AreZoO
24th September 2010, 03:37 PM
درد حافظ هنوز درک نشده است!
(گفت و گو با خسرو ملاح)
http://img.tebyan.net/big/1388/07/1681701098214413421115406311923024969240218.jpg (http://www.njavan.com/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1388/07/190132528415613660215115181884813923323215.bmp)
خسرو ملاح در کتاب حافظ و عرفان ایرانی بعد از تعریفی که از هنر ارایه می دهد به حافظ می رسد.
و او را شاعری هنرمند می شناسد و درباره او می نویسد؛ دو پهلو سخن گفتن از خصیصه های سبک حافظ است وبه اشعار اجتماعی و انتقادی حافظ اشاره می کند. ملاح حافظ را شاعر ملی می داند، بدین جهت که : چون او را بلای خانمانسوز مغول و ترک و نابودی فرهنگ و میهنش از هر چیزی بیشتر رنج می دهد. او نیز هم چون فردوسی (http://www.njavan.com/celebrated_authors/2009/5/14/91727.html)کشورش را عزیز نگینی می داند که به دست اهرمن افتاده است..
اما بخش اصلی کتاب عرفان و فلسفه ایرانی و یونانی در ارتباط با عرفان حافظ است. ملاح معتقد است افکار زرتشت بر یونانیان تاثیر داشته است. او سپس به بررسی مختصات تفکر ایرانی و یونانی می پردازد و ارتباط آن با تفکر صوفیانه ایران و اشعار حافظ را بیان می کند. ملاح می نویسد : عرفان حافظ آمیختن فلسفه ایرانی خودش با مبارزه با پلیدی و ریا و تزویر زاهد و عابد و صوفیان دکاندار ، همراه با درستی و لذت از حیات و آزادی با رعایت حقوق دیگران و شبهات با فلسفه افلاطون است.
ـ بیش از هر شاعر دیگری حافظ مورد توجه و پژوهش پژوهندگان ادب فارسی بوده است. این چه سرّی بوده و هست كه موجب این اقبال به حافظ شده است؟
دلیل نخست را از نوشته روانشاد علی دشتی در پیشگفتار بر كتاب دیوان حافظ انجوی شیرازی می آورم، «در قریب به پنج هزار بیت حافظ به یك تعبیر فرو افتاده و بازاری و به یك تركیب سست بر نمی خوریم... سخن حافظ به نحوی خاص از زبان عادی برتر می رود ولی در كناره گیری از زبان معمولی مانند ناصر خسرو و خاقانی از فهم و دریافت مردم دور نمی شود. مفاهیم عادی و پیش پا افتاده را در لباسی از وقار و تازگی بیرون می آورد. این خصوصیت نخست از انتخاب كلمه و پس از آن از كیفیت نشاندن آن حاصل می گردد. و درنتیجه در دیوان حافظ تركیباتی پیدا می شوند كه خاص خود اوست، مانند : نهیب حادثه، خنده ی می، ورطة بلا، سنگ فتنه و... »
و دشتی مثالها آورده است. من بیش از یكصد و چهل و چهار تركیب در حافظ یافته ام كه به نام «واژه های حافظ ساخته» امیدوارم در پژوهشی بسیار كوتاه و چند برگی در معرض دید حافظ شناسان میهن بگذارم.او برای بیان مقصود كلماتی می آوردو تركیباتی به قول دشتی «جور می كند كه همراه مفهوم صریح جمله، سایه معنی دقیق دیگری نیز توأم است.»
و اما خصوصیت شعر حافظ تنها اینها نیست كه سبب چنین اقبالی شود. او چون موسیقیدان خوشخوان است، دلپذیری آهنگ كلامش انسان را محسور می كند. از تكرار حروف یا واج آرایی و استفاده از آن مانند ساز اصلی اركستر با فاصله های دقیق حساب شده در لابه لای كلمات ما را مست می كند. تصویر سازی و نقاشی او و منظره هایی كه در خیال می سازد ساحرانه است. عفت كلام او، اخلاق انسانی او، روحیه ی لطیف و منیت والای او ، وی را به مرحله ی پیامبری ایرانیان در آورده است كه از دیوان او فال می گیرند و من متأسفم كه بگویم از او فال می گیریم ولی درد او را «نمی فهمیم».
ـ شما در این كتاب از جنبه و زاویه دیگری عرفان ایرانی حافظ را كاویده اید. ابتدا در این باره بفرمایید كه صفت عرفان ایرانی چه ویژگی خاصی دارد و عرفان ایرانی اصولاً چه مبادی و بنیانی در تفكر را برمی انگیزد. دوم اینكه حافظ در عرصه ی عرفان ایرانی در چه مقام و جایگاهی قرار دارد.؟
عرفان را من از معرفت می دانم. بنابراین دانش فلسفی، حقیقت راز هستی و چون و چرای خلقت، خواه حسی یا كشف و شهود اشراق افلاطونی یا به نام دیگر، وخواه از راه حكمت مشاء ارسطویی و یا راسیونالیسم منطق عقلی پیروان وصیل بن عطا، جداشوندگان از حسن بصری كه معتزله نام یافتند و در اصل فلسفه آنان به منظور نرم و قابل هضم كردن اسلامی بود كه اعراب و خلفای استثمارگر به ملت ایران تحمیل كرده بودند، ملتی كه خود برای فرار از ظلم حكومت مانوی كُش و مزدكی كش دوران آخر حكومت ساسانی به استقرار آن یاریها كرده بود. این شیوه تحلیل حیات یا فلسفه معتزله درمیان گروه اندیشمند جامعه ما طرفدار بسیار یافت و در فلسفه وحدت وجود یا پانتئیسم خلاصه شد و عرفان ایرانیش می توان نام نهاد.به قول رابعه بصری:
http://img.tebyan.net/big/1387/09/711061248233325186351192499720723942184.jpg
عشق از ازل آمده و به ابد می رود و در هشتاد هزار جهان كسی نیست كه از شربت عشق نوشده و به حق نرسیده باشد. یا به زبان ابن عربی كه این فلسفه را شكلی كامل داد: «ارتباطات بین خالق و مخلوق اعم از عرضی و طولی، چون وجود یكی است و تمام موجودات نمودی هستند از هستی مطلق بی فاصله وبیواسطه، بنابراین به هیچ وجه فاصله یی بین خالق و مخلوق نیست.» و به زبان منصور حلّاج: «من آنم كه كسی را عاشقم كه او جز من نیست. دو روح هستیم در یك بدن، مرا كه می نگری در اصل او را دیده ای و چون به او می نگری هر دوی ما را می بینی. » بنا براین عرفان ایرانی عشق یا انرژی را خالق مطلق میشناسد و از تمام فلسفه های دیگر آن زمان و بسیاری از این زمان پیشرفته تر است. و حافظ در میان عرفاوفیلسوفان ما یكی از بزرگان است. تئوری جدید تحول جهان را با مطلع این غزل او مقایسه بفرمایید:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به
همه عالم زد
و یا با این بیت:
نبود دو عالم كه رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
از نظر رمانتیزه كردن فكر فلسفی شاعرانه اش محرك عشق را یا انرژی را دیده ی افلاطونی، «زیبایی » یا حسن كرده است. پرتو حسن از خودنمایی و تجلی دم می زند و عشق پیدا می شود و انفجار نخستین را موجب شده، پیدایش حیات را سبب گشته است. بنابراین انرژی یا عشق برای او دربرگیرنده ی تمام وجود و موجود است. «خدا گواست كه هر جا هست با اویم» چه «در خرابات مغان نور خدا» را ببیند چه در دل خودش. برای او دو جهان و صد جهان می توانند فانی باشند ولی انرژی تنها قابل تبدیل است نه از بین رفتنی:
عرضه كردم دو جهان بر دل كار افتاده بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست
برای حافظ :
«دل سراپرده محبت اوست دیده آیینه دار طلعت اوست »
ـ در این پژوهش بی اعتنا به محیط سیاسی و اجتماعی دوران حافظ نبوده اید. چه رابطه یی میان دوران زندگی یك شاعر با اندیشه های عرفانیش وجود دارد. آیا شاعر پرورده نظام فرهنگی، اجتماعی و سیاسی دوران موجود است و یا تأثیر گذار بر نظام اجتماعی و سیاسی و فرهنگی زمان خود و حتی دوران های پس از خود؟
(گفت و گو با خسرو ملاح)
http://img.tebyan.net/big/1388/07/1681701098214413421115406311923024969240218.jpg (http://www.njavan.com/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1388/07/190132528415613660215115181884813923323215.bmp)
خسرو ملاح در کتاب حافظ و عرفان ایرانی بعد از تعریفی که از هنر ارایه می دهد به حافظ می رسد.
و او را شاعری هنرمند می شناسد و درباره او می نویسد؛ دو پهلو سخن گفتن از خصیصه های سبک حافظ است وبه اشعار اجتماعی و انتقادی حافظ اشاره می کند. ملاح حافظ را شاعر ملی می داند، بدین جهت که : چون او را بلای خانمانسوز مغول و ترک و نابودی فرهنگ و میهنش از هر چیزی بیشتر رنج می دهد. او نیز هم چون فردوسی (http://www.njavan.com/celebrated_authors/2009/5/14/91727.html)کشورش را عزیز نگینی می داند که به دست اهرمن افتاده است..
اما بخش اصلی کتاب عرفان و فلسفه ایرانی و یونانی در ارتباط با عرفان حافظ است. ملاح معتقد است افکار زرتشت بر یونانیان تاثیر داشته است. او سپس به بررسی مختصات تفکر ایرانی و یونانی می پردازد و ارتباط آن با تفکر صوفیانه ایران و اشعار حافظ را بیان می کند. ملاح می نویسد : عرفان حافظ آمیختن فلسفه ایرانی خودش با مبارزه با پلیدی و ریا و تزویر زاهد و عابد و صوفیان دکاندار ، همراه با درستی و لذت از حیات و آزادی با رعایت حقوق دیگران و شبهات با فلسفه افلاطون است.
ـ بیش از هر شاعر دیگری حافظ مورد توجه و پژوهش پژوهندگان ادب فارسی بوده است. این چه سرّی بوده و هست كه موجب این اقبال به حافظ شده است؟
دلیل نخست را از نوشته روانشاد علی دشتی در پیشگفتار بر كتاب دیوان حافظ انجوی شیرازی می آورم، «در قریب به پنج هزار بیت حافظ به یك تعبیر فرو افتاده و بازاری و به یك تركیب سست بر نمی خوریم... سخن حافظ به نحوی خاص از زبان عادی برتر می رود ولی در كناره گیری از زبان معمولی مانند ناصر خسرو و خاقانی از فهم و دریافت مردم دور نمی شود. مفاهیم عادی و پیش پا افتاده را در لباسی از وقار و تازگی بیرون می آورد. این خصوصیت نخست از انتخاب كلمه و پس از آن از كیفیت نشاندن آن حاصل می گردد. و درنتیجه در دیوان حافظ تركیباتی پیدا می شوند كه خاص خود اوست، مانند : نهیب حادثه، خنده ی می، ورطة بلا، سنگ فتنه و... »
و دشتی مثالها آورده است. من بیش از یكصد و چهل و چهار تركیب در حافظ یافته ام كه به نام «واژه های حافظ ساخته» امیدوارم در پژوهشی بسیار كوتاه و چند برگی در معرض دید حافظ شناسان میهن بگذارم.او برای بیان مقصود كلماتی می آوردو تركیباتی به قول دشتی «جور می كند كه همراه مفهوم صریح جمله، سایه معنی دقیق دیگری نیز توأم است.»
و اما خصوصیت شعر حافظ تنها اینها نیست كه سبب چنین اقبالی شود. او چون موسیقیدان خوشخوان است، دلپذیری آهنگ كلامش انسان را محسور می كند. از تكرار حروف یا واج آرایی و استفاده از آن مانند ساز اصلی اركستر با فاصله های دقیق حساب شده در لابه لای كلمات ما را مست می كند. تصویر سازی و نقاشی او و منظره هایی كه در خیال می سازد ساحرانه است. عفت كلام او، اخلاق انسانی او، روحیه ی لطیف و منیت والای او ، وی را به مرحله ی پیامبری ایرانیان در آورده است كه از دیوان او فال می گیرند و من متأسفم كه بگویم از او فال می گیریم ولی درد او را «نمی فهمیم».
ـ شما در این كتاب از جنبه و زاویه دیگری عرفان ایرانی حافظ را كاویده اید. ابتدا در این باره بفرمایید كه صفت عرفان ایرانی چه ویژگی خاصی دارد و عرفان ایرانی اصولاً چه مبادی و بنیانی در تفكر را برمی انگیزد. دوم اینكه حافظ در عرصه ی عرفان ایرانی در چه مقام و جایگاهی قرار دارد.؟
عرفان را من از معرفت می دانم. بنابراین دانش فلسفی، حقیقت راز هستی و چون و چرای خلقت، خواه حسی یا كشف و شهود اشراق افلاطونی یا به نام دیگر، وخواه از راه حكمت مشاء ارسطویی و یا راسیونالیسم منطق عقلی پیروان وصیل بن عطا، جداشوندگان از حسن بصری كه معتزله نام یافتند و در اصل فلسفه آنان به منظور نرم و قابل هضم كردن اسلامی بود كه اعراب و خلفای استثمارگر به ملت ایران تحمیل كرده بودند، ملتی كه خود برای فرار از ظلم حكومت مانوی كُش و مزدكی كش دوران آخر حكومت ساسانی به استقرار آن یاریها كرده بود. این شیوه تحلیل حیات یا فلسفه معتزله درمیان گروه اندیشمند جامعه ما طرفدار بسیار یافت و در فلسفه وحدت وجود یا پانتئیسم خلاصه شد و عرفان ایرانیش می توان نام نهاد.به قول رابعه بصری:
http://img.tebyan.net/big/1387/09/711061248233325186351192499720723942184.jpg
عشق از ازل آمده و به ابد می رود و در هشتاد هزار جهان كسی نیست كه از شربت عشق نوشده و به حق نرسیده باشد. یا به زبان ابن عربی كه این فلسفه را شكلی كامل داد: «ارتباطات بین خالق و مخلوق اعم از عرضی و طولی، چون وجود یكی است و تمام موجودات نمودی هستند از هستی مطلق بی فاصله وبیواسطه، بنابراین به هیچ وجه فاصله یی بین خالق و مخلوق نیست.» و به زبان منصور حلّاج: «من آنم كه كسی را عاشقم كه او جز من نیست. دو روح هستیم در یك بدن، مرا كه می نگری در اصل او را دیده ای و چون به او می نگری هر دوی ما را می بینی. » بنا براین عرفان ایرانی عشق یا انرژی را خالق مطلق میشناسد و از تمام فلسفه های دیگر آن زمان و بسیاری از این زمان پیشرفته تر است. و حافظ در میان عرفاوفیلسوفان ما یكی از بزرگان است. تئوری جدید تحول جهان را با مطلع این غزل او مقایسه بفرمایید:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به
همه عالم زد
و یا با این بیت:
نبود دو عالم كه رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت
از نظر رمانتیزه كردن فكر فلسفی شاعرانه اش محرك عشق را یا انرژی را دیده ی افلاطونی، «زیبایی » یا حسن كرده است. پرتو حسن از خودنمایی و تجلی دم می زند و عشق پیدا می شود و انفجار نخستین را موجب شده، پیدایش حیات را سبب گشته است. بنابراین انرژی یا عشق برای او دربرگیرنده ی تمام وجود و موجود است. «خدا گواست كه هر جا هست با اویم» چه «در خرابات مغان نور خدا» را ببیند چه در دل خودش. برای او دو جهان و صد جهان می توانند فانی باشند ولی انرژی تنها قابل تبدیل است نه از بین رفتنی:
عرضه كردم دو جهان بر دل كار افتاده بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست
برای حافظ :
«دل سراپرده محبت اوست دیده آیینه دار طلعت اوست »
ـ در این پژوهش بی اعتنا به محیط سیاسی و اجتماعی دوران حافظ نبوده اید. چه رابطه یی میان دوران زندگی یك شاعر با اندیشه های عرفانیش وجود دارد. آیا شاعر پرورده نظام فرهنگی، اجتماعی و سیاسی دوران موجود است و یا تأثیر گذار بر نظام اجتماعی و سیاسی و فرهنگی زمان خود و حتی دوران های پس از خود؟