AreZoO
13th September 2010, 07:37 PM
سیاست دغدغه او بود
قسمت اول:
http://img.tebyan.net/big/1388/03/782531972413249463010822223589221141141.jpg
«ژانپل سارتر» کیست؟
همهچیز از چشمان او خواندنی است. حال اگر بخواهیم این «ژانوس» ادبیات، فلسفه، سیاست، تئاتر و روزنامهنگار فرانسوی را از مسیر چشمان او دریابیم، هر چشم ما را بهسویی میبرد که در حرکتی موازی با چشم دیگر نیست! سارتر، در یک زمان، نگاهی به دو سو داشت.
جهت هر یک از چشمان او، خیره به جهتی متفاوت از چشم دیگرش بود و این کشف شوخچشمانه «سیمون دوبووار» بود که در مصاحبه مشهورش با سارتر به آن اشاره کرد. دوبووار، از این لوچبودن سارتر به این نتیجه رسیده بود که او چشمی ناظر به سیاست و چشم دیگری ناظر به ادبیات دارد.
افقهایی که سارتر با چشمان لوچ خود میدید، یا به عبارت بهتر زاغ آن را چوب میزد، در ادبیات و سیاست خلاصه نمیشد. انگار که او چشمان دیگری هم داشت که از نگاه بقیه پنهان بود. همین ویژگی که از نگاه دوبووار به چهره عجیب سارتر آشکار شده، سادهترین دلیل برای یگانگی روشنفکری است که دشتی فراخ برای جولان اندیشه را در سیطره خود داشت. سارتر، در بطن مهمترین اتفاقات زمان خود بود و به هر افق که خیره شد، تاثیری شگرف به جای نهاد. سارتر، چه در ادبیات و چه در رویآوردن به سیاست، بنیان هر چیزی را نشانه رفت که تا پیش از او ساحتی بدیهی و بیپرسش بود.
افقهایی که سارتر با چشمان لوچ خود میدید، یا به عبارت بهتر زاغ آن را چوب میزد، در ادبیات و سیاست خلاصه نمیشد.
عمل ادیبانه سارتر در سیاست
سارتر با نگاهی که به آینده داشت، هر گام که برداشت، راه نرفته را پیش از رفتن چنان مرور کرد تا مگر در جاودانگی گامی به خطا برندارد. وقتیکه او با رمان «تهوع» نام خود را در ادبیات جهان جاودانه کرد، با طیب خاطر به سیاست و دخالت عملی و متعهدانه در آن پرداخت.
http://img.tebyan.net/big/1388/03/12116715892244240241642941343244241226113.jpg
سیاست دغدغهای بود که پس از جاودانگی او در ادبیات ظاهر شد. این فعالیت تا لب گور هم گریبان سارتر را رها نکرد و کارهایی که در سیاست کرد؛ از حضور در جمع شورشیان می 1968گرفته تا همکاری با «میشل فوکو»، دیدار با «فیدل کاسترو»، مقدمه نوشتن برای کتاب «فانون» و تاختن به موضعگیری «آرون» و غیره باعث شد که در هر دورهای، بهشکلی رسمی، تجدیدنظر در آرا و موضعگیری سیاسی خود را اعلام کند.
پرش از مارکسیسم به کمونیسم و غلتیدن به استالینیسم و سرانجام نگارش و تجدیدنظرهای پیاپی بر «نقد عقل دیالکتیکی» که اگزیستانسیالیسم ویژه سارتر را درون سنتهای مارکسیستی او جای میدهد؛ که این هم پایان راه نبود و با مرگ سارتر ناتمام ماند.
این سفر پر فراز و نشیب کسی است که اگر هم نمیخواست، دستکم بارها و بارها در مظان این اتهام قرار گرفت که صندلی راحتی خود را در مسیر تاریخ نهاده است. «آلبر کامو» در همان نامه مشهور که سارتر را با عنوان «جناب سردبیر، آقای سارتر» خطاب کرده بود، دوری سارتر را از عملگرایی در گذشته و بر کوس عملگرایی در زمان حال، آن هم زیر بیرق سرخ کمونیست، نشان داده بود و این مهمترین نقطه تلاقی سارتر و کامو بهعنوان دو روشنفکر طراز اول در فرانسه بود.
این فعالیت تا لب گور هم گریبان سارتر را رها نکرد و کارهایی که در سیاست کرد؛
سارتر تا پیش از رسیدن به یقینی درباره نابغهبودن خود، به سیاست میرا روی نیاورد. او نزد سیمون دوبووار اعتراف کرد که «تا زمانی که تهوع را به پایان نبرده بودم، فقط خواب نبوغ و نابغهبودن را میدیدم. اما پس از جنگ، در 1945، خودم را به اثبات رسانده بودم- اتاق بسته را نوشته بودم و تهوع را. در 1944، زمانی که متفقین پاریس را ترک کردند، من صاحب قریحه و نبوغ شده بودم و همچون نویسندهای صاحب قریحه و نبوغ که سفری به کشور دیگر میکند، عازم آمریکا شدم.
در آن زمان جاودانه شده بودم و از جاودانگیام مطمئن بودم و این بدان معنا بود که دیگر نیازی به اندیشیدن بدان نداشتم.» [جودیت باتلر، ژانپل سارتر، ترجمه خشایار دیهیمی، انتشارات کهکشان، 1375، صفحه 33]
برای ضربه کامو، این وابستگی سارتر به نبوغ و جاودانگی پاشنه آشیلی برای عملگرایی سارتر و ورود او به سیاست بود.
http://img.tebyan.net/big/1388/03/2182311415227201210187522483691591200.jpg
سیاست برای او همهچیز بود: فلسفه، هنر، ادبیات با اجزای بنیادین بسیاری که هرکدام برای سارتر محل یک پرسش بزرگ بود. او در هر نحله فکری و ادبی، همان ژانپل سارتری بود که گویی در یک زمان به چند افق چشم دوخته است.
سارتر، هر مسیری که میدید و مینوشت و میرفت، همواره شیفته بود تا از کوچکترین جزو هر چیز که در نگاه اول بدیهی بود، توجیه فلسفهورزی خود را آشکار کند. مبدا هر چیز، از انسان تا ادبیات، جای پرسش سارتر بود. سارتر شیفته «خود چیزها» بود، همانطور که در زندگی ادبی او نفس «نوشتن» و در اتوبیوگرافی او «کلمات» اهمیت داشتند. سارتر، بیصبرانه در پی روش و نظامی فکری بود که او را به شناخت خود چیزها رهنمون کند. به همین دلیل، روزگاری از شوک آرون به برلین رفت.
ادامه دارد... علی قلیپور
قسمت اول:
http://img.tebyan.net/big/1388/03/782531972413249463010822223589221141141.jpg
«ژانپل سارتر» کیست؟
همهچیز از چشمان او خواندنی است. حال اگر بخواهیم این «ژانوس» ادبیات، فلسفه، سیاست، تئاتر و روزنامهنگار فرانسوی را از مسیر چشمان او دریابیم، هر چشم ما را بهسویی میبرد که در حرکتی موازی با چشم دیگر نیست! سارتر، در یک زمان، نگاهی به دو سو داشت.
جهت هر یک از چشمان او، خیره به جهتی متفاوت از چشم دیگرش بود و این کشف شوخچشمانه «سیمون دوبووار» بود که در مصاحبه مشهورش با سارتر به آن اشاره کرد. دوبووار، از این لوچبودن سارتر به این نتیجه رسیده بود که او چشمی ناظر به سیاست و چشم دیگری ناظر به ادبیات دارد.
افقهایی که سارتر با چشمان لوچ خود میدید، یا به عبارت بهتر زاغ آن را چوب میزد، در ادبیات و سیاست خلاصه نمیشد. انگار که او چشمان دیگری هم داشت که از نگاه بقیه پنهان بود. همین ویژگی که از نگاه دوبووار به چهره عجیب سارتر آشکار شده، سادهترین دلیل برای یگانگی روشنفکری است که دشتی فراخ برای جولان اندیشه را در سیطره خود داشت. سارتر، در بطن مهمترین اتفاقات زمان خود بود و به هر افق که خیره شد، تاثیری شگرف به جای نهاد. سارتر، چه در ادبیات و چه در رویآوردن به سیاست، بنیان هر چیزی را نشانه رفت که تا پیش از او ساحتی بدیهی و بیپرسش بود.
افقهایی که سارتر با چشمان لوچ خود میدید، یا به عبارت بهتر زاغ آن را چوب میزد، در ادبیات و سیاست خلاصه نمیشد.
عمل ادیبانه سارتر در سیاست
سارتر با نگاهی که به آینده داشت، هر گام که برداشت، راه نرفته را پیش از رفتن چنان مرور کرد تا مگر در جاودانگی گامی به خطا برندارد. وقتیکه او با رمان «تهوع» نام خود را در ادبیات جهان جاودانه کرد، با طیب خاطر به سیاست و دخالت عملی و متعهدانه در آن پرداخت.
http://img.tebyan.net/big/1388/03/12116715892244240241642941343244241226113.jpg
سیاست دغدغهای بود که پس از جاودانگی او در ادبیات ظاهر شد. این فعالیت تا لب گور هم گریبان سارتر را رها نکرد و کارهایی که در سیاست کرد؛ از حضور در جمع شورشیان می 1968گرفته تا همکاری با «میشل فوکو»، دیدار با «فیدل کاسترو»، مقدمه نوشتن برای کتاب «فانون» و تاختن به موضعگیری «آرون» و غیره باعث شد که در هر دورهای، بهشکلی رسمی، تجدیدنظر در آرا و موضعگیری سیاسی خود را اعلام کند.
پرش از مارکسیسم به کمونیسم و غلتیدن به استالینیسم و سرانجام نگارش و تجدیدنظرهای پیاپی بر «نقد عقل دیالکتیکی» که اگزیستانسیالیسم ویژه سارتر را درون سنتهای مارکسیستی او جای میدهد؛ که این هم پایان راه نبود و با مرگ سارتر ناتمام ماند.
این سفر پر فراز و نشیب کسی است که اگر هم نمیخواست، دستکم بارها و بارها در مظان این اتهام قرار گرفت که صندلی راحتی خود را در مسیر تاریخ نهاده است. «آلبر کامو» در همان نامه مشهور که سارتر را با عنوان «جناب سردبیر، آقای سارتر» خطاب کرده بود، دوری سارتر را از عملگرایی در گذشته و بر کوس عملگرایی در زمان حال، آن هم زیر بیرق سرخ کمونیست، نشان داده بود و این مهمترین نقطه تلاقی سارتر و کامو بهعنوان دو روشنفکر طراز اول در فرانسه بود.
این فعالیت تا لب گور هم گریبان سارتر را رها نکرد و کارهایی که در سیاست کرد؛
سارتر تا پیش از رسیدن به یقینی درباره نابغهبودن خود، به سیاست میرا روی نیاورد. او نزد سیمون دوبووار اعتراف کرد که «تا زمانی که تهوع را به پایان نبرده بودم، فقط خواب نبوغ و نابغهبودن را میدیدم. اما پس از جنگ، در 1945، خودم را به اثبات رسانده بودم- اتاق بسته را نوشته بودم و تهوع را. در 1944، زمانی که متفقین پاریس را ترک کردند، من صاحب قریحه و نبوغ شده بودم و همچون نویسندهای صاحب قریحه و نبوغ که سفری به کشور دیگر میکند، عازم آمریکا شدم.
در آن زمان جاودانه شده بودم و از جاودانگیام مطمئن بودم و این بدان معنا بود که دیگر نیازی به اندیشیدن بدان نداشتم.» [جودیت باتلر، ژانپل سارتر، ترجمه خشایار دیهیمی، انتشارات کهکشان، 1375، صفحه 33]
برای ضربه کامو، این وابستگی سارتر به نبوغ و جاودانگی پاشنه آشیلی برای عملگرایی سارتر و ورود او به سیاست بود.
http://img.tebyan.net/big/1388/03/2182311415227201210187522483691591200.jpg
سیاست برای او همهچیز بود: فلسفه، هنر، ادبیات با اجزای بنیادین بسیاری که هرکدام برای سارتر محل یک پرسش بزرگ بود. او در هر نحله فکری و ادبی، همان ژانپل سارتری بود که گویی در یک زمان به چند افق چشم دوخته است.
سارتر، هر مسیری که میدید و مینوشت و میرفت، همواره شیفته بود تا از کوچکترین جزو هر چیز که در نگاه اول بدیهی بود، توجیه فلسفهورزی خود را آشکار کند. مبدا هر چیز، از انسان تا ادبیات، جای پرسش سارتر بود. سارتر شیفته «خود چیزها» بود، همانطور که در زندگی ادبی او نفس «نوشتن» و در اتوبیوگرافی او «کلمات» اهمیت داشتند. سارتر، بیصبرانه در پی روش و نظامی فکری بود که او را به شناخت خود چیزها رهنمون کند. به همین دلیل، روزگاری از شوک آرون به برلین رفت.
ادامه دارد... علی قلیپور