*FATIMA*
15th September 2010, 02:59 AM
بر بالای تپه ای در شهر وینسبرگ آلمان ، قلعه ای قدیمی و بلند وجود دارد که مشرف به شهر است . اهالی وینسبرگ افسانه ای جالب در مورد این قلعه دارند که بازگویی آن مایه مباهات و افتخارشان است :
افسانه حاکی از آن است که در قرن 15 ، لشکر دشمن این شهر را تصرف و قلعه را محاصره میکند . اهالی این شهر از زن و مرد گرفته تا پیروجوان ، برای رهایی از چنگال مرگ به داخل قلعه پناه میبرند .
فرمانده دشمن به قلعه پیام میفرستد که قبل از حمله ویران کننده خود حاضر است به زنان و کودکان اجازه دهد تا صحیح و سالم از قلعه خارج شده و پی کار خود روند .
پس از کمی مذاکره ، فرمانده دشمن به خاطر رعایت آیین جوانمردی و بر اساس قول شرف ، موافقت میکند که هر یک از زنان در بند ، گرانبهاترین دارایی خود را نیز از قلعه خارج کنند به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشد .
ناگفته پیداست که قیافه حیرت زده و سرشار از شگفتی فرمانده دشمن به هنگامی که هر یک از زنان شوهر خود را کول کرده و از قلعه خارج میشدند بسیار تماشایی بود .
به نظر شما اگه قضیه برعکس بود آقایان چیکار میکردند ؟[tafakor]
افسانه حاکی از آن است که در قرن 15 ، لشکر دشمن این شهر را تصرف و قلعه را محاصره میکند . اهالی این شهر از زن و مرد گرفته تا پیروجوان ، برای رهایی از چنگال مرگ به داخل قلعه پناه میبرند .
فرمانده دشمن به قلعه پیام میفرستد که قبل از حمله ویران کننده خود حاضر است به زنان و کودکان اجازه دهد تا صحیح و سالم از قلعه خارج شده و پی کار خود روند .
پس از کمی مذاکره ، فرمانده دشمن به خاطر رعایت آیین جوانمردی و بر اساس قول شرف ، موافقت میکند که هر یک از زنان در بند ، گرانبهاترین دارایی خود را نیز از قلعه خارج کنند به شرطی که به تنهایی قادر به حمل آن باشد .
ناگفته پیداست که قیافه حیرت زده و سرشار از شگفتی فرمانده دشمن به هنگامی که هر یک از زنان شوهر خود را کول کرده و از قلعه خارج میشدند بسیار تماشایی بود .
به نظر شما اگه قضیه برعکس بود آقایان چیکار میکردند ؟[tafakor]