neginekimiya
19th July 2010, 05:08 PM
گفتوگو با محسن تنابنده فیلمنامهنویس و بازیگر «هفت دقیقه تا پائیز»
خیلی وقت است فیلمها قهرمان ندارند
http://www.cinemaema.com/parameters/cinemaema/images/cache/fd64097297e1d0350a44c1f49c54620a.jpg
دنیا خمامی: قشر عظیمی از مردم خودشان میبینند که متاسفانه خیانت در مملکت ما شیوع پیدا کرده است و ما در هفت دقیقه تا پائیز اصلا در پی تبلیغ خیانت نبودیم، بلکه دنبال این بودیم که یکی از مشکلات جامعهمان را که خیلیها درصدد نادیده گرفتن آن هستند از لابهلای مشکلات دیگر بیرون بکشیم و برجسته کنیم.
نمیتوان مرزبندی کرد و با قاطعیت گفت که محسن تنابنده در نوشتن موفقتر است یا بازیگری؟ ولی میتوان با شجاعت گفت که او در هردو به نوعی موفق است. بعد از دیدن «هفت دقیقه تا پاییز» یقین داشتم که او کاندیدای سیمرغ میشود. شاید یکی از زیباترین سکانسهای فیلم صحنه دویدن نیما (محسن تنابنده) از محل تصادف تا جاده بود که فراتر از یک دویدن بود، نمایش عجز آدمی بود که روبهرویش تنها سیاهی میبینید و در بازی مرگ بدون هیچ ارادهای باز میخورد... گفتگوی زیر با محسن تنابنده بازیگر تقریبا عبوس سینماست که چهره یک ستاره را ندارد اما پتانسیل تبدیل شدن به یک آکتور واقعی را دارد.
قبول دارید «هفت دقیقه تا پاییز» مخاطب را ناراحت به خانه میفرستد؟
نه به آن مفهوم، فیلم تلخی نیست، شاید اتفاق تلخی در داستان بیفتد. قصه این فیلم مثل خیلی از قصههایی که در سینما متداول است؛ برشی از جریانهای روزگار خودمان است. به این مشکلات نمیتوان گفت تلخ، چون عین زندگی است. هرکدام از آنها درگیر برخی معضلات و بدبختیهایی هستند؛ مثل زندگی همه آدمها. این مشکلات میتواند هم شیرین باشد و هم تلخ. مثلا میترا یک کار فیلمبرداری در شمال را برعهده میگیرد و کل خانواده باهم به آنجا میروند، این یک اتفاق شیرین است. ولی یک حادثه ناگوار روند کل داستان را تغییر میدهد.
آیا تاویلی که از شغل نیما در فیلم شده و از آن به معلق بودن قشر متوسط بین زمین و آسمان تعبیر کردهاند را میپذیرید؟
تا حدودی موافقم. اما این معلق بودن نه فقط درباره قشر متوسط که درباره قشر فقیر هم میتواند اتفاق بیفتد، که در کل این استیصال شرایط همه آدمهای روزگار هم عصر ماست. دقیقأ این نماد به همین دلیل در فیلم گذاشته شده و اگر یک نگاه اجمالی به باقی شخیصتها داشته باشید میبینید همه آنها نیز در همین شرایط قرار دارند. آنها نمیدانند در برابر مشکلات به چه شکل ظاهر شوند. هزار و یک مشکل از همه طرف به آنها فشار میآورد و به نوعی بین زمین و آسمان معلق هستند.
در این 2 باری که فیلم را دیدم احساس کردم نیما تعمدی در نجات ندادن بچه میترا دارد. شاید یکی ازدلایلش این باشد که در جایی از فیلم بر روی اینکه او پدر کودک نبوده تاکید میشود.
این یکی از قسمتهای کلیدی فیلم است که قرار بود جور دیگری به آن نگاه شود که به دلیل عدم فرصت کافی و مشکلاتی از این دست،کمی اجرایش عوض شد. تماشاگر میبیند که بنزین از این ماشین چکه میکند، اما نیما متوجه این موضوع نمیشود. به همین دلیل خیلی نمیتوان آن جوری که شما دیدید آن را برداشت کرد، ولی اگر به همین شکل هم برداشت کنید بد نیست؛ چون یک لحظهای است مثل خیلی از لحظات دیگر فیلم که نیما در تصمیم گرفتن معلق است و نمیداند باید چه کار کند. این صحنه یکی از لحظات دراماتیک و تاثیرگذار قصه است، چراکه این صحنه به درگیریهای بعدی زن و شوهر خیلی کمک میکند. این فکر پیش میآید که او میتوانسته همانطور که بچه امانت را نجات داده، بچه خودش را هم نجات بدهد. ضمن اینکه این را بگویم، این ورژنی که الان در فیلم وجود دارد تعمدی بوده چون قرار بود از طریق آن به مفهوم دیگری رسید که به دلیل عدم فرصت کافی میسر نشد.
استیصالی که شما به آن اشاره کردید در چهره نیما خیلی بیشتر از باقی شخصیتها مشهود است، چرا؟
وقتی فیلم را دوبار یا بیشتر نگاه کنیم (البته نمیدانم کسی حوصلهاش را دارد که این فیلم را بیشتر از دوبار ببیند)، نیما نسبت به بقیه شخصیتها چیزهایی را بیشتر میداند، مثلا از خواهرزنش چیزهایی را میداند و از اینکه خودش قدرت گفتن آنها را ندارد رنج میبرد، بنابراین باجناقش را از زندان بیرون میآورد تا خود فرهاد به نتیجه برسد. به خاطر همین یک بخشی از دانستنهای او باعث میشود نسبت به باقی شخصیتها مستاصلتر باشد. من و همه دوستانم تلاش کردیم که در شکل و شیوه بازیمان هم این استیصال را نشان دهیم. خود من فهمیدم نیما اساسا آدمی باچهره بلاتکلیف است نه خیلی به سمت راحت خندیدن میرود نه غمگین نشان دادن. در واقع میخواستم نیما ریاکشنهای چهرهای شفاف نداشته باشد و به آسانی مشخص نباشد که الان چه حسی دارد.
یعنی میخواستید آن را به بازی زیرپوستی نزدیک کنید؟
من با این تعریفها کنار نمیآیم و این اصطلاحات را قبول ندارم. اما مهمترین سمبلی که میتواند گویای شخصیت درونی نیما باشد همان شغلش و آویزان و بلاتکلیف بودنش است. یا مثلاً در جایی از فیلم وقتی خواهرزنش وارد اتاق میشود به او نگاه عجیبی میاندازد و میگوید مواظب باش اینجا خرده شیشه ریخته...
چقدرفکر میکنید که این سمبلها و رمزگذاریها را تماشاگر عادی که صرفا برای تفریح به سینما آمده هم دربافت کرده است؟
تماشاگر برای تفریح به سینما نمیرود! متاسفانه ما یک نوع سینمایی را به اجبار در سفره تماشاگر قرار دادهایم که اگر نگوییم ابتذال، مفرح هم نیست. سینمای بدون تفکر و خالی از اندیشه است و تماشاگر هم از سر ناچاری این فیلمها را میبیند و از آن جایی که اساسأ در کشور ما تفریحی وجود ندارد، با این فیلمها مواجه میشویم. اما اگر یک عقبگرد داشته باشیم، میبینیم همین تماشاگر فیلم «دربارهالی...» را هم دیده است.
درباره سمبلها توضیح میدادید؟
بله، روند کلی این المانهاست که تماشاگر را به باور استیصال میرساند. همه این نمادها کنار هم یک روایت تصویری را به وجود میآورد که تماشاگر را به سمت مفهوم میبرد. من نمیدانم چرا با تماشاگر اینطور برخورد میشود که آیا متوجه میشود یا نه؟ این نشانهها چیزهای آنچنان فلسفی و عمیق نیستند.
شاید به این جهت که اصولا مخاطب سینمای ما یاد گرفته همه چیز را رو ببیند نشانهگذاری شما زیاد برای او آشنا نیست؟
به خاطر اینکه تماشاگر زیاد با جزییات کنار نمیآید و فهمیدن کلیت ماجرا او را ارضاء میکند.
فکر میکنید بداههکاری علیرضا امینی باعث ارتقای کار شد یا برعکس؟ یا بهتر بگویم اگر با یک فیلمنامه از پیش تعیینشده و دیالوگهای کاملا مشخص روبرو بودید بازهم میتوانستید تا به این اندازه در این فیلم موفق باشید؟
بداهه کار کردن قطعا حسنهایی دارد، اما حسنهایش خیلی کمتر از ضررهایش است. خیلی طبیعی است که یک فیلمنامه جامع و مانع به جماعت آکتور کمک میکند که خیلی راحت آن را نقطهگذاری کنند و به کارگردان هم کمک میکند که طراحیهای مشخص داشته باشد. البته به این شکل بار زیادی هم از روی دوش من برداشته میشد چون من در این جور کارهای بداهه، که همزمان هم باید بنویسم و هم بازی کنم زیاد حضور داشتهام. این خیلی سخت است و امیدوارم من هم در آینده در کارهایی حضور پیدا کنم که همه چیز مشخص باشد تا من سختی کار کمتری داشته باشم و نقش برایم کمی راحتالحلقوم باشد!
البته در این شیوه بداهه، راه برای خلاقیت بازیگر هم باز است و این حسن است...
متاسفانه شرایط سینما در مملکت ما به گونهای است که تقریبا اکثر بازیگرها به مفهوم بازیگر واقعی، ناخودآگاه درگیر متن میشوند. ما کاراکترهای شسته و رفته و خوب و فیلمنامههای قوی کم داریم، طوری که اکثر بازیگرها باید روی نقششان آنقدر کار کنند تا فیلمنامه دربیاید. به همین خاطر نگران نباشید این خلاقیت خود به خود در اغلب کارها پیش میآید!
برگردیم به فیلم، چرا این حس توهم خیانت درباره نیما را میخواستید در بیننده تقویت کنید و آن را با یک ابهام تمام کنید؟
ببینید قشر عظیمی از مردم خودشان میبینند که متاسفانه خیانت در مملکت ما شیوع پیدا کرده است و ما اصلا در پی تبلیغ خیانت نبودیم، بلکه دنبال این بودیم که یکی از مشکلات جامعهمان را که خیلیها درصدد نادیده گرفتن آن هستند از لابهلای مشکلات دیگر بیرون بکشیم و برجسته کنیم. اتفاقأ ما خیلی نرم و ملایم و بیقضاوت از کنارش رد شدهایم.
چرا قضاوت نکردید؟
گروه سازنده یک فیلم در مقامی نیستند که یک همچنین چیزی را قضاوت کنند! قضاوت کردن یعنی نقطه گذاشتن، درصورتی که اگر این قضاوت کردن نباشد شما به تماشاگر احترام گذاشتید و فیلم را با مخاطب به صورت مشارکتی سامان دادهاید.
نیما را قهرمان قصه میدانید؟
خیلی وقت است که فیلمها قهرمان ندارند، البته هیچ اشکالی هم نداشت که نیما قهرمان باشد ضمن اینکه شاید فیلم خیلی جذابتر میشد، اما فکر میکنم در هفت دقیقه تا پاییز «موقعیت» قهرمان است.
معمولا هر فیلمی مجموعهای از درام و اتفاقات تاثیرگذار است و من فکر میکنم «هفت دقیقه تا پاییز» به مستند داستانی بیشتر شبیه باشد، چرا که ما در این فیلم بیشتر از اینکه اتفاق ببینیم واکنشهای تعدادی آدم بیشناسنامه را نسبت به یک اتفاق میبینیم، نظر شما چیست؟
ما در شیوه بازیگری و علیرضا در شیوه کارگردانی تلاش کردهاست که همه چیز رئالیستی باشد. چون هرچه باورپذیر باشد جذابتر است. یک نگاه به قصه بکنید، ببینید چقدر لازم است که ما بدانیم پدر نیما کیست و از چه خانوادهای بوده است؟ یا خانواده میترا چه کسانی بودهاند؟ این فیلم برشی از زندگی این آدمهاست که ما فقط قرار است در مقطعی مواجهه آنها را با مشکلاتشان ببینیم، همین!
منبع : خبر آنلاین
خیلی وقت است فیلمها قهرمان ندارند
http://www.cinemaema.com/parameters/cinemaema/images/cache/fd64097297e1d0350a44c1f49c54620a.jpg
دنیا خمامی: قشر عظیمی از مردم خودشان میبینند که متاسفانه خیانت در مملکت ما شیوع پیدا کرده است و ما در هفت دقیقه تا پائیز اصلا در پی تبلیغ خیانت نبودیم، بلکه دنبال این بودیم که یکی از مشکلات جامعهمان را که خیلیها درصدد نادیده گرفتن آن هستند از لابهلای مشکلات دیگر بیرون بکشیم و برجسته کنیم.
نمیتوان مرزبندی کرد و با قاطعیت گفت که محسن تنابنده در نوشتن موفقتر است یا بازیگری؟ ولی میتوان با شجاعت گفت که او در هردو به نوعی موفق است. بعد از دیدن «هفت دقیقه تا پاییز» یقین داشتم که او کاندیدای سیمرغ میشود. شاید یکی از زیباترین سکانسهای فیلم صحنه دویدن نیما (محسن تنابنده) از محل تصادف تا جاده بود که فراتر از یک دویدن بود، نمایش عجز آدمی بود که روبهرویش تنها سیاهی میبینید و در بازی مرگ بدون هیچ ارادهای باز میخورد... گفتگوی زیر با محسن تنابنده بازیگر تقریبا عبوس سینماست که چهره یک ستاره را ندارد اما پتانسیل تبدیل شدن به یک آکتور واقعی را دارد.
قبول دارید «هفت دقیقه تا پاییز» مخاطب را ناراحت به خانه میفرستد؟
نه به آن مفهوم، فیلم تلخی نیست، شاید اتفاق تلخی در داستان بیفتد. قصه این فیلم مثل خیلی از قصههایی که در سینما متداول است؛ برشی از جریانهای روزگار خودمان است. به این مشکلات نمیتوان گفت تلخ، چون عین زندگی است. هرکدام از آنها درگیر برخی معضلات و بدبختیهایی هستند؛ مثل زندگی همه آدمها. این مشکلات میتواند هم شیرین باشد و هم تلخ. مثلا میترا یک کار فیلمبرداری در شمال را برعهده میگیرد و کل خانواده باهم به آنجا میروند، این یک اتفاق شیرین است. ولی یک حادثه ناگوار روند کل داستان را تغییر میدهد.
آیا تاویلی که از شغل نیما در فیلم شده و از آن به معلق بودن قشر متوسط بین زمین و آسمان تعبیر کردهاند را میپذیرید؟
تا حدودی موافقم. اما این معلق بودن نه فقط درباره قشر متوسط که درباره قشر فقیر هم میتواند اتفاق بیفتد، که در کل این استیصال شرایط همه آدمهای روزگار هم عصر ماست. دقیقأ این نماد به همین دلیل در فیلم گذاشته شده و اگر یک نگاه اجمالی به باقی شخیصتها داشته باشید میبینید همه آنها نیز در همین شرایط قرار دارند. آنها نمیدانند در برابر مشکلات به چه شکل ظاهر شوند. هزار و یک مشکل از همه طرف به آنها فشار میآورد و به نوعی بین زمین و آسمان معلق هستند.
در این 2 باری که فیلم را دیدم احساس کردم نیما تعمدی در نجات ندادن بچه میترا دارد. شاید یکی ازدلایلش این باشد که در جایی از فیلم بر روی اینکه او پدر کودک نبوده تاکید میشود.
این یکی از قسمتهای کلیدی فیلم است که قرار بود جور دیگری به آن نگاه شود که به دلیل عدم فرصت کافی و مشکلاتی از این دست،کمی اجرایش عوض شد. تماشاگر میبیند که بنزین از این ماشین چکه میکند، اما نیما متوجه این موضوع نمیشود. به همین دلیل خیلی نمیتوان آن جوری که شما دیدید آن را برداشت کرد، ولی اگر به همین شکل هم برداشت کنید بد نیست؛ چون یک لحظهای است مثل خیلی از لحظات دیگر فیلم که نیما در تصمیم گرفتن معلق است و نمیداند باید چه کار کند. این صحنه یکی از لحظات دراماتیک و تاثیرگذار قصه است، چراکه این صحنه به درگیریهای بعدی زن و شوهر خیلی کمک میکند. این فکر پیش میآید که او میتوانسته همانطور که بچه امانت را نجات داده، بچه خودش را هم نجات بدهد. ضمن اینکه این را بگویم، این ورژنی که الان در فیلم وجود دارد تعمدی بوده چون قرار بود از طریق آن به مفهوم دیگری رسید که به دلیل عدم فرصت کافی میسر نشد.
استیصالی که شما به آن اشاره کردید در چهره نیما خیلی بیشتر از باقی شخصیتها مشهود است، چرا؟
وقتی فیلم را دوبار یا بیشتر نگاه کنیم (البته نمیدانم کسی حوصلهاش را دارد که این فیلم را بیشتر از دوبار ببیند)، نیما نسبت به بقیه شخصیتها چیزهایی را بیشتر میداند، مثلا از خواهرزنش چیزهایی را میداند و از اینکه خودش قدرت گفتن آنها را ندارد رنج میبرد، بنابراین باجناقش را از زندان بیرون میآورد تا خود فرهاد به نتیجه برسد. به خاطر همین یک بخشی از دانستنهای او باعث میشود نسبت به باقی شخصیتها مستاصلتر باشد. من و همه دوستانم تلاش کردیم که در شکل و شیوه بازیمان هم این استیصال را نشان دهیم. خود من فهمیدم نیما اساسا آدمی باچهره بلاتکلیف است نه خیلی به سمت راحت خندیدن میرود نه غمگین نشان دادن. در واقع میخواستم نیما ریاکشنهای چهرهای شفاف نداشته باشد و به آسانی مشخص نباشد که الان چه حسی دارد.
یعنی میخواستید آن را به بازی زیرپوستی نزدیک کنید؟
من با این تعریفها کنار نمیآیم و این اصطلاحات را قبول ندارم. اما مهمترین سمبلی که میتواند گویای شخصیت درونی نیما باشد همان شغلش و آویزان و بلاتکلیف بودنش است. یا مثلاً در جایی از فیلم وقتی خواهرزنش وارد اتاق میشود به او نگاه عجیبی میاندازد و میگوید مواظب باش اینجا خرده شیشه ریخته...
چقدرفکر میکنید که این سمبلها و رمزگذاریها را تماشاگر عادی که صرفا برای تفریح به سینما آمده هم دربافت کرده است؟
تماشاگر برای تفریح به سینما نمیرود! متاسفانه ما یک نوع سینمایی را به اجبار در سفره تماشاگر قرار دادهایم که اگر نگوییم ابتذال، مفرح هم نیست. سینمای بدون تفکر و خالی از اندیشه است و تماشاگر هم از سر ناچاری این فیلمها را میبیند و از آن جایی که اساسأ در کشور ما تفریحی وجود ندارد، با این فیلمها مواجه میشویم. اما اگر یک عقبگرد داشته باشیم، میبینیم همین تماشاگر فیلم «دربارهالی...» را هم دیده است.
درباره سمبلها توضیح میدادید؟
بله، روند کلی این المانهاست که تماشاگر را به باور استیصال میرساند. همه این نمادها کنار هم یک روایت تصویری را به وجود میآورد که تماشاگر را به سمت مفهوم میبرد. من نمیدانم چرا با تماشاگر اینطور برخورد میشود که آیا متوجه میشود یا نه؟ این نشانهها چیزهای آنچنان فلسفی و عمیق نیستند.
شاید به این جهت که اصولا مخاطب سینمای ما یاد گرفته همه چیز را رو ببیند نشانهگذاری شما زیاد برای او آشنا نیست؟
به خاطر اینکه تماشاگر زیاد با جزییات کنار نمیآید و فهمیدن کلیت ماجرا او را ارضاء میکند.
فکر میکنید بداههکاری علیرضا امینی باعث ارتقای کار شد یا برعکس؟ یا بهتر بگویم اگر با یک فیلمنامه از پیش تعیینشده و دیالوگهای کاملا مشخص روبرو بودید بازهم میتوانستید تا به این اندازه در این فیلم موفق باشید؟
بداهه کار کردن قطعا حسنهایی دارد، اما حسنهایش خیلی کمتر از ضررهایش است. خیلی طبیعی است که یک فیلمنامه جامع و مانع به جماعت آکتور کمک میکند که خیلی راحت آن را نقطهگذاری کنند و به کارگردان هم کمک میکند که طراحیهای مشخص داشته باشد. البته به این شکل بار زیادی هم از روی دوش من برداشته میشد چون من در این جور کارهای بداهه، که همزمان هم باید بنویسم و هم بازی کنم زیاد حضور داشتهام. این خیلی سخت است و امیدوارم من هم در آینده در کارهایی حضور پیدا کنم که همه چیز مشخص باشد تا من سختی کار کمتری داشته باشم و نقش برایم کمی راحتالحلقوم باشد!
البته در این شیوه بداهه، راه برای خلاقیت بازیگر هم باز است و این حسن است...
متاسفانه شرایط سینما در مملکت ما به گونهای است که تقریبا اکثر بازیگرها به مفهوم بازیگر واقعی، ناخودآگاه درگیر متن میشوند. ما کاراکترهای شسته و رفته و خوب و فیلمنامههای قوی کم داریم، طوری که اکثر بازیگرها باید روی نقششان آنقدر کار کنند تا فیلمنامه دربیاید. به همین خاطر نگران نباشید این خلاقیت خود به خود در اغلب کارها پیش میآید!
برگردیم به فیلم، چرا این حس توهم خیانت درباره نیما را میخواستید در بیننده تقویت کنید و آن را با یک ابهام تمام کنید؟
ببینید قشر عظیمی از مردم خودشان میبینند که متاسفانه خیانت در مملکت ما شیوع پیدا کرده است و ما اصلا در پی تبلیغ خیانت نبودیم، بلکه دنبال این بودیم که یکی از مشکلات جامعهمان را که خیلیها درصدد نادیده گرفتن آن هستند از لابهلای مشکلات دیگر بیرون بکشیم و برجسته کنیم. اتفاقأ ما خیلی نرم و ملایم و بیقضاوت از کنارش رد شدهایم.
چرا قضاوت نکردید؟
گروه سازنده یک فیلم در مقامی نیستند که یک همچنین چیزی را قضاوت کنند! قضاوت کردن یعنی نقطه گذاشتن، درصورتی که اگر این قضاوت کردن نباشد شما به تماشاگر احترام گذاشتید و فیلم را با مخاطب به صورت مشارکتی سامان دادهاید.
نیما را قهرمان قصه میدانید؟
خیلی وقت است که فیلمها قهرمان ندارند، البته هیچ اشکالی هم نداشت که نیما قهرمان باشد ضمن اینکه شاید فیلم خیلی جذابتر میشد، اما فکر میکنم در هفت دقیقه تا پاییز «موقعیت» قهرمان است.
معمولا هر فیلمی مجموعهای از درام و اتفاقات تاثیرگذار است و من فکر میکنم «هفت دقیقه تا پاییز» به مستند داستانی بیشتر شبیه باشد، چرا که ما در این فیلم بیشتر از اینکه اتفاق ببینیم واکنشهای تعدادی آدم بیشناسنامه را نسبت به یک اتفاق میبینیم، نظر شما چیست؟
ما در شیوه بازیگری و علیرضا در شیوه کارگردانی تلاش کردهاست که همه چیز رئالیستی باشد. چون هرچه باورپذیر باشد جذابتر است. یک نگاه به قصه بکنید، ببینید چقدر لازم است که ما بدانیم پدر نیما کیست و از چه خانوادهای بوده است؟ یا خانواده میترا چه کسانی بودهاند؟ این فیلم برشی از زندگی این آدمهاست که ما فقط قرار است در مقطعی مواجهه آنها را با مشکلاتشان ببینیم، همین!
منبع : خبر آنلاین