AreZoO
10th September 2010, 08:01 PM
پیدایش اسطوره
اشاره ی تبیان :
http://img.tebyan.net/big/1385/04/233511212676184145252134177757027417112.jpg
کسانی که کمترین آشنایی با ادبیات و نقد ادبی دارند بی شک به اهمیت شناخت ماهیت اساطیر واقفند و دریافته اند که ادراک زیبایی شناسانه ی ادبیات و تحلیل درست لایه های معنا در آثار ادبی نیاز مبرم به دانستن مفهوم اسطوره و اطلاع از نماد ها و معانی آن دارد. حتی اگر بخواهیم عمیق تر نگاه کنیم تاثیر اساطیر در روانشناسی به حدی جدی است که محققان بزرگی چون کارل گوستاو یونگ مبنای تحلیل های روانکاوانه خود را بر رویا و معانی اسطوره ای نهاده اند و اگر این چنین باشد که اساطیر در شکل دادن ناخوداگاه جمعی ما نقش بسزایی دارند - چنانکه یونگ می گوید- بنابر این انتخاب ها و فعالیت های اجتماعی ما نیز نا خوداگاه متاثر از بعضی ادراکات اسطوره ای خواهد بود ( روشنترین مثال برای این مدعا اعتقاد افراد هزاره سوم به بعضی آیین های نیایش است . مثل گره زدن پارچه های سبز به درختان روشن کردن شمع بر مزار مردگان و ...) بررسی ماهیت اسطوره و جدا کردن حقایق از تخیلات و تاویل تخیلات مشترک در انسانها ، زمینه ای بهتر از نقد ادبی نمی شناسد .
چراکه این ادبیات است که آیینه ی تفکر خلاق و الهامی یک جامعه است و تحلیل متون ادبی نه تنها ارزشهای کلامی بلکه ارزشهای سنتی ، اعتقادی، روانی و اسطوره ای یک ملت را نمایان می کند . البته این بحث بسیار عمیق تر ازین اشاره است و در اینجا غرض ما تنها بیان رویه مقالات اسطوره شناسانه ی صفحه ادبیات بود . که به مرور به محضرتان تقدیم می شود .
پیدایش اسطوره :
وقتی بشر پا به عرصة وجود گذاشت، باید به گونهای با محیط، افراد و دنیایی كه در آن میزیست ارتباط برقرار میكرد و بدینگونه بود كه خداوند «كلمه» را آفرید. انسان با كلمه، طلسم تنهایی را شكست و با این كلید اسرارآمیز، دنیایی از احساس، شور و حال و نیاز را به روی خود و همنوعان خود گشود و هنوز كه هنوز است گوش بشر درصدد شنیدن صدا و كلمهای است كه باز به روی او دنیایی نادیده را تصویر كند، راهی بنماید، عقدهای بگشاید و پنجرة تازهای را فرارویش قرار دهد. وقتی انسان عشق را تجربه كرد و میوة گناه را چشید، وقتی با اسرار طبیعت آشنا شد و ترسید و از طبیعت گریخت و باز به آن پناه برد، وقتی با پلیدیها و ناهنجاریها دست و پنجه نرم كرد و از ایثار و گذشت بهرهمند گشت، وقتی در آرزوی همة نبودها و ایجاد بایدها تلاش كرد و بالاخره در استنباطی كه از چهرة هستی داشت، اندكاندك، جوانههای ظهور اساطیر در ذهن و درون انسان ریشه گرفت و سر برآورد.
گاه انسان خود اسطوره شد و گاه اسطورهها را لمس و تجربه كرد، آنها را ساخت و آفرید. اسطورهها به مانند موجوداتی با قابلیتهای متفاوت بودند كه در ذهن و درون آدمی نفس میكشیدند و بارور شدن را میطلبیدند. فقط باید دستی و توانی میبود تا آنها را بپرورد و به شكلی دلخواه و ایدهآل بسازد. این بود كه واقعیت و تخیل و رمز، به آفریدن چهرههایی پرداختند كه هر یك از آنها با یكی از ابعاد وجودی انسان در ارتباط بود.
http://img.tebyan.net/big/1386/10/77461678565123256444244721277225237209.jpg
اندكاندك اسطوره با مذهب پیوند خورد، با تأملات فلسفی درآمیخت، با خدا و انسان یكی شد، از زمان خروج كرد، به غیب و سحر و جادو مسلح گشت و قدرتی یافت لایتناهی… و چنین شد كه در نگاه و تخیل اسطورهساز، چهرههایی ظهور كردند كه پا در زمین داشتند و سر بر آسمان میساییدند. چهرههایی كه چون خدایان تبعیدی در این خاكدان زمین آواره و سرگردان میزیستند. خدایانی كه بار رسالتی گران بر دوشهایشان سنگینی میكرد و با وجود قدرتهایی شگرف، چهرههای انسانیشان، آنها را محبوس و اسیر زمین میساخت.( مثل خدایان یونان باستان)
اینكه كدام سرزمین خاستگاه اساطیر بوده، هند، بابل، ایران، یونان، مصر… و ظهور آنان از چه زمانی نشئت گرفته، در توان این مقوله نیست. بلكه محور اصلی بحث در حول و حوش علل و انگیزة ظهور و آفرینش اسطوره میباشد.
اینكه اصولاً وجود اساطیر آفریدة چه عواملی بودهاند؟
آیا اسطوره میتوانست پاسخی باشد برای تمامی نیازهایی كه انسان میخواست باشد و نبود؟
نیازهایی كه همواره در طلب و جستوجوی آن بوده است؟
آیا خلق اسطورهها بهانهای بود برای پر كردن تمامی خلأها، كمبودها و پرسشهای پاسخنیافتهای كه انسان در طول ادوار با آن مواجه بوده است؟
یا اساساً اساطیر آفریدة تخیل هنرمندانه و شاعرانه است؟
آیا واقعیتهای ملموس و تجربهها نمیتوانند رنگ و روی اساطیری به خود بگیرند؟
واقعیتهایی كه با تخیلی هنرمندانه آرایش و پیرایش شدهاند؟
اولین قصهای كه به زبان آدمی بیان شده، آیا صورتی واقعی داشته یا از ذهنی خلاق و خیالاتی دور و دراز، آمیخته با اعتقادات خرافی، ساحرانه و جادویی نشئت گرفته است؟
باید گفت بشر به هر واقعیتی كه میتوانست پردهای از ابهام داشته باشد، رنگ و بویی شاعرانه و اساطیری زده است، تا برای خود توجیهی بیابد و دنیای خود و هستی را به گونهای تفسیر كند. اما اینكه ظهور خدایان میتوانسته از این سو، یعنی مخلوق انسان باشد یا از سوی دیگر، یعنی از سوی نیرویی ماورای ذهن و توان و خواست وی، نیرویی كه درصدد تماس با انسان بوده است، جای بحث دارد!
آیا ضعف و ناتوانی انسان او را معتقد به خدایان و نیروهای ماورایی كرده است؟ خدای خورشید، باران، آتش، طبیعت… یا یك نوع حس یا شعور و درك در انسان تعبیه شده است كه او را به تسلیم در برابر نیروهای مافوق وا میداشته است؟
و این حس و نیرو به مرور زمان تكامل یافته، تا به وحدانیت رسیده؟ به مرحلهای كه دیگر اثری از ثنویت نیست. آیا اساس دانش اساطیری منفك از مذهب است؟
http://img.tebyan.net/big/1387/04/6641112159612425141130201236109218444767.jpg
بیشك نمیتوان گفت كه همة اسطورهها موجودات قدسی و مینویاند، یا همه راست و واقعی و یا همه دروغ.
نمیتوان گفت كه اسطورهها موجوداتی الهی، مافوق طبیعی، آسمانی یا اختری و كوكبیاند و یا فقط زمینی. اینكه اسطورهها وجود تاریخی دارند و یا ساخته و پرداخته تخیل و خواب و خیالاند، مورد بحث ما نیست. اسطورهها میتوانند تاریخی باشند، اما ساخته و پرداختة ذهن، میتوانند زمینی باشند با قدرتی آسمانی، میتوانند قدسی باشند، اما محبوس در تقدیر و سرنوشت بشری. میتوانند واقعی باشند اما با ماهیتی ماورایی و خیالی.جنس اسطوره از جنس شعر است. لوازم و زیبایی و زشتی و بیان و شكل شعر مهم نیست، آنچه كه مهم است پیامی است كه آن شعر میتواند داشته باشد، پیامهای یكسانی كه به شیوههای گوناگون بیان میشود. اسطوره از جنس رمز است، تلمیح است. مافوق است. از جنس عبرت و بیداری است. آرمانزا و آرماننماست. اگر افسانهها و قصهها برای خوابیدن است، اسطورهها برای بیداریاند، اگر در واقع اشیا و موجودات برای بهرهوری و تملكاند، در اسطورهها دارای قداست و منشأ آگاهی و تنبهاند.
اگر افسانهها و قصهها برای خوابیدن است، اسطورهها برای بیداریاند، اگر در واقع اشیا و موجودات برای بهرهوری و تملكاند، در اسطورهها دارای قداست و منشأ آگاهی و تنبهاند.
اسطوره خود زبانی است برای حقایق، حقایق درونی بشر و حقایق برون از توان و تخیل بشر. وقتی حقایق شكل و تصویر میپذیرد، اساطیر چهره مینمایند و با تاریخ عجین میشوند.
همانگونه كه لباسها، نقاشیها، حجاریها، تاریخ و سرنوشت هر مرز و بومی از هم متفاوتاند، اسطورهها نیز در هر سرزمینی شكل و صفات خاص خود را دارند. جغرافیا، زبان، رنگ پوست، فرهنگ، تاریخ، شیوه و روش زندگی، آداب و تجربیات، مذهب، سنت، اخلاق… هر جامعهای را به شكل خاص خود درآورده است. چهره و ویژگی اساطیر نیز تابع این ویژگیها و عوامل است. بنابراین شكل و گونة هر اسطورهای شكلی از فرهنگ و اعتقاد و قصهها و افسانهها و روح و تاریخ آن جامعه را دارد. هر قدر فرهنگها، عقاید، آرزوها، ارزشها، دیدگاهها و شخصیتهای آرمانی به هم نزدیكتر باشند، اسطورهها به هم مشابهترند و هر چه این مقولات یعنی فرهنگ و عقاید و آرمانها و زبانها قویتر باشند، اسطورهها قدرتمند، جاودانتر و قابل فهمترند.
اصل و گوهر اسطورهها یكی است. تنها شكل و توضیح و تفسیر آن متفاوت است. خیر و نیكی، شر و فساد، حماقت و ابلهی، ظالم و مظلوم، ظلمت و روشنایی، فریبكار و فریبخورده، انسان، خدا، شیطان، اشیا، آن گاه كه تن به واقعیت و مادیت میسایند، اسطورهها را میسازند و در زمان و مكان جاری میشوند.
http://img.tebyan.net/big/1387/04/841031387722521424715920932108192662232566.jpg
اسطورهها میتوانند مظهر و سمبل شخصیتهایی باشند كه آدمی به رمز آنها را تصویر میكند. شخصیتهایی كه گاه آمیخته از دو نیروی متفاوت و متناقضاند، گاه آمیخته از چندین نیرو و گاه سمبل یك نیروی خاص. بینش اساطیری و رمز و راز مضمر در آنها، با اصول متعارف عقلانی همخوانی و همسانی ندارد. به هر صورت انسان موجودی است كنجكاو و دقیق، رمزآفرین و جستوجوگر، مشوق، معنیساز، ماجراجو، برتریطلب، حقیقتخواه، هنرمند و مسلح به ابزاری چون تخیل، احساس، فكر، عقل، هوش، شهوت، ترس، نفرت، عشق، حكمت، خواب، مذهب و سنت… و در رویارویی با دنیای شگرف و لایتناهی و بی حد و مرز، دنیایی پر از شناختهها و ناشناختهها، ظاهر و پنهان، كشف و شهود و اسرار و نهانیها… وقتی كه این نیروها با هم میآمیزند، معجون اساطیر را میسازند. وقتی پرندهای میپرد، جغدی آواز میخواند، قویی در رودخانه شنا میكند، درختی پیر و متروك میشود، برگی میافتد، همه حوادث طبیعی و انسانی، رنگ و بویی اسطورهای میگیرند و هر نگاهی به گونهای تفسیر میكند...
ادامه دارد...
اشاره ی تبیان :
http://img.tebyan.net/big/1385/04/233511212676184145252134177757027417112.jpg
کسانی که کمترین آشنایی با ادبیات و نقد ادبی دارند بی شک به اهمیت شناخت ماهیت اساطیر واقفند و دریافته اند که ادراک زیبایی شناسانه ی ادبیات و تحلیل درست لایه های معنا در آثار ادبی نیاز مبرم به دانستن مفهوم اسطوره و اطلاع از نماد ها و معانی آن دارد. حتی اگر بخواهیم عمیق تر نگاه کنیم تاثیر اساطیر در روانشناسی به حدی جدی است که محققان بزرگی چون کارل گوستاو یونگ مبنای تحلیل های روانکاوانه خود را بر رویا و معانی اسطوره ای نهاده اند و اگر این چنین باشد که اساطیر در شکل دادن ناخوداگاه جمعی ما نقش بسزایی دارند - چنانکه یونگ می گوید- بنابر این انتخاب ها و فعالیت های اجتماعی ما نیز نا خوداگاه متاثر از بعضی ادراکات اسطوره ای خواهد بود ( روشنترین مثال برای این مدعا اعتقاد افراد هزاره سوم به بعضی آیین های نیایش است . مثل گره زدن پارچه های سبز به درختان روشن کردن شمع بر مزار مردگان و ...) بررسی ماهیت اسطوره و جدا کردن حقایق از تخیلات و تاویل تخیلات مشترک در انسانها ، زمینه ای بهتر از نقد ادبی نمی شناسد .
چراکه این ادبیات است که آیینه ی تفکر خلاق و الهامی یک جامعه است و تحلیل متون ادبی نه تنها ارزشهای کلامی بلکه ارزشهای سنتی ، اعتقادی، روانی و اسطوره ای یک ملت را نمایان می کند . البته این بحث بسیار عمیق تر ازین اشاره است و در اینجا غرض ما تنها بیان رویه مقالات اسطوره شناسانه ی صفحه ادبیات بود . که به مرور به محضرتان تقدیم می شود .
پیدایش اسطوره :
وقتی بشر پا به عرصة وجود گذاشت، باید به گونهای با محیط، افراد و دنیایی كه در آن میزیست ارتباط برقرار میكرد و بدینگونه بود كه خداوند «كلمه» را آفرید. انسان با كلمه، طلسم تنهایی را شكست و با این كلید اسرارآمیز، دنیایی از احساس، شور و حال و نیاز را به روی خود و همنوعان خود گشود و هنوز كه هنوز است گوش بشر درصدد شنیدن صدا و كلمهای است كه باز به روی او دنیایی نادیده را تصویر كند، راهی بنماید، عقدهای بگشاید و پنجرة تازهای را فرارویش قرار دهد. وقتی انسان عشق را تجربه كرد و میوة گناه را چشید، وقتی با اسرار طبیعت آشنا شد و ترسید و از طبیعت گریخت و باز به آن پناه برد، وقتی با پلیدیها و ناهنجاریها دست و پنجه نرم كرد و از ایثار و گذشت بهرهمند گشت، وقتی در آرزوی همة نبودها و ایجاد بایدها تلاش كرد و بالاخره در استنباطی كه از چهرة هستی داشت، اندكاندك، جوانههای ظهور اساطیر در ذهن و درون انسان ریشه گرفت و سر برآورد.
گاه انسان خود اسطوره شد و گاه اسطورهها را لمس و تجربه كرد، آنها را ساخت و آفرید. اسطورهها به مانند موجوداتی با قابلیتهای متفاوت بودند كه در ذهن و درون آدمی نفس میكشیدند و بارور شدن را میطلبیدند. فقط باید دستی و توانی میبود تا آنها را بپرورد و به شكلی دلخواه و ایدهآل بسازد. این بود كه واقعیت و تخیل و رمز، به آفریدن چهرههایی پرداختند كه هر یك از آنها با یكی از ابعاد وجودی انسان در ارتباط بود.
http://img.tebyan.net/big/1386/10/77461678565123256444244721277225237209.jpg
اندكاندك اسطوره با مذهب پیوند خورد، با تأملات فلسفی درآمیخت، با خدا و انسان یكی شد، از زمان خروج كرد، به غیب و سحر و جادو مسلح گشت و قدرتی یافت لایتناهی… و چنین شد كه در نگاه و تخیل اسطورهساز، چهرههایی ظهور كردند كه پا در زمین داشتند و سر بر آسمان میساییدند. چهرههایی كه چون خدایان تبعیدی در این خاكدان زمین آواره و سرگردان میزیستند. خدایانی كه بار رسالتی گران بر دوشهایشان سنگینی میكرد و با وجود قدرتهایی شگرف، چهرههای انسانیشان، آنها را محبوس و اسیر زمین میساخت.( مثل خدایان یونان باستان)
اینكه كدام سرزمین خاستگاه اساطیر بوده، هند، بابل، ایران، یونان، مصر… و ظهور آنان از چه زمانی نشئت گرفته، در توان این مقوله نیست. بلكه محور اصلی بحث در حول و حوش علل و انگیزة ظهور و آفرینش اسطوره میباشد.
اینكه اصولاً وجود اساطیر آفریدة چه عواملی بودهاند؟
آیا اسطوره میتوانست پاسخی باشد برای تمامی نیازهایی كه انسان میخواست باشد و نبود؟
نیازهایی كه همواره در طلب و جستوجوی آن بوده است؟
آیا خلق اسطورهها بهانهای بود برای پر كردن تمامی خلأها، كمبودها و پرسشهای پاسخنیافتهای كه انسان در طول ادوار با آن مواجه بوده است؟
یا اساساً اساطیر آفریدة تخیل هنرمندانه و شاعرانه است؟
آیا واقعیتهای ملموس و تجربهها نمیتوانند رنگ و روی اساطیری به خود بگیرند؟
واقعیتهایی كه با تخیلی هنرمندانه آرایش و پیرایش شدهاند؟
اولین قصهای كه به زبان آدمی بیان شده، آیا صورتی واقعی داشته یا از ذهنی خلاق و خیالاتی دور و دراز، آمیخته با اعتقادات خرافی، ساحرانه و جادویی نشئت گرفته است؟
باید گفت بشر به هر واقعیتی كه میتوانست پردهای از ابهام داشته باشد، رنگ و بویی شاعرانه و اساطیری زده است، تا برای خود توجیهی بیابد و دنیای خود و هستی را به گونهای تفسیر كند. اما اینكه ظهور خدایان میتوانسته از این سو، یعنی مخلوق انسان باشد یا از سوی دیگر، یعنی از سوی نیرویی ماورای ذهن و توان و خواست وی، نیرویی كه درصدد تماس با انسان بوده است، جای بحث دارد!
آیا ضعف و ناتوانی انسان او را معتقد به خدایان و نیروهای ماورایی كرده است؟ خدای خورشید، باران، آتش، طبیعت… یا یك نوع حس یا شعور و درك در انسان تعبیه شده است كه او را به تسلیم در برابر نیروهای مافوق وا میداشته است؟
و این حس و نیرو به مرور زمان تكامل یافته، تا به وحدانیت رسیده؟ به مرحلهای كه دیگر اثری از ثنویت نیست. آیا اساس دانش اساطیری منفك از مذهب است؟
http://img.tebyan.net/big/1387/04/6641112159612425141130201236109218444767.jpg
بیشك نمیتوان گفت كه همة اسطورهها موجودات قدسی و مینویاند، یا همه راست و واقعی و یا همه دروغ.
نمیتوان گفت كه اسطورهها موجوداتی الهی، مافوق طبیعی، آسمانی یا اختری و كوكبیاند و یا فقط زمینی. اینكه اسطورهها وجود تاریخی دارند و یا ساخته و پرداخته تخیل و خواب و خیالاند، مورد بحث ما نیست. اسطورهها میتوانند تاریخی باشند، اما ساخته و پرداختة ذهن، میتوانند زمینی باشند با قدرتی آسمانی، میتوانند قدسی باشند، اما محبوس در تقدیر و سرنوشت بشری. میتوانند واقعی باشند اما با ماهیتی ماورایی و خیالی.جنس اسطوره از جنس شعر است. لوازم و زیبایی و زشتی و بیان و شكل شعر مهم نیست، آنچه كه مهم است پیامی است كه آن شعر میتواند داشته باشد، پیامهای یكسانی كه به شیوههای گوناگون بیان میشود. اسطوره از جنس رمز است، تلمیح است. مافوق است. از جنس عبرت و بیداری است. آرمانزا و آرماننماست. اگر افسانهها و قصهها برای خوابیدن است، اسطورهها برای بیداریاند، اگر در واقع اشیا و موجودات برای بهرهوری و تملكاند، در اسطورهها دارای قداست و منشأ آگاهی و تنبهاند.
اگر افسانهها و قصهها برای خوابیدن است، اسطورهها برای بیداریاند، اگر در واقع اشیا و موجودات برای بهرهوری و تملكاند، در اسطورهها دارای قداست و منشأ آگاهی و تنبهاند.
اسطوره خود زبانی است برای حقایق، حقایق درونی بشر و حقایق برون از توان و تخیل بشر. وقتی حقایق شكل و تصویر میپذیرد، اساطیر چهره مینمایند و با تاریخ عجین میشوند.
همانگونه كه لباسها، نقاشیها، حجاریها، تاریخ و سرنوشت هر مرز و بومی از هم متفاوتاند، اسطورهها نیز در هر سرزمینی شكل و صفات خاص خود را دارند. جغرافیا، زبان، رنگ پوست، فرهنگ، تاریخ، شیوه و روش زندگی، آداب و تجربیات، مذهب، سنت، اخلاق… هر جامعهای را به شكل خاص خود درآورده است. چهره و ویژگی اساطیر نیز تابع این ویژگیها و عوامل است. بنابراین شكل و گونة هر اسطورهای شكلی از فرهنگ و اعتقاد و قصهها و افسانهها و روح و تاریخ آن جامعه را دارد. هر قدر فرهنگها، عقاید، آرزوها، ارزشها، دیدگاهها و شخصیتهای آرمانی به هم نزدیكتر باشند، اسطورهها به هم مشابهترند و هر چه این مقولات یعنی فرهنگ و عقاید و آرمانها و زبانها قویتر باشند، اسطورهها قدرتمند، جاودانتر و قابل فهمترند.
اصل و گوهر اسطورهها یكی است. تنها شكل و توضیح و تفسیر آن متفاوت است. خیر و نیكی، شر و فساد، حماقت و ابلهی، ظالم و مظلوم، ظلمت و روشنایی، فریبكار و فریبخورده، انسان، خدا، شیطان، اشیا، آن گاه كه تن به واقعیت و مادیت میسایند، اسطورهها را میسازند و در زمان و مكان جاری میشوند.
http://img.tebyan.net/big/1387/04/841031387722521424715920932108192662232566.jpg
اسطورهها میتوانند مظهر و سمبل شخصیتهایی باشند كه آدمی به رمز آنها را تصویر میكند. شخصیتهایی كه گاه آمیخته از دو نیروی متفاوت و متناقضاند، گاه آمیخته از چندین نیرو و گاه سمبل یك نیروی خاص. بینش اساطیری و رمز و راز مضمر در آنها، با اصول متعارف عقلانی همخوانی و همسانی ندارد. به هر صورت انسان موجودی است كنجكاو و دقیق، رمزآفرین و جستوجوگر، مشوق، معنیساز، ماجراجو، برتریطلب، حقیقتخواه، هنرمند و مسلح به ابزاری چون تخیل، احساس، فكر، عقل، هوش، شهوت، ترس، نفرت، عشق، حكمت، خواب، مذهب و سنت… و در رویارویی با دنیای شگرف و لایتناهی و بی حد و مرز، دنیایی پر از شناختهها و ناشناختهها، ظاهر و پنهان، كشف و شهود و اسرار و نهانیها… وقتی كه این نیروها با هم میآمیزند، معجون اساطیر را میسازند. وقتی پرندهای میپرد، جغدی آواز میخواند، قویی در رودخانه شنا میكند، درختی پیر و متروك میشود، برگی میافتد، همه حوادث طبیعی و انسانی، رنگ و بویی اسطورهای میگیرند و هر نگاهی به گونهای تفسیر میكند...
ادامه دارد...