PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : جبران خلیل جبران



MR_Jentelman
6th August 2010, 12:53 PM
جبران خلیل جبران- که بعدها در آمریکا به نام کوتاه شده «خلیل جبران» معروف شد- در سال 1883 در دهکده کوهستانی سرسبزی به نام بشری در شمال لبنان در یک خانواده مسیحی مارونی به دنیا آمد.

مارونی ها پیروان فرقه ای از مذهب کاتولیک هستند که در قرن پنجم میلادی، به دست راهبی به نام مارون قدیس پی ریزی شد و در خاورمیانه گسترش یافت. امروز بیشتر مسیحیان عرب از این فرقه اند. روحانیان کاتولیک مارونی بر خلاف روحانیان کاتولیک رومی حق ازدواج دارند، و مادر جبران خلیل دختر بی سواد یک کشیش مارونی بود.

پدر جبران، که او هم جبران خلیل نام داشت، مرد مسؤولیت ناشناسی از کار درآمد و خانواده اش را فقیر و بی سرپرست گذاشت.

تحصیلات جبران خلیل هم در کودکی ناگریز فقیرانه بود و کمابیش به خواندن ترجمه عربی کتاب مقدس و فرا گرفتن مبادی مسیحیت به زبان سریانی نزد کشیش دهکده منحصر می شد. جبران تحصیلات جدی تر ولی نه چندان مفصل خود را بعدها در آمریکا- و نیز در سفر چهار ساله ای به لبنان انجام داد.

او با آن که در دوازده سالگی همراه با خانواده اش به آمریکا مهاجرت کرد و به تابعیت آمریکا درآمد، همیشه خود را لبنانی می دانست و با مردم لبنان همدردی داشت. پس از درگذشت جبران در چهل و هشت سالگی، در 1931، مردم لبنان جسد او را به کشورش باز گرداندند و پس از تشییع جنازه دو روزه ای او را در دهکده زادگاهش به خاک سپردند. امروز نام و آثار جبران خلیل جبران در ردیف افتخارات مردم لبنان است.

رفتن خانواده جبران به آمریکا جزئی بود از یک موج مهاجرت تاریخی که در سال های پایان قرن گذشته بر اثر رکود اقتصادی و بیکاری وسیع ناشی از باز شدن کانال سوئز در خاور میانه پیش آمد؛ مادر جبران خلیل با خانواده بی سرپرستش به خیل مهاجران آمریکا پیوست و در تابستان 1895 به نیویورک رسید، و سپس در محله عرب نشین و فقیر جنوب شهر بستون ساکن شد.

او با دست فروشی و دوره گردی، و سپس با دکان داری، نان خانواده اش را در می آورد. از خانواده او جبران خلیل تنها بچه ای بود که توانست به مدرسه برود و سواد بیاموزد.



http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/img/daneshnameh_up/1/1d/9647650388_b.jpg
در 1898 جبران خلیل، با آن که هنوز تحصیلات انگلیسی اش به جایی نرسیده بود، برای آموختن زبان و ادبیات عربی و فرانسوی به لبنان برگشت و تا 1902 در آنجا ماند. در این سال ها استعدادهای او در زمینه نویسندگی و طراحی رفته رفته آشکار شد و شخصیت خاص او شکل گرفت: جوانی با موی بلند و لباس غیر متعارف و روحیه و رفتار شیدا و شاعرانه، شیفته صلح و صفا، بیزار از ستم حکومت عثمانی و بیگانه از تعالیم کلیسای کاتولیک.

این جوان در آخرین سال اقامتش در لبنان با همکاری دوستی با نام یوسف الحویک مجله ای به نام المناره دایر کرد؛ در این نشریه بود که نخستین نوشته های عربی و طرح های سیاه قلم او منتشر شد. در بهار 1902 او برای پیوستن به خانواده اش به آمریکا برگشت.

در بهار 1904 نمایشگاهی از طرح های سیاه قلم جبران در بستون بر پا شد و مورد توجه منتقدان هنری را گرفت؛ اما اهمیت بیشتر این نمایشگاه، از لحاظ خود جبران، در آن بود که او را با زنی به نام مری هسکل آشنا کرد. مری ده سال از جبران بزرگ تر بود، و در زندگی ادبی جبران نقش مهمی بازی کرد، زیرا او بود که جبران را تشویق کرد که به جای ترجمه آثار عربی اش به انگلیسی، مستقیماً به زبان انگلیسی بنویسد، و خود او ویرایش نوشته های انگلیسی جبران را بر عهده گرفت.

مری هسکل حتی دفتر خاطرات روزانه ای درست کرد که جزئیات دیدارها و گفت و گوهای خود را با جبران در آن می نوشت. این خاطره نویسی هفده سال، یعنی تا مرگ جبران در 1931، ادامه یافت. بعدها دفتر خاطرات روزانه مری هسکل به عنوان بزرگ ترین منبع اطلاع نویسندگان زندگی نامه های جبران خلیل جبران شناخته شد.

مشهورترین اثر "جبران" پیامبر مشتمل بر 26 مقاله شاعرانه است که در دهه 1960 در آمریکا بسیار محبوبیت یافت .



http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/img/daneshnameh_up/0/00/9647650329_b.jpg
از دیگر آثار او عبارتند از:

"بال های شکسته" 1912
"اشک و لبخند" 1914
"دیوانه" 1918
"شن و دریا" 1926
"خدایان زمین" 1929
"سرگردان" 1932
"باغ پیامبر" 1933


نمونه هایی از نثر جبران





http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/img/daneshnameh_up/4/43/divaneh-jebran.jpg

از کتاب "دیوانه"

سگ دانا

یک روز سگ دانایی از کنار یک دسته گربه می گذشت.
وقتی که نزدیک شد و دید که گربه ها سخت با خود سرگرم اند و اعتنایی به او ندارند، ایستاد.
آنگاه از میان آن دسته، یک گربه درشت و عبوس پیش آمد و گفت "ای برادران دعا کنید؛ هر گاه دعا کردید و باز هم دعا کردید و کردید، آنگاه یقین بدانید که باران موش خواهد آمد."
سگ چون این را شنید در دل خود خندید و از آنها روبرگرداند و گفت "ای گربه های کور ابله، مگر ننوشته اند و مگر من و پدرانم ندانسته ایم که آنچه به ازای دعا و ایمان و عبادت می بارد موش نیست بلکه استخوان است."

مترسک

یک بار به مترسکی گفتم "از ایستان در این دشت خلوت خسته نشده ای؟" گفت: "لذت ترساندن عمیق و پایدار است، من از آن خسته نمی شوم".
دمی اندیشیدم و گفتم: "درست است؛ چون که من هم مزه این لذت را چشیده ام."
او گفت:" فقط کسانی که تن شان از کاه پر شده باشد این لذت را می شناسند."
آنگاه من از پیش او رفتم، و ندانستم که منظورش ستایش از من بود یا خوار کردن من.
یک سال گذشت و در این مدت مترسک فیلسوف شد.
هنگامی که باز از کنار او می گذشتم دیدم دو کلاغ دارند زیر کلاهش لانه می سازند.

دو قفس

در باغ پدرم دو قفس هست. در یکی شیری ست، که بردگان پدرم از صحرای نینوا آورده اند؛ در دیگری گنجشکی ست بی آواز.
هر روز سحرگاهان گنجشک به شیر می گوید "بامدادت خوش، ای برادر زندانی."


منبع:دانشنامه رشد

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد