش‌.
شاعر آينه‌ها در ظرف پنج سال (1366 تا 1371) به چاپ سوم رسيد و ارزش اين استقبال را نيز داشت‌.
در کنار اين موج انتشار کتاب‌، موجي از بيدل ‌گرايي هم در جمع شاعران نسل انقلاب پديدآمد و اين موج تا آنجا شدت پيدا کرد که بعضي آن را يک جريان افراطي دانسته و « بيدل‌ زدگي ‌» ناميدند. به هر حال رد پاي بيدل را در شعر اکثر شاعران برجسته اين نسل مي‌توان پيدا کرد مثل علي معلم ‌، حسن حسيني‌، يوسفعلي ميرشکاک ‌، ساعد باقري‌، علي‌رضا قزوه و عده ‌اي ديگر از جوانترها.
http://img.tebyan.net/big/1388/09/54238131122992153817338158241250162131.jpg
با اين همه‌، بعضي از ادبا و استادان دانشگاه‌، مطرح شدن بيدل را در ايران چندان جدي و پايدار نمي ‌پنداشتند و با ترديد به قضيه مي ‌نگريستند. دکتر ياحقي در همان مقاله ‌اي که ذکرش رفت‌، چنين پيش‌ بيني کردند که‌: « بعد از اين نه تنها خوانندگان معمولي و دانشجويان بي‌ حوصله‌، بلکه به نظر مي‌ رسد که محققان و پژوهشگران هم با وجود کتاب سهل‌ التناول دکتر شفيعي از مراجعه به اصل ديوان شاعر تن خواهند زد و ديوان چاپ کابل با آن حجم و قطع چشمگير که ممکن بود روزي در ايران به ضرورتي تجديد چاپ شود، روي چاپخانه را هم به خود نخواهد ديد. »
ولي زمان ثابت کرد که حضور بيدل‌، جدي ‌تر از اينهاست‌. او شاعري نيست که بتوان در يک گزيده شعر خلاصه اش کرد. پس از آن پيش‌ بيني‌، دوبار ديگر هم متن کامل غزليات بيدل چاپ کابل با تيراژ مجموعي حدود هفده‌هزار نسخه و به کوشش آقاي حسين آهي و به وسيله انتشارات فروغي در ايران تجديد چاپ شد و هم اکنون نيز در بازار به زحمت پيدا مي ‌شود .
يوسفعلي ميرشکاک که باري به چاپ غزليات بيدل در ايران همت کرده ‌بود، در کوشش بعدي خود به عکسبرداري از نسخه کابل بسنده نکرد و مثنوي «محيط اعظم‌» بيدل را با تصحيح‌، تحشيه و حروفچيني جديدي به چاپ رساند (در انتشارات برگ و در سال 1370). از رباعيات بيدل‌، تا کنون دو گزيده در ايران منتشر شده است‌، يکي با نام «گزيده رباعيات بيدل‌» به کوشش شاعر مهاجر افغانستاني عبدالغفور آرزو (در انتشارات ترانه مشهد) و ديگري با نام «گل چاربرگ‌» به کوشش آقاي مهدي الماسي (در انتشارات مدرسه‌). کتاب ديگر، «عبدالقادر بيدل دهلوي‌» است‌، نوشته پروفسور نبي هادي از ادباي هندوستان که با ترجمه دکتر توفيق سبحاني به چاپ رسيده ‌است (نشر قطره‌، تهران‌، 1376). کتاب ديگر، عنوان کليات بيدل را با خود دارد و در ظاهر نخستين کليات بيدل است که در ايران به چاپ مي‌رسد. مي ‌گويم «در ظاهر» چون به دليلي نامعلوم‌، رباعيات اين شاعر را که از بخش‌هاي اصلي ديوان اوست‌، در خود ندارد. اين کليات بي‌رباعيات‌، با مقابله و تصحيح آقايان پرويز عباسي داکاني واکبر بهداروند در سه جلد و به وسيله انتشارات الهام چاپ شده‌است و البته بسيار فاصله دارد با آنچه يک تصحيح و مقابله جدي مي ‌توان خواند.
در اين ميان البته مهاجران افغانستاني مقيم ايران نيز پر بيکار نبوده‌اند. آقاي عبدالغفور آرزو علاوه بر کتاب فوق‌، دو کتاب درباره بيدل چاپ کرده است ‌، يکي « بوطيقاي بيدل‌ » (انتشارات ترانه‌، مشهد، 1378) و ديگري « خوشه‌هايي از جهان ‌بيني بيدل‌» (انتشارات ترانه‌، مشهد، 1381). هم‌چنان « نقد بيدل‌» علاّ مه صلاح‌الدين سلجوقي دانشمند متأخر افغانستان به همت يکي از ناشران افغانستاني تجديدچاپ شده است ( انتشارات عرفان‌، تهران‌، 1380) و کتابي در شرح شعرهاي بيدل از محمدعبدالحميد اسير بيدل‌ شناس متأخر افغانستان با عنوان «اسير بيدل‌» آماده چاپ است‌ .
اين‌، گزارشي مختصر بود از کارهايي که تا کنون درباره بيدل در ايران انجام شده يا در حال انجام است‌. البته هنوز عموم جامعه ايراني با اين شاعر رابطه‌ اي نيافته ‌اند و اين طبيعي است چون سير معرفي چهره‌هاي گمنام ادبي همواره از خواص به عوام است و طبيعتاً تدريجي و آرام‌. به هر حال با وضعيت فعلي مي ‌توان پيش ‌بيني کرد که بيدل در آينده‌ اي نه چندان دور در ايران شهرتي فراوان خواهد داشت ‌.
قرينه خوب اين پيش‌بيني هم استقبال خوب جامعه ايراني از شعرهاي چاپ‌ شده بيدل بوده‌است‌. مي‌گوييم استقبال خوب‌، چون تا کنون حدود بيست هزار نسخه از غزليات بيدل در ايران به فروش رسيده است و اين در بازار فعلي کتاب ‌، رقم کمي نيست‌. همين غزليات (در قالب کليات او) در افغانستان فقط يک بار به چاپ رسيده در سال1342 و آن هم با تيراژ 3000 نسخه که هنوز هم شايد در کتابفروشي‌هاي کابل پيدا شود. البته درصد بالاي بي‌سوادي‌، فقر اقتصادي و نابساماني افغانستان‌، فروش اندک کتاب را در آنجا توجيه مي‌کند و در آن سخني نيست‌. ما فقط خواستيم ميزان فعلي توجه به بيدل در ايران را نشان دهيم‌. آيا اين استقبال گسترده نمي‌تواند شهرت فراوان بيدل در آينده اين کشور را نويد دهد؟

محمد کاظم کاظمي

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد