PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مقاله غيبت خيال ايده و جنون



AreZoO
25th September 2010, 03:49 PM
غيبت خيال ايده و جنون

تاملي در داستان کوتاه ايراني


http://img.tebyan.net/big/1388/08/1612610516419018322725346471922015223220664.jpg
برخلاف اکثر قريب به اتفاق کشورهاي دنيا در ايران داستان کوتاه گوي سبقت را از رمان ربوده است. خوانندگان جدي ادبيات داستاني ما به داستان کوتاه علاقه يي عجيب و نامتعارف دارند و اتفاقات کم نظيري مثل رسيدن يک مجموعه داستان کوتاه به چاپ چندم فقط در ايران است که به کرات رخ مي دهد. با نگاهي دقيق تر مي توان به صراحت گفت تنها کشورهايي که در آنها داستان کوتاه شکل ادبي غالب است و بيشتر نوشته و خوانده مي شود، ايران و امريکا هستند. سابقه ادبي اين دو کشور نيز صحت چنين حکمي را تقويت مي کند. ادبيات مدرن امريکايي با ادگار آلن پو و ناتانيل هاثورن و هرمان ملويل شروع شد که همگي داستان کوتاه نويسان زبردستي بودند، و تورقي در مجموعه آثارشان نشان مي دهد دلبستگي شان به داستان کوتاه به وضوح بيشتر از رمان بوده است. در ايران نيز جمالزاده و هدايت و پس از آنان چوبک و صادقي ، بعد ساعدي و گلشيري ، همگي وزن و کيفيت داستان هاي کوتاه شان به رمان هايشان مي چربد. همگي بيشتر به خاطر داستان کوتاه شناخته و خوانده مي شوند تا رمان.

براي ما که در چنين فرهنگي بزرگ شده و عادت کرده ايم شاهکارهاي ادبيات مدرن مان را در قالب داستان کوتاه تحويل بگيريم شايد مساله چندان عجيب به نظر نرسد، ولي يک اروپايي بي ترديد از دانستن اينکه در نقطه يي از جهان داستان کوتاه جاي رمان را اشغال کرده است، شگفت زده خواهد شد. رمان را اغراق نيست اگر تکامل يافته ترين فرم هنري بدانيم؛ انفجاري در تاريخ فرهنگ جهان که با دن کيشوت آغاز شد و نور ناشي از اين انفجار پس از گذشت چند قرن هنوز کم سو نشده است. هنوز براي گستره بسيار وسيعي از مخاطبان از عامي ترين مردم گرفته تا نخبه ترين شان رمان نوشته مي شود و به رغم ظهور انواع و اقسام رسانه هاي رقيب، فروش رمان در سطح جهان کماکان چشمگير است. رمان به علت انعطاف پذيري ذاتي خارق العاده اش به راحتي مي تواند هر موضوع و مضموني را پوشش دهد و قرن ها سر و کله زدن نويسندگان با اين نوع ادبي موجب مقبوليت يافتن آن به عنوان مهم ترين نماينده جهان ادبيات شده است. داستان کوتاه اما حکايتي ديگر دارد. داستان کوتاه نوع ادبي نخبه گرايانه تر و فشرده تر و سخت خوان تري است که چندان باب طبع خوانندگان عادي نيست. رابطه داستان کوتاه و رمان بي شباهت به رابطه فيلم کوتاه و فيلم بلند نيست.

http://img.tebyan.net/big/1388/08/01111518752170116251414973214100200091.jpg
ويليام بويد نويسنده انگليسي در مقاله کوتاه اما پرمحتوايي نشان داده است هرچند ريشه هاي داستان کوتاه را تا دکامرون و هزار و يک شب و کتاب مقدس دنبال مي کنند، اما واقعيت آن است که داستان کوتاه به مفهوم مدرن آن به عنوان يک ژانر ادبي مستقل با تکنيک هاي نوشتاري خاص و همچنين مخاطبان خاص عمري چندان بيشتر از سينما ندارد. پس بايد به نيمه دوم قرن 19 رجوع کنيم؛ دوره يي که انواع و اقسام غول هاي تاريخ ادبيات از روسيه گرفته تا امريکا سرگرم کار بودند و خلاقيت فشرده و بسيار بارآوري بر جهان توليد متون داستاني حاکم بود. اما مي توان دو نويسنده را نام برد که سرنوشت داستان کوتاه را براي هميشه تغيير دادند؛ دو نويسنده يي که نقش شان در داستان قرن بيستم بي شباهت به نقش مارکس و نيچه در فلسفه قرن بيستم نيست؛ ادگار آلن پو و آنتون چخوف. همان طور که مارکس و نيچه مسير تاريخ تفکر را براي هميشه تغيير دادند، اين دو نويسنده مسير تاريخ ادبيات داستاني را براي هميشه دگرگون ساختند. پو و چخوف همچون صخره هاي استواري بودند که سر راه جريان خروشان آب قرار گرفتند، از آن جريان خروشان قوي تر بودند و عظمت شان موجب شد جهت حرکت آب تغيير کند، به حدي که ادبيات داستاني در برخورد با اين صخره ها چاره يي جز تغيير مسير و يافتن و ساختن آبراهي جديد براي طي طريق نداشت. اما به واسطه حضور اين دو صخره بر سر راه داستان کوتاه دو جريان متفاوت ساخته شد؛ دو گرايشي که رد پايش را در تمام نويسندگان داستان کوتاه در قرن بيستم مي توان دنبال کرد.

گرايش نخست که بيشترين حجم توليد داستان کوتاه تحت تاثير آن است از چخوف سرچشمه مي گيرد. در اين شکل از داستان نويسي هم به لحاظ زماني و هم به لحاظ گستره فضايي که نويسنده براي کار برمي گزيند، محدوديتي خودخواسته از شرايط اصلي است. اين قبيل داستان ها عموماً به برش هايي کوتاه از زندگي شخصيت اختصاص دارند و کم پيش مي آيد که به کل زندگي او بپردازند. به همين دليل منبع اصلي نويسنده در اين داستان ها زندگي روزمره است، نه فعل و انفعالات سرنوشت ساز و حوادث پيچيده يي که در طول زندگي هر فرد عموماً کمتر از تعداد انگشتان دو دست رخ مي دهند. نويسنده يي که داستان چخوفي مي نويسد به دنبال استعلاي زندگي روزمره است، به دنبال نشان دادن ظرايف و پيچيدگي هايي است که در عادي ترين رفتارهاي افراد وجود دارد. از سوي ديگر شخصيت ها نيز عموماً از مردمان عادي برگزيده مي شوند و بزرگان قوم نظير سياستمداران و نويسندگان و ديگر افراد خاص در اين قبيل داستان ها چندان جايي ندارند. در آن داستان هايي که به خود چخوف وفادارترند شخصيت ها اغلب کارمندان دون پايه و کارگران ساده و از اين قبيل افرادند که زندگي شان نماد بطالت و تکرار و روزمرگي است، و هنر شگفت چخوف در اين بود که از زندگي اين دست شخصيت ها داستان هاي خارق العاده بيرون مي کشيد. به تبع آن، تکنيک اين داستان ها نيز از قواعد مشابهي تبعيت مي کند. چخوف متناسب با انتخاب شخصيت ها و زمان و مکان داستان هايش ادعاي روايت را هم پايين مي آورد و ديگر مانند ساير غول هاي پيشين روس، مدعاي شکافتن روان شخصيت و چنگ انداختن به منويات دروني او را در سر ندارد. چخوف از تکه تکه کردن مغز شخصيت ها روي ميز تشريح داستان دست مي کشد و به جاي آن زاويه ديدي برمي گزيند که متواضعانه تر و کم ادعاتر است. نحوه کار چخوف شايد مقدمه يي باشد بر ظهور دوربين و شيوع سرطان وار آن در جوامع بشري، چرا که چخوف چنان مي نوشت که گويي از دوربيني به جهان به شخصيت هاي داستان هايش مي نگرد. چخوف آن چيزهايي را مي ديد که چشم مي بيند و هرچند برخلاف همينگوي چندان سفت و سخت به اين قاعده پايبند نبود و در صورت لزوم به ذهن شخصيت هايش نيز تعدي مي کرد، اما عمدتاً در محدوده عينيات مي ماند و روايتي به دست مي داد که مي توان روايت «عيني» نامش نهاد؛ روايتي که خود مقدمه يي شد بر ظهور شکل جديدي از راوي در عالم ادبيات که به «راوي دوربين» مشهور شده است. راوي دوربين چنان داستان را پيش مي برد گويي جز آنچه با چشم مي توان ديد منبع ديگري براي دريافت اطلاعات درباره شخصيت ندارد، فقط اعمال فيزيکي شخصيت و حرف هايش را ثبت مي کند.
چخوف از تکه تکه کردن مغز شخصيت ها روي ميز تشريح داستان دست مي کشد و به جاي آن زاويه ديدي برمي گزيند که متواضعانه تر و کم ادعاتر است. نحوه کار چخوف شايد مقدمه يي باشد بر ظهور دوربين و شيوع سرطان وار آن در جوامع بشري، چرا که چخوف چنان مي نوشت که گويي از دوربيني به جهان به شخصيت هاي داستان هايش مي نگرد.

اين گرايش در داستان کوتاه بيش از اروپاييان اهالي ينگه دنيا را تحت تاثير قرار داد و خروارها نويسنده داستان کوتاه در امريکاي شمالي پديد آمدند که با اين سبک و سياق داستان مي نوشتند؛ اتکا بر زندگي روزمره، انتخاب شخصيت هاي معمولي و آدم هاي کوچک، اتکا بر زمان ها و وقايع عادي در زندگي شخصيت، عيني گرايي و استفاده از زاويه ديد دوربين. ارنست همينگوي کسي بود که سبک داستان نويسي چخوفي را جلا داد و به اوج رساند و بايد او را خالق درخشان ترين داستان هاي کوتاه به اين سبک و سياق دانست. همينگوي توانست بر قله يي تکيه زند که شخصاً گمان مي کنم نويسندگان نسل هاي بعدي ادبيات امريکا به آن نزديک هم نشدند و او را کماکان بايد مهم ترين نويسنده سبک چخوفي داستان کوتاه دانست. پس از او، جي دي سلينجر، ريموند کارور، جان چيور، آليس مونرو و امثالهم مشهورترين نويسندگان اين سبک از داستان نويسي هستند. اينان وارثان حقيقي چخوف به شمار مي روند و راهي را که او آغاز کرد کماکان با قدرت ادامه مي دهند.

AreZoO
25th September 2010, 04:18 PM
غيبت آلن پويي


تاملي در داستان کوتاه ايراني


بخش دوم (پاياني) :


http://img.tebyan.net/big/1388/09/1777513516613811717072140161001671358196195.jpg (http://www.njavan.com/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1388/09/5589155144123271222131386421441171327209.jpg)
گرايش ديگر اما از ادگار آلن پو سرچشمه مي گيرد و مسيري که مي پيمايد متفاوت با مسير چخوف (http://www.njavan.com/Celebrated_Authors/2007/1/17/31670.html)شايد حتي بشود گفت برعکس آن است. در داستان نويسي به سبک آلن پو واقعيت يا دقيق تر بگوييم بازنمايي واقعيت نقش تعيين کننده يي ندارد؛ وقايعي که بر شخصيت ها مي گذرد به هيچ وجه اتفاقات عادي و معمولي نيستند، شخصيت ها نيز عموماً افرادي عادي و دون پايه نيستند. رمز و راز و در مرحله بعد ايده و تخيل، جوهر اين گونه داستان هاست. نويسندگاني که به سبک پو وفادار مانده اند به هيچ وجه به دنبال برش هايي از زندگي روزمره، روايت دقيق و ظريف آن، و از اين طريق نشان دادن پيچيدگي هاي زندگي روزمره افراد نيستند. آنان به جهان هاي خيالي معتقدند و به جاي نشان دادن زندگي روزمره افراد با اعوجاجاتي هوشمندانه، بالکل خود را از روزمرگي مي کنند و داستان هايي بر اساس ايده و رمز و راز مي نويسند. گستره زماني که در اين داستان ها بر آن انگشت نهاده مي شود معمولاً طولاني است. اغلب بسيار طولاني تر از آنچه نويسندگان چخوفي (http://www.njavan.com/Celebrated_Authors/2008/7/14/70310.html)برمي گزينند، به اين دليل که براي جمع کردن و به ته رساندن داستان بايد ايده نويسنده به خوبي حلاجي شود و از آب و گل درآيد و اين نيازمند استحاله شديد در شخصيت ها و همچنين در فضاي داستان است. عموماً نقاط عطف زندگي شخصيت و لحظات گسست آن اهميت کليدي دارند، چرا که اين لحظات بهترين بهانه را به دست نويسنده مي دهند تا از قاب محدود روزمرگي پا بيرون نهد، منطق بازنمايي را يک سر زير پا بگذارد و داستاني بنويسد که در عين شدت چگالي تخيل و راز در آن باورپذير مي نمايد. با انتخاب نقاط گسست در زندگي شخصيت مي توان به راحتي از منطق واقعيت گريخت، چرا که در چنين نقاطي واقعيت زندگي افراد به حال تعليق درمي آيد، و اين بلاتکليفي موقت نظم زندگي بهترين فرصت است براي نويسنده يي که به دنبال خلق داستان خيالي و رازآميز و غيربازنمايانه است. جز آلن پو که سرآمد اين سلسله بود و جايگاهش در تاريخ ادبيات کم از چخوف ندارد، ديگر نام هاي آشناي قرن بيستم که پا جاي پاي او گذاشته باشند امثال گابريل گارسيا مارکز (http://www.njavan.com/WorldLiterature/2008/8/25/72815.html)و خوليو کورتاسار از امريکاي لاتين، و ايتالو کالوينو و دينو بوتزاتي از اروپا هستند. بي گمان اما والاترين قله اين سبک از داستان نويسي متعلق به بورخس است؛ نويسنده نابغه آرژانتيني که خروارها داستان حيرت انگيز و نفسگير از خود بر جا گذاشت، و به اوجي در داستان نويسي دست يافت که بسيار دور از دسترس مي نمايد.

http://img.tebyan.net/big/1388/09/81127281401311662152222283272001921624114.jpg (http://www.njavan.com/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1388/09/95235193103202512325203149135656922322204.jpg)
توضيح واضحات است اگر بگويم اين تقسيم بندي نه دقيق است نه کامل
. بلافاصله مثال هاي نقض از نويسندگان هر دو دسته به ذهن خطور مي کند؛ داستان هايي که با آنچه ذکر شد، نمي خوانند (بعضي از داستان هاي کورتاسار و حتي خود چخوف (http://www.njavan.com/celebrated_authors/2007/1/17/31670.html)) يا نويسندگان فراواني به ياد مي آيند که به اين تقسيم بندي تن نمي دهند (ويليام فاکنر (http://www.njavan.com/WorldLiterature/2009/11/23/108366.html) و باشويتس سينگر)، و چه بسا ايرادها و نواقص ديگر. هدف ارائه تقسيم بندي دقيق و جهانشمولي از داستان کوتاه قرن بيستم نبوده است؛ صرفاً به دنبال راهي براي نظر افکندن به داستان کوتاه ايراني هستيم. در تاريخ پربار داستان کوتاه در ايران، نويسندگاني از هر دو گرايش حضوري پررنگ داشته اند؛ هم چوبک (http://www.njavan.com/Celebrated_Authors/2004/9/16/23038.html)و آل احمد (http://www.njavan.com/Celebrated_Authors/2008/9/8/74017.html)و احمد محمود (http://www.njavan.com/Literature_Art/Literature/2007/9/23/46705.html) که به سبک و سياق چخوف (http://www.njavan.com/celebrated_authors/2008/7/14/70310.html)نزديک تر بودند، و هم هدايت (http://www.njavan.com/Celebrated_Authors/2007/8/11/44386.html)و ساعدي و صادقي که سنت پو را بيشتر به ذهن متبادر مي کردند. بحث در باب تاريخ داستان کوتاه در ايران فرصتي ديگر مي طلبد. اما با توجه به آنچه گذشت، مي توان درباره داستان کوتاه فارسي در زمان حال ايده هايي پيش کشيد.

نگاهي گذرا به 10 سال اخير داستان نويسي فارسي، علي الخصوص به کتاب هايي که برنده جوايز ادبي شده اند، نشان مي دهد در دهه يي که گذشت رئاليسم چخوفي بر فضاي داستان کوتاه ما حاکم بوده است. در اغلب قريب به اتفاق داستان هاي کوتاه اين دهه، مولفه هاي مشترکي به چشم مي خورد؛ فضاي شهري، طبقه متوسط، شخصيت هاي عادي، مشکلات روزمره، اختلال در روابط عاطفي بين اعضاي خانواده، گفت وگوهاي معمولي در کافه يا ماشين و مولفه هاي ديگري که براي هر کدام شان ده ها نمونه مي توان پيدا کرد. نويسندگان ما عموماً به ايجاز و خلاصه نويسي روي آورده اند؛ به نثر تميز و تراش خورده، حذف عناصر عاطفي تر زبان همانند صفت و پرهيز بيمارگونه از زياده گويي، يا بهتر است بگوييم تجربه يي در زياده گويي. بسياري از امکانات داستان نويسي، چه بسا تحت تاثير رشد قارچ گونه گفتار کارگاه هاي داستان نويسي کم کم حذف شده و از ياد رفته اند، و کم پيش مي آيد کتابي باز کنيم و داستاني بخوانيم که با روايتي عيني از رفتار يا گفتار يک شخصيت طبقه متوسط در فضاي آشناي شهري آغاز نشود. کم کم نوشتن به شيوه يي غير از اين نثر تراش خورده کارگاهي دارد بدل به جرم مي شود، ورود به ذهن شخصيت و حرافي درباره موقعيت او انگار نشانه ضعف داستان نويس است، و بي توجه به اينکه از بالزاک تا بکت (http://www.njavan.com/WorldLiterature/2009/5/12/91545.html)و سلين و از او تا «بازمانده روز» ايشي گورو بخش عظيمي از شاهکارهاي ادبي بر مبناي وراجي و شلختگي و سکته و کثيفي نثر خلق شده اند، در دهه اخير به طرز بيمارگونه يي گرايش به ادبيات «تميز» و صيقل خورده بيداد مي کند. نتيجه اين گرايش در هيئت داستان هاي رئاليستي تجلي پيدا مي کند که چند سطر قبل مولفه هاشان را برشمرديم.
http://img.tebyan.net/big/1388/09/249150249241136201235016125149426322822984.jpg (http://www.njavan.com/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1388/09/1332463159169392002332231482501999593148193.jpg)
مساله اين است که حجم اين دست داستان ها از حد زياد شده، و راحت تر بگوييم داستان کوتاه فارسي دارد به نقطه يي مي رسد که يکنواختي و تکراري بودن داستان ها در آن، کم کم تهوع آور مي شود. روز به روز داستان ها بيشتر شبيه هم مي شوند، و معضل ديگر اين است که هيچ کدام از اين داستان ها در قياس با نمونه هاي موفق غربي شان، مطلقاً حرفي براي گفتن ندارند. در ادبيات عادت کرده ايم مدام خودمان را با خودمان مقايسه مي کنيم، نويسندگان مطرح جهان را روي طاقچه مي گذاريم و نزديک شان نمي شويم، و همين کافي است براي اينکه تا ابد درجا بزنيم و عقب بمانيم. در سبک و سياق داستان نويسي چخوفي، به جرات مي توان گفت در اين سال ها هيچ اثري به قدرت يکي از داستان هاي خوب کارور يا آليس مونرو يا آن بيتي نوشته نشده، چه رسد به نمونه هايي که قابل قياس با همينگوي (http://www.njavan.com/celebrated_authors/2003/7/22/6213.html)و خود چخوف (http://www.njavan.com/celebrated_authors/2007/1/17/31670.html)باشد. همين کافي است تا بر جنازه زنده اين ادبيات، با فراغ بال نماز ميت گزاريم.

اما تاريخ داستان کوتاه فارسي تاريخي پربار و درخشان است و وجود چنين سنتي همواره بارقه هاي اميد را زنده نگه مي دارد. با تغيير استراتژي نويسندگان ايراني مي توانيم بار ديگر شاهد ظهور داستان هايي بزرگ باشيم؛ داستان هايي که مثل نمونه بهرام صادقي و نسبت او با عصر خودش، حتي از نمونه هاي غربي معاصر ما نيز جلوتر گام بردارند. لازمه چنين چرخشي به کارگيري مجدد امکانات داستان نويسي آن سنتي است که در اين سال ها به فراموشي سپرده شده است. روز به روز تعداد داستان هايي که خواننده شان را به ياد چخوف (http://www.njavan.com/celebrated_authors/2008/7/14/70310.html)و همينگوي (http://www.njavan.com/celebrated_authors/2003/7/22/6213.html)بيندازند بيشتر، و داستان هايي که بورخس و آلن پو را به ذهن متبادر کنند، کمتر مي شود. ما نياز به آن سبک از داستان نويسي داريم که بر ايده و خيال استوار است؛ آن شيوه يي که به جاي برش هاي کوتاه بر گستره هاي زماني وسيع چنگ مي اندازد و به جاي وقايع روزمره رويدادهاي تعيين کننده و بزرگ را هدف روايت قرار مي دهد. جاي داستان هايي که بار فلسفي و فکري بالايي دارند، مثل بسياري از داستان هاي کالوينو، در ادبيات ما به شدت خالي است. نويسندگان ما در باب واقعيت ملموس و عيني زياد گفته اند و نوشته اند، شايد زمانش رسيده است که به جاي دقيق شدن در زندگي روزمره آدم هاي عادي، مدتي در به روي خود ببندند و به خواندن جنون آميز انواع متون، جمع آوري ايده هاي نو، سامان دادن به نحوه نويني از تفکر و پرورش مضامين گره خورده با ايده و خيال بپردازند. اين گسست از وزن سنگين داستان کوتاه معاصر و چرخش به سبک و سياقي از داستان نويسي که مدتي است از جريان اصلي کنار نهاده شده، مي تواند در حکم تزريق خون دوباره يي به اين پيکر نيمه جان باشد.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد