PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مقاله به عنوان يک غذاي خوب و سالم



AreZoO
25th September 2010, 04:34 PM
به عنوان يک غذاي خوب و سالم


نگاهي به مجموعه‌ داستان «رونوشت بدون اصل»، نوشته‌ي زنده‌ياد نادر ابراهيمي


http://img.tebyan.net/big/1388/09/27250166112453521510926781601125383105184.jpg
نادر ابراهيمي براي بسياري از هنرمندان اين مرز و بوم استاد است و براي بسياري ديگر يک اسطوره. او تقريبا در همه‌ي زمينه‌هاي ادبي-هنري دستي بر آتش دارد، از جمله در داستان کوتاه.
نادر داستان‌هايش را به راحتي و به نرمي مي‌نويسد. جمله‌ها از پي يکديگر مي‌آيند و مي‌روند بي‌آن‌که خواننده براي خواندن‌شان به زحمت بيفتد و يا پس از عبور آن‌ها تصادفي روي داده ‌باشد. زبان داستان‌ها به‌رغم آن که گاه فخيم و گاه شاعرانه مي‌شوند ولي روان و بي‌آلايش‌اند، همچون رودي که در مسير خود به پايه‌هاي پلي برخورد مي‌کند و پيچ‌و‌خم‌هاي کوچکي را پشت‌سر مي‌گذارد ولي در کليت خود جاري است:
«من ديگر هيچ چيز نپرسيدم. نه پرسيدم که چرا در اطلس بزرگ کتابخانه‌ي ملي، ردپايي از سرزمين شما نيست، و نه پرسيدم که چرا تا به حال چيزي درباره کشور شما در روزنامه‌ها نخوانده‌ام. در چنان شرايطي، پرسيدن، کاري عبث و ابلهانه مي‌نمود. به يک سؤال، به صد سؤال، به هزاران سؤال مي‌توان پاسخ داد؛ اما براي سؤال مطلق، جواب مطلق وجود ندارد؛ چرا که يافتن سؤالي مطلق، کاري بسيار دشوار است.»

با اين همه زبان داستان‌ها هنوز جاي کار دارد. بسياري از جمله‌ها را مي‌توان تغيير داد، برخي را حذف و يا جابه‌جا کرد. نادر به دنبال اختصار و ايجاز نيست. او نمي‌خواهد با بازي‌هاي کلامي و جمله‌هاي به‌يادماندني خواننده را حيرت‌زده کند. عبارت‌هاي او گاه شکل و شمايل نصيحت و پندهاي پيرمردي حکيم به خود مي‌گيرد: «جنگي به راستي جنگ است که متکي به خواست باشد، و سلامي به راستي سلام، که محبانه. من از شما مي‌خواهم که با ميل و رغبت، در کنار من، خوردن صبحانه‌يي را بپذيريد. اين يک صبح استثنايي‌ست؛ زيرا که پس از اين، زندگي شما تغيير خواهد کرد.»
و گاه آن قدر از عبارت‌هاي عاميانه استفاده مي‌کند که تا حد گفتگوهاي کوچه-بازاري پايين مي‌آيد:
«ـ بايد حرف بزنيم. حرف را در هر شرايطي بايد زد. به دليل حرف زدن، هيچ‌کس را اعدام نمي‌کنند.
ـ ببين! تحريک کردن من هيچ فايده‌اي ندارد. بايد صبر کني.»
و يا در «تپه» مي‌خوانيم:
«ـ کجايي جک؟
ـ ميون راه تپه 881، در محاصره‌ي چارتا چريک، چارتا چريک که هيچ وقت پيداشون نکرديم.»
«متشکرم آقا. من فقط مي‌خواستم سفره‌ي صبحانه‌ي شما، سر ساعت هفت، گسترده باشد و چاي داغ در آن بخار کند و نان گرم، بوي زندگي را به اتاق‌تان بياورد. شما، مهمان‌هايي بهتر از من خواهيد داشت...»


در داستان‌هاي نادر ابراهيمي صميميت موج مي‌زند. احساس نمي‌کنيم نويسنده از دنياي ديگري آمده و هميشه در تلاش است تا چشم ما را به روي آرمان‌ها يا واقعيت‌هاي دنياي مدرن باز کند. داستان‌ها به ظاهر در مکان‌ها و زمان‌هاي مختلفي روي مي‌دهند ولي از ما دور نيستند. بعد زمان و مکان حال و هواي ايراني آن را از بين نمي‌برد بلکه فقط گوش ما را با اسم‌هاي تازه آشنا مي‌کند: اومياسياکو، دون خوزه فدريکو، لورانزو، جک لينگستون، پي‌ير بوسوئه، احمد بن سالم و ...
«و اومياسياکو راندن آغاز کرد.
و من به تماشا نشستم و کوشيدم که صداي شب را حس کنم.
تفاوت عمده‌يي با نقاط ديگر دبيا نداشت. کوه بود، که بود. دشت بود، که بود. و گورستان‌هاي کنار جاده- که اين هم بود...
صدها تابوت، برسردست، يا بر زمين. هزاران نفر، با جامه‌هاي سياه - به سياهي شب - در پي تابوت‌ها.
صداي شيوني نمي‌شنيدم. صداي گريه‌ي مادري، صداي مويه‌ي خواهري يا رفيقي بلند نبود.»

نادر ابراهيمي در داستان‌هاي خود بيشتر به دنبال فضاسازي است. فضايي که در آن هميشه کساني هستند که تحت تأثير ديگران قرار نگرفته‌اند و با کجي‌ها مبارزه مي‌کنند. قهرمان‌هاي ساده‌اي که نه مانند رستم و اسفنديار از نيرويي مافوق بشري بهره‌مندند و نه به پيروي از داستان‌هاي مدرن منفعل هستند. خواه يک جوجه‌تيغي کوچک که مردي خسته از زندگي را دوباره به فعاليت وا‌مي‌دارد و مي‌گويد:
«متشکرم آقا. من فقط مي‌خواستم سفره‌ي صبحانه‌ي شما، سر ساعت هفت، گسترده باشد و چاي داغ در آن بخار کند و نان گرم، بوي زندگي را به اتاق‌تان بياورد. شما، مهمان‌هايي بهتر از من خواهيد داشت...»

http://img.tebyan.net/big/1388/09/234177120511425010420545184429024023112154.jpg
و يا جامعه‌اي که با پشت‌سر گذاشتن تجربه‌ي خودخواسته‌ي مرگ به معرفتي متفاوت از ديگران مي‌رسد، در چنين جامعه‌اي «من» و «ما» يکي است:
«در ميهن اومياسياکو مي‌گويند: "انسان مرگ آشنا، بي‌نياز از تباه کردن روح است."»
و اگر شخصيتي مانند دون خوزه فدريکو، هر قدر هم مهم، ولي محکوم به سکوت باشد و نتواند اثر مثبتي در پيرامون خود بگذارد، قلب و مغز او خشک شده، مي‌پوسد و ترک‌مي‌خورد. در هر کدام از داستان‌هاي مجموعه‌ي «رونوشت بدون اصل» بيش از آن‌که در جستجوي عناصر پيچيده‌ي بازي‌هاي پررمز و راز باشيم، بايد نوع نگرش نادر ابراهيمي به زندگي و انتظار او از انسان را دنبال کنيم. نادر از درد و رنج انسان ستمديده و مرعوب در عذاب است. او بي‌رحمي بشر را برنمي‌تابد و همواره دم از آيين جوانمردي و مردانگي مي‌زند. او انساني را مي‌ستايد که نه‌تنها به ارزش‌هاي انساني پايبند باشد، بلکه در اطرافيان خود نيز شور و شعور متفاوتي برانگيزد. ولي به طور کلي نسبت به آينده خوش‌بين است. شخصيت‌هاي داستان‌هايش دست‌خوش تحول مي‌شوند، چرخشي نرم و آرام که خواننده را قانع مي‌کند و ماجرا را تا حدودي قابل پيش‌بيني مي‌سازد. در نهايت از پايان‌بندي خيره‌کننده و تکان‌دهنده خبري نيست. هر کاري که قهرمانان يا شخصيت‌هاي داستان‌ها انجام مي‌دهند خواننده‌ي قانع شده مي‌پذيرد.
روشن است که انگيزه‌ي نادر ابراهيمي نه راضي کردن منتقدان موشکاف است و نه تنها سرگرم کردن خواننده. او مردم عادي و فرهنگ دوست را مخاطب خود مي‌داند، کساني که از داستان به عنوان يک غذاي خوب و سالم لذت مي‌برند.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد