AreZoO
1st September 2010, 05:06 PM
نوری به دنیای اسطورهها
کنكاشی در اساطیر آذربایجان
http://img.tebyan.net/big/1389/04/16224710620021521025512811213011322319219031214.jp g
اسطوره كه بازتاب تفكر انسان دربارهی هستی و جهان است با بنمایههای افسانهای و با بادبانهای برافراشتهی خیال، سفری به مافوق الطبیعه را با گریز از واقعیت پی میگیرد كه در آن تصویری از اخلاق و دین را با زندگی و ماهیت آن پیوند میزند. اسطوره با ریشه در زبان، سیال گونه عصرها را درمینوردد و با همهی سحرانگیزیاش، تاریخ را متبلور ساخته و سرمشقی راستین برای رفتار انسان میشود. رفتاری كه در جوامع نوین نمودی پررمز و راز دارد و فهم مضامین اسطورهای آن به دشواری امكانپذیر است.
اسطورهها آسمان را به دوش گرفتهاند تا زمین، استوار برپا بوده و باروری از خاك و آب زاده شود و انسان، در فرجام سفرش از عصر طلا كه نسلی شایسته را میپرورید، نقره و مفرغ را در مشت گیرد و به نسل آهنی بدل شود كه در آن كسی به كسی دیگر نمیاندیشد و مهربانی از دلها گریخته است. در این میان اسطورهها، با رویكردی به نسل قهرمانان كه زئوس- پدر خدایان بیمرگ و انسانها- قبل از انسان نسل آهن آفریده بود و با هالهای از تقدس، نیكی را سرود ساخته بودند، به بیداری نسلی میكوشد كه احساس شرم از قاموس هستیشان رخت بربسته است. شرم ازتقدیس ناپاكان و ارتكاب هزاران جنایت هولناك.
اگر اسطورههای هر ملتی همچون اساطیر یونان این اقبال را داشت كه در دوردستهای تاریخ، كسوتی مكتوب بپوشد همچون ایلیاد هومر در (755 پ.م) شاید رگههای پر جانتری یافت میشد از تبیین عناصری كه امروزه در جوامع انسانی نمود داشته و به پدیدههایی عادی بدل شدهاند. همچون سیری كه قربانی كردن آدم در مراسم آیینی داشته و به قربانی كردن حیوانات و دادن اطعام و عبادت و ریاضت منتهی شده است.
اسطورهها با مهاجرتها، جهان گشاییها، گردشگریها و روابط تجاری از سرزمینی به سرزمین دیگر پراكنده شده و رنگی جهانی به خود گرفتهاند و اگر هم اسطورهای مستقل بر پایهی خیال زاده شده است به شكل ادبیات، وارد فرهنگ و سنن اقوام مختلف جهانی شده و میلادهای همسانی را تحقق بخشیده است.
با نگاهی به گونههای اسطوره كه اسطورههای آیینی، بنیادی، كیشی، شخصیت و جهان پس از مرگ را شامل میشود، در فرهنگ آذربایجان با اوج خیال و ظرافت اندیشهای روبروییم كه با توسل به انگارهها و نمادها زبان اسطوره به سخن درمیآید و منشوری متجلی میشود كه در آن تخیل و رؤیا، پل رنگینی میشود كه شگرفیهای تفكر انسان در تمدنهای مختلف را به هم میپیوندد.
گیل كمش كه در اساطیر اكد و سومر، بیمرگی را سرودی میسازد و با پریشانی خاطر، از هفت كوه میگذرد تا با كشتن غول سرزمین زندگان را بازیابد، در فرهنگ آذربایجان، به هیبت مردی درمیآید بنام «دلی دومرول» كه میفهمد هیچ كس را از مرگ گریزی نیست و چاره را در یافتن عزرائیل میبیند كه با كشتن او، جاودانگی را ارمغان هستی سازد و بیمرگی، سعادتی باشد كه او نثار انسانیت میكند و اما دریغ كه گریزی نیست. اسطورهی «دلی دومرول» بیانگر دلمشغولیهای انسان است در خصوص نامیرایی و اندیشهی مرگ كه اساس بسیاری از اساطیر شرق را شكل میبخشد و در سیمای «دو مرول» به قهرمانی بدل میشود كه به آسانی محدودیتهای بشری خویش را فراموش میسازد و تصویری از قدرت براندیشهاش سایه میاندازد. در این اسطوره كه عزرائیل با بالهای سرخ توصیف میشود نمایانگر آتر (آتش) فرزند اهورامزدا در آیین زرتشت هست كه مردم، گوشت را به عنوان قربانی به آتش كه رنگی سرخ دارد تقدیم میكردند و اكنون در گذار از قطورهای آیینی، عزرائیل مرگ چهره مینماید و رنگی سرخ كه برانگیزندهی دقت، هوشیاری و مراقبت است.
همچنین شخصیت، «تپهگؤز» در داستانهای «دده قورقود» یادآور اساطیر كهنی است كه در خلاء آغازین حیات از نسل گایا (مادر- زمین) و اورانوس (پدر- آسمان) زاده شدهاند و تنها یك چشم در میانهی پیشانی آنها جای داشته است. در این میان سیمای «دده قورقود» ازجادو و طلسم در افسانههای كهن آذربایجان،تجسم دنیای تاریكی است كه ارواح شرور، بركت و سعادت آفریدههای خوب را به خطر میاندازند و با اغوای انسانها از طریق زیباییهای ساختگی ودامهای فریبنده، خوشههای نحس و شرارت را شعلهرو میسازند همه جذابتر است و با ریشه در آیین شمنی، منجی مقدسی میشود كه با عرفان، روشنبینی، مصلحت اندیشی، پیشگویی و هدایتگری جانها، میآمیزد و به مثابه پیری شاعر، آوازهخوان و موسیقیدان، محافظ سنتهای مرسوم عصر میگردد و متولی حكایاتی كه از پیآمدهای هبوط آدمی بر زمین است. سیر تاریخی این مضمون اسطورهای، هم اكنون در قالب خنیاگران آذربایجانی كه «عاشیق» نامیده میشود، در جوامع نوین به حیات خود ادامه می دهد.
اگر عروج آسمانی شمن به كمك جلسات شمنی كه همانا دستیازی به وجد میباشد برای ترك جسم و سفری عارفانه به بهشت یا جهنم آن هم به كمك درخت، این نماد پررمز و راز را در سیر نمادیناش به شكل «ساز» ی میبینیم كه از درخت ساخته شده و در دست «عاشیق» هاست. درخت كه نشانی از پایندگی و بالندگی است و رمز زندهی زندگی و پویائی روان آدمی در جوامع میباشد. تفكری كه ریشه در اساطیر اولیه دارد و نمادی از رمز كیهان و آفرینش كیهان است و زمین را به آسمان پیوند میدهد. اینجاست كه عروج شمنها كه ستایش طبیعیت را جهت نیل به ژرفترین عوامل روحانی با تقدیس درخت همراه میسازند، با «ساز» عاشیقها الفتی دیرینه مییابد و زبان تمثیل، درخششی شگرف مییابد برای تبیین پدیدهها و اوضاع و احوال عصری كه به ظاهر، از اسطورهها فاصله گرفته است.
در ادبیات شفاهی آذربایجان، قهرمانان قصه بعد از خوابی كه آنها را در میرباید و یا بعد از شوكهای روحی و روانی كه بیهوششان میكند، رؤیایی میشوند و با تصاویری پیشبینی كننده كه در خواب دیدهاند، در تنهایی خویش غرق شده و عزم سفری را میكنند در پهنای خاك كه به طرزی مستقیم به كیش شمنی در گذشتههای دور برمیگردد كه روزی روح نیاكان، شمن جوانی را از خانواده برمیگزید كه آغاز قداستاش با رؤیایی شدن همراه بود و در قالب روح با سفری به فضا مأموریتی را به انجام میداد كه به درمان بیماریها و هدایت جانها منتهی میشد.
قهرمانان داستانهای «عاشیق»ها نیز همچون شمنها آزمونی را پشت سرمیگذارند كه آنها را به عالیترین نقطههای كمال رهنمون میشود. حتی حادثهای یا واقعهای غیرعادی نیز آنها را به مقام خنیاگری میرساند كه روزی شمنها متولی آن بودند و پدیدههای ماوراءالطبیعی در پیرامون آنها رخ میداد، مثل قهرمان داستان «عاشیق غریب و شاه صنم».
در بررسی ریشههای اساطیری فرهنگ عامهی آذربایجان، در كی شهودی از رمز درخت كه میتواند ژرفترین خواستهای انسانی را منعكس سازد، زمانی بیشتر تحقق مییابد كه درخت سیب، رمز باروری میشود و میوهاش، سترونی را زدوده و آبستنی را ارمغان میآورد. حتی درخت نمادی مقدس از بشارت، روشنایی و زیبایی میشود وقتی كه پریان در جلد كبوتر بر شاخههای آن بال میافشانند و با گفتگوهای خود، مسیری را پیش پای قهرمانان میگذارند كه حتی روشنی چشمشان را به آنان باز میدهد. همانگونه كه در داستان شاه اسماعیل رخ میدهد.
پریان بازیبایی اسرارانگیز و قدرت مافوق الطبیعی خود در فرهنگ عامهی آذربایجان نقش مهمی را ایفا میكنند بطوریكه «تپهگؤز» نطفهی مشترك پری و انسانیست كه با میلادش، هیولایی ظهور میكند كه انسانها را میخورد و همچون «اژیدهاك» كه در شاهنامهی فردوسی با اسم ضحاك ظاهر میشود، سرچشمه و مأوای همهی شرهاست. همچنین «تپهگؤز» رویین تنی است كه توسط مادرش كه از نسل پریان است، تقدیس شده و هیچ چیز بر او كارگر نیست و فقط یگانه چشماش است كه از گوشت میباشد و میتواند او را از پای درآورد و چنین نیز میشود و این هم به نحوی یادآور پهلوان افسانهای شاهنامه اسفندیار است. در همتنیدگی اساطیر، حكایت پویائی و پایائی زبانیست پررمز و نمادین كه با انعكاس واقعیتهای ذهنی به معتقدات انسان جسم میبخشد و با تأثیر در سنن و آئین ملل مختلف، تمدنهای جهان را با رشتهی خیال به هم پیوند میدهد.
در ارتباط با پریان این نكته نیز جالب است كه نیاكان كهن انسان، معتقد بودند كه درخت، منزل پریان است و اگر هم اكنون در جوامع انسانی، درختانی را در اطراف روستاها میبینیم كه با پاره- پارههای پارچههای رنگی و گل آراستهاند، به آن باور اساطیری برمیگردد كه معتقد بود زندگی انسان در نباتات ادامه مییابد.
در ادبیات شفاهی آذربایجان، شخصیتهای تاریخی نوری به دنیای اسطورهها میتابانند كه چهرهی واقعی آنها صورتی افسانهای یافته و هالهای از تخیل، گرد نامشان را فرا میگیرد و با شاخ و برگهای افزوده بر جزئیات زندگی آنها، مرزهای واقعیت در هم میشكند. این اسطورههای شخصیت كه راز و رمزی شگرف و شگفت تقدیری خارقالعاده را برایشان رقم میزند و زایش و كوشش و اهداف متعالی و كارهای برحستهی آنها رانمایان میكند، تداعیگر نسل قهرمانان است كه چهارمین نسل آدمیانی است كه زئوس بر زمین آفریده و بازماندهی آنان را در جزایر مقدسین سكنی داده است.
داستانهای مرتبط با اسطورههای شخصیت همچون «كوراغلو» با تحولی در زبان كه به شعر نزدیك میشود، از زبان مرسوم و روزمره فاصله میگیرد و با گفتاری بكر، حماسی و تغزلی، به شكلی جادویی وارد زمان بزرگ شده و فانی بودن را نفی میكند.
رقم هفت نیز كه رمز كلیت و تمامیت زمان و مكان است در ادبیات شفاهی آذربایجان نمودی برجسته دارد بطوریكه «تپه گؤز» در گریز از دست مرگ به حیلت «باسات» را به گنبدی رهنمون میشود كه با افسون در ّ و گوهر كه از دوران ماقبل تاریخ با ناخودآگاه انسانها ارتباطی منسجم دارد و واجد قدرتهای سعد و سودمند به حال انسان شمرده میشود، او را فریب دهد كه «باسات» با گفتاری كه از آییناش برمیخاست گنبد را در هم شكسته و هفت در به رویش گشوده میشود. و این هفت درب آن هم درگنبدی كه رمز طاق آسمان و قداست است، در گذار از ادوار تاریخی و كافركیشی، با اعتقادات اسلامی كه قهرمان اسطورهای بدان منتسب میشود، پیوندی استوار مییابد. چرا كه مسلمین، شكل مدور را تنها شكل كاملی میپندارند كه جلال خداوندی را بیان میكند و هفت بار طواف خانهی خدا راكه بیانی نمادین برای نیل به كمال میباشد را رمز و رازی قدسی میدانند.
جادو و طلسم در افسانههای كهن آذربایجان، تجسم دنیای تاریكی است كه ارواح شرور، بركت و سعادت آفریدههای خوب را به خطر میاندازند و با اغوای انسانها از طریق زیباییهای ساختگی و دامهای فریبنده، خوشههای نحس و شرارت را شعلهرو میسازند. پیروزی خیر بر شر كه از قلب آیین زرتشتی سرچشمه میگیرد در داستانهای اساطیری آذربایجان نیز نمودی درخشان دارد.
کنكاشی در اساطیر آذربایجان
http://img.tebyan.net/big/1389/04/16224710620021521025512811213011322319219031214.jp g
اسطوره كه بازتاب تفكر انسان دربارهی هستی و جهان است با بنمایههای افسانهای و با بادبانهای برافراشتهی خیال، سفری به مافوق الطبیعه را با گریز از واقعیت پی میگیرد كه در آن تصویری از اخلاق و دین را با زندگی و ماهیت آن پیوند میزند. اسطوره با ریشه در زبان، سیال گونه عصرها را درمینوردد و با همهی سحرانگیزیاش، تاریخ را متبلور ساخته و سرمشقی راستین برای رفتار انسان میشود. رفتاری كه در جوامع نوین نمودی پررمز و راز دارد و فهم مضامین اسطورهای آن به دشواری امكانپذیر است.
اسطورهها آسمان را به دوش گرفتهاند تا زمین، استوار برپا بوده و باروری از خاك و آب زاده شود و انسان، در فرجام سفرش از عصر طلا كه نسلی شایسته را میپرورید، نقره و مفرغ را در مشت گیرد و به نسل آهنی بدل شود كه در آن كسی به كسی دیگر نمیاندیشد و مهربانی از دلها گریخته است. در این میان اسطورهها، با رویكردی به نسل قهرمانان كه زئوس- پدر خدایان بیمرگ و انسانها- قبل از انسان نسل آهن آفریده بود و با هالهای از تقدس، نیكی را سرود ساخته بودند، به بیداری نسلی میكوشد كه احساس شرم از قاموس هستیشان رخت بربسته است. شرم ازتقدیس ناپاكان و ارتكاب هزاران جنایت هولناك.
اگر اسطورههای هر ملتی همچون اساطیر یونان این اقبال را داشت كه در دوردستهای تاریخ، كسوتی مكتوب بپوشد همچون ایلیاد هومر در (755 پ.م) شاید رگههای پر جانتری یافت میشد از تبیین عناصری كه امروزه در جوامع انسانی نمود داشته و به پدیدههایی عادی بدل شدهاند. همچون سیری كه قربانی كردن آدم در مراسم آیینی داشته و به قربانی كردن حیوانات و دادن اطعام و عبادت و ریاضت منتهی شده است.
اسطورهها با مهاجرتها، جهان گشاییها، گردشگریها و روابط تجاری از سرزمینی به سرزمین دیگر پراكنده شده و رنگی جهانی به خود گرفتهاند و اگر هم اسطورهای مستقل بر پایهی خیال زاده شده است به شكل ادبیات، وارد فرهنگ و سنن اقوام مختلف جهانی شده و میلادهای همسانی را تحقق بخشیده است.
با نگاهی به گونههای اسطوره كه اسطورههای آیینی، بنیادی، كیشی، شخصیت و جهان پس از مرگ را شامل میشود، در فرهنگ آذربایجان با اوج خیال و ظرافت اندیشهای روبروییم كه با توسل به انگارهها و نمادها زبان اسطوره به سخن درمیآید و منشوری متجلی میشود كه در آن تخیل و رؤیا، پل رنگینی میشود كه شگرفیهای تفكر انسان در تمدنهای مختلف را به هم میپیوندد.
گیل كمش كه در اساطیر اكد و سومر، بیمرگی را سرودی میسازد و با پریشانی خاطر، از هفت كوه میگذرد تا با كشتن غول سرزمین زندگان را بازیابد، در فرهنگ آذربایجان، به هیبت مردی درمیآید بنام «دلی دومرول» كه میفهمد هیچ كس را از مرگ گریزی نیست و چاره را در یافتن عزرائیل میبیند كه با كشتن او، جاودانگی را ارمغان هستی سازد و بیمرگی، سعادتی باشد كه او نثار انسانیت میكند و اما دریغ كه گریزی نیست. اسطورهی «دلی دومرول» بیانگر دلمشغولیهای انسان است در خصوص نامیرایی و اندیشهی مرگ كه اساس بسیاری از اساطیر شرق را شكل میبخشد و در سیمای «دو مرول» به قهرمانی بدل میشود كه به آسانی محدودیتهای بشری خویش را فراموش میسازد و تصویری از قدرت براندیشهاش سایه میاندازد. در این اسطوره كه عزرائیل با بالهای سرخ توصیف میشود نمایانگر آتر (آتش) فرزند اهورامزدا در آیین زرتشت هست كه مردم، گوشت را به عنوان قربانی به آتش كه رنگی سرخ دارد تقدیم میكردند و اكنون در گذار از قطورهای آیینی، عزرائیل مرگ چهره مینماید و رنگی سرخ كه برانگیزندهی دقت، هوشیاری و مراقبت است.
همچنین شخصیت، «تپهگؤز» در داستانهای «دده قورقود» یادآور اساطیر كهنی است كه در خلاء آغازین حیات از نسل گایا (مادر- زمین) و اورانوس (پدر- آسمان) زاده شدهاند و تنها یك چشم در میانهی پیشانی آنها جای داشته است. در این میان سیمای «دده قورقود» ازجادو و طلسم در افسانههای كهن آذربایجان،تجسم دنیای تاریكی است كه ارواح شرور، بركت و سعادت آفریدههای خوب را به خطر میاندازند و با اغوای انسانها از طریق زیباییهای ساختگی ودامهای فریبنده، خوشههای نحس و شرارت را شعلهرو میسازند همه جذابتر است و با ریشه در آیین شمنی، منجی مقدسی میشود كه با عرفان، روشنبینی، مصلحت اندیشی، پیشگویی و هدایتگری جانها، میآمیزد و به مثابه پیری شاعر، آوازهخوان و موسیقیدان، محافظ سنتهای مرسوم عصر میگردد و متولی حكایاتی كه از پیآمدهای هبوط آدمی بر زمین است. سیر تاریخی این مضمون اسطورهای، هم اكنون در قالب خنیاگران آذربایجانی كه «عاشیق» نامیده میشود، در جوامع نوین به حیات خود ادامه می دهد.
اگر عروج آسمانی شمن به كمك جلسات شمنی كه همانا دستیازی به وجد میباشد برای ترك جسم و سفری عارفانه به بهشت یا جهنم آن هم به كمك درخت، این نماد پررمز و راز را در سیر نمادیناش به شكل «ساز» ی میبینیم كه از درخت ساخته شده و در دست «عاشیق» هاست. درخت كه نشانی از پایندگی و بالندگی است و رمز زندهی زندگی و پویائی روان آدمی در جوامع میباشد. تفكری كه ریشه در اساطیر اولیه دارد و نمادی از رمز كیهان و آفرینش كیهان است و زمین را به آسمان پیوند میدهد. اینجاست كه عروج شمنها كه ستایش طبیعیت را جهت نیل به ژرفترین عوامل روحانی با تقدیس درخت همراه میسازند، با «ساز» عاشیقها الفتی دیرینه مییابد و زبان تمثیل، درخششی شگرف مییابد برای تبیین پدیدهها و اوضاع و احوال عصری كه به ظاهر، از اسطورهها فاصله گرفته است.
در ادبیات شفاهی آذربایجان، قهرمانان قصه بعد از خوابی كه آنها را در میرباید و یا بعد از شوكهای روحی و روانی كه بیهوششان میكند، رؤیایی میشوند و با تصاویری پیشبینی كننده كه در خواب دیدهاند، در تنهایی خویش غرق شده و عزم سفری را میكنند در پهنای خاك كه به طرزی مستقیم به كیش شمنی در گذشتههای دور برمیگردد كه روزی روح نیاكان، شمن جوانی را از خانواده برمیگزید كه آغاز قداستاش با رؤیایی شدن همراه بود و در قالب روح با سفری به فضا مأموریتی را به انجام میداد كه به درمان بیماریها و هدایت جانها منتهی میشد.
قهرمانان داستانهای «عاشیق»ها نیز همچون شمنها آزمونی را پشت سرمیگذارند كه آنها را به عالیترین نقطههای كمال رهنمون میشود. حتی حادثهای یا واقعهای غیرعادی نیز آنها را به مقام خنیاگری میرساند كه روزی شمنها متولی آن بودند و پدیدههای ماوراءالطبیعی در پیرامون آنها رخ میداد، مثل قهرمان داستان «عاشیق غریب و شاه صنم».
در بررسی ریشههای اساطیری فرهنگ عامهی آذربایجان، در كی شهودی از رمز درخت كه میتواند ژرفترین خواستهای انسانی را منعكس سازد، زمانی بیشتر تحقق مییابد كه درخت سیب، رمز باروری میشود و میوهاش، سترونی را زدوده و آبستنی را ارمغان میآورد. حتی درخت نمادی مقدس از بشارت، روشنایی و زیبایی میشود وقتی كه پریان در جلد كبوتر بر شاخههای آن بال میافشانند و با گفتگوهای خود، مسیری را پیش پای قهرمانان میگذارند كه حتی روشنی چشمشان را به آنان باز میدهد. همانگونه كه در داستان شاه اسماعیل رخ میدهد.
پریان بازیبایی اسرارانگیز و قدرت مافوق الطبیعی خود در فرهنگ عامهی آذربایجان نقش مهمی را ایفا میكنند بطوریكه «تپهگؤز» نطفهی مشترك پری و انسانیست كه با میلادش، هیولایی ظهور میكند كه انسانها را میخورد و همچون «اژیدهاك» كه در شاهنامهی فردوسی با اسم ضحاك ظاهر میشود، سرچشمه و مأوای همهی شرهاست. همچنین «تپهگؤز» رویین تنی است كه توسط مادرش كه از نسل پریان است، تقدیس شده و هیچ چیز بر او كارگر نیست و فقط یگانه چشماش است كه از گوشت میباشد و میتواند او را از پای درآورد و چنین نیز میشود و این هم به نحوی یادآور پهلوان افسانهای شاهنامه اسفندیار است. در همتنیدگی اساطیر، حكایت پویائی و پایائی زبانیست پررمز و نمادین كه با انعكاس واقعیتهای ذهنی به معتقدات انسان جسم میبخشد و با تأثیر در سنن و آئین ملل مختلف، تمدنهای جهان را با رشتهی خیال به هم پیوند میدهد.
در ارتباط با پریان این نكته نیز جالب است كه نیاكان كهن انسان، معتقد بودند كه درخت، منزل پریان است و اگر هم اكنون در جوامع انسانی، درختانی را در اطراف روستاها میبینیم كه با پاره- پارههای پارچههای رنگی و گل آراستهاند، به آن باور اساطیری برمیگردد كه معتقد بود زندگی انسان در نباتات ادامه مییابد.
در ادبیات شفاهی آذربایجان، شخصیتهای تاریخی نوری به دنیای اسطورهها میتابانند كه چهرهی واقعی آنها صورتی افسانهای یافته و هالهای از تخیل، گرد نامشان را فرا میگیرد و با شاخ و برگهای افزوده بر جزئیات زندگی آنها، مرزهای واقعیت در هم میشكند. این اسطورههای شخصیت كه راز و رمزی شگرف و شگفت تقدیری خارقالعاده را برایشان رقم میزند و زایش و كوشش و اهداف متعالی و كارهای برحستهی آنها رانمایان میكند، تداعیگر نسل قهرمانان است كه چهارمین نسل آدمیانی است كه زئوس بر زمین آفریده و بازماندهی آنان را در جزایر مقدسین سكنی داده است.
داستانهای مرتبط با اسطورههای شخصیت همچون «كوراغلو» با تحولی در زبان كه به شعر نزدیك میشود، از زبان مرسوم و روزمره فاصله میگیرد و با گفتاری بكر، حماسی و تغزلی، به شكلی جادویی وارد زمان بزرگ شده و فانی بودن را نفی میكند.
رقم هفت نیز كه رمز كلیت و تمامیت زمان و مكان است در ادبیات شفاهی آذربایجان نمودی برجسته دارد بطوریكه «تپه گؤز» در گریز از دست مرگ به حیلت «باسات» را به گنبدی رهنمون میشود كه با افسون در ّ و گوهر كه از دوران ماقبل تاریخ با ناخودآگاه انسانها ارتباطی منسجم دارد و واجد قدرتهای سعد و سودمند به حال انسان شمرده میشود، او را فریب دهد كه «باسات» با گفتاری كه از آییناش برمیخاست گنبد را در هم شكسته و هفت در به رویش گشوده میشود. و این هفت درب آن هم درگنبدی كه رمز طاق آسمان و قداست است، در گذار از ادوار تاریخی و كافركیشی، با اعتقادات اسلامی كه قهرمان اسطورهای بدان منتسب میشود، پیوندی استوار مییابد. چرا كه مسلمین، شكل مدور را تنها شكل كاملی میپندارند كه جلال خداوندی را بیان میكند و هفت بار طواف خانهی خدا راكه بیانی نمادین برای نیل به كمال میباشد را رمز و رازی قدسی میدانند.
جادو و طلسم در افسانههای كهن آذربایجان، تجسم دنیای تاریكی است كه ارواح شرور، بركت و سعادت آفریدههای خوب را به خطر میاندازند و با اغوای انسانها از طریق زیباییهای ساختگی و دامهای فریبنده، خوشههای نحس و شرارت را شعلهرو میسازند. پیروزی خیر بر شر كه از قلب آیین زرتشتی سرچشمه میگیرد در داستانهای اساطیری آذربایجان نیز نمودی درخشان دارد.