ساناز فرهیدوش
30th August 2010, 08:15 PM
حتی فکر کردن به جواب دادن او را به هراس می انداخت . حتی درس جواب دادن برایش سخت بود .از منفی ها بیشتر ناراحت می شد یا فریاد معلم ؟ تمام نکات را واو به واو بلد بود اما انگار می خواست قلبش از سینه بیرون بپرد .
چه قدر تکراری .......
اما دانش آموز روزگارش بدتر شد ، سال بعد در رشته ایی پذیرفته شد که آرزویش را داشت ولی
شغلی را برایش فراهم می ساخت که همواره در ارتباط با مردم بود و سخن گفتن جزو لاینفک آن .حتی اگر سر کار هم نمی خواست برود برای سپری کردن کلاسها ، کنفرانس ها و.. بایدبرای جمعی سخنرانی می کرد .
این حلقه در میان خانواده گمشده بود . وقتی در جمع به او اجازه ی سخن گفتن داده نشده بود .وقتی در جایی بزرگتر توسط معلم و دبیر به جای توجه به نقطه ضعفی کوچک برایش از صحبت کردن غولی ساخته بودند : حرف نزن فقط فقط گوش بده و حفظ کن نپرس چرا!
این حرف نزن ها چنان پررنگ شده بود تا او را برای آنکه دختر موجهی به نظر بیاید این گونه شکل داده بود .
خانه ی دومی به اسم مدرسه که با سیستمی مختلط از سراسر جاهای مختلف همراه با اخلاق ها و ترفند هایی که معلمان را وا برای آرام نگاه داشتن دانش آموزان به کار بندند .
شاید معلم تقصیری نداشت که باید به سی و چند شاگرد درس بدهد .
دانلود کتاب های آموزشی چه قدر ارام صورت گرفت اما این مهارت زندگی در این حلقه ی مه گم شد و توان من مدیر فردا گرفت تا روزی که استادم مرا جای خود نشاند !
آن روز نشستم و لرزیدم با تمام وجود کلاس ، بچه هایی که کلاس را روی سرشان گذاشتند و خندیدند ......آن جا بود که حلقه ام را پس گرفتم .جلوی ایینه ایستادم و تمرین کردم ......
این روایت شاید به اندازه ی داستان های شیوانا و امثالهم جالب نبود اما فراموش نکنیم اگر روزی پدر ومادر شدیم ، معلم یا استاد دانشگاه یا ....
به یکدیگر فرصت بدهیم برای زندگی و ابراز وجود و این که افکار ما و رفتارمان زندگی ها و سر نوشت ادم ها را تغییر می دهد .
رکسانا خانم بلبل زبان سایت که الان داره جای استاداش میره سر کلاس این داستان رو برای ترم اولی ها میگه تا اونا بدونن که می تونن و لی شما همتون میدونین که خواستن توانسته !
چه قدر تکراری .......
اما دانش آموز روزگارش بدتر شد ، سال بعد در رشته ایی پذیرفته شد که آرزویش را داشت ولی
شغلی را برایش فراهم می ساخت که همواره در ارتباط با مردم بود و سخن گفتن جزو لاینفک آن .حتی اگر سر کار هم نمی خواست برود برای سپری کردن کلاسها ، کنفرانس ها و.. بایدبرای جمعی سخنرانی می کرد .
این حلقه در میان خانواده گمشده بود . وقتی در جمع به او اجازه ی سخن گفتن داده نشده بود .وقتی در جایی بزرگتر توسط معلم و دبیر به جای توجه به نقطه ضعفی کوچک برایش از صحبت کردن غولی ساخته بودند : حرف نزن فقط فقط گوش بده و حفظ کن نپرس چرا!
این حرف نزن ها چنان پررنگ شده بود تا او را برای آنکه دختر موجهی به نظر بیاید این گونه شکل داده بود .
خانه ی دومی به اسم مدرسه که با سیستمی مختلط از سراسر جاهای مختلف همراه با اخلاق ها و ترفند هایی که معلمان را وا برای آرام نگاه داشتن دانش آموزان به کار بندند .
شاید معلم تقصیری نداشت که باید به سی و چند شاگرد درس بدهد .
دانلود کتاب های آموزشی چه قدر ارام صورت گرفت اما این مهارت زندگی در این حلقه ی مه گم شد و توان من مدیر فردا گرفت تا روزی که استادم مرا جای خود نشاند !
آن روز نشستم و لرزیدم با تمام وجود کلاس ، بچه هایی که کلاس را روی سرشان گذاشتند و خندیدند ......آن جا بود که حلقه ام را پس گرفتم .جلوی ایینه ایستادم و تمرین کردم ......
این روایت شاید به اندازه ی داستان های شیوانا و امثالهم جالب نبود اما فراموش نکنیم اگر روزی پدر ومادر شدیم ، معلم یا استاد دانشگاه یا ....
به یکدیگر فرصت بدهیم برای زندگی و ابراز وجود و این که افکار ما و رفتارمان زندگی ها و سر نوشت ادم ها را تغییر می دهد .
رکسانا خانم بلبل زبان سایت که الان داره جای استاداش میره سر کلاس این داستان رو برای ترم اولی ها میگه تا اونا بدونن که می تونن و لی شما همتون میدونین که خواستن توانسته !