PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : حکایت جالب درویشی که عاشق پادشاه شد



omega
12th September 2010, 02:11 PM
درویشی بر پادشاهی صاحب کمال عاشق شد و عقل را به کل در باخت.

خبر به شاه رسید که فلان درویش از عشق تو روز و شب ندارد.

شاه درویش را نزد خود خواند و گفت: اینک که بر من عاشق شدی، دو راه در پیش داری.

یا در راه عشق ترک سر بگویی، یا این شهر و دیار را ترک کنی.

درویش که هنوز آتش دلش از عشق مشتعل نگشته بود، راه دوم را بر گزید و از شهر خارج شد.


در این بین شاه دستور داد سر از تن عاشق جدا سازند.

وزیر شاه پرسید: این چه حکم است که سر از تن بیگناهی جدا سازی؟

شاه گفت: او در عشق دعوی دروغ داشت. اگر به راستی عاشق میشد، باید در راه عشقش از جان میگذشت.

سراو بریدم تا دیگر کسی در عشق ما دعوی دروغ نکند، و اگر او در راه عشق ما از جان میگذشت من هم تمام مملکت را فدای او میکردم.

ترک جان و ترک مال و ترک سر هست دراین راه اول ای پسر

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد