PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : حکایت جالب...



pini
2nd August 2010, 12:09 PM
رانندگي آن اتومبيل که يک مرد جوان با لباس شيک ، کفشهاي Gucci ، عينک Ray-Ban و کراوات YSL بود، سرش را از پنجره اتومبيل بيرون آورد و پرسيد: اگر من به تو بگويم که دقيقا چند راس گوسفند داري، يکي از آنها را به من خواهي داد؟
چوپان نگاهي به جوان تازه به دورانرسيده و نگاهي به رمهاش که به آرامي در حال چريدن بود، انداخت و با وقار خاصي جواب مثبت داد.
جوان، ماشين خود را در گوشه‏اي پارک کرد و کامپيوتر Notebook خود را به سرعت از ماشين بيرون آورد، آن را به يک تلفن راه دور وصل کرد، وارد صفحه‏ي NASA روي اينترنت، جايي که مي‏توانست سيستم جستجوي ماهواره‏اي ( GPS ) را فعال کند، شد.




منطقه ي چراگاه را مشخص کرد، يک بانک اطلاعاتي با 60 صفحه کاربرگ Excel را به وجود آورد و فرمول پيچيده‏ي عملياتي را وارد کامپيوتر کرد .
بالاخره 150 صفحه ‏ي اطلاعات خروجي سيستم را توسط يک چاپگر مينياتوري همراهش چاپ کرد و آنگاه در حالي که آنها را به چوپان مي‏داد، گفت : .... شما در اينجا دقيقا 1586 گوسفند داري.
چوپان گفت: درست است. حالا همين‏طور که قبلا توافق کرديم، مي‏تواني يکي از گوسفندها را ببري.
آنگاه به نظاره ي مرد جوان که مشغول انتخاب کردن و قرار دادن آن گوسفند در داخل اتومبيلش بود، پرداخت.
وقتي کار انتخاب آن مرد تمام شد، چوپان رو به او کرد و گفت: اگر من دقيقا به تو بگويم که چه کاره هستي، گوسفند مرا پس خواهي داد؟
مرد جوان پاسخ داد: آري، چرا که نه!
چوپان گفت: تو يک مشاور هستي.
مرد جوان گفت: راست مي‏گويي، اما به من بگو که اين را از کجا حدس زدي؟
چوپان پاسخ داد: کار ساده‏اي است.




بدون اينکه کسي از تو خواسته باشد، به اينجا آمدي.
براي پاسخ دادن به سوالي که خود من جواب آن را از قبل مي‏دانستم، مزد خواستي.
مضافا، اينکه هيچ چيز راجع به کسب و کار من نمي‏داني، چون به جاي گوسفند، سگ مرا برداشتيد!

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد