touraj atef
16th August 2010, 01:59 PM
http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/08/akiii1.jpg?w=104&h=150 (http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/08/akiii1.jpg)سالها پيش فيلمي مشهو ر به نام “آوازه خو ان و نه آواز ” را به هنر مندي اسپنسر تر يسي هنر پيشه شهير آمر يكائي ديده ام در اين فيلم تر يسي در نقش يك پدر رو حاني بازي مي كر د كه در شهري كه در او ج تبهكاري بو د آوازي ز عشق و انسانيت سر داد در طي اين فيلم هنر پيشه اي كه نقش بزر گتر ين تبهكار شهر را بازي مي كر د با اقدامات فر او ان مانعي بو د بر اي هم آوازي مردم با پدر رو حاني كه از عشق و انسانيت صحبت مي كرد در صحنه آخر فيلم و قتي كه تبه كار در آستانه مر گ بو د به پدر رو حاني گفت “من به هيچ چيز اعتقاد ندار م و همه چيز هائي كه تو مي گفتي بي اهميت بو دند تنها آواز ه خو اني چو ن تو تو انسته بو د آن آو از ها را خوش آهنگ نمايد” و بعد از گفتن اين جمله درگذشت و پدر رو حاني را در حسر ت گذ اشت ….
سالها از ديدن آن فيلم گذ شته است و من ديدم كه در بسياري از مو اقع آو از ه خو اناني بو ده اند كه ز يبا گفته اند و آو ازي بي ارزش را خوش آينده كر ده اند و در بسياري از او قات آو از هاي ز يبائي بو ده اند كه آو از خو انان ناشي آن را بد جلو ه داده اند و باز هم ديده ام گاهي نه آو از ز يبا بو ده و نه آو از خو ان پس حكايت ز و د به اتمام ر سيده و جاو دانه آن را هم ديده ام كه هم آو از و هم آو از ه خو ان ز يبا بو ده اند و اين حكايت ز ماني است كه نيت پاك بو ده و اين نيت پاك و اين حسي كه از انتهاي قلب آيد باعث شده است كه هم آواز و هم آو از ه خو ان ز يبا تر نم كنند حكايت اين ر و ز هاي من نيز به گو نه اي اين گو نه بو ده است سالها است كه نقل ناخدائي دارم بحث من هر گز ناخدا نبو ده است و اين اعترافي است كه بايد نمايم مهم ناخدا نيست مهم حتي قلم ز د نهاي ناقض تورج نامي نيست مهم اين نيتي است كه من بي هيچ اد عائي در طي اين سالها داشته ام ز يرا از استادم حافظ ياد گر فته ام
با مد عي نگو ئيد اسر ار عشق و مستي
تا بي خبر بميرد در درد خو د پرستي
آري نخو استه ام مد عي عشق باشم بلكه فقط از عشق و آنچه از عشق دانستم گفته ام هم ز بهر خو د و هم ز بهر مهر به همديگر و من از عشق گو يم از آو از عشق از آواز دلداد گي ها از آغاز دو ست داشتن ها از آغاز باو ر هائي كه سالها است به ما گفته اند و از آنها بي خبر يم من تنها آو از آنها را مي گو يم و اين آو از ها است كه ز يبا است نه نغمه هائي كه با اين قلم شكسته ام مي نگارم هيچگاه اد عا نكر ده ام كه خو ب آو از خو اني هستم و هيچ گاه نخو استه ام چو ن حديث مهر بانوي جاو دانه ام فر وغ فر خز اد را تكرار كنم كه سرود
“من در ميان مر دماني ز ند گي مي كنم كه همچنان كه ترا مي بو سند در ذهن خو يش طناب دار ترا مي بافند……………”
من هيچ نيستم و باو ر كنيد كه اين يك فر يب مردمداري نيست بسياري از اين كلماتي را كه گفته ام خو د سالها بر خلاف آن عمل كرده و بعد يافته ام كه عشق بايد و رزيد و خو استم كه آن را با نيتم كه عشق به همه بو د دهم بر ايم جاي فر يب كاري نيست زند گي آنقدر كو تاه است كه نه ار زش فر يب و نه ار زش دلشكستن دل كسي را دارد آنچه كه مي ماند عشق است و نيتي كه پشت هر آواز و آو ازه خو اني است و پس از سالها كه از ديدن آن فيلم گذ شته است تنها مي گو يم هم آواز و هم آو از خو ان و لي از همه مهمتر نيت است و كسي كه از عشق مي گو يد اگر نيت پليدي داشته باشد اگر بخو اهد بازار مكاره حضو ر خو يش را به نمايش گذارد اگر بخو اهد خو د را فر شته اي نشان دهد و ديگر ان را به و ادي تو هم كشد اگر بخو اهد انتقام گير د اگر بخو اهد به دنبال هوس باشد نه آواز و نه آوازه خو انيش مستمر خو اهد بو د امروزمي گو يم ناخدا هيچ نيست تو ر ج هيچ نيست قلمش هيچ نيست تنها او مي خو اهد پيكر فر يبي چو ن آنچه مه بانو يش گفت نداشته باشد و با فر و غم اين مجال را پايان بر م
مائيم ما كه طعنه زاهد شنيده ايم
مائيم ما كه جامه تقوي در يده ايم
زيرا در و ن اين جامه پر فريب
جزپيكر ريا نديده ايم
اين آتشي كه در دل من شعله مي كشد
گر به دامان شيخ فتاده بو د
شايد به ما كه سو خته ايم از شراره عشق
نام گنه كاره و ر سو ا نداده بود
سالها از ديدن آن فيلم گذ شته است و من ديدم كه در بسياري از مو اقع آو از ه خو اناني بو ده اند كه ز يبا گفته اند و آو ازي بي ارزش را خوش آينده كر ده اند و در بسياري از او قات آو از هاي ز يبائي بو ده اند كه آو از خو انان ناشي آن را بد جلو ه داده اند و باز هم ديده ام گاهي نه آو از ز يبا بو ده و نه آو از خو ان پس حكايت ز و د به اتمام ر سيده و جاو دانه آن را هم ديده ام كه هم آو از و هم آو از ه خو ان ز يبا بو ده اند و اين حكايت ز ماني است كه نيت پاك بو ده و اين نيت پاك و اين حسي كه از انتهاي قلب آيد باعث شده است كه هم آواز و هم آو از ه خو ان ز يبا تر نم كنند حكايت اين ر و ز هاي من نيز به گو نه اي اين گو نه بو ده است سالها است كه نقل ناخدائي دارم بحث من هر گز ناخدا نبو ده است و اين اعترافي است كه بايد نمايم مهم ناخدا نيست مهم حتي قلم ز د نهاي ناقض تورج نامي نيست مهم اين نيتي است كه من بي هيچ اد عائي در طي اين سالها داشته ام ز يرا از استادم حافظ ياد گر فته ام
با مد عي نگو ئيد اسر ار عشق و مستي
تا بي خبر بميرد در درد خو د پرستي
آري نخو استه ام مد عي عشق باشم بلكه فقط از عشق و آنچه از عشق دانستم گفته ام هم ز بهر خو د و هم ز بهر مهر به همديگر و من از عشق گو يم از آو از عشق از آواز دلداد گي ها از آغاز دو ست داشتن ها از آغاز باو ر هائي كه سالها است به ما گفته اند و از آنها بي خبر يم من تنها آو از آنها را مي گو يم و اين آو از ها است كه ز يبا است نه نغمه هائي كه با اين قلم شكسته ام مي نگارم هيچگاه اد عا نكر ده ام كه خو ب آو از خو اني هستم و هيچ گاه نخو استه ام چو ن حديث مهر بانوي جاو دانه ام فر وغ فر خز اد را تكرار كنم كه سرود
“من در ميان مر دماني ز ند گي مي كنم كه همچنان كه ترا مي بو سند در ذهن خو يش طناب دار ترا مي بافند……………”
من هيچ نيستم و باو ر كنيد كه اين يك فر يب مردمداري نيست بسياري از اين كلماتي را كه گفته ام خو د سالها بر خلاف آن عمل كرده و بعد يافته ام كه عشق بايد و رزيد و خو استم كه آن را با نيتم كه عشق به همه بو د دهم بر ايم جاي فر يب كاري نيست زند گي آنقدر كو تاه است كه نه ار زش فر يب و نه ار زش دلشكستن دل كسي را دارد آنچه كه مي ماند عشق است و نيتي كه پشت هر آواز و آو ازه خو اني است و پس از سالها كه از ديدن آن فيلم گذ شته است تنها مي گو يم هم آواز و هم آو از خو ان و لي از همه مهمتر نيت است و كسي كه از عشق مي گو يد اگر نيت پليدي داشته باشد اگر بخو اهد بازار مكاره حضو ر خو يش را به نمايش گذارد اگر بخو اهد خو د را فر شته اي نشان دهد و ديگر ان را به و ادي تو هم كشد اگر بخو اهد انتقام گير د اگر بخو اهد به دنبال هوس باشد نه آواز و نه آوازه خو انيش مستمر خو اهد بو د امروزمي گو يم ناخدا هيچ نيست تو ر ج هيچ نيست قلمش هيچ نيست تنها او مي خو اهد پيكر فر يبي چو ن آنچه مه بانو يش گفت نداشته باشد و با فر و غم اين مجال را پايان بر م
مائيم ما كه طعنه زاهد شنيده ايم
مائيم ما كه جامه تقوي در يده ايم
زيرا در و ن اين جامه پر فريب
جزپيكر ريا نديده ايم
اين آتشي كه در دل من شعله مي كشد
گر به دامان شيخ فتاده بو د
شايد به ما كه سو خته ايم از شراره عشق
نام گنه كاره و ر سو ا نداده بود