PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مقاله عین شین قاف



AreZoO
8th September 2010, 02:19 PM
عین شین قاف

http://img.tebyan.net/big/1388/05/209181608216916018510925418715547401852142.jpg
قسمت اول از مجموعه مقالات: عین‏شین قاف در بیان ماهیت عشق در ادبیات

مقدمه:



ادبیات غنایی در هر فرهنگی بی‏شک نماینده نمایش احساسات انسانی و علایق بشری است در این نوع ادبی سعی بر معرفی جنبه‏های برتر و یا تبین ضعف‏های عاطفی انسان است و هدف تربیت فکر مخاطب برای انتخاب درست یا تعیین ارزش اقدامات انسانی براساس اهداف والای بشری و یا صرفاً نقل احوالات متفاوت است.
غرض هر چه باشد وجه مشترک موضوعات غنایی را همیشه در بر دارد و آن «عشق» است. عشق در فرهنگ شرقی هدیه‏ای الهی و گنجینه‏ای فرابشری تلقی می‏شود که تنها بعضی از افراد به واسطه «صدق باطن» توان توشه برداشتن از آن‏را دارند و دیگران راه را گم می‏کنند و عشق را تباه . در فرهنگ غربی کمتر به جنبه‏های اللهی عشق توجه می‏شود اما این مانع از آن نیست که آنرا مقدس بدانند و برایش فداکاری کنند. نویسندگان و متفکران ایرانی نیز در طول تاریخ، سیر تفکر درباره عشق را، با مصادیق آن به زیبایی نشان داده‏‏اند و حرکت را از عشق‏های خاکی تا شیفتگی های افلاکی روایت کرده‏اند و حسن و قبح آنرا موشکافانه نگاشته و سروده‏اند. به هر تقدیر شاید هیچ کدام ما هرگز در موقعیت‏های حماسی که در قالب داستان‏های ادبیات حماسی روایت می‏شود قرار نگیریم اما کمتر کسی از ما هست که موقعیت‏های عاطفی روایت شده در متون غنایی و عرفانی را تجربه نکرده باشد یا ندیده باشد و یا نخواهد که تجربه کند یا ببینید. از این رو در این مقالات با نام « عین ‏شین تاف» سعی بر آن است تا نظرات اندیشمندان و شاعران ایرانی و حکمای قدیم را در باب عشق گردآوریم تا نکاتی که شاید به آن کمتر توجه می‏شود باز مدنظر قرار گیرد و از سوی دیگر ابعاد این درد مشترک تاریخی نیز بیشتر برای کسانی که خود را صاحب تمامی آن می‏دانند آشکار شود!

نام «عشق» و تمثیل سهروردی http://img.tebyan.net/big/1388/05/621141861701678925416160361348322881196224.jpg




«عشق را از عشقه گرفته‏اند و عشقه آن گیاهی است که در باغ پدید آید، در بُن درخت. اول بیخ در زمین سخت کند، پس سر برآورد و خود را بر درخت می‏پیچید و همچنان می‏رود تا جمله درخت را فرا گیرد. و چنانش در شکنجه کشد که نم در میان رگ درخت نماند، و هر غذا که به واسطه آب و هوا به درخت می‏رسد به تاراج می‏برد، تا آنگاه که درخت خشک شود همچنان در عالم انسانیت که خلاصه موجودات است درختی است منتصب القامه که آن به حبة‏القلب پیوسته است و حبة‏القلب در زمین ملکوت روید، هرچه در اوست جان دارد... آن حبة‏القلب دانه‏ای است که باغبان ازل و ابد از انبار خانه «الارواح جنود مجنده » در باغ ملکوت «قل الروح من امر ربی» نشانده است به خودی خود آن‏را تربیت فرماید که «قلب بندگان میان 2انگشت از انگشت‏های خدای رحمان است هر گونه بخواهد آنها را حرکت دهد» 1 پس حبة القلب که آنرا کلمه طیبه خوانند، شجره طیبه شود که «ضرب‏الله مثلا کلمة طیبه کشجرة طیبه» و از این شجره «عکسی» در عالم کون و فساد است که آنرا «ظل» خوانند و بدن خوانند و درخت منتصب القامه خوانند... و چون این شجره طیبه بالیدن آغاز کند و نزدیک کمال رسد عشق از گوشه‏ای سر برآرد و خود را در او پیچد تا جایی رسد که هیچ نم بشربت در او نگذارد و چندانکه بیخ عشق بر این شجره زیادت می‏شود عکسش که آن شجره منتصب القامه (= بدن) است ضعیف‏تر و زردتر می‏شود تا به یکبارگی علاقه منقطع گردد پس آن شجره روان مطلق گردد و شایسته آن شود که در باغ اللهی جای گیرد که «فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی»...


آنچه خواندید تعریف سهروردی از عشق بود. وی در ابتدا محیط رویش عشق را ترسیم می‏کند و همین محیط است که به ما می‏فهاند که عشق از دیدگاه او چیست.
http://img.tebyan.net/big/1388/05/62521711173915811319844247993401019057.jpg
او به ازای هر انسان در ملکوت خداوند دانه‏ای را فرض می‏کند خداوند در باغ جان‏ها در آن نهانخانه آسمانی که ارواح آدمی در آن رشد می‏کند و به جنین انسانی دمیده می‏شود آن دانه را می‏کارد و آن رشد می‏کند و این همزمان با تولد نوزاد در این دنیاست هر چه عمر نوزاد فزونی می‏یابد آن درختِ پاک نیز تنومندتر می‏شود از طرفی سهرودی بدن خود انسان را نیز عکسی از آن درخت ملکوتی می‏داند که همزمان با درخت ملکوتی رشد می‏کند تا جایی که از حیث مقدمات اندیشه و رشد ظاهری و عقلی به کمال میرسدو درخت بدن بزرگ می‏شود در اینجا خداوند در زمین «باغ جان» یا ملکوت پیچکی به پای درخت پاک روح انسان می‏رویاند. همانگونه که در دنیا «عشقه» به درخت باغ می‏پیچد و تمام حیات نباتی او را تصاحب می‏کند پیچک عشق اللهی به درخت جان آدمی می‏پیچد و تمام جلوه‏های بشری وجود او را می‏مکد و او را از خودش خالی می‏کند.
پیچک عشق اللهی به درخت جان آدمی می‏پیچد و تمام جلوه‏های بشری وجود او را می‏مکد و او را از خودش خالی می‏کند.

بدن که عکس آن درخت روحانی است براثر گرفتار شدن به عشق زرد و خشک می‏شود اما جان، تازه از حیات ابتدایی رها شده از نیت و مادیت آزاد شده و اکنون به نهایت زیبایی رسیده است پس شایسته آن مقام می‏شود که وارد «باغ خداوند» شود و روحش به افتخار بندگی او نائل آید چرا که اکنون به واسطه عشق از خود خالی شده و از خدا پر گشته است.
سهروردی در این تمثیل شاعرانه عشق را عطیه‏ای اللهی معرفی می‏کند که کار کرد اصلی آن خالی کردن وجود آدمی از منیت‏ها خودپرستی‏هاست گرچه این تصویر زیبا مغایرتی با نهایت عشق اللهی به نظر روحانیان و علمای دینی ندارد اما باید متوجه بود که این تصویر تمامی انواع عشق را در برنمی‏گیرد و لزوماً رابطه روح با هم از طریق تمیثل «شجره طیبه» محقق نمی‏شود.
ولی کماکان این تصویر یکی از مشهورترین آراء متفکران ایرانی درباره عشق است.
ادامه دارد...

AreZoO
8th September 2010, 02:31 PM
عین شین قاف»(2)


قسمت دوم :

http://img.tebyan.net/big/1388/05/2214623542166217209185531412428121023015576.jpg
عشق یا مترادف آن «حب » غالباً بر اساس اثری که بر عاشق یا محب می‏گذارد تعریف می‏شود و کمتر در تعاریف ماهیت ذاتی آن مدنظراست. همچنین وجه تسمیه‏ی کلمه عشق یا حب نیز یکی از روش‏های تعریف این ویژگی است هجویری در کشف المحجوب کلمه حب را این گونه تعریف کرده است.



« ... گویند محبت مأخوذ است از حبه به کسرحا و آن تخم‏هایی بود که اندر صحرا برزمین افتد پس حب را حب نام کردند از آنک اصل حیات اندر آنست چنانک اصل نبات اندر حب چنانک آن تخم اندر صحرا بریزد و اندر خاک پنهان شود و باران‏ها بر آن می‏آید و آقتاب‏‏ها بر آن می‏تابد و سرما و گرما بر آن می‏گذرد و آن تخم به تغییر ازمنه متغیر نمی‏گردد، چون وقت وی فرا رسد بروید و گل بر ارد و ثمره دهد و همچنین «حب» اندر وی چون مسکن گیرد به حضور و غیبت و بلا و محنت و راحت و لذت و فراق و وصال متغیر نگردد.

و نیز می‏گویند مأخوذ است از « حبی » که اندروی آب بسیار باشد و آن نیز پرگشته باشد... همچنین دوستی چون اندر دل طالب مجتمع شود و دل وی را متحمل گرداند بجز حدیث دوست اندر دل وی جای نماند...
و نیز گویند حب آن چهارچوب باشد در هم ساخته که کوزه آب را بر آن نهند پس حب را بدان معنی حب خوانند که محب، عزو ذل و رنج و راحت و بلا و جفای دوست را تحمل کند. و آن بروی گران نباشد از آنک کارش آن بود چنانکه کار آن چوب‏ها و ترکیب و خلقتش مر آنرا ... و نیز گویند که مأخوذست از حب و آن جمع حبه دل بود و حبه دل محل لطیفه و قوام آن باشد که اقامت آن بدان بودست پس محبت را حب نام کردند به اسم محل آنک که قرارش حبه دل است و عرب نام کنند چیزی را به اسم موضع آن.

و نیز گویند مأخوذ است از حباب الماء و غلیانه عندالمطرالشدید آن غلیان آبی بود اندر حال بارانی عظیم پس محبت را حب نام کردند لانه غلیان القلب عند الاشتیاق الی لقاء المحجوب پیوسته دل دوست اندر اشتیاق رویت دوست مضطرب باشد و بی‏قرار چنانکه اجسام به ارواح مشتاق باشند دل‏های محبان به لقاء احباب مشتاق باشد و چنانک قیام جسم به روح بود قیام دل به محبت بود و قیام محبت به رویت و وصل محبوب.

و نیز گویند که حب اسمی است مر صفاء مودت را موضوع، از آنچ عرب مر صفاء بیاض انسان چشم را (مردمک چشم) حبة الانسان خوانند چنانک صفاء سویداء دل را حبة القلب پس این یکی محل محبت آمد و آن یکی محل رویت از آن معنی بود کی دل و دیده اندر دوستی مقارن بودند... »

نیز می‏گویند مأخوذ است از « حبی » که اندروی آب بسیار باشد و آن نیز پرگشته باشد... همچنین دوستی چون اندر دل طالب مجتمع شود و دل وی را متحمل گرداند بجز حدیث دوست اندر دل وی جای نماند...

هجویری در معرفی عشق مترادف آن یعنی حب را در نظر دارد و آنرا بر مبنای لغوی 6 گونه تعریف می‏کند. البته بعضی از لغت شناسان بین عشق و حب افتراق قائلند اما تا آنجا که تعاریف نشان می‏دهد مترادف بودن این دو کلمه بسیار منتطقی‏تر به نظر می‏رسد تا اینکه یکی را از انواع دیگری محسوب کنیم. تعریف اول هجویری به ویژگی توامان صبر و حیات در عشق اشاره دارد و می‏گوید همان‏گونه که سبزی و ثمره درخت و گیاه در دانه آن است ثمره وجود انسان در محبت است انسان از محبت می‏روید و آنچه این رویش را به نتیجه می‏رساند صبر محبت بر دوری و خشم و بلای محبوب است تا آنکه بعد از مشقات، راحتی فرا رسد و دانه استعداد روییدن بیابد و خود را نشان دهد. محب با صبر در برابر لذت و رنج محبوب در حقیقت توانمندی روح خود را برای بالیدن افزایش می‏دهد.

معنای دوم اشاره به همخوانی شکل کلمه حب به معنای ظرف بزرگ آب و کلمه حب به معنای محبت است.
http://img.tebyan.net/big/1388/05/27161166401821931696920915115810424744250148.jpg
هجویری می‏گوید همان‏گونه که ظرف انباشته از آب دیگر قدرت پذیرش هیچ چیز دیگر را ندارد قلب پر از محبت نیز غیر از دوست هیچ چیز را نمی‏پذیرد. این معنا اشاره به استنعنا در دوستی دارد و یکی از ویژگی‏های مشترک عاشقان همین است که از همه چیز الا معشوق مستغنی هستند.

معنای سوم اشاره تحمل بلا شرط و تسلیم در عشق دارد و آن تشابه دلالت چهارچوب نگهدارنده کوزه و کلمه حب است. و علت این دلالت آن است که پایه کوزه در پذیرش وزن و حالت کوزه هیچ مقاومتی ندارد چرا که اساساً برای تحمل و حمل کوزه ساخته شده است و عاشق هم هر چقدر هم بار عشق سنگین شود و هر چه درد آن غیرقابل تحمل باشد دم بر نخواهد آورد چرا که اساساً آمده است تا تحمل کند و این وظیفه اوست.

معنای چهارم کاملاً مجازی است یعنی محل حب قلب یا حبه دل است و حب را به واسطه محل آن که سینه است نامیده‏اند.
معنای پنجم دلالتی بسیار بعید و در عین حال بسیار شاعرانه دارد و لب این دلالت اشاره به حالت التهاب و اضطراب که در تمامی عاشقان مشترک است دارد.
وقتی باران شدید به سطح آب بر خورد می‏کند حبابی ایجاد می‏شود که همین تصویر بهانه این معناست. یعنی هنگامی که اشتیاق رسیدن به محبوب به واسطه دیدن او، شنیدن از او، تصور او و ... در عاشق ایجاد شود قلبش مانند آب ساکنی که باران شدیدی بر آن ببارد به غلیان می‏آید و این غلیان حب است. «قیام دل به محبت بود و قیام محبت به رویت و وصل محبوب»...
معنای ششم مأخوذ است از شباهت حبه به معنای مرکز و نقطه اصلی و ذاتی اجسام مانند مردمک چشم با دلالت حبة الانسان و اصل و ریشه و مرکز قلب (باطنی یا ظاهری) با دلایت حبة القلب همان‏گونه که دیدن برای انسان وابسته به مردمک است دل شدن و انسانی شدن قلب نیز به واسطه محبت است. چشم بودن چشم به مردمک است و قلب شدن قلب به محبت. البته این چندان جنبه معنایی برای محبت ندارد و تنها ارزش آنرا با چنین مجازی متبادر می‏سازد اما از گفته هجویری به این نتیجه می‏رسیم که عشق آن احساس حیاتی برای انسان است که او را از هر چه غیرمحبوب مستغنی می‏سازد و در برابر محبوب تسلیم و صبور و متواضع. حالتی که برای قلب رخ می‏دهد و بدن را ملتهب و ناآرام می‏سازد و در طولانی مدت باعث بروز استعدادهای روحانی عاشق می‏شود.
معنای سوم اشاره تحمل بلا شرط و تسلیم در عشق دارد و آن تشابه دلالت چهارچوب نگهدارنده کوزه و کلمه حب است.

اگر این ویژگی‏ها را برای عشق بپذیریم طبیعتاً لازم است برای عاشق شدن و عاشق ماندن تعریفی دقیق از معشوق و سلوکی صحیح برای وصول نیز داشته باشیم. این امر نیز از دید اندیشمندان پنهان نمانده و به اطلاع شما خواهیم رساند

AreZoO
8th September 2010, 02:38 PM
ع ش ق : بدون شرح


(http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.tebyan.net%2Fl iterarygenres%2Flyric_literature%2F2009%2F8%2F12%2 F98732.html)
قسمت سوم از عین شین قاف:اندر عجز ما در تعریف عشق!


http://img.tebyan.net/big/1388/05/104753186124786619492082542207820624775.jpg
«بدان که محبت صفتی است که خلق از وصف آن عاجز آمدند، هیچ واصف که مر محبت را وصف کرد از عین محبت خبر نکرد لیکن آنچه گفتند اوصاف محبت گفتند یا تاثیرات وی یا افعال محبان گفتند که آنکس که محب بود اندر سوختن محبت چنان مشغول بود که وصف کردن را روزگار نداشت و اگرداشت چون آنکس که همی شنید از این سوزش اثر و خبر نداشت و به وصف کردن او را معلوم نیامد و از وصف کردن فایده‏ای حاصل نیامد ازین معنی همه زبان‏ها از محبت گنگ شد...»
از کتاب شرح تعرف

تعریف عشق برمبنای تاثیری که بر عاشق می‏گذارد روش عمومی تعریف این پدیده باطنی شده است و چنانچه در بالا خواندید اهل تصوف از تعریف آن به کلی سرباز زدند و آنرا واگذار کردند و دلیل آن‏ست که آنرا از علوم وجدانی می‏دانند که تنها آنکه آنرا در قلب درک کرده‏ می‏شناسد و اگر بخواهد بگوید هم دیگران نخواهند فهمید چنانکه مولوی (http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.tebyan.net%2Fc elebrated_authors%2F2008%2F9%2F29%2F75500.html)م ‏گوید:


من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتنش عالم شنیدنش
و یا به قول حافظ:

سخن عشق نه آنست که آید به زبان ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
یا

قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز ورای حد تقریر است شرح آرزومندی
سعدی (http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.tebyan.net%2FC elebrated_Authors%2F2009%2F4%2F21%2F89867.html)ن ز شبیه این معنا را دارد که:

حدیث عشق چه حاجت که برزبان آری به آب دیده خونین نبشته صورت حال
و یا صائب در تصویری زیبا اولین قربانی عشق را زبان می‏داند:

از ترکتاز عشق شکایت چه سان کنم؟ کاین لشکر از سپاه من اول زبان گرفت
وی حتی سکوت در عشق را نتیجه ادب و روش و سکوت عشق می‏داند:

ادب عشق زبان‏بند لب اظهار است ور نه هر ذره ز خورشید خبرها دارد
وقتی خواهش غریزی که از خود بیگانه است به اعتقادی که راجع به نیکی داریم فایق آید و این خواهش مربوط به درک و تملک زیبایی جسمی و لذت بردن از آن باشد و از شهوت نیرو گیرد عشق نامیده می‏شود.

در این میان مولوی (http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.tebyan.net%2Fc elebrated_authors%2F2008%2F9%2F29%2F75500.html)– گنگ خواب دیده- علی‏رغم اذعانش به لزوم سکوت باز بیشتر از دیگران به این مطلب اشاره دارد که:

گرچه تفسیر زبان روشنگر است لیک عشق بی‏زبان روشن‏تر است چون قلم اندر نوشتن می‏شتافت چون به عشق آمد قلم برخود شکافت عقل در شرحش چو خردر گل بخفت شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت آفتاب آمد دلیل آفتاب گر دلیلت باید از وی رو متاب
در این بیت نیز مولوی به زیبایی چشیدنی بودن عشق و بنابراین خارج از تعریف بودن آنرا یادآوری می‏کند:

خمش که هر که دهانش زعشق شیرین شد روا نباشد کو گرد گفت و گو گردد

مثال‏هایی ازین دست در ادبیات فارسی فراوان است اما به همان میزان که تسلیم در برابر عشق و مفهوم آن میان اهل تصوف زیاد است سرکشی و مبارزه‏جویی اهل فلسفه برای درک آن نیز چشم‏گیر است. قدرت بی‏رقیب عقل انسان همیشه وسوسه تحلیل همه چیز را در جان آدمی زنده نگاه می دارد و عشق یکی از همین «همه‏چیز» ها است!

افلاطون در تعریف عشق در خط مقدم ایستاده است و به نقل از کتاب «عشق در ادب فارسی» به قلم دکتر مدی او نه تنها اولین کتاب مستقل درباب عشق را نگاشته بلکه نظرات او در این باره تاثیر بسیاری برآراء دیگران گذاشته است.
افلاطون در رساله فدروس در ضمن خطابه اول سقراط می‏گوید:


«وقتی خواهش غزیزی که از خود بیگانه است به اعتقادی که راجع به نیکی داریم فایق آید و این خواهش مربوط به درک و تملک زیبایی جسمی و لذت بردن از آن باشد و از شهوت نیرو گیرد عشق نامیده می‏شود»

http://img.tebyan.net/big/1388/05/11636132124202751011431228114501189124181.jpg
در اینجا ما با تعریفی از عشق روبرو هستیم که نسبت به تعریف عرفانی ایرانی بسیار رادیکال به نظر می‏رسد گرچه افلاطون در تعریف «زیبایی» که محرک عاشقی است دقیق می‏شود و بیان می‏کند که «زیبایی همان خوبی است» و عشق «اشتیاق دارا شدن خوبی...» معرفی می‏شود. فلوطین نیز درباب عشق می‏گوید:


«کسی که منشاء عشق را اشتیاقی برای رسیدن به زیبایی و یادآوری خود زیبایی و پی بردن ناآگاهانه به خویشی خود با زیبایی می‏داند- اشتیاقی که از پیش در روح آدمی وجود دارد- به عقیده من علت راستین عشق را یافته است»

از این رو اگر بخواهیم در معنای عشق از دیدگاه عقل‏مداران دقیق شویم چاره‏ای نیست مگر آنکه رابطه آنرا با زیبایی بررسی کنیم در نوشته بعد به این موضوع خواهیم پرداخت.

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد