نازخاتون
17th August 2010, 11:29 AM
خوابیدی بدون لالایی و قصه
بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه
دیگه كابوس زمستون نمی بینی
توی خواب گلهای حسرت نمی چینی
دیگه خورشید چهرتو نمی سوزونه
جای سیلی های باد روش نمی مونه
دیگه بیدار نمی شی با نگرونی
یا با تردید كه بری یا كه بمونی
رفتی و آدمكا رو جا گذاشتی
قانون جنگل رو زیر پا گذاشتی
اینجا قهرن سینه ها با مهربونی
تو تو جنگل نمی تونستی بمونی
دلتو بردی با خود به جای دیگه
اونجا كه خدا برات لالایی میگه
میدونم میبینمت یه روز دوباره
توی دنیایی كه آدمك نداره
خاله خوبم اينا رو مي نويسم با درد و غصه
ديشب كه با زحمت صداي وداعت را مي شنيديم
و ديگر نمي تونستيم كاري برات انجام بديم
خاله عزيزم درسته كه از ما دور بودي
ولي براي من يك دوست مهربون بودي
كي ميگه مسافت؟؟؟
تو اون سر دنيا!!!
مااين سر دنيا!!!
اصل دل بوده كه با هم بوديم ...
خيلي دوستت دارم.
ديشب آسوده خوابيدي آره؟؟؟
ديگه درد روح و جسمت رو آزار نمي داد نه؟؟؟
خاله جون يادته دوست نداشتي صداي غصه ما رو بشنوي...
مي گفتي حالم خوبه
دارم خوب مي شم
اما صدات چيز ديگه اي رو مي گفت:
مي گفتي گريه نكنيد ...
مگه مي شه ...
دلامون داره مي تركه ...
اشكامون ديگه بند نمي ياد...
روحم ديگه تاب تحمل خودم رو هم نداره...
مي خوام از جسم خودم بزنم بيرون
مي خوام فرياد بزنم
ديشب شكستن مامان رو ديدم و شنيدم
خيلي به خاطر دل تو و ما مقاومت كرد و مواظب بود نشكنه
آره دل تو و ما!!!
اما ديشب ديگه نشد...
ديشب خودش هم شكست...
آخرش بي وفايي كردي و رفتي
مگه قرار نبود تا آخر خط با هم باشيم؟؟؟
مگر قرار نبود كه خوب بشي و دوباره با هم باشيم...
درسته كه ديشب كنارت نبوديم
اما تمام ابعاد روحمون پيش تو بود...
وقتي رفتي صداي آرامش روحت رو شنيدم
كه در گوشم زمزمه كردي
كه گفتي:
ديگه آروم شدم ...
خاله عزيزم هميشه در قلب من بودي و هستي
من رو فراموش نكن
به اميد ديدار
بگیر آسوده بخواب بی درد و غصه
دیگه كابوس زمستون نمی بینی
توی خواب گلهای حسرت نمی چینی
دیگه خورشید چهرتو نمی سوزونه
جای سیلی های باد روش نمی مونه
دیگه بیدار نمی شی با نگرونی
یا با تردید كه بری یا كه بمونی
رفتی و آدمكا رو جا گذاشتی
قانون جنگل رو زیر پا گذاشتی
اینجا قهرن سینه ها با مهربونی
تو تو جنگل نمی تونستی بمونی
دلتو بردی با خود به جای دیگه
اونجا كه خدا برات لالایی میگه
میدونم میبینمت یه روز دوباره
توی دنیایی كه آدمك نداره
خاله خوبم اينا رو مي نويسم با درد و غصه
ديشب كه با زحمت صداي وداعت را مي شنيديم
و ديگر نمي تونستيم كاري برات انجام بديم
خاله عزيزم درسته كه از ما دور بودي
ولي براي من يك دوست مهربون بودي
كي ميگه مسافت؟؟؟
تو اون سر دنيا!!!
مااين سر دنيا!!!
اصل دل بوده كه با هم بوديم ...
خيلي دوستت دارم.
ديشب آسوده خوابيدي آره؟؟؟
ديگه درد روح و جسمت رو آزار نمي داد نه؟؟؟
خاله جون يادته دوست نداشتي صداي غصه ما رو بشنوي...
مي گفتي حالم خوبه
دارم خوب مي شم
اما صدات چيز ديگه اي رو مي گفت:
مي گفتي گريه نكنيد ...
مگه مي شه ...
دلامون داره مي تركه ...
اشكامون ديگه بند نمي ياد...
روحم ديگه تاب تحمل خودم رو هم نداره...
مي خوام از جسم خودم بزنم بيرون
مي خوام فرياد بزنم
ديشب شكستن مامان رو ديدم و شنيدم
خيلي به خاطر دل تو و ما مقاومت كرد و مواظب بود نشكنه
آره دل تو و ما!!!
اما ديشب ديگه نشد...
ديشب خودش هم شكست...
آخرش بي وفايي كردي و رفتي
مگه قرار نبود تا آخر خط با هم باشيم؟؟؟
مگر قرار نبود كه خوب بشي و دوباره با هم باشيم...
درسته كه ديشب كنارت نبوديم
اما تمام ابعاد روحمون پيش تو بود...
وقتي رفتي صداي آرامش روحت رو شنيدم
كه در گوشم زمزمه كردي
كه گفتي:
ديگه آروم شدم ...
خاله عزيزم هميشه در قلب من بودي و هستي
من رو فراموش نكن
به اميد ديدار