PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : سندرمهای عجیب روانپزشکی



پژواک
18th September 2010, 07:09 PM
ميليون ها نفر در سراسر جهان مبتلا به اختلالات روانپزشکي مختلف هستند و احتمالا تاکنون با بسياري از اين اختلالات از طريق روزنامه ها، راديو و تلويزيون، فيلم هاي سينمايي، مطالعه و... تا حدودي آشنا شده ايد و يا حداقل نام شان را شيده ايم، مانند: «افسردگي»، «اضطراب»، «وسواس»، «شيزوفرني»، «اسکيزوفرني» و... اما در اين ميان بعضي بيماري هاي روحي و رواني هستند که هم نام و هم ماهيت عجيب و غريبي دارند و حتي بسياري از پزشکان به خاطر نادر بودن يا موردي بودن بروز اينگونه از بيماري ها، با آنها آشنا نيستند و يا تنها اصطلاحات استاندارد پزشکي را درباره آنها بکار مي برند. در اين مطلب در صدديم تا به اختصار، شما را با تعدادي از اينگونه بيماري ها، که در بعضي موارد شايد باورنکردني به نظر برسند، آشنا کنيم.
1) سندرم استکهلم: «سندرم استکهلم» نوعي پاسخ فيزيولوژيک «گروگان» هاي ربوده شده است. برخلاف انتظار، نشانه هايي از همدردي و حس وفاداري در آنها نسبت به آدم رباها ديده مي شود. «گروگان» ها حتي ممکن است با وجود خطراتي که تهديدشان مي کند، به صورت اختياري خود را تسليم آدم رباها کنند. اين سندرم در موارد ديگري مثل همسرآزاري، تجاوز و يا سو» استفاده از اطفال هم ممکن است ديده شود. اما چرا اين سندرم «استکهلم» ناميده مي شود؟ درسال 1973م، از يک بانک در «استکهلم» سوئد، سرقت شد. دزدها چند نفر از کارمندان بانک را چند روزي به گروگان گرفتند. برخلاف انتظار، گروگان ها از نظر احساسي جذب دزدها شدند و حتي بعد از آزادي از آن ها دفاع کردند و حاضر نشدند عليه آن ها، شهادت بدهند. بعدها، يکي از دزدها با يکي از خانم ها کارمند ازدواج کرد! مثال مشهور «سندرم استکهلم»، مورد ربوده شدن «پتي هرست»، دختر يک ميليونر است. او بعد از دزيده شدن، با آدم ربا سمپاتي پيدا کرد و حتي بعدها در يک سرقت با او همکاري کرد! اما مورد ديگر، داستان «ناتاشا کامپوش»، يک دختر 10 ساله اتريشي است که در 10 سالگي ربوده شد و به مدت هشت سال در اسارت بود، تا اينکه بعد از حمله پليس، توانست فرار کند. نشانه هايي از «سندرم استکهلم» در اين دختر ديده مي شود چراکه بعد از خودکشي آدم ربايش او به شدت اندوهگين شد.
2) سندرم ليما: «سندرم ليما» نقطه مقابل «سندرم استکهلم» است. در اين سندرم آدم رباها، بيش از حد نگران سرنوشت و رنج و عذاب آدم هايي مي شوند که آنها را ربوده اند. درسال 1996م، پانزده عضو يک جنبش انقلابي در «ليما» پايتخت پرو، دست به آدم ربايي زدند. آنها صدها نفر از افراد شرکت کننده در مهماني سفير ژاپن در آن کشور را به گروگان گرفتند. در بين مهمان ها ديپلمات ها، مقامات دولتي، ارتشي و بازرگان ها ديده مي شد. اما آنها از اين موقعيت استثنايي و افراد مهمي که در اختيار داشتند، استفاده نکردند و ظرف چند روز بيشتر گروگان ها را آزاد کردند. رئيس جمهور آينده پرو و مادر رئيس جمهور فعلي پرو جزو کساني بودند که آزاد شدند. گروگان گيري چند ماه ادامه پيدا کرد و باقي گروگان ها با حمله کماندوها آزاد شدند.
3) سندرم ديوژن: شايد در کتاب هاي ادبيات به اسم «ديوژن» برخورده باشيد و حکايت هايي از او خوانده باشيد. «ديوژن» يک فيلسوف يونان باستان بود که مي گويند در يک خمره شراب روزگار مي گذراند و افکاري نيهيليستي داشت. معروف است که بعد از آنکه اسکندر در جايي فاتح شده بود همه طبقات و از جمله دانشمندان به ديدن او مي آمدند و تبريک مي گفتند و «ديوژن» نيامد. اسکندر گفت: حال که او نيامده ما به سراغ او مي رويم و رفت. ديوژن در بيابان، لخت و عور آفتاب گرفته بود اسکندر با سران سپاه مي رفت. ديوژن از دور صداي سم اسب ها را شنيد. خيلي تعجب کرد و خودش را نيم خيز کرد. اسکندر آمد بالاي سر ديوژن و قدري با او صحبت کرد. ديوژن خيلي با بي اعتنايي جواب داد. بعد اسکندر گفت: از من چه مي خواهي؟ گفت: اينکه بروي کنار و سايه ات را از سر من کم کني، چون آفتاب گرفته بودم و تو مانع شدي. اسکندر خيلي متعجب شد و با خود گفت: يعني تا اين حد استغنا و بي نيازي؟! وقتي آمد بيرون، سران سپاه داشتند انتقاد مي کردند که اين مرد چه قدر احمق بود. ولي اسکندر خيلي تحت تاثير قرار گرفته بود و اين جمله معروف را گفت که «اگر اسکندر نبودم دوست داشتم ديوژن باشم.» «سندرم ديوژن»، بيشتر در افراد پير و مسن ديده مي شود، در اين سندرم افراد گوشه نشين مي شوند و به وضعيت ظاهري و بهداشت خود اهميتي نمي دهند. البته مدرکي پيدا نشده که نشان بدهد «ديوژن» با وجود عزلت نشيني، از لحاظ ظاهري آشفته و نامرتب بود.
4) سندرم پاريس: سندرم پاريس مختص ژاپني هاست! از ميليون ها ژاپني که هر سال از شهر زيباي پاريس بازديد مي کنند، تعداد انگشت شماري دچار اختلال وضعيت ذهني مي شوند و تنها راه حل مشکلشان اين است که به ميهنشان برگردند. نام اين سندرم در ترمينولوژي پزشکي، اختلال انطباقي است، منتها با گذاشتن نام «سندرم پاريس» بر گرفتاران ژاپني اين اختلال رنگ و لعاب ويژه اي به آن داده شده است. طبيعي است که ژاپني ها با آن فرهنگ شرقي شان وقتي به پايتخت فرهنگي اروپا مي روند، مشکل انطباقي پيدا کنند. سفارت ژاپن همواره نگران توريست هاي اين کشور در پاريس است و آمادگي دارد تا شوک ديده هاي فرهنگي را به ژاپن برگرداند و يا آنها تحت درمان هاي اورژانس بيمارستاني قرار دهد.
5) سندرم استندال: اين سندرم يک بيماري «روان تني» يا «سايکوسوماتيک» است. وقتي شخصي در هنگام مشاهده يک اثر هنري بسيار زيبا يا مکاني پر از اشياي هنري است، دچار طپش قلب ناگهاني، سرگيجه، گيجي و يا حتي توهم مي شود، از اين اصطلاح استفاده مي شود. «ماري هنري بيل» يا «استندالن، نام يک نويسنده فرانسوي قرن نوزدهمي است. هنگامي که او درسال 1918 سفري به «فلورانس» ايتاليا داشت در هنگام مشاهده آثار هنري، دچار حالتي مشابه شد که در يکي از کتاب هايش علايم آن را توصيف کرده است. «سندرم استندال»، نام يک فيلم سينمايي با همين عنوان هم است که درسال 96 اکران شده است.
6) سندرم بيت المقدس: در اين سندرم افرادي که به بيت المقدس مي روند، دچار افکار وسواسي و توهم مي شوند. توهم هايي مثل اينکه مورد هدف قرار گرفته اند و يا به جايي هدايت مي شوند. مبتلايان به اين سندرم، مختص به مذهب و يا طبقه خاصي نيستند و عموما قبلا بيماري هاي رواني داشته اند.
7) توهم کاپگراس: اين توهم بيشتر در افراد مبتلا به شيزوفرني، دمانس و يا ديگر آسيب هاي مغزي ديده مي شود. مبتلايان به اين توهم فکر مي کنند که يک عضو نزديک در خانواده شان که در بيشتر موارد زن يا شوهر بيمار است، با فردي بيگانه اي کاملا هم قيافه عوض شده است. در آثار علمي تخيلي زيادي به اين نوع توهم شاره شده است که شايد آشناترين آنها فيلم «همسران استپفورد» با بازي «نيکول کيدمن» و «متيو برادريک» باشد.
8) توهم فرگولي: در اين توهم بيمار تصور مي کند که اشخاص مختلف در واقع يک شخص واحد هستند که قياقه اش را تغيير مي دهد و يا استتار مي کند. يک هنرپيشه ايتاليايي به نام «لئوپولدو فرگولي» که توانايي زيادي در تغيير قيافه سريع داشت، وجه تسميه خوبي براي اين نوع توهم است.
9) توهم کوتارد: در اين توهم بيمار فکر مي کند که مرده است و وجود ندارد و يا اينکه تصور مي کند خون يا اعضاي داخلي اش را از دست داده است. گاهي هم اين افراد باورهاي جاودانگي پيدا مي کنند. نخستين بار «ژولز کوتارد»، يک نورولوژيست فرانسوي اين اختلال را درسال 1880 شرح داد.
10) اختلال حافظه تکرارپنداري: در اين اختلال شخص فکر مي کند که اشيا يا محل هاي مختلف تکثير مي شوند و به طور همزمان در دو محل يا بيشتر وجود دارند. نخستين بار «آرنولد پيک»، يک نورولوژيست اهل چکسلواکي درسال 1903 اين اختلال را شرح داد.
11) سندرم مونچاسن: سندرم مونچاسن يک اختلال رواني شديد است که طي آن فرد وانمود مي کند بيمار است و عمدا سبب بيماري و يا آسيب به خود شده به اين منظور که بتواند نيازهاي شديد عاطفي خود را به واسطه توجه و همدردي سايرين تامين کند. افراد مبتلا به سندرم مونچاسن خود را به سوي انجام جراحي هاي پرخطر سوق مي دهند و يا سعي مي کنند که در نتيجه جواب هاي آزمايشگاهي دستکاري کرده و خود را بيمار جلوه دهند. سندرم مونچاسن فرمي از اختلالات ساختگي است. علت اصلي سندرم مونچاسن شناخته شده نيست اما محققين اعتقاد دارند که بسياري از اختلالات رواني ناشي از ترکيب علل بيولوژيکي، ژنتيک و تجربيات زندگي است. تاريخچه ايي از آزار و يا فراموش شدن توسط والدين در دوران کودکي و تاريخچه ايي از بستري هاي متوالي در اين افراد ديده مي شوند.نام اين بيماري مرتبط با نام «ون بارون مونچاسن» افسر آلماني در قرن 18 است.
12) سندرم پوئمس: سندرم پوئمس يک اختلال خوني است که بسياري از سيستم هاي بدن را درگير مي کند. اين سندرم زنان و مردان را به يک ميزان تحت تاثير قرار مي دهد و معمولا پس از 50 سالگي بروز مي کند. مکانيسم بروز سندرم پوئمس دقيقا مشخص نيست. ممکن است علت اصلي سندرم پوئمس اختلال در پلاسما سل باشد. هنوز دقيقا مشخص نيست که چرا و طي چه فرآيندي پلاسما سل برخي فاکتورهاي اختلال ساز، که سبب بروز سندرم پوئمس مي گردد را ترشح مي کند.
13) سندرم تکان دادن کودک: سندرم تکان دادن کودک فرمي از صدمات تروماتيک سر است. اين نوع از آسيب به عنوان شکلي از کودک آزاري محسوب شده و مي تواند سبب بروز آسيب مستقيم به سر به علت بالا و پايين انداختن کودک و يا تکان دادن شديد وي باشد. برخلاف ساير صدمات تروماتيک سر، سندرم تکان دادن کودک بواسطه افرادي که که کودک را شديدا تکان مي دهند، ايجاد مي گردد. به علت آناتومي نوزاد آن ها در معرض خطر بيشتري به واسطه اين عمل هستند. عضلات گردن کودک ضعيف و سر کودک سنگين است. تکان دادن سبب تکان شديد مغز به سمت عقب شده و فشار به داخل جمجمه وارد مي گردد و سبب کوبيدگي و تورم و خونريزي مي گردد. بروز اين حالت منجر به آسيب شديد و دائمي و يا حتي مرگ نوزاد مي گردد. بيشتر قربانيان اين حادثه کمتر از يک سال سن دارند و متوسط سني قربانيان بين 3 تا 8 ماه است اما اين حالت در کودکان بالاتر از 4 سال نيز رخ داده است. زماني که فردي شديدا کودک را تکان مي دهد سر بطور غيرقابل کنترلي چرخش مي کند، زيرا عضلات گردن کودک توانايي حمايت سر کودک را بدرستي ندارند. حرکات شديد سر کودک را به عقب پرتاب کرده و به جمجمه فشار وارد مي کند و اين فشار سبب گسيختگي عروق خوني و اعصاب در سرتاسر مغز شده و سبب آسيب بافت مغز مي گردد. ضربه مغزي در داخل جمجمه سبب کوبيدگي و خونريزي در مغز مي گردد. عاملين اين اتفاق ناخوشايند اغلب والدين يا مراقبين کودکان هستند که در زمان هاي پراسترس و بحراني که توان تحمل گريه هاي بي وقفه کودک را ندارند کودک را شديدا تکان مي دهند تا آرام بگيرد. متاسفانه اين تکان دادن اثر مفيدي در ساکت کردن کودک دارد، اگرچه در ابتدا کودک از اين حرکات شديد مي ترسد و گريه کودک بيشتر از ترس است اما سرانجام گريه متوقف مي شود و اين زماني است که مغز کودک آسيب ديده است. مشخصه سندرم تکان دادن کودک، خونريزي سابدورال و خونريزي شبکيه، آسيب به طناب نخاعي و گردن، شکستگي دنده و مهره است. در موارد شديد ممکن است کودک با حالت تشنج يا شوک به مراکز اورژانس آورده شود.

پژواک
18th September 2010, 07:14 PM
سندرم استکهلم:




http://www.kartoen.be/cartoons/happysad/hostage.gif

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد