PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : « آیا می دونستی همیشه تنهایی؟! »



تاری
26th July 2010, 12:32 AM
یارب

با سلام به همراهان گرامی!

« آیا می دونستی همیشه تنهایی؟! »

مدت یک سالی می شود که ذهنم به این موضوع مشغول است و در جهت درستی یا نادرستی آن هم روز به روز، همسوی حرکت زندگی، علاقمندانه و جدی تر در عمق موضوع فرو می روم. نظرات متفاوت و جالبی هم گردآوری کردم که لااقل بر دریافت درونی خودم مفید بوده است. در این ارتباط خیلی مشتاق بودم نظر شما عزیزان را هم بدونم که صورت مسئله ی موجود را تائید می کنید یا نه؟!


ما به عنوان سندی زنده از خلقت که از طی سفر عمرمان به دریافتهایی رسیده ایم که می تواند در این همفکری برای همدیگر راه گشا و مفید واقع شود.
مخصوصا چون هر کدام از منظر خود به این مسئله نگاه می کنیم نظرات متفاوت می تونه دریچه ای را برای شناخت و هدف و چرایی و چگونگی بودنمان و رفتنمان را به رویمان باز کند.


در ادامه بیشتر توضیح خواهم داد.
ممنون

یاعلی

تاری
26th July 2010, 12:34 AM
یارب

خیلی از انسانها همیشه دریافتهای قلبی خود را برای خود در گوشه ای از دلشون نگه می دارند و برای دیگران بازگو نمی کنند. بارها در بیان علت این نگفتن شنیده ام که :

· گفتن یا نگفتنش چه فایده ای برای شما می تونه داشته باشه؟
· شخصیت درونی من چه ربطی به شما داره؟
· گفتنش هیچ کمکی بهتون نمی کنه!
· اگه از درونم بگم از پا می افتید چون خیلی مصیبتا دیدم.
· شما هم به نوبه ی خود بهش می رسید که من رسیدم، پس گفتنش بی فایده است.
· و . . . هزار و یک دلیل برای نگفتن.

در بیشتر موارد بالا ظاهر مسئله مورد توجه بوده که دلیل اصلی دانستن از دریافتهامون اینه که بعد از گذراندن این مسیر پرسنگلاخ زندگی چی فهمیدیم و خودمونو در چه موقعیتی از آفرینش می دونیم و به چه نتیجه ای رسیدیم! وقتی به ظاهر ما رو خانوم مهندس می شناسن، یا مدیر، مربی، پزشک، روانشناس، کشیش، موبد، راهب، طلبه، خادم، استاد، قهرمان جهانی، کشاورز، کارگر، مامور شهرداری، هنرمند، آشپز، شوفر، خلبان، . . . می شناسند چی؟!

خواهشا" در صورت ارائه ی نظر، ـ نظر ـ شفاف و روشن مطرح بشه و بدون هیچ مطلب کتابی و کلیشه ای.
بازم ممنون.

و اما سوال اصلی مون:
« آیا می دونستی همیشه تنهایی؟! »
نظر شما دراین مورد چیه؟

یاعلی

تاری
26th July 2010, 12:36 AM
یارب

و اما دلیل بنده برای دانستن و مطرح کردن دریافتهای درونی:

وقتی قران را مطالعه می کنیم با هزاران راز و رمز مواجه می شویم که جز سردرگمی و در ادامه ی درکش ، سکوت را موجب می شود در برابر عظمت خدا و آفرینش کبریایی.
و در مطالعه ی مسیر رفته ی خودم از زندگی، و آینده ی مجهول دنیوی به این می رسم که از کنار هم گذاشتن عقاید و درونیات هزاران بنده ی آفرینش می شه تا حدودی به اسرار آفرینش پی برد و به آرامش رسید؛ که خدا هم ما را به تفکر و مطالعه خوانده است.
در این نوع مکاشفه دیگه، لازم نیست که فرضیه با روشهای ریاضی به اثبات و یا رد برسه.

و اما سوال اصلی مون:
« آیا می دونستی همیشه تنهایی؟! »
نظر شما دراین مورد چیه؟

( هر عقیده ای محترم و قابل ستایشه و قراره عقاید در کنار هم جمع بشه . )
ممنون
یاعلی
..............

moji5
26th July 2010, 01:59 PM
منظورتون رو نمیفهمم
این که دریافت قلبی از موضوعی داشته باشیم و اون رو به اینکه تنها هستیم ربط بدیم خیلی سخته
درسته شاید هر کسی یه برداشتی از موضوع داشته باشه
اما موضوعات این چنینی همیشه اخرش به یه جا ختم میشه
همونطور که میدونید تو هر دینی در نهایت و اخرین نقطه بازهم کسی هست که باهاش حرف بزنی
حتی شده به طور ناخوداگاه وقتی مشکل داری با کسی که دیده نمیشه یا نمیشناسی گلایه میکنی یا با هاش حرف میزنی
پس حتی وقتی دین هم نداریم بازهم تنها نیستیم
از نظر علمی و تجربی و خیلی نظرات دیگه خداوند عالم بودنش تایید شده
و نمیشه این رو انکار کرد
پس باز هم تنها نیستیم
وجود شیطان هم اثبات شده پس اینم نشونه دیگه ای که تنها نیستیم
نکته غیر قابل انکاره دیگه ای که وجود داره عکس العمل اعمالمونه
تو علم اثبات شده نیرو از بین نمیره بلکه تبدیل میشه
حالا کمی روی نیرویی که اعمالمون از خودشون ازاد میکنن فکر کنین
میبینین که اصلا" تنها نیستیم
ولی یه نکته رو دوست دارم اشاره کنم
از کسانی که این تاپیک رو میخونن میخوام این حالت رو تجربه کنن
روی زمین دراز بکشید و بدنتون رو رها کنید
به چیز خاصی فکر نکنید و در ارامش تون به بدنتون از لحاط فیزیکی فکر کنید
خودتون رو تو ذهنتون مجسم کنید یه بدن معلق در هوا و ثابت
حالا بیاید سعی کنید درون اون جایی که روحتون قرار داره رو ببینید
امیدووارم همتون از این که روحتون رو میبینید خوشحال باشید
چون خیلی ها روحشون رو فراموش کردن و به فکر اون نیستن
بیشتر به فکر تکامل ظاهری و ساخت بدن هستن
اما جالبه که بدونید بدن اصلا" مهم نیست
فقط برای این ساخته شده که روح درون اون قرار بگیره و بتونه وظیفش رو انجام بده
زخم ها و سایر موارد بدنی و مادی اصلا" برای روح جالب و مفید نیست و اون رو به ضورت واقعی خوشحال و راضی نمیکنه
روح دلش میخواد سرزنده باشه پاک باشه و بی قید و بند باشه
دلش میخواد با خدای خودش در تماس باشه و وظیفش رو به بهترین وجه انجام بده
این چیزیه که روحمون رو خوشحال میکنه
موقعیت اجتماعی مستقیما" روی روح تاثیر نداره بلکه طرز فکر مون روی اون تاثیر میزاره
چند وقتیه وقتی جاییم زخم میشه و یا مشکلی برام پیش میاد اصلا" ناراحت نمیشم و گاهی وقتا بهش توجه نمیکنم
در حدی که روحیم شاد باشه بهش توجه میکنم

امیدوارم باعث ناراحتی دوستان نشده باشم

تاری
26th July 2010, 03:28 PM
منظورتون رو نمیفهمم
این که دریافت قلبی از موضوعی داشته باشیم و اون رو به اینکه تنها هستیم ربط بدیم خیلی سخته
درسته شاید هر کسی یه برداشتی از موضوع داشته باشه
اما موضوعات این چنینی همیشه اخرش به یه جا ختم میشه
همونطور که میدونید تو هر دینی در نهایت و اخرین نقطه بازهم کسی هست که باهاش حرف بزنی
حتی شده به طور ناخوداگاه وقتی مشکل داری با کسی که دیده نمیشه یا نمیشناسی گلایه میکنی یا با هاش حرف میزنی
پس حتی وقتی دین هم نداریم بازهم تنها نیستیم
از نظر علمی و تجربی و خیلی نظرات دیگه خداوند عالم بودنش تایید شده
و نمیشه این رو انکار کرد
پس باز هم تنها نیستیم
وجود شیطان هم اثبات شده پس اینم نشونه دیگه ای که تنها نیستیم
نکته غیر قابل انکاره دیگه ای که وجود داره عکس العمل اعمالمونه
تو علم اثبات شده نیرو از بین نمیره بلکه تبدیل میشه
حالا کمی روی نیرویی که اعمالمون از خودشون ازاد میکنن فکر کنین
میبینین که اصلا" تنها نیستیم
ولی یه نکته رو دوست دارم اشاره کنم
از کسانی که این تاپیک رو میخونن میخوام این حالت رو تجربه کنن
روی زمین دراز بکشید و بدنتون رو رها کنید
به چیز خاصی فکر نکنید و در ارامش تون به بدنتون از لحاط فیزیکی فکر کنید
خودتون رو تو ذهنتون مجسم کنید یه بدن معلق در هوا و ثابت
حالا بیاید سعی کنید درون اون جایی که روحتون قرار داره رو ببینید
امیدووارم همتون از این که روحتون رو میبینید خوشحال باشید
چون خیلی ها روحشون رو فراموش کردن و به فکر اون نیستن
بیشتر به فکر تکامل ظاهری و ساخت بدن هستن
اما جالبه که بدونید بدن اصلا" مهم نیست
فقط برای این ساخته شده که روح درون اون قرار بگیره و بتونه وظیفش رو انجام بده
زخم ها و سایر موارد بدنی و مادی اصلا" برای روح جالب و مفید نیست و اون رو به ضورت واقعی خوشحال و راضی نمیکنه
روح دلش میخواد سرزنده باشه پاک باشه و بی قید و بند باشه
دلش میخواد با خدای خودش در تماس باشه و وظیفش رو به بهترین وجه انجام بده
این چیزیه که روحمون رو خوشحال میکنه
موقعیت اجتماعی مستقیما" روی روح تاثیر نداره بلکه طرز فکر مون روی اون تاثیر میزاره
چند وقتیه وقتی جاییم زخم میشه و یا مشکلی برام پیش میاد اصلا" ناراحت نمیشم و گاهی وقتا بهش توجه نمیکنم
در حدی که روحیم شاد باشه بهش توجه میکنم

امیدوارم باعث ناراحتی دوستان نشده باشم



یارب
با سلام و تشکر فراوان.
آفرین؛ مطالبتون جالب و شفاف و صادقانه بود و جای تامل داره


منظورتون رو نمیفهمم
این که دریافت قلبی از موضوعی داشته باشیم و اون رو به اینکه تنها هستیم ربط بدیم خیلی سخته



منظور بنده اینه که از اینکه تا این سن رسیدید مهم نیست چه سنی، ولی تا اینجا را اجازه داشتید بیایید و به این نقطه ی زندگی رسیدید. خب! حالا چه دریافتی داشتید از موقعیت خودتان به عنوان بنده آفرینش. خودتونو می خواهید در دایره ی آفرینش بسنجید . یعنی تا حالا نشده فکر کنید که من، خود من، بدون این همه افراد دور و برم، شغلم، موقعیتم... می تونم من باشم یعنی تعریف خالص از خودتون. پس من تنهام. اینجاست که می گم انسان تنهاست.
شاید دید بنده بیشتر بر روح خودمه که هنوز نتونستم جسممو ببینم و اینجور سوالا ذهنم می یاد.
شاید فکرم بیشتر درگیر روحمه تا جسمم.
...


اما موضوعات این چنینی همیشه اخرش به یه جا ختم میشه
همونطور که میدونید تو هر دینی در نهایت و اخرین نقطه بازهم کسی هست که باهاش حرف بزنی
حتی شده به طور ناخوداگاه وقتی مشکل داری با کسی که دیده نمیشه یا نمیشناسی گلایه میکنی یا با هاش حرف میزنی
پس حتی وقتی دین هم نداریم بازهم تنها نیستیم
از

کجا؟!
اینجا دین را کنار بذاریم و خودمونو که هستیم بسنجیم.




ولی یه نکته رو دوست دارم اشاره کنم
از کسانی که این تاپیک رو میخونن میخوام این حالت رو تجربه کنن
روی زمین دراز بکشید و بدنتون رو رها کنید
به چیز خاصی فکر نکنید و در ارامش تون به بدنتون از لحاط فیزیکی فکر کنید
خودتون رو تو ذهنتون مجسم کنید یه بدن معلق در هوا و ثابت
حالا بیاید سعی کنید درون اون جایی که روحتون قرار داره رو ببینید
امیدووارم همتون از این که روحتون رو میبینید خوشحال باشید
چون خیلی ها روحشون رو فراموش کردن و به فکر اون نیستن



حالا شما که این برنامه را برای دیدن روح گفتید در این حالت بیایید عمیق به این سوال فکر کنید و همه ی وابستگی ها رو از خودتون دور کنید و به جوابش برسید. چی دریافتی دارید از وجودتون در نقطه ی آفرینش که هستید.
اینکه آیا تنهایی خودتان برایتان ثابت می شه یا نه؟
تنهایی را نمی خواهیم به موضوعی ربط بدیم. می خواهیم بدونیم انسان واقعا" تنهاست یا نه؟
و ...


چند وقتیه وقتی جاییم زخم میشه و یا مشکلی برام پیش میاد اصلا" ناراحت نمیشم و گاهی وقتا بهش توجه نمیکنم
در حدی که روحیم شاد باشه بهش توجه میکنم

و اما در مورد مثالتون:
البته جالبه. بنده تازگیا فقط کافه دستم زخمی بشه، (زخم سطحی) دیگه دنیا رو تموم شده می بینم اصلا فکر نمی کنم که تا دیروز از عمیقترین زخمها هم گذشتم .
و این حالتی که شما اشاره داشتید درست طرز رفتار بنده تا یک سال پیش بوده و لی حالا برعکس.
...



امیدوارم باعث ناراحتی دوستان نشده باشم

چرا نارحت؟
اگر همراهان گرامی لطف کنند و ما را نظراتشون با خبر کنن می خوام این موضوع را عمیقا بشکافیم چون خیلی حرفها و مجهولاتی درش نهفته است که جز اذیت چزی نداره.
بازم ممنون.


یاعلی

Asghar2000
26th July 2010, 07:24 PM
به نظر من:
اگه بتونیم قلبمون رو صیقل بدیم و لکه های سیاه رو ازش پاک کنیم، می تونیم به عمق فطرت و معرفت برسیم!

بعد درک این مسائل برامون خیلی آسون میشه!
بجزاین پرده های زیادی از جلوی دید میره کنار!

moji5
26th July 2010, 08:04 PM
نه
تنها نیستم
میدونی
تنهایی وقتی معنا پیدا میکنه که چیزی نباشه
مثلا" میگن تاریکی وجود نداره یا بعدی به نام تاریکی نداریم
تاریکی زمانی اتفاق میافته که نور نباشه
الانم فکر کنم یه چیزی تو همین مایه هاست
یعنی تنهایی وجود نداره
وقتی بوجود میاد که کسی یا چیزی نباشه
وقتی اینهمه چیز هست تنهایی معنا نداره

kamanabroo
26th July 2010, 08:11 PM
به نظر من اگه درست متوجه شده باشم این مسئله رو نمیشه از یک نظر بررسی کرد
یا بهتر بگم نمیشه جوب مطلق بهش داد که ما انسانها همیشه تنهاییم یا همیشه تنها نیستیم

چون ما انسانها بعضی وقتها تنها میشیم و بعضی وقتها تنها نیستیم
یا به قولی بستگی داره :
اگر از منظر دین نگاه کنیم همونطور که آقا مجتبی هم گفتند تنهایی معنا نداره
اگر از منظر غیر دین یعنی از نگاه خودمون نگاه کنیم تنهایی یعنی وقتی که ما خودمون رو نشناختیم
و چون خودمون رو نشناختیم، کسی که خودش رو نشناخته نمی تونه دنیای اطراف خودش رو هم بشناسه
و آدمهای مثل خودش رو
پس در نتیجه تنهاست
یعنی معلقه، بین آدمها هست اما انگار که نیست
هر روز با خودش هست اما انگار که نیست
چون هیچ شناختی از خودش نداره

اما وقتی که خودمون رو بشناسیم، درک کنیم که هستیم (هستی نه به معنای وجود داشتن بلکه به معنای درک ماهیت انسانی و خلقتی و سبب و هدف از این بودن)
اینجاست که وقتی بفهمیم که هستیم بخاطر اینکه خدا خواسته باشیم
هستیم تا از نعمتهای خداوند لذت ببریم
هستیم تا از خودشناسی به خداشناسی برسیم
هستیم تا به خدا برسیم و در لایتناهای نعمتها و رضایت خداوند غرق بشیم
اینجاست که تمام خلقت رو، خداوند رو، ائمه رو ، طبیعت رو ، فطرت ها رو و ... در کنار خودمون می بینیم و
هیچ وقت احساس تنهایی نمی کنیم

بستگی داره چطور به خودمون و اطرافمون نگاه کنیم
و چطور خودمون رو بشناسیم....

اما چون شناخت بحثی فرا دینی محسوب میشه
بهتره بگم که چه از نظر دین چه غیر دین تنهایی یعنی سردرگمی و نشناختن خود
می بخشین که سرتون رو درد آوردم

LaDy Ds DeMoNa
26th July 2010, 09:07 PM
« آیا می دونستی همیشه تنهایی؟! »


به نظر من همه آدمها تو جزيره تنهايي خودشونن !!
جزيره تنهايي من خيلي بزرگتره [cheshmak]

kab
26th July 2010, 09:44 PM
تنهايي؟

راستش سوال سختيه

من اين طور فكر ميكنم كه انسان وقتي احساس ضعف ميكنه البته به لحاظ روحي احساس تنهايي بهش دست ميده

خيلي وقت ها براي من پيش اومده كه مشكلي داشتم و تو فكر و احساس خودم خودم رو خيلي تنها ميدونستم ولي وقتي رفتم در خونه خدا تازه يادم اومد كه لااقل يكي هست كه هميشه كنار من هست و از مادرم هم براي من دلسوز تره

نميشه گفت هميشه تنها هستيم

آقا مجتبي حرف قشنگي زد

طبق قانون اثباتي در علم فيزيك تاريكي وجود نداره بلكه نبود نور هست كه ما رو به تاريكي ميرسونه خي تنهايي هم ميتونه مثل همين باشه

اما گاهي اوقات احساس تنهايي ميكنم

مثل وقتي كه با اطرافيانم و مخصوصا بعضيا مشكلي پيدا ميكنم

اما اون موقع ها بيشتر به خاطراتي كه ازشون دارم فكر ميكنم تا كمتر فكر كنم تنها هستم

نميدونم چقدر موضوع رو درست فهميدم ولي اميدوارم فهميده باشم

در نهايت خدا هميشه هست و احساس تنهايي كردن يك انساس بستگي به نوع روحيه و احساسات اون فرد داره البته به نظر بنده

تاری
27th July 2010, 10:43 PM
یارب
با سلام و تشکر فراوان از همراهان گرامی!
ابتدا عید نیمه شعبان رو به همه ی عاشقان عدالت و ظهور تبریک عرض می کنم و دعا می کنم حضرت مهدی عج با ظهورشان حقیقت قران را بر ما روشن سازند و همچنین کتاب صحیفه ی فاطمیه را هم بدست ما برسانند. آمین.

با اجازه ی همراهان گرامی در کنار نظرات ارائه شده، نظری اضافه کرده خوشحال می شم نقدش کنید.


به نظر من:

اگه بتونیم قلبمون رو صیقل بدیم و لکه های سیاه رو ازش پاک کنیم، می تونیم به عمق فطرت و معرفت برسیم!

بعد درک این مسائل برامون خیلی آسون میشه!
بجزاین پرده های زیادی از جلوی دید میره کنار!
درسته اگه پرده ها کنار رفت تازه می فهمیم که تنها بودیم و اینهمه خودمونو در هاله ی مادیات غرق کرده بودیم که فراموشی را موجب شده بود. یعنی پرده ها همه از مفهومهای کذایی است که برای خودمون تنیدیم و به آن معنی پیدا کردیم در این دنیا .



نه

تنها نیستم
میدونی
تنهایی وقتی معنا پیدا میکنه که چیزی نباشه
مثلا" میگن تاریکی وجود نداره یا بعدی به نام تاریکی نداریم
تاریکی زمانی اتفاق میافته که نور نباشه
الانم فکر کنم یه چیزی تو همین مایه هاست
یعنی تنهایی وجود نداره
وقتی بوجود میاد که کسی یا چیزی نباشه
وقتی اینهمه چیز هست تنهایی معنا نداره

شما هم به اون مواردی اشاره کردید که اگر روزی از دست بدیم تنهایی رو درک خواهیم کرد یعنی به مفاهیمی که باهاش زندگی می کنیم و تنهایی رو فراموش کردیم.



به نظر من اگه درست متوجه شده باشم این مسئله رو نمیشه از یک نظر بررسی کرد

یا بهتر بگم نمیشه جواب مطلق بهش داد که ما انسانها همیشه تنهاییم یا همیشه تنها نیستیم

چون ما انسانها بعضی وقتها تنها میشیم و بعضی وقتها تنها نیستیم
یا به قولی بستگی داره :
اگر از منظر دین نگاه کنیم همونطور که آقا مجتبی هم گفتند تنهایی معنا نداره
اگر از منظر غیر دین یعنی از نگاه خودمون نگاه کنیم تنهایی یعنی وقتی که ما خودمون رو نشناختیم
و چون خودمون رو نشناختیم، کسی که خودش رو نشناخته نمی تونه دنیای اطراف خودش رو هم بشناسه
و آدمهای مثل خودش رو
پس در نتیجه تنهاست
یعنی معلقه، بین آدمها هست اما انگار که نیست
هر روز با خودش هست اما انگار که نیست
چون هیچ شناختی از خودش نداره

اما وقتی که خودمون رو بشناسیم، درک کنیم که هستیم (هستی نه به معنای وجود داشتن بلکه به معنای درک ماهیت انسانی و خلقتی و سبب و هدف از این بودن)
اینجاست که وقتی بفهمیم که هستیم بخاطر اینکه خدا خواسته باشیم
هستیم تا از نعمتهای خداوند لذت ببریم
هستیم تا از خودشناسی به خداشناسی برسیم
هستیم تا به خدا برسیم و در لایتناهای نعمتها و رضایت خداوند غرق بشیم
اینجاست که تمام خلقت رو، خداوند رو، ائمه رو ، طبیعت رو ، فطرت ها رو و ... در کنار خودمون می بینیم و
هیچ وقت احساس تنهایی نمی کنیم

بستگی داره چطور به خودمون و اطرافمون نگاه کنیم
و چطور خودمون رو بشناسیم....

اما چون شناخت بحثی فرا دینی محسوب میشه
بهتره بگم که چه از نظر دین چه غیر دین تنهایی یعنی سردرگمی و نشناختن خود
می بخشین که سرتون رو درد آوردم


خوندن این نظر ،ف خیلی برام تازگی داشت. یعنی اگه خودمونو بشناسیم دیگه تنهایی رو رد خواهیم کرد. اتفاقا بنده در دریافت درونی خودم که بیشتر در شناختن خودم تجسس کردم به این موضوع رسیدم که تنهایی بالذاته و اگه بیشتر نگاهم بیرونی بود مطمئنا اصلا به فکرم نمی رسید که به چنین سوال که انسان همیشه تنهاست برسم. باز هم تاکید می کنم دریافت من شخصی اینه که اولا در مصاحبت با هنرمندان با تجربه ، بیشتر این جمله رو می شنیدم که می گفتن هنرمندا همیشه تنهان ولی حالا می بینم صِرف نگاه و ساخت هنری نیست که از تنهایی گله داره، اکثر انسانها به این موضوع می رسن . بازم نمی دونم . . .
در ضمن اگه وقتتونو نمی گیره بیشتر دوست دارم توضیح بدین.





به نظر من همه آدمها تو جزيره تنهايي خودشونن !!
جزيره تنهايي من خيلي بزرگتره [cheshmak]


جزیره ی تنهایی تونو می تونین تعریف کنین؟! البته اگه راحت بودین.




تنهايي؟


راستش سوال سختيه

من اين طور فكر ميكنم كه انسان وقتي احساس ضعف ميكنه البته به لحاظ روحي احساس تنهايي بهش دست ميده

خيلي وقت ها براي من پيش اومده كه مشكلي داشتم و تو فكر و احساس خودم خودم رو خيلي تنها ميدونستم ولي وقتي رفتم در خونه خدا تازه يادم اومد كه لااقل يكي هست كه هميشه كنار من هست و از مادرم هم براي من دلسوز تره

نميشه گفت هميشه تنها هستيم

آقا مجتبي حرف قشنگي زد

طبق قانون اثباتي در علم فيزيك تاريكي وجود نداره بلكه نبود نور هست كه ما رو به تاريكي ميرسونه خي تنهايي هم ميتونه مثل همين باشه

اما گاهي اوقات احساس تنهايي ميكنم

مثل وقتي كه با اطرافيانم و مخصوصا بعضيا مشكلي پيدا ميكنم

اما اون موقع ها بيشتر به خاطراتي كه ازشون دارم فكر ميكنم تا كمتر فكر كنم تنها هستم

نميدونم چقدر موضوع رو درست فهميدم ولي اميدوارم فهميده باشم

در نهايت خدا هميشه هست و احساس تنهايي كردن يك انساس بستگي به نوع روحيه و احساسات اون فرد داره البته به نظر بنده


آفرین ، به نظر بنده ، انسان وقتی ضعیف بودن خودش را درک می کنه به اصل مسئله ی تنهایی خودش پی می بره .
در مورد این موضوع که اشاره کردید وقتی روابطتتون با اطرافیانتون دچار خدشه می شه حس تنهایی می کنین . خب ، اینجا منم منظورم اینه ، بدون اینکه این اتفاق بیافته خودمونو از دیگران مجزا تعریف کنیم می بینیم واقعا تنهاییم و ما در جمع و مقامی تعریف شدیم و تنهایی مونو فراموش کردیم.
سوال پیچیده و عمیقیه و شاید اشتباه . . . نمی دونم .
. . .
انسان از بدو تولدش تنها بوده و تنها خواهد بود و تنها خواهد رفت. از بچگی تا پایان زندگیش ، وجودش برای مکان و زمان و افراد محیطی خودش مفهوم می بخشیده و همیشه از تنهایی خود در رنج بوده و برای فرار از تنهایی ، خود را در موقعیت هایی تعریف می کرده است.
اگه در نظریات بنده نظری برای تکمیلش حس کردید خوشحال می شم بشنوم.
ممنون
یاعلی

kamanabroo
27th July 2010, 11:37 PM
فکر می کنم اگه شما کمی بیشتر توضیح بدین که منظورتون از تنهایی چیه خیلی بهتر میشه بحث رو دنبال کرد

توضیح بیشتر و واضح تر که تنهایی رو به چی و چجوری تفسیر می کنین
وقتی که پی میبرین تنها هستین چه حسی دارین
شاید اینطوری فهم و درکش برای من لااقل بهتر بشه.

NeshaNi
28th July 2010, 12:22 AM
دقیقا میشه یکم بیشتر توضیح بدید

moji5
28th July 2010, 12:54 AM
با اجازه یه مثال میزنم
به شخصه درختان رو خیلی به انسانها شبیه میدونم
از لحاط نحوه زندگی و برخورد طبیعت با اونها و میوه دادن و غیره
حالا خودتون رو یه شاخه از درخت فرض کنید
درسته تو شاخه خودتون تنها هستید
درسته فقط شما یه سری چیزها رو کسب میکنید و بر حسب مکان و جایی که دارید رشد مخصوص به خودتون رو دارید
حالا بیاید به اثرات خودتون که همون برگ باشید روی بقیه فکر کنید
وقتی دارید رشد میکنید روی بقیه تاثیر دارید
وقتی رشد نمیکنید روی بقیه تاثیر دارید
وقتی ضربه میخورید به درخت ضربه میخوره
وقتی سرحال هستید درخت هم سرحاله
اینهمه تاثیر و نزدیکی در روابط نمیتونه دلیل بر تنهایی باشه
به نظر من انسان ها اومدن که با هم باشن
و به هم کمک کنن
شاید الان جوری شده که تنهایی باب شده و هر کی فکر خودشه
اما اصل این نبوده
دلم میخواد یه بحثی رو عنوان کنم اما نمیدونم به این تاپیک مرتبطه یا نه
یه زمانی روی این موضوع تحقیق میکردم که چرا اینجوری شده که اونایی که تنهان معصومتر و پاکترن
یا اونایی که پاکن معصومن و کمی تنها
البته از لحاظ برخوردی منظورمه
اگه میخوای ضربه نخوری باید تنها باشی
یا اینکه تا وقتی با کسی نباشی به کسی ضربه نمیزنی
این ها همشون دلیلیه برای این که یه چیزایی تو تنهایی هست و یه چیزایی نیست
هر کسی با توجه به برخورد خودش از این قضیه سهم میبره
بدترین نوع این تنهایی موقعیه که سرخورده و نا امیدی
امیدوارم هیچ کس کاری نکنه که به این مرحله برسه
اگه رسید بهتره اصلا" روی این موقعیت نمونه
این موقعیت مثله یه پله که باید از روش رد بشی وگرنه خراب میشه
این باید رو میگم چون این شاخه نیاز به همراه و خیلی چیزای دیگه داره که تنهایی توش جایی نداره

تاری
29th July 2010, 01:39 AM
یارب
با سلام به همراهان گرامی!



فکر می کنم اگه شما کمی بیشتر توضیح بدین که منظورتون از تنهایی چیه خیلی بهتر میشه بحث رو دنبال کرد


توضیح بیشتر و واضح تر که تنهایی رو به چی و چجوری تفسیر می کنین
وقتی که پی میبرین تنها هستین چه حسی دارین
شاید اینطوری فهم و درکش برای من لااقل بهتر بشه.


خب ، بنده با مطرح کردن این سوال خواستم از نظرات و برداشتهای مختلف نسبت به این موضوع بدونم .
بحث پیچیده ایه، شاید در یه جمله تموم بشه تا فکر نکنیم . ولی با فرو رفتن در عمق مطلب دو حالت پیش می یاد یکی : صورت مسئله حذف می شه و دیگری صورت مسئله پررنگ می شه !!!
وقتی اشاره کردم که ابتدا از هنرمندا این حرفو شنیدم و چون خودمم در این وادی بودم فکر می کردم دنیای متفاوت هنره که این قشر رو تنها گذاشته ، چون زبان متفاوتی در دریافت درونی خود برای بیانش دارن که " با زبان رمز آلود هنر آن را از درون خود انعکاس می دهند " می باشد. ولی امروز می بینم همه ی انسانها تنهان و خودشونو به هر دری می زنن تا تنهایی خودشونو فراموش کنن. البته برخی هم به تنهایی خودشون یقین آوردند و به تنهایی خو می گیرند.
تصور کنیم همه ی موضوعات که به نام اجتماعی بودن ما تعریف شدن حذف بشه اونوقت به کجا جز خودمون باید فکر کنیم که د رمحضر تنها آفریدگارش حضور پیدا خواهد کرد.
یعنی انسان روبروی خداست نه در کنار هم . پس اینجا هم تنهاست .
افق دید دور می گه : انسان لخت و عریان به دنیا آمده و با البسه های رنگارنگ که نیازش هم بوده تنهایی خودشو فراموش کرده. جز اینه ؟!
یه کم افق دیدمونو نزدیک کنیم : انسان در نوع خود چون سرانگشتان منحصر به فرده و تک . پس تنهاست و نوعی خود ندارد .
و افق دید متفاوت : انسان در فکر و عقیده هم تنهاست اگر چه برای فرار از تنهایی با یه همزبان هر چند مشابه و همسو به عنوان همسر تنهایی شو دور می اندازه . ولی در این موقع هم بیشتر تنهایی خودشو احساس می کنه !
و افق دید دیگر : در کنار جمع و شادی وقتی یه لحظه اون جمع رو برای خودش حذف می کنه بیشتر تنهایی خودشو می فهمه و از تنهایی رنج می کشه و دنبال جایگاه اصلی خودش می گرده تا آروم بشه اگر چه به ظاهر تو جمعی است که می گه و می خنده و گریه و . . .
ووووووووووووووووو
خیلی موقعیتها و تعریفها از ابعاد انسان که انسان را به یک نقطه ی تنهایی می رسانن.
پس انسان همیشه تنهاست . . .
بحث در تنهایی بالذاته انسانه که واقعا تنهاست .
می خواستم ببینم شما خواننده ی گرامی این تاپیک هم ، چنین حسی نسبت به موقعیت خود در سطح آفرینش دارید ؟!




با اجازه یه مثال میزنم
به شخصه درختان رو خیلی به انسانها شبیه میدونم
از لحاط نحوه زندگی و برخورد طبیعت با اونها و میوه دادن و غیره
حالا خودتون رو یه شاخه از درخت فرض کنید
درسته تو شاخه خودتون تنها هستید
درسته فقط شما یه سری چیزها رو کسب میکنید و بر حسب مکان و جایی که دارید رشد مخصوص به خودتون رو دارید
حالا بیاید به اثرات خودتون که همون برگ باشید روی بقیه فکر کنید
وقتی دارید رشد میکنید روی بقیه تاثیر دارید
وقتی رشد نمیکنید روی بقیه تاثیر دارید
وقتی ضربه میخورید به درخت ضربه میخوره
وقتی سرحال هستید درخت هم سرحاله
اینهمه تاثیر و نزدیکی در روابط نمیتونه دلیل بر تنهایی باشه



آقا مجتبی گرامی!
احساس می کنم اون چیزی که می خوام بگم و شاید گنگه و نمی تونم رو شما با تشبیهاتتون خوب مطرح می کنین . مثال شاخه درخت واقعا عالی بود .





به نظر من انسان ها اومدن که با هم باشن
و به هم کمک کنن
شاید الان جوری شده که تنهایی باب شده و هر کی فکر خودشه
اما اصل این نبوده
دلم میخواد یه بحثی رو عنوان کنم اما نمیدونم به این تاپیک مرتبطه یا نه
یه زمانی روی این موضوع تحقیق میکردم که چرا اینجوری شده که اونایی که تنهان معصومتر و پاکترن
یا اونایی که پاکن معصومن و کمی تنها
البته از لحاظ برخوردی منظورمه
اگه میخوای ضربه نخوری باید تنها باشی
یا اینکه تا وقتی با کسی نباشی به کسی ضربه نمیزنی
این ها همشون دلیلیه برای این که یه چیزایی تو تنهایی هست و یه چیزایی نیست
هر کسی با توجه به برخورد خودش از این قضیه سهم میبره
بدترین نوع این تنهایی موقعیه که سرخورده و نا امیدی
امیدوارم هیچ کس کاری نکنه که به این مرحله برسه
اگه رسید بهتره اصلا" روی این موقعیت نمونه
این موقعیت مثله یه پله که باید از روش رد بشی وگرنه خراب میشه
این باید رو میگم چون این شاخه نیاز به همراه و خیلی چیزای دیگه داره که تنهایی توش جایی نداره


و شاید هم چون قانون بهم خورده به تنهایی بودن خودمون پی بردیم!
اگه بحثی که به ذهنتون اومده رو مطرح کنین خوشحال می شیم . شاید بشه جوابارو از اون بحث پیدا کرد. منظور بنده هم اینه که راحت به این موضوع بپردازیم بدون کلیشه و رودر وایسی. در اونچه که به ذهنمون می یاد مطرح کنیم بیشتر می شه از نظرات مختلف بهره مند شد و جواب رو پیدا کرد .
. . . هر کسی در وجود خودش با تحقیق و جستجو در جهت یافتن جوابی تلاش داشته . خب ،اینجا فضاییه برای مطرح کردن دریافتهای قلبی مون.
ـــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــــــ ـــــ
و اما در مورد نظر mrt گرامی !
دید شما هم به این سوال جالب و قابل تامل بود . ممنون .
سعی می کنم در ارتباط با این موضوعاتی که بیان داشتید نظرم را با اجازه تون مطرح کنم.
خودتون هم اگه تحلیلی شخصی داشتید خوشحال می شیم بشنویم.


یاعلی

hengameh
29th July 2010, 08:09 PM
آره
به نظره من اگه صد هزار نفرم پیشت باشن بازم همیشه تنهایی چون آدمای دور و برت حتی عزیزترینات تا یه جاهایی می تونن تو مشکلاتت کمک کنن

تاری
2nd August 2010, 04:10 PM
یارب


به تشبیه شاخه درخت خیلی فکر کردم . تفاوتهای زیادی جلوی چشام صف کشید از جمله اینکه انسان اگه از تنه ی خود یعنی خانواده ، جدا بشه آیا می خشکه؟!
شاخه درخت می خشکه ولی انسان چی ؟!
انسان به دنبال پر کردن خلاء خانواده ای که ازش جدا شده ( فرار از تنهایی البته به تعبیر بنده )، راههایی رو پیش می گیره که در جامعه هم می بینیم . شایدم خشکیدن انسان خودشو متفاوت نشون می ده . . . شاید . . . و شاید جریانشه . . . !!!
در مورد افرادی که از خونواده جدا شدن به دلایلی ، خیلی دقت کردم اگه این خلاء به درستی پر نشه فاجعه ها بوجود می یاد. واقعا انسان یه لحظه هم نمی تونه تنها برای خودش زندگی آرومی رو پیش بگیره ، نمی دونم چرا نمی خواد قبول کنه که همیشه تنهاست .
وقتی شاهد رفتارهای متفاوت افراد در فرار از تنهای می شم به این فکر می کنم که آیا نمی شه از تعلقات تعریف برای شخصیتمون فاصله بگیریم و به زندگی خود دوام ببخشیم. یعنی به تنهایی خود ایمان بیاوریم و حرکت کنیم؟!
...
به شخصه توی رفت و آمدهام با همسفرانم از هر گروهی ، مصاحبتی که داشتم در صورت تمایل مخاطبم ، به جای صحبتهای روزمره از خودمون و درونمون می گفتیم . یادمه یه خانم مسنی خیلی جذّاب این سیر سفر زندگی رو ترسیم کردند که در ذهنم هک شد . از دریافت درونی خودشون می گفتن که : انسان وقتی به دنیا می یاد برای خونواده اش عزیزه و برای اوناست به شدت وابسته ی والدین . در ورودش به اجتماع عواطفش یه کم به افراد دور بریاش منتقل می شه . لحظه ای بدون اونها نمی تونه باشه . بزرگ که شد مستقل می شه . با ازدواجش عواطفش بین خانواده و همسرش تقسیم می شه . ولی زود تنهایی (؟!) خودشو می فهمه و با فرزند پرش می کنه ( با گذشتش می خواد به زندگی مشترک دوام ببخشه که اگه خلافش باشه تنهایی بدی رو ، نسبت به تنهایی اش در کنار همسرش باید تحمل کنه . در زندگی مشترک هم عمیقا تنهاست ولی به ظاهر نشون نمی ده .) انسان زود نیازش به عاطفه ی فرزند مادری تبدیل می شه . بعدا" نیازش از فرزند به همسر فرزندش منتقل می شه . با اومدن نوه نیاز و عواطفش به نوه ها منتقل می شه . ...
خانمه اعتقاد داشت که با هر تبدیل نیاز در انسان ، نیاز قبلیش کم رنگ می شه و اگه این تبدیل به عقب بیافته به شدت تنهایی خودشو جلوی چشماش خواهد دید . این روند حرکت در زندگی و تبدیل نیازها ، نوعی فراموش کردن تنهایی است .
اگه شما هم در این مورد نظری داشتید مشتاق شنیدنش هستیم.

و اما سوال اصلی مون:
« آیا می دونستی همیشه تنهایی؟! »
نظر شما دراین مورد چیه؟

7raha7
3rd September 2010, 06:19 AM
من نه... نمیدونستم... که اگه میدونستم هیچوقت به این حال و روز نمی افتادم... ولی الان میدونم... چون واقعا تنهام! حتی گاهی فکر میکنم خدا هم تنهام گذاشته چون خیلی گناهکارم... هرچند... سعی میکنم همیشه شاد باشم و نذارم نفرت و کینه قلبمو سیاه کنه... اما خب یه کوچولو سخته! و اما تنهایی... من دارم الان ازش لذت میبرم... با وقتی که کاملا در اختیار خودمه تا به اهدافم برسم. و دنیای شخصی که برای خودم، با چیزایی که دوست دارم تو اتاقم ساختم... فقط کاشکی زودتر میفهمیدم که همیشه تنهام تا اینجوری رو همه حساب نکنم و بعدش تحقیر شم!

تاری
8th September 2010, 04:29 PM
یارب

با سلام و تشکر از همراهان گرامی

اگر دوستان نظری دارند خوشحال می شیم بشنویم و تامل کنیم .
ممنون.


« آیا می دونستی همیشه تنهایی؟! »



یاعلی

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد