AreZoO
25th September 2010, 06:04 PM
طرز پخت یک حماسه!
http://img.tebyan.net/big/1388/09/1587712515259987989189481662067646208130.jpg
شنیدهام در فرانسه، در شهر زادگاه الكساندر دوما ، هیاهویی بر سر انتقال خاكستر او به پانتئون پاریس راه افتاده بود. به گمانم در ایتالیا نیز، چنانچه میخواستند بر اساس یك فتوای علمی، گور روایتگری بزرگ و محبوب همچون او را بغل دست كسانی قرار دهند كه نامشان از قبل در فهرست نخبگان آمده، عده زیادی جنجال به پا میكردند. از شوخی گذشته، ما تنها كسانی نیستیم كه از مشاهدهی تبعیض میان خالقان آثار ادبی جدی و آن چه «داستان عامه پسند» نام گرفته، دل آزرده میشویم.
داستان عامه پسند وجود دارد، در آن نباید تردید كرد؛ در این محدوده ماجراهایی اسرارآمیز میگنجد، رمانسهایی درجه دوم، و یا كتابهایی كه مردم آنها را معمولاً در ساحل دریا میخوانند و تنها هدف از خلق شان، لذت بخشیدن به خواننده است. درچنین كتابهایی گرچه سبك یا خلاقیت چندان معنا ندارد، اما حقیقت آن است كه همواره با اقبال خوانندگان مواجه میشوند، چون قالبها و كلیشههایی را مدام تكرار میكنند و دنبالهرو قواعدی هستند كه با مذاق خواننده سازگار باشد.
در این صورت، آیا باید گفت كه هدف الكساندر دوما ، نوشتن داستانهایی از این دست بوده است، و یا آن كه، بر اساس برخی از نوشتههای انتقادی و مناقشه انگیز خود او، از بابت چنین مسائلی حتی نگرانی هم به دل راه نمیداده است. او غلامانی داشته است كه در راه نگارش داستانهای متعدد یاورش بوده اند و خود هم داستانهایش را هر چه بیشتر كش میداد تا پول كلان تری به جیب بزند. اما این قدرت را هم داشت كه در برخی از آثارش شخصیتهایی را بیافریند كه میتوان نام «حماسی» بر آنها گذاشت؛ كسانی كه در ذهن و خیال مردم جایی برای خود دست و پا كردند و چنان كه قاعده ی چنین شخصیتهای حماسی و داستانهای افسانه مانند است، نسخههای مختلف از روی آنها ساخته شد و این روند هنوز هم ادامه دارد.
الكساندر دوما در مواردی، با توانایی ناب ادبی خویش توانست داستانی حماسی خلق كند. دم دست ترین آنها سه تفنگدار است؛ داستان كه كلمات آن چون نتها ی موسیقی جاز، شور و حرارت میآفریند. این نویسنده حتی در حین نوشتن دیالوگها، كه من آنها را «دیالوگهای تكه تكه» نامیده ام و به كمك آن دو یا سه صفحه صرفاً به گوشه و كنایه و لطیفهای كوتاه و غیرضروری اختصاص مییابد (فقط برای طولانی تر كردن اثر)، به سبك و سیاق افراد وقت گذران و بی دغدغه كارش را پی میگیرد.
دربارهی اثر دیگر دوما، كنت مونت كریستو ، چه باید گفت؟ من جایی دیگر هم گفتهام كه زمانی میخواستم این كتاب را ترجمه كنم، اما در آن مرتب به جملاتی نظیر این برمیخوردم: « از روی صندلی خود كه بر آن نشسته بود، بلند شد.» خوب اگر این فرد از روی صندلی خود برنخاسته باشد، پس از روی كدام صندلی باید بلند شده باشد؟ در ترجمه خود فقط میتوانستم چنین بنویسم:« ازروی صندلی بلند شد»، و یا حتی كوتاه تر: «بلند شد»، چون از قبل مشخص بود كه این فرد روی یك صندلی و پشت یك میز نشسته است.
الكساندر دوما در مواردی، با توانایی ناب ادبی خویش توانست داستانی حماسی خلق كند. دم دست ترین آنها سه تفنگدار است؛ داستان كه كلمات آن چون نتها ی موسیقی جاز، شور و حرارت میآفریند. این نویسنده حتی در حین نوشتن دیالوگها، كه من آنها را «دیالوگهای تكه تكه» نامیده ام و به كمك آن دو یا سه صفحه صرفاً به گوشه و كنایه و لطیفهای كوتاه و غیرضروری اختصاص مییابد (فقط برای طولانی تر كردن اثر)، به سبك و سیاق افراد وقت گذران و بی دغدغه كارش را پی میگیرد.
طبق محاسبات من، با این كار، یعنی كوتاه كردن زبان نوشتاری الكساندر دوما 25 درصد در وقت خوانندهام صرف جویی میكردم. ولی بعد متوجه شدم كه همین كلمات اضافه و تكرار مكررات و دقیقاً كاركردی اساسی و تعیین كننده در داستان دارند، چون سبب انتظار و تنش میشوند و رویداد نهایی را به تاخیر میاندازند. بنابراین، برای آن كه صحنه ی انتقام گیری تاثیرگذار و زیبا از كار درآید، وجود آنها بسیار ضروری و لازم است.
امروزه فقط با مطالعه و بازخوانی آثار اوژن سو است كه میتوان به توان شگرف دوما در امر روایت پردازی پی برد. «سو» از هم عصران الكساندر دوما بود و بسیار هم از او مشهورتر. اثر او تحت عنوان اسرار پاریس، به واسطه ی تعدد شخصیتها و مشكل تعیین هویت آنها و پرداختن به همه آنها، مجموعهای سرگیجه آور است، ضمن آن كه این كتاب راهكارهای سیاسی و اجتماعی را نیز در بر میگیرد. با خواندن آن در مییابیم كه كلمات و عبارات اضافی در كتاب چنان بر حجم آن افزوده اند كه روند قرائت متن را مختل و دشوار میسازند و تنها میتوان به چشم یك سند به آن نگاه كرد، نه رمان؛ یعنی همان چیزی كه اصولاً باید باشد.
آیا میتوان گفت ذوق و قریحه ای در نوشتار وجود دارد كه الزاماً در محدوده ی خلاقیتهای زبانی نمیگنجد اما بخشی از ضرباهنگ و افزودنیهای زیركانه ی نویسنده را شكل میدهد كه مرز میان اثر ادبی جدی و داستان عامه پسند را تا حدودی كمرنگ میكند؟ مبدأ حركت رمان همچون یك اثر حماسی، زبان است؛ بدان معنا كه اودیپ یا مده آ، صرفاً به واسطه ی عملكرد و اعمال شان بیشتر شخصیتهایی نمونه وار و مثالی هستند؛ حتی قبل از آن كه در قالب تراژدیهای عظیم یونانی قرار گیرند. شخصیت داستان «شنل قرمزی» و یا شخصیتهای اسطوره ای افریقایی یا امریكایی نیز وضعیتی مشابه دارند و آنها هم، فراتر از مرزهای ادبیات، به صورت الگویی برای زندگی در میآیند؛ الگویی كه از ماهیت واقعی خود آنان پیشی میگیرد و لایه و قالبی افزون بر موجودیت حقیقی شان به وجود میآورد.
آیا در رمان باید بیشتر به مسایل روان شناسانه شخصیت (های) اصلی پرداخت؟ این كاری است كه در رمان نو انجام میشود حال آن كه در حماسههای كهن چنین نبوده است. آخیلوس یا فروید، بعد روان شناختی حماسه ی اودیپ را چندان برجسته سازی نكردند و در واقع باید گفت آن را تقلیل دادند، اما این شخصیت، با آن وضعیت منحصر به فرد و روح بی قرار، همچنان در دنیای ما حضوری ملموس دارد.
در ایتالیا به ما یاد میدهند كه رمان را به واسطه ی نوع نثر هنرمندانه شناسایی كنیم كه رگههایی از شاعرانگی، البته نوع خاصی از آن، در اثر دیده شود. به این ترتیب، میتوان گفت كه استاندال نثری منزه و منقح داشته و در مقابل، ایتالو اسوه وو نثر نوشتاری نتراشیده و ناهنجاری داشته است. ولی اگر خواهان نثری شاعرانه هستیم آن را بیشتر در آثار لیالا میتوان یافت تا آلبرتوموراویا.
http://img.tebyan.net/big/1388/09/219118701251151961051542481431041572452689130.jpg
مشكل آن جاست كه در رمان باید داستانی را تعریف كرد و به شخصیتهای نمونه وار آن، حتی اگر شده با توصیف رفتار ظاهری شان، جسم و جان بخشید.
آشنایی با شخصیت دارتانیان [در كتاب سه تفنگدار] و تشریح خلق و خوی او به شكلی ساده و سرگرم كننده صورت گرفته، ولی میبینیم كه شخصیت او حالتی حماسی پیدا كرده است، در حالی كه بعد روان شناسانه ی شخصیت ژولین سور [در رمان سرخ و سیاه استاندال] با آن كه دشوار و پیچیده است، اما چنین لفظی را در مورد او نمیتوان به كار برد. به همین دلیل، من موافق این نظر هستم كه میان رمان تاریخی و رمان پلیسی تفاوت وجود دارد. اولی، به واسطه ی قهرمانانش ما را با كل رویدادهای یك دوره و عصر مشخص آشنا میكند، در حالی كه دومیصرفاً به یك مقطع زمانی خاص میپردازد كه آن را در قالب هر دوره یا عصر دیگری میتوان جا داد؛ بی آن كه از میزان تاثیر آن ذره ای كاسته شود.
اما بحث ما در این جا در مورد آن دسته از آثار هنری نیست كه عظمت و لایههای ژرف و تو در توی آنها انكار ناپذیر است، بلكه محور بحث ما نوشتار حماسی است كه وضعیتی به كلی متفاوت دارد. اساساً كسانی هم مانند پی یر سووستر و مارسل آله ، صرفاً به خاطر در آمد بیشتر، داستانهایشان را كش میدادند. آثار آنان درباره ی موجودات خیالی است و اگر چه آنها نمونه ای از نوشتار عالی و آثار طراز اول به حساب نمیآیند، اما شخصیتهای داستانی شان رنگ و بویی حماسی به خود گرفتند، چنان كه فكر و ذكر سوررئالیستها و دیگران را به خود مشغول كردند. از طرفی، شخصیات روكامبول ، آفریده ی پی یر الكسی پونسون دوترای هنوز هم ما را سرگرم میكند، در حالی كه هیچ وقت نتوانست حالتی حماسی به خود بگیرد. چرا؟ هنوز هم برخی الگوهای ناب و شگفت انگیز و تمهیداتی روایتی وجود دارد كه باید به بررسی و مقایسه ی دقیق انها با یكدیگر پرداخت.
یادداشتی بر چگونگی خلق حماسه از امبرتو اکو
برگردان: مجتبی ویسی
http://img.tebyan.net/big/1388/09/1587712515259987989189481662067646208130.jpg
شنیدهام در فرانسه، در شهر زادگاه الكساندر دوما ، هیاهویی بر سر انتقال خاكستر او به پانتئون پاریس راه افتاده بود. به گمانم در ایتالیا نیز، چنانچه میخواستند بر اساس یك فتوای علمی، گور روایتگری بزرگ و محبوب همچون او را بغل دست كسانی قرار دهند كه نامشان از قبل در فهرست نخبگان آمده، عده زیادی جنجال به پا میكردند. از شوخی گذشته، ما تنها كسانی نیستیم كه از مشاهدهی تبعیض میان خالقان آثار ادبی جدی و آن چه «داستان عامه پسند» نام گرفته، دل آزرده میشویم.
داستان عامه پسند وجود دارد، در آن نباید تردید كرد؛ در این محدوده ماجراهایی اسرارآمیز میگنجد، رمانسهایی درجه دوم، و یا كتابهایی كه مردم آنها را معمولاً در ساحل دریا میخوانند و تنها هدف از خلق شان، لذت بخشیدن به خواننده است. درچنین كتابهایی گرچه سبك یا خلاقیت چندان معنا ندارد، اما حقیقت آن است كه همواره با اقبال خوانندگان مواجه میشوند، چون قالبها و كلیشههایی را مدام تكرار میكنند و دنبالهرو قواعدی هستند كه با مذاق خواننده سازگار باشد.
در این صورت، آیا باید گفت كه هدف الكساندر دوما ، نوشتن داستانهایی از این دست بوده است، و یا آن كه، بر اساس برخی از نوشتههای انتقادی و مناقشه انگیز خود او، از بابت چنین مسائلی حتی نگرانی هم به دل راه نمیداده است. او غلامانی داشته است كه در راه نگارش داستانهای متعدد یاورش بوده اند و خود هم داستانهایش را هر چه بیشتر كش میداد تا پول كلان تری به جیب بزند. اما این قدرت را هم داشت كه در برخی از آثارش شخصیتهایی را بیافریند كه میتوان نام «حماسی» بر آنها گذاشت؛ كسانی كه در ذهن و خیال مردم جایی برای خود دست و پا كردند و چنان كه قاعده ی چنین شخصیتهای حماسی و داستانهای افسانه مانند است، نسخههای مختلف از روی آنها ساخته شد و این روند هنوز هم ادامه دارد.
الكساندر دوما در مواردی، با توانایی ناب ادبی خویش توانست داستانی حماسی خلق كند. دم دست ترین آنها سه تفنگدار است؛ داستان كه كلمات آن چون نتها ی موسیقی جاز، شور و حرارت میآفریند. این نویسنده حتی در حین نوشتن دیالوگها، كه من آنها را «دیالوگهای تكه تكه» نامیده ام و به كمك آن دو یا سه صفحه صرفاً به گوشه و كنایه و لطیفهای كوتاه و غیرضروری اختصاص مییابد (فقط برای طولانی تر كردن اثر)، به سبك و سیاق افراد وقت گذران و بی دغدغه كارش را پی میگیرد.
دربارهی اثر دیگر دوما، كنت مونت كریستو ، چه باید گفت؟ من جایی دیگر هم گفتهام كه زمانی میخواستم این كتاب را ترجمه كنم، اما در آن مرتب به جملاتی نظیر این برمیخوردم: « از روی صندلی خود كه بر آن نشسته بود، بلند شد.» خوب اگر این فرد از روی صندلی خود برنخاسته باشد، پس از روی كدام صندلی باید بلند شده باشد؟ در ترجمه خود فقط میتوانستم چنین بنویسم:« ازروی صندلی بلند شد»، و یا حتی كوتاه تر: «بلند شد»، چون از قبل مشخص بود كه این فرد روی یك صندلی و پشت یك میز نشسته است.
الكساندر دوما در مواردی، با توانایی ناب ادبی خویش توانست داستانی حماسی خلق كند. دم دست ترین آنها سه تفنگدار است؛ داستان كه كلمات آن چون نتها ی موسیقی جاز، شور و حرارت میآفریند. این نویسنده حتی در حین نوشتن دیالوگها، كه من آنها را «دیالوگهای تكه تكه» نامیده ام و به كمك آن دو یا سه صفحه صرفاً به گوشه و كنایه و لطیفهای كوتاه و غیرضروری اختصاص مییابد (فقط برای طولانی تر كردن اثر)، به سبك و سیاق افراد وقت گذران و بی دغدغه كارش را پی میگیرد.
طبق محاسبات من، با این كار، یعنی كوتاه كردن زبان نوشتاری الكساندر دوما 25 درصد در وقت خوانندهام صرف جویی میكردم. ولی بعد متوجه شدم كه همین كلمات اضافه و تكرار مكررات و دقیقاً كاركردی اساسی و تعیین كننده در داستان دارند، چون سبب انتظار و تنش میشوند و رویداد نهایی را به تاخیر میاندازند. بنابراین، برای آن كه صحنه ی انتقام گیری تاثیرگذار و زیبا از كار درآید، وجود آنها بسیار ضروری و لازم است.
امروزه فقط با مطالعه و بازخوانی آثار اوژن سو است كه میتوان به توان شگرف دوما در امر روایت پردازی پی برد. «سو» از هم عصران الكساندر دوما بود و بسیار هم از او مشهورتر. اثر او تحت عنوان اسرار پاریس، به واسطه ی تعدد شخصیتها و مشكل تعیین هویت آنها و پرداختن به همه آنها، مجموعهای سرگیجه آور است، ضمن آن كه این كتاب راهكارهای سیاسی و اجتماعی را نیز در بر میگیرد. با خواندن آن در مییابیم كه كلمات و عبارات اضافی در كتاب چنان بر حجم آن افزوده اند كه روند قرائت متن را مختل و دشوار میسازند و تنها میتوان به چشم یك سند به آن نگاه كرد، نه رمان؛ یعنی همان چیزی كه اصولاً باید باشد.
آیا میتوان گفت ذوق و قریحه ای در نوشتار وجود دارد كه الزاماً در محدوده ی خلاقیتهای زبانی نمیگنجد اما بخشی از ضرباهنگ و افزودنیهای زیركانه ی نویسنده را شكل میدهد كه مرز میان اثر ادبی جدی و داستان عامه پسند را تا حدودی كمرنگ میكند؟ مبدأ حركت رمان همچون یك اثر حماسی، زبان است؛ بدان معنا كه اودیپ یا مده آ، صرفاً به واسطه ی عملكرد و اعمال شان بیشتر شخصیتهایی نمونه وار و مثالی هستند؛ حتی قبل از آن كه در قالب تراژدیهای عظیم یونانی قرار گیرند. شخصیت داستان «شنل قرمزی» و یا شخصیتهای اسطوره ای افریقایی یا امریكایی نیز وضعیتی مشابه دارند و آنها هم، فراتر از مرزهای ادبیات، به صورت الگویی برای زندگی در میآیند؛ الگویی كه از ماهیت واقعی خود آنان پیشی میگیرد و لایه و قالبی افزون بر موجودیت حقیقی شان به وجود میآورد.
آیا در رمان باید بیشتر به مسایل روان شناسانه شخصیت (های) اصلی پرداخت؟ این كاری است كه در رمان نو انجام میشود حال آن كه در حماسههای كهن چنین نبوده است. آخیلوس یا فروید، بعد روان شناختی حماسه ی اودیپ را چندان برجسته سازی نكردند و در واقع باید گفت آن را تقلیل دادند، اما این شخصیت، با آن وضعیت منحصر به فرد و روح بی قرار، همچنان در دنیای ما حضوری ملموس دارد.
در ایتالیا به ما یاد میدهند كه رمان را به واسطه ی نوع نثر هنرمندانه شناسایی كنیم كه رگههایی از شاعرانگی، البته نوع خاصی از آن، در اثر دیده شود. به این ترتیب، میتوان گفت كه استاندال نثری منزه و منقح داشته و در مقابل، ایتالو اسوه وو نثر نوشتاری نتراشیده و ناهنجاری داشته است. ولی اگر خواهان نثری شاعرانه هستیم آن را بیشتر در آثار لیالا میتوان یافت تا آلبرتوموراویا.
http://img.tebyan.net/big/1388/09/219118701251151961051542481431041572452689130.jpg
مشكل آن جاست كه در رمان باید داستانی را تعریف كرد و به شخصیتهای نمونه وار آن، حتی اگر شده با توصیف رفتار ظاهری شان، جسم و جان بخشید.
آشنایی با شخصیت دارتانیان [در كتاب سه تفنگدار] و تشریح خلق و خوی او به شكلی ساده و سرگرم كننده صورت گرفته، ولی میبینیم كه شخصیت او حالتی حماسی پیدا كرده است، در حالی كه بعد روان شناسانه ی شخصیت ژولین سور [در رمان سرخ و سیاه استاندال] با آن كه دشوار و پیچیده است، اما چنین لفظی را در مورد او نمیتوان به كار برد. به همین دلیل، من موافق این نظر هستم كه میان رمان تاریخی و رمان پلیسی تفاوت وجود دارد. اولی، به واسطه ی قهرمانانش ما را با كل رویدادهای یك دوره و عصر مشخص آشنا میكند، در حالی كه دومیصرفاً به یك مقطع زمانی خاص میپردازد كه آن را در قالب هر دوره یا عصر دیگری میتوان جا داد؛ بی آن كه از میزان تاثیر آن ذره ای كاسته شود.
اما بحث ما در این جا در مورد آن دسته از آثار هنری نیست كه عظمت و لایههای ژرف و تو در توی آنها انكار ناپذیر است، بلكه محور بحث ما نوشتار حماسی است كه وضعیتی به كلی متفاوت دارد. اساساً كسانی هم مانند پی یر سووستر و مارسل آله ، صرفاً به خاطر در آمد بیشتر، داستانهایشان را كش میدادند. آثار آنان درباره ی موجودات خیالی است و اگر چه آنها نمونه ای از نوشتار عالی و آثار طراز اول به حساب نمیآیند، اما شخصیتهای داستانی شان رنگ و بویی حماسی به خود گرفتند، چنان كه فكر و ذكر سوررئالیستها و دیگران را به خود مشغول كردند. از طرفی، شخصیات روكامبول ، آفریده ی پی یر الكسی پونسون دوترای هنوز هم ما را سرگرم میكند، در حالی كه هیچ وقت نتوانست حالتی حماسی به خود بگیرد. چرا؟ هنوز هم برخی الگوهای ناب و شگفت انگیز و تمهیداتی روایتی وجود دارد كه باید به بررسی و مقایسه ی دقیق انها با یكدیگر پرداخت.
یادداشتی بر چگونگی خلق حماسه از امبرتو اکو
برگردان: مجتبی ویسی