SaNbOy
29th November 2008, 10:42 AM
همراه با دکتر( دوکاسترو پا به حلبی آباد های) برزیل می گذاریم. مناطقی فقیر نشین واقع در مردابهای شهر بزرگ رسیف واقع در غرب کشور برزیل، سرزمین نفت و قهوه!! در میان این مردابهای کوچک و بزرگ ، جزایری متعدد به مدد ریشه دواندن درختانی کوچک، به نام سرنا کم کم پا به عرصه وجود می گذارند. به روی همین جزایرمتشکل از گل و لای، قحطی زدگانی- بیکاران و فراریان مزارع بزرگ پنبه و نیشکر ، زندگی می کنند. تعداد این افراد ( که مطرودشدگان جامعه مدرن و متمدن شهری هستند) روز به روز و لحظه به لحظه در حال افزایش است و تنها نقطه مشترکشان ، قهرمان واقعی کتاب است، گرسنگی!
دکتر دو کاسترو از زبان کودکی کنجکاو به نام ژائو پائولو، این جهنم سبز را که در محاصره آب قرار دارد!، تجزیه و تحلیل می کند زوایای پنهان و آشکارش را می کاود و با روانکاوی هر یک از ساکنان این سرزمین نفرین شده ، ابعاد مختلف این دنیای عجیب و مطرود را نمایش می دهد . ساکنان گرسنه و فراموش شده این حلبی آباد ها هر یک دنیایی مجزا هستند، دنیایی که از پیوند درد و رنج و البته گرسنگی به وجود آمده است و ظلم ها جنایت ها – حیله ها و نیرنگ ها و حق کشی های فراوانی را به به چشم دیده و با گوش شنیده دنیایی که این تباهی ها را لمس کرده و تجربه ای منحصر به فرد را به دست آورده است. شخصیت ها با دقت طراحی شده و در بافت مناسب قرار گرفته اند، مردانی زحمت کش و ساده ، جنایتکارانی که از شدت فقر و گرسنگی دست خویش را به جرایم مختلف آلوده اند، کودکانی یتیم و بی سرپرست که از پس مانده غذای خانه های اعیانی سد جوع می کنند و البته مردی رو شنفکر مانند « کوم» افلیج که پس از کسب تجربه های فراوان و سفرهای طولانی مدت ، به این جزایر گل و لای و درختان سرنا پناه آورده و از دیدی فرای مردان و زنان هم طبقه اش ، دردها و رنج های هم نوعانش را می بیند و بیا ن می کند. آینه کوچکی که او بر روی تخت خواب کوچکش در دست دارد و به وسیله آن عابران و همسایگانش را ارزیابی می کند. و حقایقی نا شناخته را از زندگی هر یک از انسانهای مطرود کشف می نماید. ، سمبلی ازآگاهی و نیروی عقلانی پویای اوست که علی رغم فلج شدن به حیات و بالندگی خود ادامه می دهد.
به جامعه خودمان باز گردیم و درباره مطرودین جامعه خود بیاندیشیم. آیا این اشباح فراموش شده با ساکنین حلبی آباد داستان ما متفاوت هستند. آسیب دید گان اجتماعی – روشنفکران – مهاجران کود کان یتیم و بی سر پرست!؟ همچنان که به یمن قلم توانای نویسنده ما با ساکنین این حلبی آباد ها آشنا می شویم و فرهنگ- قوانین اجتماعی و سنت هایشان رامی شناسیم با دنیایی که در موازات این مردابها درحال نشو و نماست نیز ملاقات می کنیم ، دنیایی که گویا در کره ای دیگر در کهکشانی بسیار دورتر قرار دارد ، به دوری چندین سال نوری ! خانه های اعیانی- مردانی قدرتمند ( نظامی ، تاجر یا سیاستمدار) و زنانی آراسته در لباسهای فاخر . نمایش این تضاد وحشتناک که نه تنها برای نشان دادن و کراهت اختلاف طبقاتی مفید است بلکه از جنبه ای مهمتر ذهن ما را با دردها و رنج های طبقه محروم آشنا تر می کند، به شناخت ما عمق می دهد و حسی زنده و تجربه ای پویا را به ما ارزانی می دارد ، گویی برای لحظاتی کو تاه هر یک از ما در میان همان درختان، سرنا و جزایر مردابی برای زنده ماندن مبارزه می کنیم و در این راه رنج می بریم، سختی می کشیم . شکنجه می بینیم. نبردی نا برابر و پایانی تراژدیک!! خواننده در این کتاب خود را در برابر نوشته ای خواهد دید که بیش از آنکه رمان باشد، سند است و چاشنی ادبیات آن فقط به اندازه ای است تا طعم تلخ و زننده فاجعه را اندکی بزداید. در نگاه و افکار پائولوی کوچک و فقیر که حریصانه این کارناوال حیات را می کاود، ما دریای فقر و فلاکت را کشف می کنیم و گرسنگی را در میان مغروقین این دریا می یابیم در گل و لای مرداب شهر رسیف خرچنگ های فراوانی را می بینیم که از تیره ها و نژاد های مختلف در یکدیگر لول می خورند و انسانهایی که شریک زندگی این خرچنگ ها در مرداب هستند، از گوشت همین خرچنگ ها تغذیه می کنند و از شیره وجود همین خرچنگ ها جان می گیرند و حتی مثل خرچنگ ها حس می کنند و می زیند. موجودات انسان نما که در واقع نیمی انسانند و نیمی حیوان . موجوداتی که از کودکی از آبگوشت خرچنگ ها تناول کرده اند و فقط از شیره جان خر چنگ ها ( که همین گل و لای مرداب است) مکیده اند و اینک در سنین جوانی و میان سالی دیگر نمی توانند خود را از این جرم و گل و لای مردابی« که از برادران خرچنگ شان به ارث برده اند!» رها سازند. تنها مرگ است که این جانوران دو حیاتی را« که هم در خشکی و هم در دریا می زیند» از حلقه خرچنگ خارج کند. در این سرزمین فقط مردگان از گرسنگی نمی میرند. شباهت انسان و خر چنگ ها بیش از اینهاست . این دو موجود در ظاهر متفاوت، تشابهات بسیار مهمتری با یکدیگر دارند ، از آن جمله که هر چه بزرگتر می شوند بیشتر در لای و لجن فرو می روند. معصومیت های از دست رفته دوران کودکی ، بهای سنگینی است که بشر برای رشد و اعتلای خود می پردازد و به طور متقابل گناهان و جنایات فراوانی را به جان می خرد و بارسنگین این خطاها ی نا بخشودنی را تمام عمر بر دوش می کشد. این سیر تکامل بشری است! از کودکی تا کهنسالی از بشر اولیه تا بشر نوین و مدرن !! شاید این مهمترین شباهت دو جانور دو زیست داستانمان باشد، انسان و خرچنگ که هر دو زاده گل و لای هستند. حتی اقتصاد جامعه داستان ما دو زیستی است و در میان فئودالیسم و سرمایه داری سالهاست که دست و پا می زنند. به این ترتیب جامعه مرداب نشین در منگنه دو سیستم متضاد فشرده می شود، خرد می شود و از هم گسیخته می شود( فرار دختران جوان، فحشا، اعتیاد، بی کاری و... که نهاد خانواده حلبی آباد را متلاشی می کند. گرسنگی ؛ قهرمان داستان هم در میان این برادران شیری مشابه است، چرا که در جای جای داستان ، انسانها و خر چنگ هایی را می بینیم که از شدت گرسنگی کف بر دهان می آورند و چنان در پی یافتن چیزی برای خوردن هستند که گویا این تنها وظیفه اخلاقی آنان است! راست است که حتی خدای گرسنگان و ثروتمندان متفاوت است ، خدای گرسنگان روزی دهنده و بخشنده است و خدای ثروت مندان حافظ و نگهدار!! در جهان اطراف ما گرسنگی امر مختص یک جامعه یا یک ملت نیست بلکه بلایی است خانمانسوز و عالم گیر.
سیلاب فراموشی در پایان داستان ما به زندگی رقت انگیز این گله گرسنه پایان می دهد و آنها را به چاه عدم می اندازد ، گویی که هرگز وجود نداشته اند ، این سرانجام تلخ ادامه خواهد یافت مگر تا رسیدن روز موعود؛ روزی که « کوم» افلیج رسیدنش را پیش بینی کرده بود، لحظه هجوم حلبی نشین ها به قوانین و امتیازات قدرتمندان و استثمار گرانشان، هجوم مطرود شدگان اجتماعی به مطرود کنندگانشان.
همان گونه که برادران شیری آنها ( خر چنگ ها) برای حفاظت خود از سیل و طوفان به خانه های اطراف مرداب هجوم می آورند.
دکتر دو کاسترو از زبان کودکی کنجکاو به نام ژائو پائولو، این جهنم سبز را که در محاصره آب قرار دارد!، تجزیه و تحلیل می کند زوایای پنهان و آشکارش را می کاود و با روانکاوی هر یک از ساکنان این سرزمین نفرین شده ، ابعاد مختلف این دنیای عجیب و مطرود را نمایش می دهد . ساکنان گرسنه و فراموش شده این حلبی آباد ها هر یک دنیایی مجزا هستند، دنیایی که از پیوند درد و رنج و البته گرسنگی به وجود آمده است و ظلم ها جنایت ها – حیله ها و نیرنگ ها و حق کشی های فراوانی را به به چشم دیده و با گوش شنیده دنیایی که این تباهی ها را لمس کرده و تجربه ای منحصر به فرد را به دست آورده است. شخصیت ها با دقت طراحی شده و در بافت مناسب قرار گرفته اند، مردانی زحمت کش و ساده ، جنایتکارانی که از شدت فقر و گرسنگی دست خویش را به جرایم مختلف آلوده اند، کودکانی یتیم و بی سرپرست که از پس مانده غذای خانه های اعیانی سد جوع می کنند و البته مردی رو شنفکر مانند « کوم» افلیج که پس از کسب تجربه های فراوان و سفرهای طولانی مدت ، به این جزایر گل و لای و درختان سرنا پناه آورده و از دیدی فرای مردان و زنان هم طبقه اش ، دردها و رنج های هم نوعانش را می بیند و بیا ن می کند. آینه کوچکی که او بر روی تخت خواب کوچکش در دست دارد و به وسیله آن عابران و همسایگانش را ارزیابی می کند. و حقایقی نا شناخته را از زندگی هر یک از انسانهای مطرود کشف می نماید. ، سمبلی ازآگاهی و نیروی عقلانی پویای اوست که علی رغم فلج شدن به حیات و بالندگی خود ادامه می دهد.
به جامعه خودمان باز گردیم و درباره مطرودین جامعه خود بیاندیشیم. آیا این اشباح فراموش شده با ساکنین حلبی آباد داستان ما متفاوت هستند. آسیب دید گان اجتماعی – روشنفکران – مهاجران کود کان یتیم و بی سر پرست!؟ همچنان که به یمن قلم توانای نویسنده ما با ساکنین این حلبی آباد ها آشنا می شویم و فرهنگ- قوانین اجتماعی و سنت هایشان رامی شناسیم با دنیایی که در موازات این مردابها درحال نشو و نماست نیز ملاقات می کنیم ، دنیایی که گویا در کره ای دیگر در کهکشانی بسیار دورتر قرار دارد ، به دوری چندین سال نوری ! خانه های اعیانی- مردانی قدرتمند ( نظامی ، تاجر یا سیاستمدار) و زنانی آراسته در لباسهای فاخر . نمایش این تضاد وحشتناک که نه تنها برای نشان دادن و کراهت اختلاف طبقاتی مفید است بلکه از جنبه ای مهمتر ذهن ما را با دردها و رنج های طبقه محروم آشنا تر می کند، به شناخت ما عمق می دهد و حسی زنده و تجربه ای پویا را به ما ارزانی می دارد ، گویی برای لحظاتی کو تاه هر یک از ما در میان همان درختان، سرنا و جزایر مردابی برای زنده ماندن مبارزه می کنیم و در این راه رنج می بریم، سختی می کشیم . شکنجه می بینیم. نبردی نا برابر و پایانی تراژدیک!! خواننده در این کتاب خود را در برابر نوشته ای خواهد دید که بیش از آنکه رمان باشد، سند است و چاشنی ادبیات آن فقط به اندازه ای است تا طعم تلخ و زننده فاجعه را اندکی بزداید. در نگاه و افکار پائولوی کوچک و فقیر که حریصانه این کارناوال حیات را می کاود، ما دریای فقر و فلاکت را کشف می کنیم و گرسنگی را در میان مغروقین این دریا می یابیم در گل و لای مرداب شهر رسیف خرچنگ های فراوانی را می بینیم که از تیره ها و نژاد های مختلف در یکدیگر لول می خورند و انسانهایی که شریک زندگی این خرچنگ ها در مرداب هستند، از گوشت همین خرچنگ ها تغذیه می کنند و از شیره وجود همین خرچنگ ها جان می گیرند و حتی مثل خرچنگ ها حس می کنند و می زیند. موجودات انسان نما که در واقع نیمی انسانند و نیمی حیوان . موجوداتی که از کودکی از آبگوشت خرچنگ ها تناول کرده اند و فقط از شیره جان خر چنگ ها ( که همین گل و لای مرداب است) مکیده اند و اینک در سنین جوانی و میان سالی دیگر نمی توانند خود را از این جرم و گل و لای مردابی« که از برادران خرچنگ شان به ارث برده اند!» رها سازند. تنها مرگ است که این جانوران دو حیاتی را« که هم در خشکی و هم در دریا می زیند» از حلقه خرچنگ خارج کند. در این سرزمین فقط مردگان از گرسنگی نمی میرند. شباهت انسان و خر چنگ ها بیش از اینهاست . این دو موجود در ظاهر متفاوت، تشابهات بسیار مهمتری با یکدیگر دارند ، از آن جمله که هر چه بزرگتر می شوند بیشتر در لای و لجن فرو می روند. معصومیت های از دست رفته دوران کودکی ، بهای سنگینی است که بشر برای رشد و اعتلای خود می پردازد و به طور متقابل گناهان و جنایات فراوانی را به جان می خرد و بارسنگین این خطاها ی نا بخشودنی را تمام عمر بر دوش می کشد. این سیر تکامل بشری است! از کودکی تا کهنسالی از بشر اولیه تا بشر نوین و مدرن !! شاید این مهمترین شباهت دو جانور دو زیست داستانمان باشد، انسان و خرچنگ که هر دو زاده گل و لای هستند. حتی اقتصاد جامعه داستان ما دو زیستی است و در میان فئودالیسم و سرمایه داری سالهاست که دست و پا می زنند. به این ترتیب جامعه مرداب نشین در منگنه دو سیستم متضاد فشرده می شود، خرد می شود و از هم گسیخته می شود( فرار دختران جوان، فحشا، اعتیاد، بی کاری و... که نهاد خانواده حلبی آباد را متلاشی می کند. گرسنگی ؛ قهرمان داستان هم در میان این برادران شیری مشابه است، چرا که در جای جای داستان ، انسانها و خر چنگ هایی را می بینیم که از شدت گرسنگی کف بر دهان می آورند و چنان در پی یافتن چیزی برای خوردن هستند که گویا این تنها وظیفه اخلاقی آنان است! راست است که حتی خدای گرسنگان و ثروتمندان متفاوت است ، خدای گرسنگان روزی دهنده و بخشنده است و خدای ثروت مندان حافظ و نگهدار!! در جهان اطراف ما گرسنگی امر مختص یک جامعه یا یک ملت نیست بلکه بلایی است خانمانسوز و عالم گیر.
سیلاب فراموشی در پایان داستان ما به زندگی رقت انگیز این گله گرسنه پایان می دهد و آنها را به چاه عدم می اندازد ، گویی که هرگز وجود نداشته اند ، این سرانجام تلخ ادامه خواهد یافت مگر تا رسیدن روز موعود؛ روزی که « کوم» افلیج رسیدنش را پیش بینی کرده بود، لحظه هجوم حلبی نشین ها به قوانین و امتیازات قدرتمندان و استثمار گرانشان، هجوم مطرود شدگان اجتماعی به مطرود کنندگانشان.
همان گونه که برادران شیری آنها ( خر چنگ ها) برای حفاظت خود از سیل و طوفان به خانه های اطراف مرداب هجوم می آورند.