touraj atef
9th August 2010, 11:20 AM
در خستگی ر و ز مر گیها به دنبال ماو ائی بر ای خو یشتنم می گر دم
ماو ائی که آرامشی را بر ایم به ار مغان آو ر د آرامشی که نه مر دابی است و نه می خو اهم شو ر و هیجان در یائی داشته باشد شاید تنها یک سکو ن در جزیره ای در میان در یای ز ند گی که اند کی کشتی خو د را لنگر انداز م نگاهی به دو ر دست داشته باشم شاید بخو اهم شاد مانی را و مبار زه را و نبر د با مو جهای سر گر دان زند گی را پس از فر و نشاندن مو جهای در و نم باز تجر به کنم از آمدن و ر فتنها خسته شده ام از گفتار های جعلی و مهر و ر زیهایم خسته گشته اند دلم هو ای تاز ه ای خو اهد هو ائی که در آن نشانه های رسمی و جعلی نباشند دو ست ندار م دیگر به آن که عزیزم نیست باز " عزیزم " گو یم دو ست ندار م پیامکهای بی معنی فر ستم و آن را سر شار از نشانه های بی ر و ح الکتر و نیکی عاشقانه کنم دو ست دار م لختی آرام گیر م و ز ین کشمکش در و ن ر ه به سو ئی ز نم خسته گشته ام خسته از این همه دغد غه از این همه نام از این همه صو ر تکهای نا آشنا و بیگانه ای که به آنان بی محابا در و غین ندای "آشنا و "آشنا" می ز نم دلم ز شکستگیها به فغان است به ندای خو اجه چقدر انس گر فته ام و هر د م او مر ا می خو اند و باز گوید
در اندرو ن من خسته دل ندانم کیست
که من خمو شم و او در فغان و غو غا است
و من خموش نیستم من در پس لبخند های پنهان شده ام من در میان دستهای نا آشنا به دنبال بو سه ای ز انتهای قلبم می گر د م بو سه ای که لبهایم را در و رای آن از یاد بر م بو سه ای که بر او ز نم که نه طناب داری بر ایم بافته است و. نه من به دنبال به حلقه کشید ن او در لو ای یک " خیال تو خالی " باشم من می خو اهم خو د باشم در این جزیره و به تر نم عاشق دلانی که عشق را فر یاد می ز نند گوش دهم می خو اهم در سکو تم آرام گیر م در سکو تی که بهر یافتن راهی ز پیچ در پیچ آشنایان و نا آشنایان است در این بحر عمیق غر قه گشته ام در بحری که آشنایان ره عشق را به سوی عشق خو استم بنماید اما غر قه گشتم و نگشتم به عشق آلو ده و آنچه مر ا آلاینده است حس پنهان شر م و حیا ئی است که از کو د کی داشتم و حال می خو اهم کمی به آن ر نگ ر یا ز نم و فر یاد " عاشقم " و " عاشقم " را بی دلیل و بی عشقی گستر ه کنم می خو اهم عشق را فر یاد ز نم می خو اهم معشو ق را بینم نه در میان صو ر تهای پیاپی و بی گفتگو ئی که تنها کلامم بر ای آنان خوش است می خو اهم کلامی شنو م ز سکو ت عشقی در و رای خیال و معشو قی که لبخند او چشمهایش بر ایم یگانه باشد می خو اهم قدری آرام گیر د در این جزیره دلشکستگیها مقصد بعدیم جز یر ه تعهدی است که به چشمهای او دار م می خو اهم قبل از ر سیدن به جز یر ه تعهد کمی آرام گیر م می خو اهم چشمهایش و لبخندش و وجود ش پر نیان خیالم شو د می خو اهم او و تنها او باشد او که امر و ز او ر ا سخت در خیالم به آغوش کشیده ام می خو اهم کسی مرا از میان نو شته هایم تعقیب نکند می خو اهم کسی به غیر از نو شته هایم باشم نو شته های آیات دلشکستگی ها من است می خو اهم نشانه های عشقم را رو زی بنگار م روزی که این اندر و ن غمگینم آرام گیر د و حال می دانم که این اندر و ن غمگینم کیست ؟ این اندر و ن غمگینم او است که می خو اهم نباشم او که ماحصل شلاقهای بی انتهای بی تو جهی من بو د او که مر ا این گو نه خشمگین و بی احساس بساخت او و آنها چه فر قی می کند ؟ او بسیاری در ز ند گی من نقش داشته است او که آن دیگری است آن دیگری که به او تعهد داشتم و بار ها در گستر ه ز ند گیم شلاق بی تعهدی از او را خو ر د م و بعد بی حس شد م و بعد شلاق به دشت گر فتم و تعهد و احساس و تو جه و دلداد گی را به دو ر افکنم حال می خو اهم شلاق را بسو ز انم و خو د را بسو ز انم و در این جیز ه تنهائی ها خو د را و نه ناخدا را بیایبم آری حقیقت چنین است ر و زی او را که شلاق بی تعهدی ندارد خو اهم یافت همان ر و زی که من نیز بی تعهدی را شلاق ز ده ام آری او را خو اهم یافت و امر و زبه تو ای نا آشنا که آشنا می خو اند من خو اهم گفت مرا در جزیره سکو ت خو اهی یافت
ماو ائی که آرامشی را بر ایم به ار مغان آو ر د آرامشی که نه مر دابی است و نه می خو اهم شو ر و هیجان در یائی داشته باشد شاید تنها یک سکو ن در جزیره ای در میان در یای ز ند گی که اند کی کشتی خو د را لنگر انداز م نگاهی به دو ر دست داشته باشم شاید بخو اهم شاد مانی را و مبار زه را و نبر د با مو جهای سر گر دان زند گی را پس از فر و نشاندن مو جهای در و نم باز تجر به کنم از آمدن و ر فتنها خسته شده ام از گفتار های جعلی و مهر و ر زیهایم خسته گشته اند دلم هو ای تاز ه ای خو اهد هو ائی که در آن نشانه های رسمی و جعلی نباشند دو ست ندار م دیگر به آن که عزیزم نیست باز " عزیزم " گو یم دو ست ندار م پیامکهای بی معنی فر ستم و آن را سر شار از نشانه های بی ر و ح الکتر و نیکی عاشقانه کنم دو ست دار م لختی آرام گیر م و ز ین کشمکش در و ن ر ه به سو ئی ز نم خسته گشته ام خسته از این همه دغد غه از این همه نام از این همه صو ر تکهای نا آشنا و بیگانه ای که به آنان بی محابا در و غین ندای "آشنا و "آشنا" می ز نم دلم ز شکستگیها به فغان است به ندای خو اجه چقدر انس گر فته ام و هر د م او مر ا می خو اند و باز گوید
در اندرو ن من خسته دل ندانم کیست
که من خمو شم و او در فغان و غو غا است
و من خموش نیستم من در پس لبخند های پنهان شده ام من در میان دستهای نا آشنا به دنبال بو سه ای ز انتهای قلبم می گر د م بو سه ای که لبهایم را در و رای آن از یاد بر م بو سه ای که بر او ز نم که نه طناب داری بر ایم بافته است و. نه من به دنبال به حلقه کشید ن او در لو ای یک " خیال تو خالی " باشم من می خو اهم خو د باشم در این جزیره و به تر نم عاشق دلانی که عشق را فر یاد می ز نند گوش دهم می خو اهم در سکو تم آرام گیر م در سکو تی که بهر یافتن راهی ز پیچ در پیچ آشنایان و نا آشنایان است در این بحر عمیق غر قه گشته ام در بحری که آشنایان ره عشق را به سوی عشق خو استم بنماید اما غر قه گشتم و نگشتم به عشق آلو ده و آنچه مر ا آلاینده است حس پنهان شر م و حیا ئی است که از کو د کی داشتم و حال می خو اهم کمی به آن ر نگ ر یا ز نم و فر یاد " عاشقم " و " عاشقم " را بی دلیل و بی عشقی گستر ه کنم می خو اهم عشق را فر یاد ز نم می خو اهم معشو ق را بینم نه در میان صو ر تهای پیاپی و بی گفتگو ئی که تنها کلامم بر ای آنان خوش است می خو اهم کلامی شنو م ز سکو ت عشقی در و رای خیال و معشو قی که لبخند او چشمهایش بر ایم یگانه باشد می خو اهم قدری آرام گیر د در این جزیره دلشکستگیها مقصد بعدیم جز یر ه تعهدی است که به چشمهای او دار م می خو اهم قبل از ر سیدن به جز یر ه تعهد کمی آرام گیر م می خو اهم چشمهایش و لبخندش و وجود ش پر نیان خیالم شو د می خو اهم او و تنها او باشد او که امر و ز او ر ا سخت در خیالم به آغوش کشیده ام می خو اهم کسی مرا از میان نو شته هایم تعقیب نکند می خو اهم کسی به غیر از نو شته هایم باشم نو شته های آیات دلشکستگی ها من است می خو اهم نشانه های عشقم را رو زی بنگار م روزی که این اندر و ن غمگینم آرام گیر د و حال می دانم که این اندر و ن غمگینم کیست ؟ این اندر و ن غمگینم او است که می خو اهم نباشم او که ماحصل شلاقهای بی انتهای بی تو جهی من بو د او که مر ا این گو نه خشمگین و بی احساس بساخت او و آنها چه فر قی می کند ؟ او بسیاری در ز ند گی من نقش داشته است او که آن دیگری است آن دیگری که به او تعهد داشتم و بار ها در گستر ه ز ند گیم شلاق بی تعهدی از او را خو ر د م و بعد بی حس شد م و بعد شلاق به دشت گر فتم و تعهد و احساس و تو جه و دلداد گی را به دو ر افکنم حال می خو اهم شلاق را بسو ز انم و خو د را بسو ز انم و در این جیز ه تنهائی ها خو د را و نه ناخدا را بیایبم آری حقیقت چنین است ر و زی او را که شلاق بی تعهدی ندارد خو اهم یافت همان ر و زی که من نیز بی تعهدی را شلاق ز ده ام آری او را خو اهم یافت و امر و زبه تو ای نا آشنا که آشنا می خو اند من خو اهم گفت مرا در جزیره سکو ت خو اهی یافت