AreZoO
13th September 2010, 02:53 PM
بی معنایی حقیقت و دروغ
درباره حرف مفت
http://img.tebyan.net/big/1388/02/49126721766356214203188161812121248144201.jpg
وقتی حقیقت و دروغ بی معنا می شود ....
بیست سال پیش یك فیلسوف دانشگاه ییل سخنانی ایراد كرد كه علیرغم عنوان غیرمعمولش چندان مورد توجه قرار نگرفت، سخنرانیای با عنوان «درباره حرف مفت».
سال گذشته این سخنرانی در قالب كتابی 67 صفحهای با همین نام انتشار یافت و اما این بار اقبال فراوانی به آن شد، در رده یكی از پرفروشترین كتاب های فلسفی در دنیای انگلیسی زبان قرار گرفت و همچنان نیز پرفروش باقی مانده است و نویسنده 75 ساله آن «هری فرانكفورت» - استاد فلسفه دانشگاه- در حد یك مرشد معنوی مورد استقبال قرار گرفته است. اما چرا چنین شد؟
تصاویر ناسازگاری وجود دارند كه بعضی از مردم نمیتوانند در برابر گیرایی آن مقاومت كنند.
ما به خاطر آن كه چنین رخدادهایی به طور معمول رخ نمیدهند به سوی آنها جذب نمیشویم، بلكه آنها به این خاطر توجه ما را جلب میكنند، كه «نباید رخ بدهند».
بنابر این هنگامی كه یك استاد هفتاد و هشت ساله فلسفه كتابی منتشر كند با نام «درباره حرف مفت» و كتاب در عرض تنها چند ماه به چاپ دهم برسد، شاید نباید خیلی هم تعجب كنیم.
«هری فرانكفورت » استاد ممتاز بازنشسته دانشگاه پرینستون نویسنده كتاب میگوید: «مردم از تصور این كه یك استاد دانشگاههای نخبه آمریكا از چنین زبانی استفاده كند كیف می كنند... نمی توانم بگویم كه استقبال شدید از كتاب غافلگیرم نكرد... واقعاً شگفت زده شدم.»
فرانكفورت 75 ساله حق دارد كه شگفت زده باشد. هر چقدر هم كه اكنون رفتارهای ما بچگانه و بیمعنی باشد، خیلی بی معنیتر از بیست سال پیش نیست كه این متن برای اولین بار برای ایراد به عنوان سخنرانی نوشته شد.
فرانكفورت در آن هنگام محققی در «مركز علوم انسانی ویتنی» در دانشگاه ییل بود. یكی از تعهدات اعضای این مركز این بود كه هر چندگاه یك بار یك سخنرانی فلسفی ایراد كنند و فرانكفورت به یكی از سخنرانی هایش عنوان «درباره حرف مفت» داد.
او می گوید: «دقیقاً یادم نیست كه چه چیزی مرا به انجام این كار برانگیخت، اما همیشه حرف های مفت فراوانی در اطراف ما وجود داشته است و هم اكنون نیز وجود دارد.» آن سخنرانی پاسخ مثبتی دریافت كرد.
فیزیكدانی كه می خواست تأثیر «ژاك دریدا» كه در آن زمان در دانشگاه ییل بسیار محبوب بود از بین برود، به فرانكفورت گفت كه سخنرانی اش در زمان بسیار مناسبی ایراد شده زیرا «دانشگاه ییل به پایتخت حرف مفت در جهان بدل شده است».
سخنرانی فرانكفورت سال بعد به صورت جستاری در یك نشریه دانشگاهی كم تیراژ با نام Raritan به چاپ رسید. مدتی بعد هم در مجموعه مقالات او توسط انتشارات كمبریج منتشر شد.
در آن زمان توجه خیلی زیادی به سوی او جلب نشد. فرانكفورت می گوید: « در طول سال ها نامه ها و ایمیل هایی از افراد مختلف دریافت میكردم كه نظرشان را درباره آن سخنان بیان میكردند.» با این حال باز هم در میان همه نوشته های او این مطلب بیشترین باز خوردها را به بار آورد. در مجموع این وضع در دنیای كوچك دانشگاه و فلسفه موفقیت متوسطی به حساب میآمد.
اما هنگامی كه «یان مالكوم» دبیر كتابهای فلسفی انتشارات دانشگاه پرینستون نام فرانكفورت را در رابطه با سایر آثارش مطرح كرد، از دیگران شنید كه استاد محترم دانشگاه با لقب «آقای حرف مفت» شناخته می شود. معلوم شد كه آن مقاله كذایی در طول سال ها حیاتی خاص خود پیدا كرده است.
مالكوم تصمیم گرفت كه كاری كند تا افراد خارج از حوزه فلسفه دانشگاهی هم این مقاله را بخوانند.
به این ترتیب انتشارات دانشگاه پرینستون آن مقاله را به تنهایی به صورت كتابی مستقل، در قطع رقعی و با جلد گالینگور در67صفحه با حروف درشت و حاشیه سفید پهن به چاپ رساند.
فرانكفورت می گوید: «از این كه آنها میخواستند آن مقاله را به صورت یك كتاب چاپ كنند تعجب كردم چون فكر میكردم كه مقاله كوتاه تر از آن است كه برای یك كتاب كافی باشد، اما ویراستار انتشارات گفت با تغییر اندازه صفحات و دادن حاشیه سفید می توان مشكل را حل كرد.»
اما تعجب آورتر استقبال مردم از كتاب بود. كتاب به سرعت در فهرست پرفروشها قرار گرفت و بیش از 175هزار نسخه آن در آمریكا به فروش رفت و فرانكفورت را به مهمان دائمی میزگردهای تلویزیونی بدل كرد.
http://img.tebyan.net/big/1388/02/201053315419512218410814812531372518115204.jpg
فرانكفورت در مورد اقبال بسیار به كتاب میگوید: « واقعاً نمیدانم، مردم تشنه شنیدن حرفهایی هستند كه رویكرد صریح تری به واقعیت داشته باشد. آنها از فراوانی حرفهای مفت حالشان به هم میخورد. حرفهای مفت افرادی كه از مواجهه صریح با حقیقت طفره می روند... اما چنین قضیه ای بیست سال پیش هم صادق بود.»
فرانكفورت در مورد شرایطی كه به حرف مفت زدن منجر می شود می گوید: «حرف مفت زدن زمانی اجتناب ناپذیر می شود كه شرایط، فردی را وادارد كه بدون این كه بداند درباره چه چیزی صحبت می كند،به سخن گفتن بپردازد.»
بنابر این تولید حرف مفت هر گاه كه تعهدات یا فرصت های فردی برای سخن گفتن بیشتر از آگاهی های او از حقایق مربوط به آن موضوع باشد، افزایش مییابد.
در همین نقطه است كه بهترین شاهد بر چیزی را میتوان جستجو كرد كه مقاله فرانكفورت بیست سال پیش این گونه پیشگویانه بیان كرده است: شیوع و گسترش یافتن ارتباطات -اخبار 24 ساعته، بلاگها، آگهیها، ضمیمههای روزنامه ها و روابط عمومی- تقریباً هر كسی را به یك مرشد بدل كرده و به آنها زمان و فضای نامحدودی داده است كه در آن به گفتن و نوشتن درباره هر چیزی ادامه دهند.
فرانكفورت میگوید: « هر پدیدهای كه مانند حرف مفت شكلی فراگیر و مداوم پیدا كرده باشد، باید مقصودی داشته باشد،باید چیزی وجود داشته باشد كه باعث بقای آن شده باشد.»
اما حرف مفت واقعاً چیست؟ حرف مفت نه دروغ است و نه حقیقت. البته آنهایی كه حرف مفت میزنند را نمی توان راستگو به حساب آورد، در عین آنکه نمیتوان آنها را دروغگو هم خواند.
هم فرد راستگو و هم فرد دروغگو از این لحاظ كه هر دو به یكسان به حقیقت معطوفند (هر چند كه پاسخ شان به آن متفاوت است) با هم مشابهت دارند.
فرانكفورت مینویسد: «ناممكن است فردی دروغ بگوید مگر آن كه بیندیشد كه حقیقت را میداند. بنابر این فردی كه دروغ میگوید به حقیقت پاسخ می دهد و تا این حد به نوعی به آن احترام می گذارد.»
اما كسی كه حرف مفت میزند نه به حقیقت توجهی دارد و نه به دروغ. تنها چیزی كه برای او اهمیت دارد شانه خالی كردن از زیر بار تعهد نسبت به حرف هایی است كه میزند. به قول فرانكفورت یك آگهیدهنده یا سیاستمدار یا گرداننده میزگرد تلویزیونی مانند یك فرد دروغگو مرجعیت حقیقت را انكار نمیكند و خود را در تضاد با آن قرار نمیدهد. او اصلاً به حقیقت توجهی نمیكند.
به نظر فرانكفورت به این دلیل زیان حرف مفت از دروغ بیشتر است. زیرا فرهنگی كه در آن حرف مفت رواج یابد، در خطر انكار «امكان دانستن چیستی امور» قرار می گیرد. نتیجه چنین وضعی آن است كه هر شكلی از مباحثه سیاسی یا تحلیل فكری یا گرایش تجاری تا زمانی كه دیگران را متقاعد كند، مشروع و حقیقی به حساب میآید، دیگر محكمه استیناف [افكار عمومی] وجود ندارد.
در عصر انقلاب ارتباطات تولید حرف مفت را به ابعادی باور نكردنی رساندهاست. تلویزیونهای كابلی و اینترنت تقاضایی پایاننیافتنی برای اطلاعات دارند و اما حقیقت به اندازه كافی موجود نیست! بنابر این در عوض حقیقت، حرف مفت به این رسانهها تزریق میشود.
همچنین علائمی آزارنده وجود دارد كه مخاطبان رسانه ها حرف مفت را «ترجیح میدهند.»
دولت بوش به وضوح دست اسلافش را در حرف مفت زدن از پشت بسته بود...
سردبیر بنیانگذار نشریه Slate، مایكل كینزلی ، بر این شكل خاص دروغگویی دولت بوش انگشت میگذارد و میگوید: «اگر برای دولت بوش پدر حقیقت بیش از آن حد ارزشمند بود كه برای سیاست تلف شود و برای دولت كلینتون غلبه بر آن چالشی به حساب میآمد، از نظر دولت جرج بوش حقیقت صرفاً ملال آور و خسته كننده است. دروغ های این دولت اغلب به نحوی خندهدار، آنقدر آشكاربوده است كه شما تعجب میكنید چرا آنها زحمت این گونه سخن گفتن را به خود می دادند. اما بعد متوجه میشوید كه آنها برای این سخنان اصلاً زحمتی به خود نمیدهند.»
اگر تعریف فرانكفورت را بپذیریم، كاری كه بوش انجام می دهد اصلاً دروغگویی نبوده است. او حرف مفت میزد، در هر حال هر اسمی كه روی این كار بگذارید، در واقع بی تفاوتی بوش نسبت به حقیقت به انحای مختلف بسیار آزارنده تر از چیزی است كه فرانكفورت «دروغگویی» مینامد.
http://img.tebyan.net/big/1388/02/292202204112919255184204117339513316196116.jpg
ریچارد نیكسون
«میدانست» كه دارد كامبوج را بمباران میكند [و به دروغ آن را انكار می كرد]. اما آیا جورج دبلیو بوش می دانست كه حساب و كتاب قانون جدید تأمین اجتماعیش با هم جور درنمیآید؟ و چگونه می تواند بداند در صورتی که اصلاً این مسئله برایش اهمیتی نداشته باشد؟ فرانكفورت خواننده را به تصور كردن فرهنگی فرا میخواند كه در آن جوی از فیالبداههگویی و فقدان محتوا و معنی در سخنان بر نهادها، رهبران و اخلاقیات آن حاكم است؛
در چنین فرهنگی به قول ماركس: «هر چه سخت و پابرجاست، دود میشود و به هوا میرود.»
ترجمه علی ملائكه به نقل از همشهری
درباره حرف مفت
http://img.tebyan.net/big/1388/02/49126721766356214203188161812121248144201.jpg
وقتی حقیقت و دروغ بی معنا می شود ....
بیست سال پیش یك فیلسوف دانشگاه ییل سخنانی ایراد كرد كه علیرغم عنوان غیرمعمولش چندان مورد توجه قرار نگرفت، سخنرانیای با عنوان «درباره حرف مفت».
سال گذشته این سخنرانی در قالب كتابی 67 صفحهای با همین نام انتشار یافت و اما این بار اقبال فراوانی به آن شد، در رده یكی از پرفروشترین كتاب های فلسفی در دنیای انگلیسی زبان قرار گرفت و همچنان نیز پرفروش باقی مانده است و نویسنده 75 ساله آن «هری فرانكفورت» - استاد فلسفه دانشگاه- در حد یك مرشد معنوی مورد استقبال قرار گرفته است. اما چرا چنین شد؟
تصاویر ناسازگاری وجود دارند كه بعضی از مردم نمیتوانند در برابر گیرایی آن مقاومت كنند.
ما به خاطر آن كه چنین رخدادهایی به طور معمول رخ نمیدهند به سوی آنها جذب نمیشویم، بلكه آنها به این خاطر توجه ما را جلب میكنند، كه «نباید رخ بدهند».
بنابر این هنگامی كه یك استاد هفتاد و هشت ساله فلسفه كتابی منتشر كند با نام «درباره حرف مفت» و كتاب در عرض تنها چند ماه به چاپ دهم برسد، شاید نباید خیلی هم تعجب كنیم.
«هری فرانكفورت » استاد ممتاز بازنشسته دانشگاه پرینستون نویسنده كتاب میگوید: «مردم از تصور این كه یك استاد دانشگاههای نخبه آمریكا از چنین زبانی استفاده كند كیف می كنند... نمی توانم بگویم كه استقبال شدید از كتاب غافلگیرم نكرد... واقعاً شگفت زده شدم.»
فرانكفورت 75 ساله حق دارد كه شگفت زده باشد. هر چقدر هم كه اكنون رفتارهای ما بچگانه و بیمعنی باشد، خیلی بی معنیتر از بیست سال پیش نیست كه این متن برای اولین بار برای ایراد به عنوان سخنرانی نوشته شد.
فرانكفورت در آن هنگام محققی در «مركز علوم انسانی ویتنی» در دانشگاه ییل بود. یكی از تعهدات اعضای این مركز این بود كه هر چندگاه یك بار یك سخنرانی فلسفی ایراد كنند و فرانكفورت به یكی از سخنرانی هایش عنوان «درباره حرف مفت» داد.
او می گوید: «دقیقاً یادم نیست كه چه چیزی مرا به انجام این كار برانگیخت، اما همیشه حرف های مفت فراوانی در اطراف ما وجود داشته است و هم اكنون نیز وجود دارد.» آن سخنرانی پاسخ مثبتی دریافت كرد.
فیزیكدانی كه می خواست تأثیر «ژاك دریدا» كه در آن زمان در دانشگاه ییل بسیار محبوب بود از بین برود، به فرانكفورت گفت كه سخنرانی اش در زمان بسیار مناسبی ایراد شده زیرا «دانشگاه ییل به پایتخت حرف مفت در جهان بدل شده است».
سخنرانی فرانكفورت سال بعد به صورت جستاری در یك نشریه دانشگاهی كم تیراژ با نام Raritan به چاپ رسید. مدتی بعد هم در مجموعه مقالات او توسط انتشارات كمبریج منتشر شد.
در آن زمان توجه خیلی زیادی به سوی او جلب نشد. فرانكفورت می گوید: « در طول سال ها نامه ها و ایمیل هایی از افراد مختلف دریافت میكردم كه نظرشان را درباره آن سخنان بیان میكردند.» با این حال باز هم در میان همه نوشته های او این مطلب بیشترین باز خوردها را به بار آورد. در مجموع این وضع در دنیای كوچك دانشگاه و فلسفه موفقیت متوسطی به حساب میآمد.
اما هنگامی كه «یان مالكوم» دبیر كتابهای فلسفی انتشارات دانشگاه پرینستون نام فرانكفورت را در رابطه با سایر آثارش مطرح كرد، از دیگران شنید كه استاد محترم دانشگاه با لقب «آقای حرف مفت» شناخته می شود. معلوم شد كه آن مقاله كذایی در طول سال ها حیاتی خاص خود پیدا كرده است.
مالكوم تصمیم گرفت كه كاری كند تا افراد خارج از حوزه فلسفه دانشگاهی هم این مقاله را بخوانند.
به این ترتیب انتشارات دانشگاه پرینستون آن مقاله را به تنهایی به صورت كتابی مستقل، در قطع رقعی و با جلد گالینگور در67صفحه با حروف درشت و حاشیه سفید پهن به چاپ رساند.
فرانكفورت می گوید: «از این كه آنها میخواستند آن مقاله را به صورت یك كتاب چاپ كنند تعجب كردم چون فكر میكردم كه مقاله كوتاه تر از آن است كه برای یك كتاب كافی باشد، اما ویراستار انتشارات گفت با تغییر اندازه صفحات و دادن حاشیه سفید می توان مشكل را حل كرد.»
اما تعجب آورتر استقبال مردم از كتاب بود. كتاب به سرعت در فهرست پرفروشها قرار گرفت و بیش از 175هزار نسخه آن در آمریكا به فروش رفت و فرانكفورت را به مهمان دائمی میزگردهای تلویزیونی بدل كرد.
http://img.tebyan.net/big/1388/02/201053315419512218410814812531372518115204.jpg
فرانكفورت در مورد اقبال بسیار به كتاب میگوید: « واقعاً نمیدانم، مردم تشنه شنیدن حرفهایی هستند كه رویكرد صریح تری به واقعیت داشته باشد. آنها از فراوانی حرفهای مفت حالشان به هم میخورد. حرفهای مفت افرادی كه از مواجهه صریح با حقیقت طفره می روند... اما چنین قضیه ای بیست سال پیش هم صادق بود.»
فرانكفورت در مورد شرایطی كه به حرف مفت زدن منجر می شود می گوید: «حرف مفت زدن زمانی اجتناب ناپذیر می شود كه شرایط، فردی را وادارد كه بدون این كه بداند درباره چه چیزی صحبت می كند،به سخن گفتن بپردازد.»
بنابر این تولید حرف مفت هر گاه كه تعهدات یا فرصت های فردی برای سخن گفتن بیشتر از آگاهی های او از حقایق مربوط به آن موضوع باشد، افزایش مییابد.
در همین نقطه است كه بهترین شاهد بر چیزی را میتوان جستجو كرد كه مقاله فرانكفورت بیست سال پیش این گونه پیشگویانه بیان كرده است: شیوع و گسترش یافتن ارتباطات -اخبار 24 ساعته، بلاگها، آگهیها، ضمیمههای روزنامه ها و روابط عمومی- تقریباً هر كسی را به یك مرشد بدل كرده و به آنها زمان و فضای نامحدودی داده است كه در آن به گفتن و نوشتن درباره هر چیزی ادامه دهند.
فرانكفورت میگوید: « هر پدیدهای كه مانند حرف مفت شكلی فراگیر و مداوم پیدا كرده باشد، باید مقصودی داشته باشد،باید چیزی وجود داشته باشد كه باعث بقای آن شده باشد.»
اما حرف مفت واقعاً چیست؟ حرف مفت نه دروغ است و نه حقیقت. البته آنهایی كه حرف مفت میزنند را نمی توان راستگو به حساب آورد، در عین آنکه نمیتوان آنها را دروغگو هم خواند.
هم فرد راستگو و هم فرد دروغگو از این لحاظ كه هر دو به یكسان به حقیقت معطوفند (هر چند كه پاسخ شان به آن متفاوت است) با هم مشابهت دارند.
فرانكفورت مینویسد: «ناممكن است فردی دروغ بگوید مگر آن كه بیندیشد كه حقیقت را میداند. بنابر این فردی كه دروغ میگوید به حقیقت پاسخ می دهد و تا این حد به نوعی به آن احترام می گذارد.»
اما كسی كه حرف مفت میزند نه به حقیقت توجهی دارد و نه به دروغ. تنها چیزی كه برای او اهمیت دارد شانه خالی كردن از زیر بار تعهد نسبت به حرف هایی است كه میزند. به قول فرانكفورت یك آگهیدهنده یا سیاستمدار یا گرداننده میزگرد تلویزیونی مانند یك فرد دروغگو مرجعیت حقیقت را انكار نمیكند و خود را در تضاد با آن قرار نمیدهد. او اصلاً به حقیقت توجهی نمیكند.
به نظر فرانكفورت به این دلیل زیان حرف مفت از دروغ بیشتر است. زیرا فرهنگی كه در آن حرف مفت رواج یابد، در خطر انكار «امكان دانستن چیستی امور» قرار می گیرد. نتیجه چنین وضعی آن است كه هر شكلی از مباحثه سیاسی یا تحلیل فكری یا گرایش تجاری تا زمانی كه دیگران را متقاعد كند، مشروع و حقیقی به حساب میآید، دیگر محكمه استیناف [افكار عمومی] وجود ندارد.
در عصر انقلاب ارتباطات تولید حرف مفت را به ابعادی باور نكردنی رساندهاست. تلویزیونهای كابلی و اینترنت تقاضایی پایاننیافتنی برای اطلاعات دارند و اما حقیقت به اندازه كافی موجود نیست! بنابر این در عوض حقیقت، حرف مفت به این رسانهها تزریق میشود.
همچنین علائمی آزارنده وجود دارد كه مخاطبان رسانه ها حرف مفت را «ترجیح میدهند.»
دولت بوش به وضوح دست اسلافش را در حرف مفت زدن از پشت بسته بود...
سردبیر بنیانگذار نشریه Slate، مایكل كینزلی ، بر این شكل خاص دروغگویی دولت بوش انگشت میگذارد و میگوید: «اگر برای دولت بوش پدر حقیقت بیش از آن حد ارزشمند بود كه برای سیاست تلف شود و برای دولت كلینتون غلبه بر آن چالشی به حساب میآمد، از نظر دولت جرج بوش حقیقت صرفاً ملال آور و خسته كننده است. دروغ های این دولت اغلب به نحوی خندهدار، آنقدر آشكاربوده است كه شما تعجب میكنید چرا آنها زحمت این گونه سخن گفتن را به خود می دادند. اما بعد متوجه میشوید كه آنها برای این سخنان اصلاً زحمتی به خود نمیدهند.»
اگر تعریف فرانكفورت را بپذیریم، كاری كه بوش انجام می دهد اصلاً دروغگویی نبوده است. او حرف مفت میزد، در هر حال هر اسمی كه روی این كار بگذارید، در واقع بی تفاوتی بوش نسبت به حقیقت به انحای مختلف بسیار آزارنده تر از چیزی است كه فرانكفورت «دروغگویی» مینامد.
http://img.tebyan.net/big/1388/02/292202204112919255184204117339513316196116.jpg
ریچارد نیكسون
«میدانست» كه دارد كامبوج را بمباران میكند [و به دروغ آن را انكار می كرد]. اما آیا جورج دبلیو بوش می دانست كه حساب و كتاب قانون جدید تأمین اجتماعیش با هم جور درنمیآید؟ و چگونه می تواند بداند در صورتی که اصلاً این مسئله برایش اهمیتی نداشته باشد؟ فرانكفورت خواننده را به تصور كردن فرهنگی فرا میخواند كه در آن جوی از فیالبداههگویی و فقدان محتوا و معنی در سخنان بر نهادها، رهبران و اخلاقیات آن حاكم است؛
در چنین فرهنگی به قول ماركس: «هر چه سخت و پابرجاست، دود میشود و به هوا میرود.»
ترجمه علی ملائكه به نقل از همشهری