SaNbOy
29th November 2008, 11:54 AM
نقد كتاب
جعفر مدرس صادقي
چراغ ها را من خاموش مي كنم (http://www.sokhan.com/bookdetail.asp?book_code=9433113)
زويا پيرزاد
نشر مركز – 1380
زويا پيرزاد با مثل همه ي عصرها (1370) شروع خيلي آرام و بي سر و صدايي داشت ــ مجموعهي كوچكي از داستانهاي خيلي كوتاه با نگاهي خونسرد و فارغ از تب و تاب و شور و شر به زندگي بي تب و تاب و بي حادثه ي آدم هاي معمولي در يك جامعه ي شهري. در مجموعه ي طعم گس خرمالو (1376) اين آدم هاي معمولي به شخصيت هاي پررنگ تري تبديل مي شوند و قصه هاي آنها ارتباط بيشتري به همديگر دارند و در يك روز مانده به عيد پاك (1378) كه آخرين مجموعه ي داستان هاي كوتاه اوست چهار داستان كوتاه پيوسته داريم كه در يك زمينه ي جغرافيايي يكسان جريان دارند. با اين مقدمات و حالا كه پس از انتشار اولين رمان او اين سابقه ي ده ساله را مرور مي كنيم به اين نتيجه مي رسيم كه نويسنده در رسيدن به فرم رمان يك خط سير طبيعي و ناگزير را طي كرده است و مثل اين كه درست به همان نقطه اي رسيده است كه بايد.
چراغ ها را من خاموش مي كنم محصول يك تلقي كلاسيك از مفهوم رمان و يك نقطه ي شروع درخشان ديگر براي نويسنده اي ست كه در حوزه ي داستان كوتاه امتحان خودش را پس داده و قابليت هاي خودش را به اثبات رسانيده است. با اين كه نويسنده هنوز در همان حال و هواي داستان هاي كوتاه سه كتاب قبلي اش سير مي كند (و اين يكي از امتيازات كار اوست) از همه ي عناصري كه به فرم رمان هويت مي دهد بهره مي گيرد و ما با تداوم يك زندگي كامل و با آدم هاي زنده اي سر و كار داريم كه ذره ذره و به تدريج و فصل به فصل بازيچه ي دست زمان و گذشت روزگارند.
اگر اين همان زويا پيرزاد داستان كوتاه نويس است كه رمان مي نويسد پس قرار نيست با حوادث عجيب و غريب و هيجان انگيزي سر و كار داشته باشيم و همين طور هم هست. رمان با ورود يك خانواده ي جديد به محله آغاز مي شود (شروعي يادآور شروع رمان غرور و تعصب جين آستن) و با مروري بر واكنش هاي فرزندان راوي و خود راوي و شوهرش نسبت به اعضاي اين خانواده ي تازه وارد ــ مرد جواني به نام اميل سيمونيان كه زنش مرده است با مادر پيرش و دختر كوچكش اميلي. محله محله اي ست در آبادان – آبادان اوايل دهه ي چهل ــ و اين خانواده ي تازه وارد قرار نيست انقلابي در احوال همسايه ها ايجاد كند. اما دوستي دخترهاي دوقلوي راوي با اميلي و دوستي اميلي با آرمن ــ پسر بزرگتر راوي ــ و انتظاري كه حضور اميل در خود راوي و خواهرش ايجاد مي كند در روال زندگي روزمره ي آنها تغيير مختصري مي دهد. زندگي روزمره كما في السابق ادامه دارد و شبها بعد از شام و قبل از خواب گاهي خود راوي چراغ ها را خاموش مي كند و گاهي شوهرش. اما در اين ميانه ماجراهاي ديگري هم علاوه بر خوردن و خوابيدن و روشن و خاموش كردن چراغ ها اتفاق مي افتد. آليس ــ خواهر راوي ــ كه در زندگي عشقي اش شكست خورده است حتا قبل از اين كه اميل را ببيند دلش مي خواهد طرف توجه اين مرد بي زن تازه وارد باشد اما از قضا در يكي از مهماني هاي خانوادگي با يك مرد هلندي آشنا مي شود و كار اين آشنايي سرانجام به ازدواج مي كشد. ميل پنهان راوي همچنان ناگفته و در خفا مي ماند و مجال بروز نمي يابد و روزي كه اميل به او مي گويد كه مي خواهد حرف مهمي به او بزند انتظار راوي به حد كمال مي رسد. اما بعد معلوم مي شود كه اميل فقط خواسته است در مورد دختر جواني كه به تازگي در يكي از مهماني هاي خانوادگي ديده است با راوي مشورت كند و به او خبر بدهد كه تصميم گرفته است با اين دختر ازدواج كند. رمان با رفتن سيمونيان ها از شهر تمام مي شود و دوباره برمي گرديم به همان روال سابق. با اين تفاوت كه حالا پس از ازدواج آليس با مرد هلندي و رفتن آنها از شهر مادر راوي تنها شده و آمده است پيش راوي و بچه هاي راوي. در صحنه ي آخر دوقلوها توي حياط بازي مي كنند و مادر راوي قاليچه اي را روي ايوان مي تكاند و يك نفر پشت تلفن با آرمن كار دارد ــ يك دوست دختر جديد به جاي اميلي.
فصلبندي هوشيارانه و توجه شديد به جزئيات و در عين حال خودداري از تحميل كردن توضيحات اضافي و انتخاب يك ديدگاه ثابت هم درگير و هم بركنار از ماجرا روايتي چنين بدون حادثه و يكنواخت را به داستاني خواندني و جذاب تبديل كرده است. راوي داستان با اين كه شخصيت اصلي داستان است زني ست به شدت خوددار و كلنجار رفتن هاي ور خوشبين او با ور بدبينش عمق بيشتري به شخصيت او مي دهد و مجال بيشتري براي تامل او به روي جزئيات و نشان دادن واكنش هاي او ايجاد مي كند. او جاي درستي ايستاده است تا بتواند همه ي آن چه را كه در دور و برش مي گذرد به خوبي ببيند و براي ما تعريف كند و سهم زيادي از روايت را به خودش اختصاص نمي دهد. گزارشي كه از مراسم سالگرد قتل عام ارمنيان در 24 آوريل در سالن اجتماعات مدرسه ي بچه ها به دست مي دهد (فصل 21) و يا توصيف دقيقي از هجوم ملخ ها درست همان روزي كه اميل آمده است تا حرف مهمي با راوي بزند (فصلهاي 36 و 37) شايد درخشان ترين فصلهاي اين رمان باشد و پيداست كه بدون مراقبت و بدون وسواس و بدون بازنويسي هاي مكرر و بدون يك انگيزه ي قوي براي نوشتن رمان نمي توان به چنين دستاوردهايي رسيد.
جعفر مدرس صادقي
چراغ ها را من خاموش مي كنم (http://www.sokhan.com/bookdetail.asp?book_code=9433113)
زويا پيرزاد
نشر مركز – 1380
زويا پيرزاد با مثل همه ي عصرها (1370) شروع خيلي آرام و بي سر و صدايي داشت ــ مجموعهي كوچكي از داستانهاي خيلي كوتاه با نگاهي خونسرد و فارغ از تب و تاب و شور و شر به زندگي بي تب و تاب و بي حادثه ي آدم هاي معمولي در يك جامعه ي شهري. در مجموعه ي طعم گس خرمالو (1376) اين آدم هاي معمولي به شخصيت هاي پررنگ تري تبديل مي شوند و قصه هاي آنها ارتباط بيشتري به همديگر دارند و در يك روز مانده به عيد پاك (1378) كه آخرين مجموعه ي داستان هاي كوتاه اوست چهار داستان كوتاه پيوسته داريم كه در يك زمينه ي جغرافيايي يكسان جريان دارند. با اين مقدمات و حالا كه پس از انتشار اولين رمان او اين سابقه ي ده ساله را مرور مي كنيم به اين نتيجه مي رسيم كه نويسنده در رسيدن به فرم رمان يك خط سير طبيعي و ناگزير را طي كرده است و مثل اين كه درست به همان نقطه اي رسيده است كه بايد.
چراغ ها را من خاموش مي كنم محصول يك تلقي كلاسيك از مفهوم رمان و يك نقطه ي شروع درخشان ديگر براي نويسنده اي ست كه در حوزه ي داستان كوتاه امتحان خودش را پس داده و قابليت هاي خودش را به اثبات رسانيده است. با اين كه نويسنده هنوز در همان حال و هواي داستان هاي كوتاه سه كتاب قبلي اش سير مي كند (و اين يكي از امتيازات كار اوست) از همه ي عناصري كه به فرم رمان هويت مي دهد بهره مي گيرد و ما با تداوم يك زندگي كامل و با آدم هاي زنده اي سر و كار داريم كه ذره ذره و به تدريج و فصل به فصل بازيچه ي دست زمان و گذشت روزگارند.
اگر اين همان زويا پيرزاد داستان كوتاه نويس است كه رمان مي نويسد پس قرار نيست با حوادث عجيب و غريب و هيجان انگيزي سر و كار داشته باشيم و همين طور هم هست. رمان با ورود يك خانواده ي جديد به محله آغاز مي شود (شروعي يادآور شروع رمان غرور و تعصب جين آستن) و با مروري بر واكنش هاي فرزندان راوي و خود راوي و شوهرش نسبت به اعضاي اين خانواده ي تازه وارد ــ مرد جواني به نام اميل سيمونيان كه زنش مرده است با مادر پيرش و دختر كوچكش اميلي. محله محله اي ست در آبادان – آبادان اوايل دهه ي چهل ــ و اين خانواده ي تازه وارد قرار نيست انقلابي در احوال همسايه ها ايجاد كند. اما دوستي دخترهاي دوقلوي راوي با اميلي و دوستي اميلي با آرمن ــ پسر بزرگتر راوي ــ و انتظاري كه حضور اميل در خود راوي و خواهرش ايجاد مي كند در روال زندگي روزمره ي آنها تغيير مختصري مي دهد. زندگي روزمره كما في السابق ادامه دارد و شبها بعد از شام و قبل از خواب گاهي خود راوي چراغ ها را خاموش مي كند و گاهي شوهرش. اما در اين ميانه ماجراهاي ديگري هم علاوه بر خوردن و خوابيدن و روشن و خاموش كردن چراغ ها اتفاق مي افتد. آليس ــ خواهر راوي ــ كه در زندگي عشقي اش شكست خورده است حتا قبل از اين كه اميل را ببيند دلش مي خواهد طرف توجه اين مرد بي زن تازه وارد باشد اما از قضا در يكي از مهماني هاي خانوادگي با يك مرد هلندي آشنا مي شود و كار اين آشنايي سرانجام به ازدواج مي كشد. ميل پنهان راوي همچنان ناگفته و در خفا مي ماند و مجال بروز نمي يابد و روزي كه اميل به او مي گويد كه مي خواهد حرف مهمي به او بزند انتظار راوي به حد كمال مي رسد. اما بعد معلوم مي شود كه اميل فقط خواسته است در مورد دختر جواني كه به تازگي در يكي از مهماني هاي خانوادگي ديده است با راوي مشورت كند و به او خبر بدهد كه تصميم گرفته است با اين دختر ازدواج كند. رمان با رفتن سيمونيان ها از شهر تمام مي شود و دوباره برمي گرديم به همان روال سابق. با اين تفاوت كه حالا پس از ازدواج آليس با مرد هلندي و رفتن آنها از شهر مادر راوي تنها شده و آمده است پيش راوي و بچه هاي راوي. در صحنه ي آخر دوقلوها توي حياط بازي مي كنند و مادر راوي قاليچه اي را روي ايوان مي تكاند و يك نفر پشت تلفن با آرمن كار دارد ــ يك دوست دختر جديد به جاي اميلي.
فصلبندي هوشيارانه و توجه شديد به جزئيات و در عين حال خودداري از تحميل كردن توضيحات اضافي و انتخاب يك ديدگاه ثابت هم درگير و هم بركنار از ماجرا روايتي چنين بدون حادثه و يكنواخت را به داستاني خواندني و جذاب تبديل كرده است. راوي داستان با اين كه شخصيت اصلي داستان است زني ست به شدت خوددار و كلنجار رفتن هاي ور خوشبين او با ور بدبينش عمق بيشتري به شخصيت او مي دهد و مجال بيشتري براي تامل او به روي جزئيات و نشان دادن واكنش هاي او ايجاد مي كند. او جاي درستي ايستاده است تا بتواند همه ي آن چه را كه در دور و برش مي گذرد به خوبي ببيند و براي ما تعريف كند و سهم زيادي از روايت را به خودش اختصاص نمي دهد. گزارشي كه از مراسم سالگرد قتل عام ارمنيان در 24 آوريل در سالن اجتماعات مدرسه ي بچه ها به دست مي دهد (فصل 21) و يا توصيف دقيقي از هجوم ملخ ها درست همان روزي كه اميل آمده است تا حرف مهمي با راوي بزند (فصلهاي 36 و 37) شايد درخشان ترين فصلهاي اين رمان باشد و پيداست كه بدون مراقبت و بدون وسواس و بدون بازنويسي هاي مكرر و بدون يك انگيزه ي قوي براي نوشتن رمان نمي توان به چنين دستاوردهايي رسيد.