touraj atef
21st July 2010, 02:35 PM
http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/07/d981d8b1d988d8ba-d985d986.jpg?w=300&h=170 (http://lonelyseaman.files.wordpress.com/2010/07/d981d8b1d988d8ba-d985d986.jpg)
گوئی در حال و هو ای او هستم و نمی تو انم از او بگریز م که گریز را نمی خو اهم از ترسید ن و گر یختن بی زار شد م رو ی به ترانه های بانو می آور م و می خو انم
……بدی های من چه هستند
جزشرم و عجز خو بی های من از بیان کردن.
جز ناله های اسارت خوبی های من در این دنیا که تا چشم کار می کند دیو ار است و دیو ار است
وجیر ه بندی آفتاب
وقحطی فرصت است
وترس است
و خفگی است
و حقارت است….
…………………….
و من می گو یم
ای بانو !عجز از گفتن خو بی را بدی دانستی اما مهر بان من عجز از خو د خو بی کر دن را چه می تو ان بیان کرد؟ از اسارت در دیو ار های ترس و خفگی و حقارت .. گفتی
و من از زندان دهشتناکی یاد می کند که هیچ چشمی نمی تو اند میله ها و دیو ار ها ی آن را شمر د آری زندان جانو ران دو پا که نام آدمی را بر خو د نهاده اند و روح انسانی را مدفو ن کر ده اند چنین است از جیره بندی آفتاب نگو یم از مرگ مهر گو یم از گدائی بر ای اندکی فر صت بر ای عشق و رزیدن زعشق گفتن ز عشق شنید ن و در عشق مر دن گویم
زگو دال مخو ف ترسی گو یم که ریسمان هیچ تهمتنی نتو اند ما را زآن بر و ن آرد از ترس رستم و نا امیدی منیژه و از حقارت بیژن گفتم از خفگی صداهائی که گو ید عاشق مر د مکهای شیرین هامعشوقی بو د و هست و خو اهد بو د که همو اره تر دید زعشق و عاشقی را هدیه به فرهادها کرد و فر هاد تنها زیر لب و در نجوای آرامتر از نفسش و همراه تنفسش گفت عاشق توام.
اما چو ن تو نمی تو انم تحمل کنم که عاشق نبو د و عاشق نشد و عاشق نماندو با تو این تر نم زیبایت را زمزمه می کنم
بگذار تا به طعنه گویند مردمان
در گو ش هم حکایت عشق مدام ما
گوئی در حال و هو ای او هستم و نمی تو انم از او بگریز م که گریز را نمی خو اهم از ترسید ن و گر یختن بی زار شد م رو ی به ترانه های بانو می آور م و می خو انم
……بدی های من چه هستند
جزشرم و عجز خو بی های من از بیان کردن.
جز ناله های اسارت خوبی های من در این دنیا که تا چشم کار می کند دیو ار است و دیو ار است
وجیر ه بندی آفتاب
وقحطی فرصت است
وترس است
و خفگی است
و حقارت است….
…………………….
و من می گو یم
ای بانو !عجز از گفتن خو بی را بدی دانستی اما مهر بان من عجز از خو د خو بی کر دن را چه می تو ان بیان کرد؟ از اسارت در دیو ار های ترس و خفگی و حقارت .. گفتی
و من از زندان دهشتناکی یاد می کند که هیچ چشمی نمی تو اند میله ها و دیو ار ها ی آن را شمر د آری زندان جانو ران دو پا که نام آدمی را بر خو د نهاده اند و روح انسانی را مدفو ن کر ده اند چنین است از جیره بندی آفتاب نگو یم از مرگ مهر گو یم از گدائی بر ای اندکی فر صت بر ای عشق و رزیدن زعشق گفتن ز عشق شنید ن و در عشق مر دن گویم
زگو دال مخو ف ترسی گو یم که ریسمان هیچ تهمتنی نتو اند ما را زآن بر و ن آرد از ترس رستم و نا امیدی منیژه و از حقارت بیژن گفتم از خفگی صداهائی که گو ید عاشق مر د مکهای شیرین هامعشوقی بو د و هست و خو اهد بو د که همو اره تر دید زعشق و عاشقی را هدیه به فرهادها کرد و فر هاد تنها زیر لب و در نجوای آرامتر از نفسش و همراه تنفسش گفت عاشق توام.
اما چو ن تو نمی تو انم تحمل کنم که عاشق نبو د و عاشق نشد و عاشق نماندو با تو این تر نم زیبایت را زمزمه می کنم
بگذار تا به طعنه گویند مردمان
در گو ش هم حکایت عشق مدام ما