AreZoO
25th September 2010, 04:15 PM
سراب سادگي در شعر امروز
http://img.tebyan.net/big/1388/08/752366523113818822518837184281861927349162.jpg
در فرهنگ " معين " براي واژه ي "ساده" کلمات و ترکيبات مترادفي به اين شرح ذکر شده است :
" بي نقش و نگار ، بي آرايش ، بي زينت ، صاف ، هموار ، آسان ، خالص "
براي ورود به بحث سادگي در شعر ، حتي دريچه ي باز و روشن لغت نامه هم دچار قفل و بست نسبيت است . نسبيت هم دشمن شماره ي يک حد و مرز تعاريف به حساب مي آيد . نسبيت ، روايت ها و تعاريف کلان را خرد مي کند و اجازه ي حکومت خرده روايت ها و تعاريف خرد را در حوزه ها و بافت هاي زماني و مکاني متفاوت صادر مي نمايد . با دقتي مجدد بر کلمات مترادف ِسادگي مي توان نقطه ي هدف در شعر ساده را مورد سوال قرار داد . سوالاتي از اين دست :
- نقش و نگار ، آرايه و زينت شعر در برونه ي زبان قابل رديابي است يا درونه ي زبان يا هر دو ؟ آيا همه ي شاعران در اين مورد توافق دارند يا در ميزان کمي و کيفي اين آرايه ها هم عقيده اند ؟
- آيا صاف و هموار صفاتي نيستند که بر بي آرايگي شعر تاکيد مي نمايند ؟ اصلا آرايه چيست ؟ آيا شعر بي آرايه وجود خارجي دارد ؟
- آيا خالص صفتي نيست که بر نظامي ثابت و لا يتغير در شعري واحد يا گروهي از اشعار يک دوره تاکيد مي کند و همين تاکيد راه را بر بدعت و نوآوري مسدود نمي کند ؟ آيا خلوص شعر بر تک صدايي وتک معنايي بودن شعر اشاره نمي کند و بدين ترتيب آيا اشعار چند صدايي و لايه لايه مند ِ به ناچار پيچيده ، در زمره ي اشعار ساده جا خواهند داشت ؟
- آيا آسان بودن ، اساسا يک فضيلت براي شعر محسوب مي شود ؟ آيا دو مخاطب ، يک شعر را به يک نسبت آسان و زودياب يا سخت و ديرياب مي دانند ؟
- و بالاخره آيا هر کدام از اين صفات در طول زمان دچار تغيير و دگرگوني نمي شوند ؟ آيا سخت " خاقاني " همان سخت " رويايي " و ساده ي "باباطاهر" همان ساده ي " قيصر امين پور " است ؟
به نظر مي رسد بحث شعر ساده ، آنچنان هم که در ابتدا به نظر مي رسد ،ساده نيست !
***
http://img.tebyan.net/big/1388/08/1067723741804313112323624722518799017274.jpg
" مارشال مک لوهان " در سال 1964 براي نخستين بار در کتاب " شناخت وسايل ارتباطي " ، رسانه ها را به دوگروه سرد و گرم تقسيم نمود . در محاورات آمريکايي ها اصطلاح گرم به لطايف و نکاتي اطلاق مي گردد که به خاطر صراحت و عرياني نيازي به تخيل و تلاش فکري مخاطب ندارند . در مقابل درک و لذت بردن از دقايق سرد احتياج به قدرت تخيل و تلاش فکري مخاطب دارد . پس رسانه ي سرد دخالت ، همکاري و اشتراک مساعي مخاطب را در يافتن حلقه هايي که به عمد در متن مفقود مانده اند طلب مي کند . رسانه ي سرد به دور از تشريح و توصيف و توضيح ، بخشي از اطلاعات را برگزيده و در اختيار مخاطب مي گذارد و مخاطب براي ايجاد ارتباط موظف به تکميل اطلاعات ارائه شده و اتمام فرآيند اطلاع رساني است . رسانه ي گرم محصول آگاهي را در درست يا غلط در اختيار مخاطب مي گذارد اما رسانه ي سرد پروژه اي بنام آگاهي رساني را آغاز کرده است که نزد مخاطب به اتمام مي رسد .
اما آيا تقسيم بندي رسانه ها به سرد و گرم به همين سادگي ميسر است ؟
اگر يک طرف مبادله ي رسانه اي مخاطب قرار گرفته است ، پس با توجه به هويت مخاطب ، سرما و گرماي يک رسانه دائما در تغيير است . چرا که سطح اطلاعات و قدرت تحليل فکري و استعداد ِ تخيل مخاطبان هرگز يکسان نيست .
از سوي ديگر خود رسانه نيز بر روي پيوستاري گسترده بين صراحت و پوشيدگي ، بين ارايه و کتمان اطلاعات قرار مي گيرد .
http://img.tebyan.net/big/1388/08/186245178243187166196177952385912612345124202.jpg
" مک لوهان " کاريکاتور را رسانه اي سرد مي داند اما آيا کاريکاتور بدون شرح ، با کاريکاتور داراي نام و اين دو با کاريکاتور داراي توضيح و مکالمات درون متني به يک اندازه سردند ؟ آيا در ادامه ي پيوستار کاريکاتور به رسانه ي گرم و عريان نخواهيم رسيد ؟
مجهول مخاطب و مجهول هويت متن رسانه ، توأمان معادله ي پيچيده ي دو يا چند مجهوله اي مي سازد که نام بحث يعني " سادگي " را به کلي از خاطرمان محو مي کند ؟
***
اثر هنري فاصله ي بين هنرمند و مخاطب را پر مي کند . به تعبير بهتر اثر هنري باعث ارتباط آن دو است . ارتباط به معناي داد و ستدي بين دو سويه ي جريان ارتباطي است . پس مي توان اثر هنري را نيز يک رسانه دانست . اگر رسانه هاي متعارف با روش هايي معنامند و فارغ از دغدغه هاي زيباشناختي به انتقال اطلاعات مي پردازند ، اثر هنري رسانه اي است که فارغ از نظام هاي معناشناسي متعارف با دغدغه هاي جدي و بي تخفيف زيباشناختي به ارايه ي تجارب حسي مي پردازد . عناصري که در ارايه ي اين تجارب به کار مي آيند هنوز وجهي نشانه اي دارند و وجه معنايي روشن و صريح و عرياني ندارند . پس جنس و شيوه ي انتقال اطلاعات در اثر هنري با رسانه هاي متعارف متفاوت است . اساسا نوع و شيوه ي انتقال اطلاعات در اثر هنري که متکي بر وجوه نشانه اي عناصر متشکله ي آن است ، آثار هنري را به نوع رسانه هاي سرد نزديکتر مي کند .
شعر نيز از اين امر مستثني نيست البته اما مانند ديگر رسانه ها بر روي پيوستاري گسترده بين شفافيت تا کدري و تيرگي واقع مي شود .
اگر شعر را حاصل هنجارشکني يا هنجارگريزي در درونه ي زبان بدانيم که از طريق اعمال تکنيک ها و شگردهاي زباني به دست مي آيد ، نمي توان شعري را تصور نمود که بدون تلاش ذهني و مشارکت فکري مخاطب قابل درک باشد .
اثر هنري فاصله ي بين هنرمند و مخاطب را پر مي کند . به تعبير بهتر اثر هنري باعث ارتباط آن دو است . ارتباط به معناي داد و ستدي بين دو سويه ي جريان ارتباطي است . پس مي توان اثر هنري را نيز يک رسانه دانست .
شعري که مطابق با معايير سنتي سروده شده باشد به دليل قدمت خويش بر بستر فهم عامه شکل مي گيرد و گره هايي گشودني تر دارد . اين شعر به اصطلاح شعري ساده خوانده مي شود .
طبعا شعري که از معايير سنتي فراروي کرده باشد گره هايي ناگشوده تر دارد و مشارکت بيشتر و فعالانه تري از سوي مخاطب طلب مي کند . مخاطب عام غالبا به دليل حس نوستيزي برآمده از برخورد غير حرفه اي و تفنني با شعر ، کمتر به مشارکت فعالانه در تکميل فرآيند آفرينش شعر تمايل دارد و شعر را ساده نمي داند .
زمان در فرسودگي و خودکار نمودن معيار ها و تکنيک هاي شعري نقشي مستقيم ايفا مي نمايد و همين امر اشعار پيچيده و ديرفهم را به مرور ساده و آسان ياب مي کند .
اين زمان در مورد هنرمند به عنوان توليد کننده ي آثار هنري و مخاطب به عنوان مصرف کننده ي اين آثار سرعتي يکسان ندارد . امروزه به خصوص با تمايل گروه هاي عمده اي از هنرمندان به بهره وري از آخرين تکنيک ها و شگردها و تازه ترين فرم ها و ساختار هاي هنري ، و برعکس دورماندن بخش وسيع تري از مخاطبان به عنوان مخاطبان عام از جريان هاي پيشرو شعري ، اختلاف فاز بين زمان خودکارشدگي معايير شعري نزد هنرمند و مخاطب بيشتر و بيشتر هم شده است .
بنابراين در جامعه اي که سهم هزينه هاي فرهنگي به خصوص ادبي و باز هم به خصوص شعر در سبد اقتصادي خانواده ها بسيار ناچيز است و سرانه ي مطالعه در آن از متوسط جهاني به مراتب کمتر است ، نمي توان انتظار داشت که مخاطب با اثر هنري نوآيين مأنوس گردد به نحوه ي رويارويي و خوانش آن آشنا گردد و از آن لذت ببرد . اين مخاطب بخصوص وقتي که شعر را فارغ از ارجاعات روشن سياسي و اجتماعي و صرفا متوجه فرم و ساختار خود مي يابد بيش از پيش از آن مي گريزد . چرا که آن را بدون رسالت ها و نيز وظايفي که قرن ها بر دوش داشته است ، در موقعيتي تازه ، ناشناس و غريب مي يابد و نمي تواند با آن ارتباط بر قرار نمايد .
ادامه دارد ...
http://img.tebyan.net/big/1388/08/752366523113818822518837184281861927349162.jpg
در فرهنگ " معين " براي واژه ي "ساده" کلمات و ترکيبات مترادفي به اين شرح ذکر شده است :
" بي نقش و نگار ، بي آرايش ، بي زينت ، صاف ، هموار ، آسان ، خالص "
براي ورود به بحث سادگي در شعر ، حتي دريچه ي باز و روشن لغت نامه هم دچار قفل و بست نسبيت است . نسبيت هم دشمن شماره ي يک حد و مرز تعاريف به حساب مي آيد . نسبيت ، روايت ها و تعاريف کلان را خرد مي کند و اجازه ي حکومت خرده روايت ها و تعاريف خرد را در حوزه ها و بافت هاي زماني و مکاني متفاوت صادر مي نمايد . با دقتي مجدد بر کلمات مترادف ِسادگي مي توان نقطه ي هدف در شعر ساده را مورد سوال قرار داد . سوالاتي از اين دست :
- نقش و نگار ، آرايه و زينت شعر در برونه ي زبان قابل رديابي است يا درونه ي زبان يا هر دو ؟ آيا همه ي شاعران در اين مورد توافق دارند يا در ميزان کمي و کيفي اين آرايه ها هم عقيده اند ؟
- آيا صاف و هموار صفاتي نيستند که بر بي آرايگي شعر تاکيد مي نمايند ؟ اصلا آرايه چيست ؟ آيا شعر بي آرايه وجود خارجي دارد ؟
- آيا خالص صفتي نيست که بر نظامي ثابت و لا يتغير در شعري واحد يا گروهي از اشعار يک دوره تاکيد مي کند و همين تاکيد راه را بر بدعت و نوآوري مسدود نمي کند ؟ آيا خلوص شعر بر تک صدايي وتک معنايي بودن شعر اشاره نمي کند و بدين ترتيب آيا اشعار چند صدايي و لايه لايه مند ِ به ناچار پيچيده ، در زمره ي اشعار ساده جا خواهند داشت ؟
- آيا آسان بودن ، اساسا يک فضيلت براي شعر محسوب مي شود ؟ آيا دو مخاطب ، يک شعر را به يک نسبت آسان و زودياب يا سخت و ديرياب مي دانند ؟
- و بالاخره آيا هر کدام از اين صفات در طول زمان دچار تغيير و دگرگوني نمي شوند ؟ آيا سخت " خاقاني " همان سخت " رويايي " و ساده ي "باباطاهر" همان ساده ي " قيصر امين پور " است ؟
به نظر مي رسد بحث شعر ساده ، آنچنان هم که در ابتدا به نظر مي رسد ،ساده نيست !
***
http://img.tebyan.net/big/1388/08/1067723741804313112323624722518799017274.jpg
" مارشال مک لوهان " در سال 1964 براي نخستين بار در کتاب " شناخت وسايل ارتباطي " ، رسانه ها را به دوگروه سرد و گرم تقسيم نمود . در محاورات آمريکايي ها اصطلاح گرم به لطايف و نکاتي اطلاق مي گردد که به خاطر صراحت و عرياني نيازي به تخيل و تلاش فکري مخاطب ندارند . در مقابل درک و لذت بردن از دقايق سرد احتياج به قدرت تخيل و تلاش فکري مخاطب دارد . پس رسانه ي سرد دخالت ، همکاري و اشتراک مساعي مخاطب را در يافتن حلقه هايي که به عمد در متن مفقود مانده اند طلب مي کند . رسانه ي سرد به دور از تشريح و توصيف و توضيح ، بخشي از اطلاعات را برگزيده و در اختيار مخاطب مي گذارد و مخاطب براي ايجاد ارتباط موظف به تکميل اطلاعات ارائه شده و اتمام فرآيند اطلاع رساني است . رسانه ي گرم محصول آگاهي را در درست يا غلط در اختيار مخاطب مي گذارد اما رسانه ي سرد پروژه اي بنام آگاهي رساني را آغاز کرده است که نزد مخاطب به اتمام مي رسد .
اما آيا تقسيم بندي رسانه ها به سرد و گرم به همين سادگي ميسر است ؟
اگر يک طرف مبادله ي رسانه اي مخاطب قرار گرفته است ، پس با توجه به هويت مخاطب ، سرما و گرماي يک رسانه دائما در تغيير است . چرا که سطح اطلاعات و قدرت تحليل فکري و استعداد ِ تخيل مخاطبان هرگز يکسان نيست .
از سوي ديگر خود رسانه نيز بر روي پيوستاري گسترده بين صراحت و پوشيدگي ، بين ارايه و کتمان اطلاعات قرار مي گيرد .
http://img.tebyan.net/big/1388/08/186245178243187166196177952385912612345124202.jpg
" مک لوهان " کاريکاتور را رسانه اي سرد مي داند اما آيا کاريکاتور بدون شرح ، با کاريکاتور داراي نام و اين دو با کاريکاتور داراي توضيح و مکالمات درون متني به يک اندازه سردند ؟ آيا در ادامه ي پيوستار کاريکاتور به رسانه ي گرم و عريان نخواهيم رسيد ؟
مجهول مخاطب و مجهول هويت متن رسانه ، توأمان معادله ي پيچيده ي دو يا چند مجهوله اي مي سازد که نام بحث يعني " سادگي " را به کلي از خاطرمان محو مي کند ؟
***
اثر هنري فاصله ي بين هنرمند و مخاطب را پر مي کند . به تعبير بهتر اثر هنري باعث ارتباط آن دو است . ارتباط به معناي داد و ستدي بين دو سويه ي جريان ارتباطي است . پس مي توان اثر هنري را نيز يک رسانه دانست . اگر رسانه هاي متعارف با روش هايي معنامند و فارغ از دغدغه هاي زيباشناختي به انتقال اطلاعات مي پردازند ، اثر هنري رسانه اي است که فارغ از نظام هاي معناشناسي متعارف با دغدغه هاي جدي و بي تخفيف زيباشناختي به ارايه ي تجارب حسي مي پردازد . عناصري که در ارايه ي اين تجارب به کار مي آيند هنوز وجهي نشانه اي دارند و وجه معنايي روشن و صريح و عرياني ندارند . پس جنس و شيوه ي انتقال اطلاعات در اثر هنري با رسانه هاي متعارف متفاوت است . اساسا نوع و شيوه ي انتقال اطلاعات در اثر هنري که متکي بر وجوه نشانه اي عناصر متشکله ي آن است ، آثار هنري را به نوع رسانه هاي سرد نزديکتر مي کند .
شعر نيز از اين امر مستثني نيست البته اما مانند ديگر رسانه ها بر روي پيوستاري گسترده بين شفافيت تا کدري و تيرگي واقع مي شود .
اگر شعر را حاصل هنجارشکني يا هنجارگريزي در درونه ي زبان بدانيم که از طريق اعمال تکنيک ها و شگردهاي زباني به دست مي آيد ، نمي توان شعري را تصور نمود که بدون تلاش ذهني و مشارکت فکري مخاطب قابل درک باشد .
اثر هنري فاصله ي بين هنرمند و مخاطب را پر مي کند . به تعبير بهتر اثر هنري باعث ارتباط آن دو است . ارتباط به معناي داد و ستدي بين دو سويه ي جريان ارتباطي است . پس مي توان اثر هنري را نيز يک رسانه دانست .
شعري که مطابق با معايير سنتي سروده شده باشد به دليل قدمت خويش بر بستر فهم عامه شکل مي گيرد و گره هايي گشودني تر دارد . اين شعر به اصطلاح شعري ساده خوانده مي شود .
طبعا شعري که از معايير سنتي فراروي کرده باشد گره هايي ناگشوده تر دارد و مشارکت بيشتر و فعالانه تري از سوي مخاطب طلب مي کند . مخاطب عام غالبا به دليل حس نوستيزي برآمده از برخورد غير حرفه اي و تفنني با شعر ، کمتر به مشارکت فعالانه در تکميل فرآيند آفرينش شعر تمايل دارد و شعر را ساده نمي داند .
زمان در فرسودگي و خودکار نمودن معيار ها و تکنيک هاي شعري نقشي مستقيم ايفا مي نمايد و همين امر اشعار پيچيده و ديرفهم را به مرور ساده و آسان ياب مي کند .
اين زمان در مورد هنرمند به عنوان توليد کننده ي آثار هنري و مخاطب به عنوان مصرف کننده ي اين آثار سرعتي يکسان ندارد . امروزه به خصوص با تمايل گروه هاي عمده اي از هنرمندان به بهره وري از آخرين تکنيک ها و شگردها و تازه ترين فرم ها و ساختار هاي هنري ، و برعکس دورماندن بخش وسيع تري از مخاطبان به عنوان مخاطبان عام از جريان هاي پيشرو شعري ، اختلاف فاز بين زمان خودکارشدگي معايير شعري نزد هنرمند و مخاطب بيشتر و بيشتر هم شده است .
بنابراين در جامعه اي که سهم هزينه هاي فرهنگي به خصوص ادبي و باز هم به خصوص شعر در سبد اقتصادي خانواده ها بسيار ناچيز است و سرانه ي مطالعه در آن از متوسط جهاني به مراتب کمتر است ، نمي توان انتظار داشت که مخاطب با اثر هنري نوآيين مأنوس گردد به نحوه ي رويارويي و خوانش آن آشنا گردد و از آن لذت ببرد . اين مخاطب بخصوص وقتي که شعر را فارغ از ارجاعات روشن سياسي و اجتماعي و صرفا متوجه فرم و ساختار خود مي يابد بيش از پيش از آن مي گريزد . چرا که آن را بدون رسالت ها و نيز وظايفي که قرن ها بر دوش داشته است ، در موقعيتي تازه ، ناشناس و غريب مي يابد و نمي تواند با آن ارتباط بر قرار نمايد .
ادامه دارد ...