Machthaber
16th August 2010, 01:07 PM
بسم الله الرحمن الرحیم
http://www.taghrib.ir/persian/images/stories/ebraham.jpg
روزی عزرائیل نزد ابراهیم(ع) آمد تا جان او را قبض كند.ابراهیم(ع) مرگ را دوست نداشت و دلش می خواست زنده بماند تا بیشتر خدا را عبادت كند.عزرائیل متوجّه شد و به خداوند عرض كرد: ابراهیم مرگ را خوش ندارد.
خداونـد به عزرائیل وحی كرد: ابراهیم را آزاد بگذار،چراكه او دوست دارد زنده باشد و مرا عبادت كند.
مدّتها از این ماجرا گذشت...
تا روزی ابراهیم(ع) پیرمرد فرتوتی را دید كه آنچه می خورد نیروی هضم ندارد و از دهانش بیرون می ریزد.دیدن این منظره ی سخت و رنج آور موجب شد كه ابراهیم(ع) ادامه ی زندگی را تلخ دانست و به مرگ علاقه مند شد.در همین وقت به خانه ی خود برگشت و در خانه ی خود شخصی بسیار زیبا و نورانی را دید كه تا آن روز شخصی به آن زیبایی ندیده بود.از او پرسید: تو كیستی؟ او گفت: من فرشته ی مرگ،عزرائیل هستم.ابراهیم(ع) گفت: سبحان الله! چه كسی است كه از نزدیك شدن به تو و دیدار تو بی علاقه باشد،با اینكه دارای چنین جمال دل آرایی هستی؟ عزرائیل گفت:«ای خلیل خدا! هرگاه خداوند خیر و سعادت كسی را بخواهد مرا با این صورت نزد او می فرستد وگرنه مرا در چهره ی دیگری نزد او می فرستد.» و آنگاه روح ابراهیم(ع) را قبض كرد و به این ترتیب ابراهیم(ع) در سنّ 175 سالگی با كمال دلخوشی و شادابی به سرای آخرت شتافت.
در روایتی از امیر مؤمنان علی(ع) آمده است كه:
هنگامی كه خداوند خواست ابراهیم(ع) را قبض روح كند عزرائیل را نزد او فرستاد.عزرائیل نزد ابراهیم آمد و سلام كرد.ابراهیم جواب سلام او را داد و پرسید: برای قبض روحم آمده ای یا احوالپرسی؟ عزرائیل گفت: برای قبض روحت.
ابراهیم(ع) گفت: آیا دوستی را دیده ای كه دوستش را بمیراند؟!
عزرائیل بازگشت و به خدا عرض كرد ابراهیم چنین می گوید.خداوند به او وحی نمود: به ابراهیم بگو آیا دوستی دیده ای كه از دیدار دوستش بی علاقه باشد؟ همانا دوست به دیدار دوستش علاقه مند است.ابراهیم به دیدار لقای خدا با اشتیاق شتافت و با شور و شوق دعوت حق را پذیرفت.
----------------------------------------------------------------------------------------------------
منبع:
http://www.giltblog.mihanblog.com/post/285 (http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.giltblog.mihan blog.com%2Fpost%2F285)
http://www.taghrib.ir/persian/images/stories/ebraham.jpg
روزی عزرائیل نزد ابراهیم(ع) آمد تا جان او را قبض كند.ابراهیم(ع) مرگ را دوست نداشت و دلش می خواست زنده بماند تا بیشتر خدا را عبادت كند.عزرائیل متوجّه شد و به خداوند عرض كرد: ابراهیم مرگ را خوش ندارد.
خداونـد به عزرائیل وحی كرد: ابراهیم را آزاد بگذار،چراكه او دوست دارد زنده باشد و مرا عبادت كند.
مدّتها از این ماجرا گذشت...
تا روزی ابراهیم(ع) پیرمرد فرتوتی را دید كه آنچه می خورد نیروی هضم ندارد و از دهانش بیرون می ریزد.دیدن این منظره ی سخت و رنج آور موجب شد كه ابراهیم(ع) ادامه ی زندگی را تلخ دانست و به مرگ علاقه مند شد.در همین وقت به خانه ی خود برگشت و در خانه ی خود شخصی بسیار زیبا و نورانی را دید كه تا آن روز شخصی به آن زیبایی ندیده بود.از او پرسید: تو كیستی؟ او گفت: من فرشته ی مرگ،عزرائیل هستم.ابراهیم(ع) گفت: سبحان الله! چه كسی است كه از نزدیك شدن به تو و دیدار تو بی علاقه باشد،با اینكه دارای چنین جمال دل آرایی هستی؟ عزرائیل گفت:«ای خلیل خدا! هرگاه خداوند خیر و سعادت كسی را بخواهد مرا با این صورت نزد او می فرستد وگرنه مرا در چهره ی دیگری نزد او می فرستد.» و آنگاه روح ابراهیم(ع) را قبض كرد و به این ترتیب ابراهیم(ع) در سنّ 175 سالگی با كمال دلخوشی و شادابی به سرای آخرت شتافت.
در روایتی از امیر مؤمنان علی(ع) آمده است كه:
هنگامی كه خداوند خواست ابراهیم(ع) را قبض روح كند عزرائیل را نزد او فرستاد.عزرائیل نزد ابراهیم آمد و سلام كرد.ابراهیم جواب سلام او را داد و پرسید: برای قبض روحم آمده ای یا احوالپرسی؟ عزرائیل گفت: برای قبض روحت.
ابراهیم(ع) گفت: آیا دوستی را دیده ای كه دوستش را بمیراند؟!
عزرائیل بازگشت و به خدا عرض كرد ابراهیم چنین می گوید.خداوند به او وحی نمود: به ابراهیم بگو آیا دوستی دیده ای كه از دیدار دوستش بی علاقه باشد؟ همانا دوست به دیدار دوستش علاقه مند است.ابراهیم به دیدار لقای خدا با اشتیاق شتافت و با شور و شوق دعوت حق را پذیرفت.
----------------------------------------------------------------------------------------------------
منبع:
http://www.giltblog.mihanblog.com/post/285 (http://njavan.com/forum/redirector.php?url=http%3A%2F%2Fwww.giltblog.mihan blog.com%2Fpost%2F285)