AreZoO
24th September 2010, 12:32 PM
«زلف» در غزلیات حافظ
http://img.tebyan.net/big/1388/07/64235236412391733971901431222237325572230.jpg (http://www.njavan.com/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1388/07/13414772941123186951111110872067619674.jpg)
غزلسرایان بزرگی چون حافظ را رسم بر آن است كه در توصیف معشوق و بیان مظاهر جمال او از الفاظ و تعابیر مجازی مدد میجویند و این امر سوءظن كوتهنظران را به ساحت بزرگان عرفان و ادب برانگیخته است. اما كسی كه با زبان عرفان در قالب تغزل آشنا باشد، میداند كه مقصود از می، دختر انگور نیست و سكر عارفان نه به مستی بادهنوشان كوچه و بازار ماننده است؛ همچنان كه سخن از رخ و زلف و چشم و ابرو و قامت سرو، دال بر پریچهرهای از جنس بشر نیست.
البته غزلسرایانی هستند كه از مایههای عرفانی تهی بوده و اشعارشان حمل به ظاهر میشود؛ همانند شعرای جاهلی عرب و یا خمریات ابونواس در پهنة ادب تازی كه آثار او با خمریه ابنفارض مصری كه اهل عرفان و سیر و سلوك بوده قابل قیاس نیست. طبعاً محقق در این وادی باید شخصیت شاعر و نیز آثار او را به دیده امعان بنگرد.
حافظ از جمله غزلسرایانی است كه هر چند زندگانی او را هالهای از ابهام فرا گرفته است، اما تاریخ صحنههایی از اباحیگری و بادهنوشی و تغزل مبتذل از سیره او به دست نمیدهد؛ بلكه برجستگی حافظ به علم و ادب و درس سحری و محفل انس با قرآن است و به حافظ كلام الله با چهارده روایت مشهور است.
از سوی دیگر غزلیات او از عمق عرفانی و گستره معنوی برخوردار است و دقایق و ظرایف عرفانی را آن چنان به تصویر كشیده كه با نگرش تیزبین، شبهه تغزل مادی از آن برنمیخیزد و به تعبیر خود او:
شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است/آفرین بـر نفس دلكش و لطـف سخنش
یكی از تعابیری كه در غزلیات خواجه شیراز بسیار آمده «زلف» است كه در این نوشتار با تمسك به ابیاتی از لسان الغیب به واكاوی این واژه میپردازیم.
زلف و یا تعابیر مشابه مانند گیسو، طره و مو در بیان عرفا، حاكی از مظهر تكثرات حق تعالی یعنی اسماء و صفات ذات اقدس حق است كه در قالب تعینات متجلی شده است. حافظ ویژگیهایی برای زلف برمیشمرد كه عبارت است از:
1. زیبایی: زلف ماهیتاً زیبا و جذاب است و دل میرباید. اسماء و صفات حق تعالی نیز در اوج حسن و جمال است: «وله الاسماء الحسنی»
حافظ در مقام تشبیه و تمثیل زلف یار را چون پر طاوس در باغ بهشت میخواند:
زلف مشگین تو در گلشن فردوس عذار/چیست طاوس كه به باغ نعیم افتاده است
و سزاوار است كه این جمال در حلقه شبانه عشاق مدح و ستایش شود:
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود/تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
و هر چه در وصف جمال بیانتهای آن گویند كم گفتهاند:
این شرح بینهایت كز زلف یـار گفتند/حرفی است از هزاران كاندر عبارت آمد
و این تفسیر این آیت قرآنی است: قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربی لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربی
در جایی حافظ از زلف دلبر دنیا سخن میگوید، اما این زلف علیرغم زیبایی ظاهر جز فریب و دام چیزی نیست:
طره شاهد دنیا همه بند است و فریب/عارفان بر سر این رشته نجویند نزاع
و برای فرار از دام شاهد دنیا باید به زلف دلبر حقیقی پناه جست:
چنین كه از همه سو دام راه میبینم/به از حمایت زلف توام پناهی نیست
هر چند چنان كه اشاره خواهد شد، این زلف نیز دام و كمند بلاست، اما دامگهی كه آكنده از لطف است، چون آتش عشق در مجمر قلب عارفان از آن فروزان است:
در نهان خانه عشرت صنمی خوش دارم/كز سر زلف و رخش نعـل در آتش دارم
و عاشق، خاكدان تیره دنیا را به شوق آن طره برمیتابد:
اگر دلـم نشـدی پایبنـد طره او/كیام قرار در این تیره خاكدان بودی
و سعادت از آن كسی است كه شب و روز با زلف او بسر میكند:
ای كه با زلف و رخ یـار گـذاری داری/فرصتت باد كه خوش صبحی و شامی داری
2. سیاهی: سیاهی زلف كنایه از تكثرات بیشمار آن است در مقابل رخ كه نشانه وحدت و روشنی و سپیدی است. اما از آنجا كه ذات حق را جز با اسما و صفات نتوان شناخت، ماه رخسار را نیز جز در شام زلف سیاه نمیتوان مشاهده كرد:
چو ماه روی تو در شام زلف میدیـدم/شبم به روی تو روشن چو روز میگردید
چون هیچ كس تاب دیدار این روشنایی را ندارد، مگر در میان ظلمت گیسو و از این حقیقت در قرآن به مفاهیمی چون حبل الله و عروه الوثقی و وسیله تعبیر شده است. فی الواقع هر تار مو وسیلهای است برای وصول به ذات حق تعالی و عرفا گفتهاند: الطرق الی الله بعدد انفس الخلائق.
حافظ زلف سیاه را به مشیت الهی در قرار دادن ظلمات عالم تعبیر كرده، همانگونه كه ماه روی یار برافروزنده كائنات است:
سواد زلف تـو جاعل الظلمات/بیاض روی ماه تو فالق الاصباح
و حافظ شیرین سخن از این آیت قرآنی اقتباس نموده است: الحمد لله الذی خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور و نیز این آیه نورانی: فالق الاصباح و جعل اللیل ساكنا
مفهوم دیگری كه از سیاهی مستفاد میشود گمراهی و سرگشتگی است، چون تكثرات در وهله اول آدمی را دچار ضلالت و تحیر میكند:
گفتم كه بوی زلفت گمراه عالمم كرد/گفتا اگر بدانی هـم اوت رهبر آیـد
اما مشعل روی محبوب در این ظلمات هدایت بخش عشاق است و آنان را از كثرت به وحدت سوق میدهد:
كفر زلفش ره دین میزد و آن سنگین دل/در رهش مشعلی از چهـره برافروخته بود
پس آن سیاهی و ظلمتی كه از پیاش روشنی و هدایت است نیكسوادی است:
مقیم زلف تو شد دل كه خوش سوادی دید/وزان غـریب بـلاكش خبـر نمیآیـد
3. خوشبویی: خوشبویی زلف كنایه از عنایات و تجلیات اسما و صفات است كه در سراسر عالم پراكنده شده است:
كار زلف توست مشك افشانی عالم ولی/مصلحت را تهمتی بر نافه چین بستهاند
و آن جا كه نسیمی از زلف یار وزد مجال برای عرض اندام نافه چین و تاتار نیست:
در آن زمین كه نسیمی وزد ز طره دوست/چه جای دم زدن نافـههایی تاتـار است
و بازار عطر گل و سنبل با نكهت عنبرین زلف او از رونق میافتد:
چو عطر سای شود زلف سنبل از دم باد/تو قیمتش به سـر زلف عنبـری بشكن
و در حقیقت همه بوهای خوش عالم جلوهای از آن زلف مشكین و عنبری است:
مگر تو شانه زدی زلف عنبر افشان را/كه باد غالیهسا گشت و خاك عنبر بوست
و عاشقان هم از همین بوی مست شدهاند:
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت/خرابم میكند هر دم فریب چشم جادویت
و پیوسته در یاد آن و در پی آنند:
عمری است تا ز زلف تو بویی شنیدهایم/زان بوی در مشـام دل من هنوز بوست
چون این نكهت دمی مسیحایی است و احیاگر اموات:
چو برشكست صبا زلف عنبر افشانش/به هر شكسته كه پیوست تازه شد جانش
http://img.tebyan.net/big/1388/07/64235236412391733971901431222237325572230.jpg (http://www.njavan.com/bigimage.aspx?img=http://img.tebyan.net/big/1388/07/13414772941123186951111110872067619674.jpg)
غزلسرایان بزرگی چون حافظ را رسم بر آن است كه در توصیف معشوق و بیان مظاهر جمال او از الفاظ و تعابیر مجازی مدد میجویند و این امر سوءظن كوتهنظران را به ساحت بزرگان عرفان و ادب برانگیخته است. اما كسی كه با زبان عرفان در قالب تغزل آشنا باشد، میداند كه مقصود از می، دختر انگور نیست و سكر عارفان نه به مستی بادهنوشان كوچه و بازار ماننده است؛ همچنان كه سخن از رخ و زلف و چشم و ابرو و قامت سرو، دال بر پریچهرهای از جنس بشر نیست.
البته غزلسرایانی هستند كه از مایههای عرفانی تهی بوده و اشعارشان حمل به ظاهر میشود؛ همانند شعرای جاهلی عرب و یا خمریات ابونواس در پهنة ادب تازی كه آثار او با خمریه ابنفارض مصری كه اهل عرفان و سیر و سلوك بوده قابل قیاس نیست. طبعاً محقق در این وادی باید شخصیت شاعر و نیز آثار او را به دیده امعان بنگرد.
حافظ از جمله غزلسرایانی است كه هر چند زندگانی او را هالهای از ابهام فرا گرفته است، اما تاریخ صحنههایی از اباحیگری و بادهنوشی و تغزل مبتذل از سیره او به دست نمیدهد؛ بلكه برجستگی حافظ به علم و ادب و درس سحری و محفل انس با قرآن است و به حافظ كلام الله با چهارده روایت مشهور است.
از سوی دیگر غزلیات او از عمق عرفانی و گستره معنوی برخوردار است و دقایق و ظرایف عرفانی را آن چنان به تصویر كشیده كه با نگرش تیزبین، شبهه تغزل مادی از آن برنمیخیزد و به تعبیر خود او:
شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است/آفرین بـر نفس دلكش و لطـف سخنش
یكی از تعابیری كه در غزلیات خواجه شیراز بسیار آمده «زلف» است كه در این نوشتار با تمسك به ابیاتی از لسان الغیب به واكاوی این واژه میپردازیم.
زلف و یا تعابیر مشابه مانند گیسو، طره و مو در بیان عرفا، حاكی از مظهر تكثرات حق تعالی یعنی اسماء و صفات ذات اقدس حق است كه در قالب تعینات متجلی شده است. حافظ ویژگیهایی برای زلف برمیشمرد كه عبارت است از:
1. زیبایی: زلف ماهیتاً زیبا و جذاب است و دل میرباید. اسماء و صفات حق تعالی نیز در اوج حسن و جمال است: «وله الاسماء الحسنی»
حافظ در مقام تشبیه و تمثیل زلف یار را چون پر طاوس در باغ بهشت میخواند:
زلف مشگین تو در گلشن فردوس عذار/چیست طاوس كه به باغ نعیم افتاده است
و سزاوار است كه این جمال در حلقه شبانه عشاق مدح و ستایش شود:
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود/تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
و هر چه در وصف جمال بیانتهای آن گویند كم گفتهاند:
این شرح بینهایت كز زلف یـار گفتند/حرفی است از هزاران كاندر عبارت آمد
و این تفسیر این آیت قرآنی است: قل لو كان البحر مدادا لكلمات ربی لنفد البحر قبل ان تنفد كلمات ربی
در جایی حافظ از زلف دلبر دنیا سخن میگوید، اما این زلف علیرغم زیبایی ظاهر جز فریب و دام چیزی نیست:
طره شاهد دنیا همه بند است و فریب/عارفان بر سر این رشته نجویند نزاع
و برای فرار از دام شاهد دنیا باید به زلف دلبر حقیقی پناه جست:
چنین كه از همه سو دام راه میبینم/به از حمایت زلف توام پناهی نیست
هر چند چنان كه اشاره خواهد شد، این زلف نیز دام و كمند بلاست، اما دامگهی كه آكنده از لطف است، چون آتش عشق در مجمر قلب عارفان از آن فروزان است:
در نهان خانه عشرت صنمی خوش دارم/كز سر زلف و رخش نعـل در آتش دارم
و عاشق، خاكدان تیره دنیا را به شوق آن طره برمیتابد:
اگر دلـم نشـدی پایبنـد طره او/كیام قرار در این تیره خاكدان بودی
و سعادت از آن كسی است كه شب و روز با زلف او بسر میكند:
ای كه با زلف و رخ یـار گـذاری داری/فرصتت باد كه خوش صبحی و شامی داری
2. سیاهی: سیاهی زلف كنایه از تكثرات بیشمار آن است در مقابل رخ كه نشانه وحدت و روشنی و سپیدی است. اما از آنجا كه ذات حق را جز با اسما و صفات نتوان شناخت، ماه رخسار را نیز جز در شام زلف سیاه نمیتوان مشاهده كرد:
چو ماه روی تو در شام زلف میدیـدم/شبم به روی تو روشن چو روز میگردید
چون هیچ كس تاب دیدار این روشنایی را ندارد، مگر در میان ظلمت گیسو و از این حقیقت در قرآن به مفاهیمی چون حبل الله و عروه الوثقی و وسیله تعبیر شده است. فی الواقع هر تار مو وسیلهای است برای وصول به ذات حق تعالی و عرفا گفتهاند: الطرق الی الله بعدد انفس الخلائق.
حافظ زلف سیاه را به مشیت الهی در قرار دادن ظلمات عالم تعبیر كرده، همانگونه كه ماه روی یار برافروزنده كائنات است:
سواد زلف تـو جاعل الظلمات/بیاض روی ماه تو فالق الاصباح
و حافظ شیرین سخن از این آیت قرآنی اقتباس نموده است: الحمد لله الذی خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور و نیز این آیه نورانی: فالق الاصباح و جعل اللیل ساكنا
مفهوم دیگری كه از سیاهی مستفاد میشود گمراهی و سرگشتگی است، چون تكثرات در وهله اول آدمی را دچار ضلالت و تحیر میكند:
گفتم كه بوی زلفت گمراه عالمم كرد/گفتا اگر بدانی هـم اوت رهبر آیـد
اما مشعل روی محبوب در این ظلمات هدایت بخش عشاق است و آنان را از كثرت به وحدت سوق میدهد:
كفر زلفش ره دین میزد و آن سنگین دل/در رهش مشعلی از چهـره برافروخته بود
پس آن سیاهی و ظلمتی كه از پیاش روشنی و هدایت است نیكسوادی است:
مقیم زلف تو شد دل كه خوش سوادی دید/وزان غـریب بـلاكش خبـر نمیآیـد
3. خوشبویی: خوشبویی زلف كنایه از عنایات و تجلیات اسما و صفات است كه در سراسر عالم پراكنده شده است:
كار زلف توست مشك افشانی عالم ولی/مصلحت را تهمتی بر نافه چین بستهاند
و آن جا كه نسیمی از زلف یار وزد مجال برای عرض اندام نافه چین و تاتار نیست:
در آن زمین كه نسیمی وزد ز طره دوست/چه جای دم زدن نافـههایی تاتـار است
و بازار عطر گل و سنبل با نكهت عنبرین زلف او از رونق میافتد:
چو عطر سای شود زلف سنبل از دم باد/تو قیمتش به سـر زلف عنبـری بشكن
و در حقیقت همه بوهای خوش عالم جلوهای از آن زلف مشكین و عنبری است:
مگر تو شانه زدی زلف عنبر افشان را/كه باد غالیهسا گشت و خاك عنبر بوست
و عاشقان هم از همین بوی مست شدهاند:
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت/خرابم میكند هر دم فریب چشم جادویت
و پیوسته در یاد آن و در پی آنند:
عمری است تا ز زلف تو بویی شنیدهایم/زان بوی در مشـام دل من هنوز بوست
چون این نكهت دمی مسیحایی است و احیاگر اموات:
چو برشكست صبا زلف عنبر افشانش/به هر شكسته كه پیوست تازه شد جانش