توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خاطرات خنده دار
ریپورتر
30th August 2010, 06:03 PM
سلام
گفتیم بیایم اینجا خاطرات خبیثانه خودمون رو بنویسیم تا دوستان بخندن[nishkhand]
ترم اول دانشگاه بود مثلا بچه مثبت بودیم و غریب[nishkhand]یک هم اتاقی داشتیم خیلی تنبل بود کلا از زیر کار در میرفت .شب به دوستم گفتم باید اینو ادم کنیم[nishkhand] خلاصه به دوستم گفتم ریکا رو بریزه جای ظرف عسل بزاره یخچال[nishkhand]صبح بلند شدیم ولی هنوز اون خودش رو زده بود به خواب تا کار نکنه
سفره رو انداختم گفتم فلانی بیا صبحانه باور نمیکنید عین موشک بلند شد پرید سر سفره[nishkhand] چشمتون روز بد نبینه یک قاشق برداشت پر عسل(ریکا)[nishkhand] کرد گذاشت توی دهنش
همین که رفت پایین چنان دادی کشید که نگو[nishkhand]خوابگاه داشت ترک میخورد[nishkhand]بعد از داد زدن رفت اب خورد تا 3 روز حباب از دهنش بیرون میومد [khande]ولی ادم شد تا اخر ترم بچه فعال اتاق شده بود دیگه جرات نمیکرد تنبلی کنه[nishkhand]
ریپورتر
30th August 2010, 06:23 PM
من کلا سر کلاسهای عمومی نمیرفتم و بعضی کلاسهای تخصصی چون استادش میدیم خوب درس نمیده منم خودم میوندم.
خلاصه اول ترم شد و درس عمومی هم داشتم انقلاب اونم چی ساعت 8 صبح .رفتم اول ترم گفتم استاد من نمیتونم بیام و گفت چرا گفتم شاغل هستم گفت یک ساعت دیگه بیا گفتم استاد متاهل هستم و کلی چرت و پرت دیگه[nishkhand]با دوستم یک حلقه بدل هم دست کرده بودیم مثلا حلقه ازدواج هست [nishkhand]اونم عین من داشت برای خودش خالی میبست[nishkhand]
خلاصه استاد دید متاهل هستیم گفت افرین به شما که تو این سن متاهل شدین و 2 نمره داد گفت اینم شیرینی من[khande]و گفت کلاس نمیخواد بیاین[nishkhand]
ترم تموم شد و نمره توپ ازش گرفتیم بعد ترم بعدی منو دید [nishkhand]یهو گفت چرا حلقه دستت نیست [nishkhand]منو میگی کف کردم این چجوری یادش مونده[taajob] گفتم استاد جدا شدیم اینو میگی این رو شنید عین سریش چسبید که میخوام بیام دوباره اشتی بدم[nishkhand]حالا هی میگم بیخیال این ول کن نیست[nishkhand]گفتم استاد فردا میام با هم بریم [shaad]تا اخر ترم از جلوش رد نمیشدم نکنه ببینه و گیر بده[nishkhand]
ЛίL∞F∆R
30th August 2010, 06:25 PM
آقا مهدي من خيلي فعالم[esteress] يكي از طرفداران شما هم هستم[nadidan]
با ما اينكارارو نكني يه وقت[porenerji]بنده خدا مسموم نشد[nadanestan]با آب جوش مي سوزوندينش sh_omomi36يا وقتي خواب بود موهاشو از ته مي زديد اين منطقي تر بودااااااااااااsh_omomi69يا مي ريختين سرش تا مي خورد مي زدينشsh_omomi125
ریپورتر
30th August 2010, 06:38 PM
آقا مهدي من خيلي فعالم[esteress] يكي از طرفداران شما هم هستم[nadidan]
با ما اينكارارو نكني يه وقت[porenerji]بنده خدا مسموم نشد[nadanestan]با آب جوش مي سوزوندينش sh_omomi36يا وقتي خواب بود موهاشو از ته مي زديد اين منطقي تر بودااااااااااااsh_omomi69يا مي ريختين سرش تا مي خورد مي زدينشsh_omomi125
اخی نترس ما این بلاها رو فقط سر پسرها در میاریم[nishkhand]
*مینا*
30th August 2010, 07:31 PM
ما بچه که بودیم ( 8_9 ساله ) تو آپارتمانمون ، طبقه بالا ، یه پسر داشتن ، آخر شر بود
من و اصغر هم باهاش دوست بودیم و بازی می کردیم 3 تایی
یه بار اومده بود خونمون ، مامانش صداش کرد ، گفت بیا بریم . من و اصغر هم دستاش و بستیم به لوله ی گاز تا نتونه در بره [nishkhand]
ElaBel
30th August 2010, 07:49 PM
یادمه 10 ساله بودم با دو تا دختر خاله هام رفته بودیم خونه مادر بزرگمون اونورا یه دوست داشتیم اسمش سحر بود من به دختر خاله هام گفتم بیاین بریم پیشش گفتن باشه ما هم رفتیم
آیفون زدیم باباش جواب داد من خیلی از باباش میترسیدم( یه بار باهام دعوا کرده بود) تا دیدم باباشه فرار کردم اون دوتا مونده بودن که من چرا فرار کردم
بنده خدا ها اونا هم ترسیدن ولی کمی دیر عمل کردن تا اومدن فرار کنن بابای دوستمون دیدشون و دنبالشون کرد وای نمیدونید تو کوچه ها دنبال این دوتا ، من که رفته بودم خونه مادر بزرگم همه میپرسیدن کجا هستن عاطفه و فاطمه من گفتم میان رفتن خونه سحر
یهو دیدم بابای سحر با دوتا دختر خاله هام اومدن دم در
باباش گفته بود این سه تا اومدن زنگ در زدن و فرار کردن [taajob][nadidan]
طفلی دختر خاله هام داشتن گریه میکردن
بعد همه با من دعوا کردن [negaran] [negaran]
GUNNER_2020
1st September 2010, 12:45 AM
آخییییییییییییییییییییییی ییی.[gerye]
داداشی
1st September 2010, 01:05 AM
سلام بزودي در اينجا يه خاطره نصب ميشود
RezaOnlinE
1st September 2010, 01:25 AM
[taajob]
*مینا*
4th September 2010, 12:08 AM
بچه که بودیم تو همون دوران (8_9) سالگی ، یه گربهه بود که ما عادتش داده بودیم هر روز میاومد تو ایوان اتاق ما ، یه بار با اصغر آوردیمش تو اتاق ، یکیمون جولو پنجره وایستادیم به عنوان دروازه بان ، اون یکیمون هم جولو در اتاق به عنوان کسی که می خواست شوت بزنه ، بعد با گربه توپ بازی کردیم [nishkhand][nishkhand]
البته گربهه خودش می دویداا ، ما شوتش نمی کردیم ، فقط ادای شوت کردن و در می آوردیم ، عوضش کار دروازه بان سخت بود ، باید گربه رو در حال جهش می کرفت [nishkhand]
Alaleh E
4th September 2010, 12:28 AM
من کلا سر کلاسهای عمومی نمیرفتم و بعضی کلاسهای تخصصی چون استادش میدیم خوب درس نمیده منم خودم میوندم.
خلاصه اول ترم شد و درس عمومی هم داشتم انقلاب اونم چی ساعت 8 صبح .رفتم اول ترم گفتم استاد من نمیتونم بیام و گفت چرا گفتم شاغل هستم گفت یک ساعت دیگه بیا گفتم استاد متاهل هستم و کلی چرت و پرت دیگه[nishkhand]با دوستم یک حلقه بدل هم دست کرده بودیم مثلا حلقه ازدواج هست [nishkhand]اونم عین من داشت برای خودش خالی میبست[nishkhand]
خلاصه استاد دید متاهل هستیم گفت افرین به شما که تو این سن متاهل شدین و 2 نمره داد گفت اینم شیرینی من[khande]و گفت کلاس نمیخواد بیاین[nishkhand]
ترم تموم شد و نمره توپ ازش گرفتیم بعد ترم بعدی منو دید [nishkhand]یهو گفت چرا حلقه دستت نیست [nishkhand]منو میگی کف کردم این چجوری یادش مونده[taajob] گفتم استاد جدا شدیم اینو میگی این رو شنید عین سریش چسبید که میخوام بیام دوباره اشتی بدم[nishkhand]حالا هی میگم بیخیال این ول کن نیست[nishkhand]گفتم استاد فردا میام با هم بریم [shaad]تا اخر ترم از جلوش رد نمیشدم نکنه ببینه و گیر بده[nishkhand]
اِ... پس اون متأهلایی که ترم پیش استاد انقلابمون می گفت از محبت و حسن نیت من سواستفاده کردن، شماها بودین...؟! (; [khande]
مچتونو گرفتم! [fardemohem] [nishkhand]
Alaleh E
4th September 2010, 12:33 AM
بچه که بودیم تو همون دوران (8_9) سالگی ، یه گربهه بود که ما عادتش داده بودیم هر روز میاومد تو ایوان اتاق ما ، یه بار با اصغر آوردیمش تو اتاق ، یکیمون جولو پنجره وایستادیم به عنوان دروازه بان ، اون یکیمون هم جولو در اتاق به عنوان کسی که می خواست شوت بزنه ، بعد با گربه توپ بازی کردیم [nishkhand][nishkhand]
البته گربهه خودش می دویداا ، ما شوتش نمی کردیم ، فقط ادای شوت کردن و در می آوردیم ، عوضش کار دروازه بان سخت بود ، باید گربه رو در حال جهش می کرفت [nishkhand]
[taajob] الهی بمیرم... چطور دلتون اومد؟؟؟ :((
*مینا*
4th September 2010, 02:43 PM
[taajob] الهی بمیرم... چطور دلتون اومد؟؟؟ :((
گفتم که ، ما شوتش نمی کردیم ، گربهه خودش دوس داشت بدوه به طرف پنجره ، کار دروازه بانمون سخت بود فقط [nishkhand] گربه رو باید رو هوا میگرفت [bamazegi]
ریپورتر
20th October 2010, 12:52 PM
چند روز پیش رفتم دانشگاه سر بزنم
بعد رفتم سایت کامپیوتر دیدم یک دختره نشسته داره با اینترنت ور میره
من رو دید گفت میبخشید میشه بیاید ببینید چرا سایت باز نمیشه و هر چی ادرس رو وارد میکنم باز نمیشه .رفتم جلو دیدم طرف داره ادرس سایت رو تو نوار ادرس مای کامپیوتر وارد میکنه [khande][khandeshadid].خدایی به حدی خندم گرفت که داشتم میترکیدم به زور تونستم کمی جلوی خودم رو بگیرم .طرف چقدر شوت بود واقعا[khandeshadid][khande][nishkhand]
باستان شناس
20th October 2010, 06:57 PM
خب الان دوس دارم اولين باري كه با بچه هاي دانشگاه رفتم حفاري براتون تعريف كنم...
هر وقت يادم ميافته خودم خندم ميگيره.!!![khande]
من و دوستام با كبريت در دست وارد دهليز هاي(تاريك و يكمي وحشتناك) اين معبدآناهيتادر كازرون(شهر بيشاپور) شديم.
البته استادم قبلا به خاطر نياوردن چراغ قوه به اندازه يك دور تسبيح پند داده بود كه يك باستان شناس بايد به غير از كبريت وسايل ديگري هم همراه داشته است.!!!!
به هر حال بنده در دهليز آخر به علت گوش نكردن پند استاد و نياوردن چراغ قوه و به علت نديدن درب سنگي دهليز دوم سرم شكست باور كنيد اصلا درب رو نديدم[negaran]...اخه تاريك بود....دقيقا البته مهم نيست كه بگم كجاي سرم شكست....تا 4 روز سرم ميسوخت......سرتون درد نيات ....[cheshmak]
8 بخيه در اولين سفر دانشجويي وارد سرم شد و تجربه خوبي بود.....الانم كه با دوستام حرف ميزنيم بيشتر از اينكه درباره حفاري حرف بزنيم از سر شكسته من حرف ميزنن و ميخندن.....[labkhand]
تازه بعدش ...رو بشنويد....تازه ياد خاطرات دانشگاه و حفاري افتادم..[shaad]
رفتيم غار شاپور(حدود 45 دقيقه بايد با پاي پياده بريم تا برسيم....)
يادمه من تا پاي كوه همش ميدويدم[taajob] خيلي عالي بود جاتون سبز ....
اخه دانشجوي سال اول بودم ...
همه تجربه اي براي من تازه و نو بود .....
اخي الان دوباره با نوشتن اين خط همه چيز يادم اومد.....[shaad]
استادم همش داد ميزند به بچه ها ميگفت
تو كوه درست راه برين من حوصله پاي شكسته و دست شكسته ندارم......
به من ميگفت تو كه تجربه سر شكستن داري بيشتر حواستو جمع كن....همه ازم خنديدن.......
الانم خودم دارم ميخندم....[khejalat]
الان هر وقت با دوستاي دوره ليسانس جمع ميشيم اينا ياد سر شكسته من ميافتن....[nishkhand][nishkhand]
پژواک
20th October 2010, 07:40 PM
جوون بودیم دبیر هندسمون نیومده بود.
اول کلی خوشحال شدیم.ولی یه آقای بداخلاق جاشون اومده بود.
ما هم که اراذل اوباش کلاس.
نیت کردیم پشیمونش کنیم.
اول شروع کردیم به سوال پرسیدن.اعصابش که داغون شد فرمود سوالاتونو بنویسید جواب میدم.
با رفقا قرار گذاشتیم با دست چپ بنویسم.سوالامونو نوشتیم و شروع کرد به خوندن.
سوال ما این بود مساحت آقای x(خودش) رو به دست بیاورید.تا دو رقم اعشار
طرف از کوره در رفت و گفت الان میفهمم که نوشته اینو.
شروع کرد به تفحص در کتب ما ولی ما که با دست چپ نوشته بودیم که.
*مینا*
20th October 2010, 08:36 PM
من و داداشم بچه که بودیم ، عاشق جوجه بودیم ...
بعد از کلی اصرار از بابا و مامان ، راضی شون کردیم که برامون دو تا جوجه بخرن.. چون خونمون آپارتمان بود جای مناسبی نداشتیم براشون واسه همین بود که والدینمون مخالفت می کردن ...
خلاصه از ما اصرار و از اون ها قبول کردن [nishkhand] بابام وقتی رفت جوجه بخره ، دو تا جوجه ی بی حال انتخاب کرد تا وقتی میارتشون خونه اونا بمیرن و ما دیگه این قدر نگیم جوجه جوجه ... وقتی می آوردتشون خونه کم مونده بود بمیرن ، ولی سالم رسیدن خونه و روز بعدش جون گرفتن و شنگول و منگول شدن [khanderiz] ما اینا رو تو یه قوطی سوراخ دار گذاشته بودیم تو آشپز خونه نگرشون می داشتیم ، هر وقت ناهار می خوردیم ، اینا سرشون رو از تو سوراخا بیرون می کردن و جیک جیک می کردن که به اون ها هم بدیم [alaghemand] ...
یه بار ظهر که مامانم خواب بود ، ما اینا رو از تو قوطی درشون آوردیم و گذاشتیم تو خونه بگردن ... بعد دنبالشون می کردیم و باهاشون بازی می کدیم ... یادش به خیر چه خوشی گذشت >:)
eli20
21st October 2010, 07:01 PM
بچه که بودیم تو همون دوران (8_9) سالگی ، یه گربهه بود که ما عادتش داده بودیم هر روز میاومد تو ایوان اتاق ما ، یه بار با اصغر آوردیمش تو اتاق ، یکیمون جولو پنجره وایستادیم به عنوان دروازه بان ، اون یکیمون هم جولو در اتاق به عنوان کسی که می خواست شوت بزنه ، بعد با گربه توپ بازی کردیم [nishkhand][nishkhand]
البته گربهه خودش می دویداا ، ما شوتش نمی کردیم ، فقط ادای شوت کردن و در می آوردیم ، عوضش کار دروازه بان سخت بود ، باید گربه رو در حال جهش می کرفت [nishkhand]
میناجون خطرناکیا
*مینا*
21st October 2010, 09:22 PM
میناجون خطرناکیا
نه من بچه ی خوبی بودم ، داداشم منحرفم می کرد [nishkhand][droogh]
Arash.All
21st October 2010, 09:42 PM
چند روز پیش رفتم دانشگاه سر بزنم
بعد رفتم سایت کامپیوتر دیدم یک دختره نشسته داره با اینترنت ور میره
من رو دید گفت میبخشید میشه بیاید ببینید چرا سایت باز نمیشه و هر چی ادرس رو وارد میکنم باز نمیشه .رفتم جلو دیدم طرف داره ادرس سایت رو تو نوار ادرس مای کامپیوتر وارد میکنه [khande][khandeshadid].خدایی به حدی خندم گرفت که داشتم میترکیدم به زور تونستم کمی جلوی خودم رو بگیرم .طرف چقدر شوت بود واقعا[khandeshadid][khande][nishkhand]
سلام دوست من ،
این مورد بعید میدونم چیز خنده دار و عجیبی باشه [bamazegi]
توی نوار آدرس My Computer خودتون آدرس http://Google.com رو بزنید ، چون این آدرس به آدرس نوار Internet Explorer لینک هست ، مشکلی نداره و سایت رو براتون باز میکنه ، و البته با کمی تاخیر ... .
[shaad]
7raha7
22nd October 2010, 07:04 AM
رفته بودیم در خونه خاله ام اینا... زنگو زدم دیدم صدای دمپایی داره کشان کشان و ناز و خرامان میاد...[labkhand] گفتم یکی از دختر خاله هامه... [labkhand]واسه همین تا در باز شد عین گربه چارچنگولی پریدم: پخ!!!!!!!!!!!![khejalat]
طرف شوهر خاله ام بود که کلی باش رودبایستی داشتم.... [khejalat]بروبچ تا چند دقیقه داشتن بهم میخندیدن.....[nishkhand]
7raha7
22nd October 2010, 07:08 AM
سر سفره نشسته بودیم.... یکی از بروبچ داشت پیازو برگ برگ میکرد بخوره... آخه عادت داشت با غذا پیاز بخوره... [taajob]همینطور که مشغول بود جیغ یکی از بچه ها رفت بالا که: چ.... چ... چچوندی تو چچم! چچوندی تو چچم!!![nadidan]
مثل اینکه آب پیاز پاشیده بود تو چشمش... منظورشم این بوده: چکوندی تو چشمم![nishkhand]
خب اولا که آب پیاز نمی چکه و می پاشه.... دوما من موندم این چه جوری تو اون لحظه زبونش چرخیده اینو بگه!!!!
ما هم پکیدیم از خنده.... طرف داشت جون میداد و ما داشتیم می خندیدیم!!!! به جای اینکه بریم کمکش کنیم.....[nishkhand]
warrior
22nd October 2010, 12:22 PM
یه روز سر کلاس ریاضی بودیم .من سر کلاس ریاضی شاگرد سوگلی معلم بودم دیگه...
معلم سرش شلوغ بود و بچه هاهم دورش رو گرفته بودن .
من و یکی از بچه ها هم داشتیم با پرتغال بازی میکردیم .اون سمت معلم بود و من روم به طرف معلم بود .
آقا خلاصه ما پرتغال رو مینداختیم و این دوستمون هد میزد.
من اومدم که اینو اذیت کنم و پرتغال رو محکم پرت کردم طرفش .
آقا چشمتون روز بد نبینه این جاخالی داد و پرتغال تامسون گنده محکم رفت سمت معلم و خورد تو سینه معلم طفلک ....
آقا این معلم یهو از جاش پرید و شروع کرد به داد زدن که کی بود کی بود؟
منم پا شدم گفتم :(آقا ببخشید ،ما بودیم.)
معلمم گفت :(تو بودی؟؟؟؟؟؟اشکال نداره ،بشین سر جات.....)
نازخاتون
24th October 2010, 11:11 AM
اين خاطر من برمي گرده به دوران دبيرستان... يادش بخير چه روزهايي بود ...[esteghbal] تعريف از خود نباشه ...روم به ديوار... [khejalat]من هميشه بچه حرف گوش، مودب و درسخوني بودم... البته همه بچه هاي كلاس و كلا بچه هاي اون دوره اينطوري بودند...(بچه هاي قديمي مي دونن من چي مي گم)..
ولي سال دوم و سوم نمي دونم چه بلايي سرمون اومد كه كمي شيطوني توي همه ما موج مي زد...اين شيطوني هم مربوط به كلاسهاي عربي، ادبيات و بينش مي شد... خلاصه اين ساعتها زنگ تفريح و انفجار خنده ما بود... [khande]
همه اين درسامون رو يك خانم تدريس مي كرد و اخلاق بسيار خوبي داشت... و خيلي صبور بود... و از هندوستان اومده بود ...يعني اونجا زندگي كرده بود...[labkhand]
جريان از آونجا شروع شد كه يكي از بچه شرهاي كلاس هوس پفك كرد و سر كلاس اين خانم شروع به خوردن پفك كرد و به ما هم تعارف كرد ... ما هم اولش ترديد كرديم اما بعد برداشتيم ...آروم آروم شد كار هر جلسه ما ..كار به جايي كشيد كه بچه ها انواع و اقسام خوراكيها به كلاس مي آورند و منحصرا سر اين كلاس نوش جان مي كردند...از ميوه، تنقلات، لقمه گرفته تا هر چيكه فكرش رو بكنيد... يكبار يكي از همين بچه ها كه ته كلاس هم مي نشست گوشه ديوار... يك فلاسك چاي آورده بود و وسط تدريس اين خانم ناگهان در فلاسك رو باز كرد و بخار از زير ميز به بالا مي رفت ... فقط بايد چهره اين خانم رو مي ديدن ... چشماش از تعجب گرد شده بود[taajob][tafakor][soal] كه اين بخار از كجا داره درمياد...[taajob]
تازه اين اول ماجراست ... دلم براش مي سوخت كه بيچاره هيچي نميگفت و فقط لباش رو با دندوناش مي جويد ... و چهره اش به شدت قرمز مي شد...[soal]
يك روز كه من آروم داشتم به درس گوش مي دادم ... ناگهان احساس كردم كه ميزمون داره به سرعت سمت جلو حركت مي كنه .... برگشتم عقب رو نگاه كردم ديدم كه بله !!! بچه هاي ته كلاس با زور و قواي هر چه تمامتر دارند ميزهاي جلويي را به سمت جلو هل مي دهند و ماشالله به زورشون ...كل ميزهاي به سمت جلو رفتند ... ناگهان خندم گرفت و ...معلم با صدايي ناراحت و چهره اي برافروخته به من گفت ...M از شما ديگه انتظار نداشتم ...منم كه هم خجالت[khejalat] و هم خندم گرفته بود [shaad]نمي دونستم چيكار كنم ... اصلا نمي تونستم جلوي خندم رو بگيرم ...[khande]
خلاصه ما اون سال با كلاسهاي اين خانم مهربان ماجراها داشتيم ...و اون سال تبديل به بهترين سالهاي عمرمون شد ...جالب اينه كه اون سال بهترين نمره ها رو هم گرفتيم ... [esteghbal] هم درساش رو خوب ياد مي گرفتيم و هيچ كس سر كلاس اين خانم غيبت نمي كرد و همه هميشه حضور داشتند...
الان هم وقتي يه مواقعي دانش آموزام سر كلاس شلوغ مي كنن ...با خودم مي گم حقته ..يادته خانم ... رو چقدر اذيت كردين...[bamazegi]
7raha7
25th October 2010, 03:20 PM
دیروز بابام میخواست یه چیزو از پنجرا پرت کنه بیرون.... بش گفتم نکن! شهر ما خانه ماست!!! [nadidan]توجهی نکرد و داشت اون چیزه رو پرت می کرد که اووووووووووووووخ! [labkhand]دستش سفت خورد به پنجره!!! هه هه هه...[khande] یادش رفته بود پنجره رو بکشه پاییییین!!! دلم خنک شد!!![nishkhand]
ببینین اینا نتایج گوش نکردن به حرفای منه!!!! [bamazegi]چقدر بهتون میگم بیاین برین تو این تاپیکایی که گذاشتم تو امضام! یهو دیدین رایانه تون منفجر میشه ها!!!![cheshmak]
Amir
28th October 2010, 10:47 PM
جلب بود .. زندگي تو دانشگاه كه جك بود ..ولي يه نكته جالب كه هميشه سر كلاس اي استادي گير بود كه اين استاداي كه حضور غياب ميكردن وسطاي ترم غيبت ها رو ميشمردن و ميگفتن فلاني سه تا غيبت فلاني شش تا برو حذف كن .. به من يكي ميرسيدن ميگفت فلاني چهار تا حضور ..فاجعه كلاس بودم
A M S E T I S
30th October 2010, 08:14 AM
از اونجایی که در مدرسه خیلی اروم و مثبت بودم اصلا خرابکاری بار نمی اوردم
یادش بخییییییر چه دورانی بود دبیرستان .یه روز بعد از تموم شدن والیبال(ما همیشه والیبال بازی میکردیم معلمارو میپیچوندیم[negaran]) با توپ رفتم سر کلاس از اونجای که معلم دیر اومد سر کلاس رفتیم سالن یه دست والیبال بزنیم البته من فوتبالو ترجیح دادم توپو کاشتم با یه نشونه گیری دقیق شوت کردم طرف دوستم که بخوره تو سرش چشتون روز بد نبینه خورد به شیشه....هر کس دنبال یه جا بود که قایم شه .منم با خونسردی رفتم تو کلاس و سر جام نشستم و شروع به کتاب خوندن کردم.و هنوز مشخص نشده که چه کسی شیشه را شکست!!!!!![nishkhand]
یه بارم یکی از معلما خیلی اذیت میکرد و باهامون راه نمی اومد از اونجایی که صندلی و میزش رو سکو بود با یه طراحی دقیق طوری میزو قرار دادیم که وقتی خواست کیفشو بذاره رو میز میز بیوفته ولی اون زرنگتر بود اول میزو کشید طرف خودش بعد نشست و ما ضایع شدیم[sootzadan]
A M S E T I S
30th October 2010, 08:18 AM
یه روزم که با گچ و تخته پاک کن افتاده بودیم به جون پنکه سقفی کلاس در همون حال که مشغول بودیم و داشتیم کلاسو به گند میکشیدیم یهو سکوت مرگباری حاکم شد.برگشتم دیدم بچه ها با چشای گرد به ناظم نگاه میکردن...بقیشم معذورم بگم[cheshmak]
یه روز سر کلاس امار معلم مشغول نوشتن روی تخته بود منم چون نظم کلاسو بههم نزنم و سر و صدا نشه چون میخواستم یکی از دوستامو که ردیف اول بود صدا کنم خودکارمو به طرفش پرت کردم نمیدونم با اون نشونه گیری دقیق چرا خورد به معلم [negaran]ولی خدارو شکــــــــــر معلممون به دلیل بی حسی متوجه نشد بعد دوستم اروم رفت خودکارمو برداشت.بازم به خیر گذشت.
امیدوارم این خاطرات عبرت ایند گان بشه
وای که چقد معلمای طفلی رو اذیت کردیم امیدوارم حلال کرده باشن[dooa]
7raha7
3rd November 2010, 07:53 AM
نمیدونم میدونین سوتی دادن جلوی یه جمع چه حالی داره....
من اصولا به خاطر اینکه فی البداهه گوییم خوبه زیاد مجری برنامه صبحگاه میشم... یه چند جایی هم بهم پیشنهاد کار دادن... اما نرفتمممم...[sootzadan][sootzadan][sootzadan]
چند روز پیش بود که بالای صف به جای اینکه بگم قالی گفتم قالو... همه بهم خندیدن!!! شمام بهم بخندین....[khanderiz][khanderiz][khanderiz][khanderiz]
Only Math
23rd November 2010, 03:37 PM
یکی از ترمهایی که تو انجمن ریاضی کلاس میرفتیم یه استاد بود که خیلی باهاش صمیمی بودیم و مثلا خیلی دوسش داشتیم. یه بار تو کلاس خیلی حرصمون رو درآورد و ما هم تصمیم گرفتیم تلافی کنیم [nadidan] جلسه بعد تو عسل کلی ادویه هندی ریختیم و رو یه کیک یزدی ریختیم گذاشتیم رو میز استاد و از اونجایی که خیلی بچه های خوب و مهربونی بودیم یه لیوان اب هم گذاشتیم کنارش [sootzadan] . استادمون اومد و کیک و دید بنده خدا کلی ذوق کرد و تشکر بعدم گفت اخه کسی کیکه به این خوبی رو با اب میخوره !؟ بعدم کلا روی کیک و خورد و تازه دلیل اب رو فهمید بنده خدا از بس کیکه تند بود اصلا ندید که یه زنبور تو لیوانه ابشه و کل اب رو خورد [taajob] تا اخر کلاس فقط براش اب میاوردیم و ایشونم همش تهدید میکرد که هرکی شلوغ کنه این کیک رو به خوردش میدم [nishkhand]. یادم دو سال بعد استاد رو تو محوطه دیدیم و خیلی اتفاقی کیک یزدی دستمون بود بهشون تعارف کردیم بنده خدا می ترسید برداره . [khejalat]
خدایی استاد خیلی خوبی بود[khoobboodan] هیچی بهمون نگفت خودشم فقط میخندید هرکی دیگه بود احتمالا [kootak] .
ریپورتر
21st January 2012, 07:39 PM
چند وقت پیش یک پیر مرد زنگ زده هی میگه فلانی میگم اشتباه گرفتی قطع کرد .چند بار زنگید گفتم اشتباه گرفتی گفت بچه با من شوخی نکن من اشتباه نگرفتم تو بگو واگذار شده[nishkhand][khande]
ساناز فرهیدوش
21st January 2012, 09:16 PM
سرکلاس اصول برنامه ریزی 69 نفر بودیم ! چه استادی داشتیم که کسی نفس نمیکشید . تو گام اخر برنامه ریزی استراتژیک بودیم که استاد فریادش رفت اسمون !
داشت دنبال مقصر صدا می گشت هی میگفت کی بود؟ منم منتظر بودم ببیتن اخرین گام چی میشه گفتم من بودم !
استاد گفت راست میگی چیکار کردی حالا ؟ گفتم نمیدونم ! گام اخر چی شد ؟
استاد غش کرد از خنده ! تو این چند سال کسی خندش رو ندیده بود [nishkhand]
r321.r
21st January 2012, 10:09 PM
در دوران بسیار کودکی، زمانی که هنوز به شغل شریف خزندگی اشتغال داشتیم(8-9 ماهگی)
مادر ما سرش به آشپزی گرم شد و ما جیم زدیم توی حیاط پر از دار و درخت و شروع کردیم به لذت زندگی رو بردن
مادرجان بعد ربع ساعت ده دقیقه ای سرک می کشه ببینه بچه اش در چه حالیه
می بینه بنده در دایره دور حیاط، چهار پنج قدم رو با سرعت می خزم، یهو وایمیسم، دستم رو می کشم رو زمین جلوم
و بعد همین کارا رو به شکل متناوب تا برسم اون سمت حیاط کنار مادرم، چندباره انجام میدم.
ایشون که کم کم از گیجی چیزی که دیده بود داشت در می اومد، با یک جهش سریع خودش به بنده رسوند
و با دیدن یک صحنه اسفناک داشت دوباره می رفت تو شوک که خوشبختانه اولش منو نجات داد.
بنده در کمال بیگناهی! در کمال معصومیت!(بخوانید شرارت) جذب یک رطیل سیاه خپل پشمالو شده بودم و دور افتاده بودم دنبالش
منتها تا بهش برسم و بتونم بگیرمش اون در می رفته و در اخر هم به چنگ من نیفتاد
(رو شانس بوده! )
haniye.R
21st January 2012, 10:28 PM
چند روز بود هی یه شماره ناشناس بهم زنگ می زد،بار اول جواب دادم گفتم حتما یکی از بچه هاست،ولی قطع کرد منم دیگه جواب ندادم...
اس ام اس داده بود و از اونجایی که گوشی من فارسی نمی خونه(با کلاسه[nishkhand]) اس دادم که:
گوشیم فارسی نمی خونه!شما؟؟؟
بعد پشت هم ازش اس فارسی اومد منم گفتم بی خیال بیکاره بذار واسه خودش اس بده..
بعد از 3روز،امروز اتفاقی یکی از اس ها شو فرستادم تو یه گوشی دیگه...می دونید چی نوشته بود بنده خدا؟؟؟
-تو رو جون مادرت فارسی بده انگلیسیم زیاد خوب نیست....
نگو یه هفته تو کف اس ام اس "شما؟؟؟" من بوده[nadidan]...
ریپورتر
22nd January 2012, 11:23 AM
با دوستم دم در باشگاه وایساده بودم یهو دیدم یکی از دوستام با ماشین اومد جلوتر نگه داشت و خواهرش هم جلو نشسته بود.این دوستم که باهاش میحرفیدم ندید اونا رو.بهش گفتم فلانی هست برو اذیتش کن[nishkhand] رفت جلو دستش رو کرد توی ماشین از بغل طرف شاگرد.یهو صدای جیغ اومد .دست خواهر دوستم رو میکشید وقتی دید دوستم نیست خواهرش هست از خجالتش فرار کرد.[nishkhand] منو دوستم فقط داشتیم میخندیدیم .بیچاره تا 2 هفته از خجالتش باشگاه نیومد[khande]
رضوس
22nd January 2012, 01:31 PM
یه همسایه داشتیم خیلی اذیتمون میکرد.....
هر موقع توپمون میافتاد بهمون نمیدادش......
واز اونجایی که ما همیشه به دنبال نو آوری بودیم....
دست به شیوه های نوین میزدیم.....
مثلا دو نفر زنگشون رو میزدن و در میرفتن و یه نفر سرعتی و کوچولو سریع میرفت
تو خونه یارو و توپ و برمیداشت....
اما حالا وقتی بهش فکر میکنم واقعا دلم به حالش میسوزه....
ریپورتر
22nd January 2012, 01:56 PM
چند وقت پیش داشتم تو پیاده رو راه میرفتم دیدم رو چادر دختره یک عدد سوسک بزرگ هست[nishkhand] رفتم جلو گفتم میبخشین سوسک رو چادرتون هست جان خود تا شنید سوسک یک جیغ زد چادر رو انداخت زدم دوید جلو[khande].منم چادرش رو برداشتم دادم بهش بیچاره داشت از ترس میلرزید و از خجالت سرخ شده بود.تا چادر رو دادم سریع گرفت و عین موشک در رفت[nishkhand]
nika6749
22nd January 2012, 03:36 PM
یکی از استادای ما خیلی خیلی بیر هست و متاسفانه شدیدا فراموش کار وقتی از کلاسش خسته میشیم ی نفر میره بیرون به ی بهانه ای میارتش بیرون جالب اینجاست که دیگه یادش میره بیاد سر کلاس و بقیه درسشو بده حتی یادش میره وسایلشو جمع کنه ما هم وسایلشو جمع میکنیم براش میبریم توی دفتر اساتید یا متلا ی خاطره ی رو هزاربار میگه فراموش کاری داره بند ی خدا گیر کلاس بلای ما هم افتاده
رضوس
22nd January 2012, 05:45 PM
همینطور که گفتم ما اهل نو آوری بودیم
تو دوره راهنمایی دیدیم زنگ خونه مردم رو زدن و فرار کردن دمده شده
فکر جدیدی زد به ذهنمون
دو نفر زنگ میزدن و در میرفتن
و بقیه تا میتونستن به اون دو نفر فحش میدادند
یه سری که بچه ها این کار رو کردن ودر رفتن
ما تا شروع کردیم طرف فهمید و مارو خواست بگیره که ما هم در رفتیم....
بنده خدا خونشون بد جایی بود
سر کوچه سه تا مدرسه......
elnaz.l
22nd January 2012, 11:43 PM
سال قبل واسه ادب کردن یه همکلاس اتو کشیده پررو یه بسته ادامس موزی قشنگ جوییدم چسبونم ب صندلیشوووو
دیگه خودتون حدس بزنین[khande][khande]
شه پری
23rd January 2012, 12:45 AM
اول سلام...
سر کلاس زیست شناسی یکی از بچه ها اومد سوال علمی از استاد بپرسه....
گفت استاد شیر مادر هم خامه و کره و ماست .... از این جور چیزا داره؟.....هنوز استاد جواش رو نداده یکی از بچه ها داد زد ....میخواد لبنیاتی بزنه.....کلاس رفت رو هوا...
دو ثانیه نگذشته بود که یضربه بعدی نثارش شد......یکی از بچه ها گفت ...مگه مامانش چقدر شیر داره... کلاس منفجر شد...
نگاه استاد کردیم....استاد شکمش رو گرفته و از خنده سرخ شده...[nishkhand]
اون زنگ اون کلاس جمع نشد که نشد.....
ریپورتر
15th July 2013, 06:39 PM
یکی از دوستان کامپیوتر خریده بود اومد دم خونه ما که مهدی کارت اینترنت خریدم اما سیستمم وصل نمیشه رفتم دیدم ابله کارت رو فرو کرده جای دیسکت یعنی یک نیم ساعت میخندیدم [khande]
ریپورتر
15th July 2013, 06:44 PM
من نمایندگی ایران خودرو بودم یکی پیکان اورد نو بود گفت اقا این دیفرانسیلش زوزه میکشه خلاصه کلی بهش ور رفتیم دیدم نه همه چیش درسته گفتیم چند نفر سوار بشن ببینیم راه میره صدا میده بازم دیدم نه .خلاصه رفت و اومد گفت اقا این دوباره صدا میده.خلاصه سوار شدیم گفت دقیقا میرم اتوبان اولش صدا میده خلاصه رفتیم این از بغل اتوبان انداخت و رفت گفتم بیار اینور ماشین رو اومدیم وسط جاده گفت ایول صداش قطع شد گفتم نابغه از کنار جاده میری لاستیکت میوفته روی این خط کشی صدا میده.خدایی هم خندم گرفته بود هم میخواستم بزنم لهش کنم الکی وقتم رو گرفته بود[khande][khande]
banooye irani
15th July 2013, 08:34 PM
سلام دوستان
منم دوم دبستان بودم روز شنبه حوصله مدرسه رفتن نداشتم مانتو شلوارم توی حیاط روی بند اویزون بود تا خشک بشن .
مادر و خواهرم رفتن خرید خواهرم خیلی به من میرسید رفتنی گفت سر ظهر مانتوت خشک شده بپوش برو مدرسه .
ازانجا که حوصله نداشتم نزدیک رفتن مدرسه با شلنگ همه لباسهای روی بندو خیس کردم .[nishkhand]
خواهرم وقتی رسید دید نرفتم پرسید چی شده چرا نرفتی؟گفتم لباسها خشک نشدن که بپوشم .
اینطوری انروز ماندم خونه.[khande][khejalat]
ریپورتر
9th August 2013, 10:48 PM
چند روز پیش رفتم دفتر بعد گفتم برم یک سر بزنم به واحد بغلی .همیشه اون ساعت اقا سجاد میومد اونجا منم به خیال خودم گفتم اونه کمی کرم بریزم اخه با هم شوخی داریم.در باز بود یک مشت زدم گفتم چطوری گوگولیییییی یهو دیدم اوهههه سجاد نیست خانوم مهندس هست بنده خدا هنگ کرده بود بعدشم خنده منم که حسابی حیثیتم لکه دار شدا [khande][nishkhand]
ریپورتر
9th August 2013, 10:58 PM
عید رفته بودیم دیدن خونه عمو کوچیکه. ما و یک خانواده با هم رفته بودیم.تعداد دخترها 4 تا بود اینا اول بودن دیده بوسی با زن عمو و دختر عمو انجام میدادن بعد اینا من بودم این بنده خدا زن عموی من دیگه چشم رو بسته بود کنتورات گرفته بود دیگه بعد این 4 تا از سرعت زیاد منم گرفت بوس کرد دخترشم دست داد انگار خط تولید کارخونه هست[khande] بعدش همچین خجالت کشیدن بنده خدا ها سرعت بالابود دیگه ترمزشون بریده شده بود [khande][nishkhand]
Sa.n
9th August 2013, 11:40 PM
یک بار یک همایش داشتیم توی مدرسه یک بنده خدایی که نمی دونم کی بود چون سر همایش من همش چرت میزدم و هیچی هم نفهمیدم خلاصه داشتن نمی دونم راجع به چی حرف میزدن بعد بچه ها ساکت نمیشدن 1.2 بار بچه ها رو ساکت کردن دیگه اون آقا وارد جو سخنرانی شده بود که دبیرا شروع به حرف زدن کردن این بنده خدا هم عصبانی شدن از اونجایی که فکر می کردن پچ پچ از بچه هاست بلند داد زدن ساکت میشید یا نه ؟ هیچی دیگه کل معلما شکه شده بودن آقا ههه تا به خودش اومد دید همه معلم ها دارن نگاهش می کنن هیچی دیگه همه زدن زیر خنده [nishkhand]
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
vBulletin® v4.2.5, Copyright ©2000-2024, Jelsoft Enterprises Ltd.