نازخاتون
18th July 2010, 10:09 AM
ذهنیت اخلاقی
هاروارد بیزینس ریویو، مارس 2007
گفتگو با هوراد گاردنر ، روان شناس
فقط تعیین استانداردهای بالا کافی نیست. رسیدن به این استانداردها – و کمک به دیگران برای رسیدن به آنها – نیازمند ذهنیت اخلاقی است ا اجازه می دهد، اصول مد نظرتان را به شکلی جامع عملی سازید.
اگر شرکتی بزرگ را اداره می کنید، انتظار نداشته باشید که همگان شما را دوست داشته باشند. افزایش حقوق مدیران، استمرار گردش کارکنان و معضلات اخلاقی در شرکت هایی همچون انرون ، ورلدکام و هاولت پاکارد ، بدبینی جامعه نسبت به مدیران سازمان ها را باعث شده اند که قبلاً هرگز شاهد چنین بدبینی نبوده ایم. نظرسنجی مؤسسه آمریکایی روپر در سال 2005، نشان داد که 72 درصد پاسخ دهندگان بر این باور بوده اند که خلاف کاری در صنایع گسترش یافته است. تنها 2 درصد احساس می کردند که رهبران شرکت های بزرگ، «خیلی قابل اعتماد» هستند (این رقم 3 درصد کاهش را نسبت به سال 2004 نشان می دهد). به گفته کتی شیهان نایب رییس شرکت مشاوره روپر در نیویورک، پاسخ دهندگان اعلام کرده اند که نمی توان «انتظار پیشرفتی» را در این زمینه داشت. در عین حال، جامعه به طور فزاینده ای خواستار توجه بیشتر شرکت ها به کارکنان، انجمن ها و محیط اطراف خود است.
هوارد گاردنر استاد رشته شناخت و آموزش دانشکده فارغ التحصیلان آموزشی هاروارد در کمبریج ، ماساچوست ، می گوید: «حالا بیش از هر زمان دیگری، رهبران کسب و کار باید روابط خود با مشتریان و کارکنان را از طریق فراهم آوردن یک بستر اخلاقی ترمیم نمایند.» گاردنر یک روان شناس برجسته در حوزه روان شناسی آموزشی و شناختی است نه یک متخصص امور اخلاقی. اما به عنوان یک روان شناس، او بر این باور است که نخستین وظیفه اش درک این موضوع است که چگونه توانمندی های اخلاقی توسعه می یابند یا نمی توانند توسعه یابند. او مدت مدیدی است که به این موضوع پرداخته است. او در کتاب قالب های ذهنی که به سال 1983 منتشر کرد، به طرح این نظریه خود پرداخت که افراد نه دارای یک هوش بلکه دارای چندین هوش هستند: زبانی، منطق – ریاضی، محیطی، جسمی، موسیقیایی، درون فردی و برون فردی. این نظریه که گاردنر به اصلاح و پالایش آن ادامه داده، مقبولیت فراوانی را در جوامع آموزشی پیدا کرده و مدرسان سراسر جهان، همواره به درس های او در مورد انواع مختلف هوش اشاره می کنند.
گاردنر وقتی شخصاً به این موضوع علاقه مند شد که دید چگونه مدرسان و مربیان ایده های او را تأیید کرده اند: برخی مکاتب و برخی سیاست گذاران مدعی شدند که گروه های خاص قومی و نژادی، فاقد برخی انواع خاص هوش هستند. او به عنوان بانی این نظریه، احساس می کرد که در قبال مقابله با چنین تحریف هایی از آثارش وظیفه و تعهد دارد. بعدها، وقتی که او دوره ای آموزشی به نام «ذهن، مغز و آموزش» را در هاروارد برگزار می کرد، به اندیشیدن درباره برخی معضلات اخلاقی پرداخت همچون مسایل مربوط به انجام تست های مغزی و ژنتیکی و این موضوع که وقتی امکان هیچ مداوای درمان اثبات شدهای وجود ندارد، آیا اعلام نتایج تست افراد دارای مشکل، به والدین آنها درست است یا خیر.
دیدگاه های گاردنر در مورد ذهنیت اخلاقی، برگرفته از سال ها همکاری او با متخصصان حرفه ای است. از سال 1995، او و تیم های مختلف تحقیقاتی در چهار دانشگاه، به تحقیق در مورد شیوه هایی پرداختند که به کمک آنها افراد برای انجام صحیح کارها انگیزه پیدا می کنند (یعنی کاری با کیفیت بالا و در قالبی اخلاقی که برای جامعه اهمیت دارد).
در ابتدا محققان به این موضوع پرداختند که منظور از یک کار خوب بر اساس دیدگاه های فرهنگی، اقتصادی و تکنولوژیکی چیست. گاردنر در کتاب جدیدش تحت عنوان "پنج ذهنیت برای آینده" به بررسی نحوه تربیت و توسعه یک ذهنیت اخلاقی پرداخته است. گاردنر از طریق مصاحبه با افرادی برجسته، به این موضوع پرداخته که چگونه مدیران باید استانداردهایی بالا برای خود و سازمان هایشان در نظر گرفته و آنها را حفظ نمایند.
ذهنیت اخلاقی چیست؟
در نظر گرفتن ذهن به عنوان مجموعهای از توانایی های شناختی، به ما کمک می کند تا ذهنیت اخلاقی را از ذهنیتی دیگر متمایز کنیم، ذهنیتی که مشخصاً باید پرورش یابد تا ما بتوانیم در قالب افراد، جوامع و نوع بشر زندگی کنیم.
نخستین ذهنیت، ذهنیت منسجم (منظم) است یعنی آنچه از طریق منظم و منسجم عمل کردن ما حاصل می شود. در طول زمان و به کمک آموزش کافی، ما در یک یا چند حوزه تخصص پیدا می کنیم: ما به کارشناسان مدیریت پروژه، حسابداری، موسیقی، دندانپزشکی و غیره تبدیل می شویم.
ذهنیت دوم، ذهنیت ترکیب کننده است که به موجب آن ما می توانیم طیف گسترده ای از منابع را بسنجیم، ببینیم کدام یک مهم بوده و ارزش توجه کردن را دارا هستند و بتوانیم اطلاعات به دست آمده را به درستی تقسیم بندی نماییم.
ذهنیت سوم، ذهنیت خلاق است که به عقاید و شیوه های جدید می پردازد، از فرصت ها استفاده می کند و نکات جدیدی را کشف می کند. در حالی که هر یک از ذهنیت ها ارزش خاص خود را دارند، اما همه آنها زمانی ارزشمند هستند که اطلاعات کافی وجود داشته باشند.
ذهنیت چهارم، که کمتر از سه ذهنیت دیگر شناخته شده تر است، ذهنیت احترام گذار است: نوعی ذهنیت باز که تلاش می کند روابط با دیگر انسان ها را شکل داده و درک نماید. فردی که دارای ذهنیت احترام گذار است، از ارتباط داشتن با افراد مختلف لذت می برد.
یک ذهنیت اخلاقی، احترام گذاردن به دیگران را افزایش می دهد. فردی که دارای ذهنیت اخلاقی است، از خودش می پرسد: «من می خواهم چه نوع کارمندی، کارگری یا شهروندی باشم؟ اگر همه کارگران دارای تخصص من، دارای ذهنیتی مشابه من باشند، یا همه همان کاری را انجام دهند که من انجام می دهم، جهان چگونه خواهد شد؟»
مهم است تفاوت میان ذهنیت اخلاقی و ذهنیت احترام گذار را مشخص سازیم زیرا ما فرض میکنیم احترام گذار بودن اخلاقی است و بر عکس. من فکر می کنم شما می توانید فردی احترام گذار باشید بدون اینکه علت آن را بدانید: به عنوان یک کودک، ممکن است شما به والدین و پدر بزرگ و مادر بزرگ خود احترام بگذارید، زیرا شما آموخته اید که به آنها احترام بگذارید. اما برداشت ها و رفتارهای اخلاقی نیازمند ظرفیتی خاص در ورای تجربیات شما هستند. وقتی ذهنیت اخلاقی را تربیت کردید، آنگاه می توانید در قالب یک تیم، یک سازمان، یک شهر و نهایتاً جهان عمل کنید. اگر نقش شما به عنوان یک شهروند یا کارگر نیازمند آن باشد که شما از ایده خود دست بردارید یا از سازمانی که به آن علاقه دارید، بیرون بیایید، آنگاه می توانید قربانی احترامگذار بودن خود شوید.
کسانی که اعتراض می کنند در واقع ذهنیت اخلاقی خود را ابراز می دارند. بسیاری از افراد که مدیران ارشد غیراخلاقی هستند اما هیچ کاری در این زمینه انجام نمی دهند زیرا می خواهند شغلشان را حفظ کنند و در عین احساس می کنند، باید به مدیر خود احترام بگذارند. کسانی که اعتراض می کنند، این نگرانی ها را کنار می گذارند و به ماهیت کار و در بعدی کلان به ماهیت جامعه ای که در آن زندگی می کنند، توجه می نمایند. آنها اخلاقی عمل می کنند، حتی اگر این امر به رفتار محترمانه آنها با مدیرشان یا همکارانشان آسیب بزند. آنها قادر به انجام این کار هستند زیرا رفاه لحظه ای و آنی آنها به مراتب کم اهمیت تر از هدفی اخلاقی است که دنبال می کنند.
این گونه به نظر می رسد که ذهنیت اخلاقی جامعه مدارتر از چهار ذهنیت دیگر است. اگر چنین است؟ چگونه ذهنیت اخلاقی توسعه مییابد؟
اخلاق مداری از خانه آغاز می شود یعنی زمانی که فرزندان می بینند که والدین به کار آنها افتخار می کنند، وقتی که آنها در یک بازی ورزشی اصول بازی جوانمردانه را رعایت می کنند، زمانی که فرصت می یابند در قبال آنچه، پیرامون آنها وجود دارد، شک کنند و غیره. فرزندان ارزش های سیاسی و مذهبی والدین خویش را جذب می کنند. وقتی فرزندان بزرگ تر می شوند، همتایانشان تأثیری شگرف بر آنها دارند. به ویژه این موضوع در آمریکا دیده می شود. به همین صورت، رفتار جامعه به شدت بر شهروندان تأثیرگذار است. آیا جوانان از افراد مسن مراقبت می کنند؟ علاوه بر خدمات ضروری، آیا رخدادهای فرهنگی و اجتماعی وجود دارند که افراد بتوانند برای آموزش دیدن، در آنها شرکت نمایند؟ آیا والدین در چنین رخدادهایی شرکت می کنند و انتظار دارند که فرزندانشان نیز در آنها شرکت کنند؟
مثال مورد علاقه من از جامعه اخلاقی، شهری کوچک به نام رجیو امیلیا در شمال ایتالیا است. جدا از ارایه خدمات با کیفیت بالا و مزایای فرهنگی به شهروندان، این شهر مراکز بسیار خوبی برای نوزادان و کودکان پیش دبستانی است. کودکان احساس میکنند که جامعه از آنها مراقبت می نمایند. لذا وقتی بزرگ می شوند، تلاش می كنند تا از دیگران مراقبت نمایند. آنها به کارگرانی خوب و شهروندانی خوب تبدیل می شوند. آنها هم به لحاظ کیفیت زندگی و هم به لحاظ اخلاقی، در سطحی عالی رشد می کنند. در چنین مواردی، عمل اخلاقی جامعه، به کارگران آینده منتقل می شود، بنابراین اصول اخلاقی تا زمانی که افراد فکر می کنند برنده هستند، رعایت می شود ادامه خواهد داشت.
چه موانعی بر سر راه ذهنیت اخلاقی وجود دارند؟
متأسفانه اگر شما با یک ذهنیت قوی اخلاقی رشد کنید، رفتار بد دیگران می تواند به ذهنیت شما آسیب برساند. تحقیقی که به تازگی توسط دانشگاه دوک انجام شده، نشان می دهد که 65 درصد دانشجویان در ایالات متحده که موفق به اخذ مدرک فوق لیسانس مدیریت بازرگانی شده اند، قبول دارند که در این راه دست به تقلب زده اند – این بالاترین نرخ تقلب در میان یک گروه از دانشجویان فارغ التحصیل شده است. اگر شما دانشجویان دوره فوق لیسانس بازرگانی و کسانی را که در اطرافتان دست به تقلب میزنند نشناسید، آنگاه ممکن است تصور نمایید که تقلب کردن، بهای موفقیت است یا علت آن این است که «هر کسی دست به تقلب میزند.» حتی ممکن است به این باور برسید که اخلاقی عمل کردن کاری بیهوده و تجملاتی است. تحقیق منتشر شده در سال 2004، نشان داد، اگرچه متخصصان جوان اعلام کرده اند مفهوم خوب کار کردن را می دانند اما احساس می کنند باید با هر ابزاری به موفقیت برسند. آنها می گویند برای تبدیل به كاركنانی نمونه به هر وسیله ای متوسل شدند.
همچنان که نیروهای جوان وارد عرصه کسب و کار امروز می شوند، وسوسه کنار گذاردن اخلاقیات بسیار زیاد است. ما در زمانی از فشارهای شدید بر افراد و سازمان ها برای حفظ منافع و نادیده گرفتن اثر رفتارمان بر دیگران زندگی می کنیم. به علاوه، بسیاری از فعالان عرصه کسب و کار این باور میلتون فریدمن را نهادینه ساخته اند که اگر به افراد اجازه دهیم منافع خود را دنبال کنند و آزادانه فرآیندهای مد نظر خود را در محیط بازار عملی کنند، نتایج مثبت اخلاقی به میزان گسترده ای نمایان خواهند شد. من نمی خواهم قدرت و مزایای محیط بازار را در شرایط امروزی زیر سؤال ببرم. اما بازارها غیر اخلاقی هستند. مرز میان درآمدهای مبهم و کلاهبرداری چندان روشن نیست. جاناتان ساکس خاخام بزرگ انگلیسی می گوید: «وقتی می توان هر چیزی را خرید یا فروخت، وقتی تعهدات تنها به این دلیل نقض می شوند که دیگر مزیتی برای ما ندارند، وقتی تجارت به برده داری و تبلیغ شعارهای دروغ تبدیل می شود، وقتی ارزش ما بر اساس درآمدمان و پولی که خرج می کنیم، سنجیده می شود، آنگاه بازار تمامی پاکی هایی را نابود می کند که تاکنون جهان به آنها وابسته بوده است.» اعتماد در کسب و کار کم رنگ شده و افراد اعتمادی به یکدیگر ندارند. به نظر می رسد رجیو امیلیا چراغ سال های آینده ما باشد.
هاروارد بیزینس ریویو، مارس 2007
گفتگو با هوراد گاردنر ، روان شناس
فقط تعیین استانداردهای بالا کافی نیست. رسیدن به این استانداردها – و کمک به دیگران برای رسیدن به آنها – نیازمند ذهنیت اخلاقی است ا اجازه می دهد، اصول مد نظرتان را به شکلی جامع عملی سازید.
اگر شرکتی بزرگ را اداره می کنید، انتظار نداشته باشید که همگان شما را دوست داشته باشند. افزایش حقوق مدیران، استمرار گردش کارکنان و معضلات اخلاقی در شرکت هایی همچون انرون ، ورلدکام و هاولت پاکارد ، بدبینی جامعه نسبت به مدیران سازمان ها را باعث شده اند که قبلاً هرگز شاهد چنین بدبینی نبوده ایم. نظرسنجی مؤسسه آمریکایی روپر در سال 2005، نشان داد که 72 درصد پاسخ دهندگان بر این باور بوده اند که خلاف کاری در صنایع گسترش یافته است. تنها 2 درصد احساس می کردند که رهبران شرکت های بزرگ، «خیلی قابل اعتماد» هستند (این رقم 3 درصد کاهش را نسبت به سال 2004 نشان می دهد). به گفته کتی شیهان نایب رییس شرکت مشاوره روپر در نیویورک، پاسخ دهندگان اعلام کرده اند که نمی توان «انتظار پیشرفتی» را در این زمینه داشت. در عین حال، جامعه به طور فزاینده ای خواستار توجه بیشتر شرکت ها به کارکنان، انجمن ها و محیط اطراف خود است.
هوارد گاردنر استاد رشته شناخت و آموزش دانشکده فارغ التحصیلان آموزشی هاروارد در کمبریج ، ماساچوست ، می گوید: «حالا بیش از هر زمان دیگری، رهبران کسب و کار باید روابط خود با مشتریان و کارکنان را از طریق فراهم آوردن یک بستر اخلاقی ترمیم نمایند.» گاردنر یک روان شناس برجسته در حوزه روان شناسی آموزشی و شناختی است نه یک متخصص امور اخلاقی. اما به عنوان یک روان شناس، او بر این باور است که نخستین وظیفه اش درک این موضوع است که چگونه توانمندی های اخلاقی توسعه می یابند یا نمی توانند توسعه یابند. او مدت مدیدی است که به این موضوع پرداخته است. او در کتاب قالب های ذهنی که به سال 1983 منتشر کرد، به طرح این نظریه خود پرداخت که افراد نه دارای یک هوش بلکه دارای چندین هوش هستند: زبانی، منطق – ریاضی، محیطی، جسمی، موسیقیایی، درون فردی و برون فردی. این نظریه که گاردنر به اصلاح و پالایش آن ادامه داده، مقبولیت فراوانی را در جوامع آموزشی پیدا کرده و مدرسان سراسر جهان، همواره به درس های او در مورد انواع مختلف هوش اشاره می کنند.
گاردنر وقتی شخصاً به این موضوع علاقه مند شد که دید چگونه مدرسان و مربیان ایده های او را تأیید کرده اند: برخی مکاتب و برخی سیاست گذاران مدعی شدند که گروه های خاص قومی و نژادی، فاقد برخی انواع خاص هوش هستند. او به عنوان بانی این نظریه، احساس می کرد که در قبال مقابله با چنین تحریف هایی از آثارش وظیفه و تعهد دارد. بعدها، وقتی که او دوره ای آموزشی به نام «ذهن، مغز و آموزش» را در هاروارد برگزار می کرد، به اندیشیدن درباره برخی معضلات اخلاقی پرداخت همچون مسایل مربوط به انجام تست های مغزی و ژنتیکی و این موضوع که وقتی امکان هیچ مداوای درمان اثبات شدهای وجود ندارد، آیا اعلام نتایج تست افراد دارای مشکل، به والدین آنها درست است یا خیر.
دیدگاه های گاردنر در مورد ذهنیت اخلاقی، برگرفته از سال ها همکاری او با متخصصان حرفه ای است. از سال 1995، او و تیم های مختلف تحقیقاتی در چهار دانشگاه، به تحقیق در مورد شیوه هایی پرداختند که به کمک آنها افراد برای انجام صحیح کارها انگیزه پیدا می کنند (یعنی کاری با کیفیت بالا و در قالبی اخلاقی که برای جامعه اهمیت دارد).
در ابتدا محققان به این موضوع پرداختند که منظور از یک کار خوب بر اساس دیدگاه های فرهنگی، اقتصادی و تکنولوژیکی چیست. گاردنر در کتاب جدیدش تحت عنوان "پنج ذهنیت برای آینده" به بررسی نحوه تربیت و توسعه یک ذهنیت اخلاقی پرداخته است. گاردنر از طریق مصاحبه با افرادی برجسته، به این موضوع پرداخته که چگونه مدیران باید استانداردهایی بالا برای خود و سازمان هایشان در نظر گرفته و آنها را حفظ نمایند.
ذهنیت اخلاقی چیست؟
در نظر گرفتن ذهن به عنوان مجموعهای از توانایی های شناختی، به ما کمک می کند تا ذهنیت اخلاقی را از ذهنیتی دیگر متمایز کنیم، ذهنیتی که مشخصاً باید پرورش یابد تا ما بتوانیم در قالب افراد، جوامع و نوع بشر زندگی کنیم.
نخستین ذهنیت، ذهنیت منسجم (منظم) است یعنی آنچه از طریق منظم و منسجم عمل کردن ما حاصل می شود. در طول زمان و به کمک آموزش کافی، ما در یک یا چند حوزه تخصص پیدا می کنیم: ما به کارشناسان مدیریت پروژه، حسابداری، موسیقی، دندانپزشکی و غیره تبدیل می شویم.
ذهنیت دوم، ذهنیت ترکیب کننده است که به موجب آن ما می توانیم طیف گسترده ای از منابع را بسنجیم، ببینیم کدام یک مهم بوده و ارزش توجه کردن را دارا هستند و بتوانیم اطلاعات به دست آمده را به درستی تقسیم بندی نماییم.
ذهنیت سوم، ذهنیت خلاق است که به عقاید و شیوه های جدید می پردازد، از فرصت ها استفاده می کند و نکات جدیدی را کشف می کند. در حالی که هر یک از ذهنیت ها ارزش خاص خود را دارند، اما همه آنها زمانی ارزشمند هستند که اطلاعات کافی وجود داشته باشند.
ذهنیت چهارم، که کمتر از سه ذهنیت دیگر شناخته شده تر است، ذهنیت احترام گذار است: نوعی ذهنیت باز که تلاش می کند روابط با دیگر انسان ها را شکل داده و درک نماید. فردی که دارای ذهنیت احترام گذار است، از ارتباط داشتن با افراد مختلف لذت می برد.
یک ذهنیت اخلاقی، احترام گذاردن به دیگران را افزایش می دهد. فردی که دارای ذهنیت اخلاقی است، از خودش می پرسد: «من می خواهم چه نوع کارمندی، کارگری یا شهروندی باشم؟ اگر همه کارگران دارای تخصص من، دارای ذهنیتی مشابه من باشند، یا همه همان کاری را انجام دهند که من انجام می دهم، جهان چگونه خواهد شد؟»
مهم است تفاوت میان ذهنیت اخلاقی و ذهنیت احترام گذار را مشخص سازیم زیرا ما فرض میکنیم احترام گذار بودن اخلاقی است و بر عکس. من فکر می کنم شما می توانید فردی احترام گذار باشید بدون اینکه علت آن را بدانید: به عنوان یک کودک، ممکن است شما به والدین و پدر بزرگ و مادر بزرگ خود احترام بگذارید، زیرا شما آموخته اید که به آنها احترام بگذارید. اما برداشت ها و رفتارهای اخلاقی نیازمند ظرفیتی خاص در ورای تجربیات شما هستند. وقتی ذهنیت اخلاقی را تربیت کردید، آنگاه می توانید در قالب یک تیم، یک سازمان، یک شهر و نهایتاً جهان عمل کنید. اگر نقش شما به عنوان یک شهروند یا کارگر نیازمند آن باشد که شما از ایده خود دست بردارید یا از سازمانی که به آن علاقه دارید، بیرون بیایید، آنگاه می توانید قربانی احترامگذار بودن خود شوید.
کسانی که اعتراض می کنند در واقع ذهنیت اخلاقی خود را ابراز می دارند. بسیاری از افراد که مدیران ارشد غیراخلاقی هستند اما هیچ کاری در این زمینه انجام نمی دهند زیرا می خواهند شغلشان را حفظ کنند و در عین احساس می کنند، باید به مدیر خود احترام بگذارند. کسانی که اعتراض می کنند، این نگرانی ها را کنار می گذارند و به ماهیت کار و در بعدی کلان به ماهیت جامعه ای که در آن زندگی می کنند، توجه می نمایند. آنها اخلاقی عمل می کنند، حتی اگر این امر به رفتار محترمانه آنها با مدیرشان یا همکارانشان آسیب بزند. آنها قادر به انجام این کار هستند زیرا رفاه لحظه ای و آنی آنها به مراتب کم اهمیت تر از هدفی اخلاقی است که دنبال می کنند.
این گونه به نظر می رسد که ذهنیت اخلاقی جامعه مدارتر از چهار ذهنیت دیگر است. اگر چنین است؟ چگونه ذهنیت اخلاقی توسعه مییابد؟
اخلاق مداری از خانه آغاز می شود یعنی زمانی که فرزندان می بینند که والدین به کار آنها افتخار می کنند، وقتی که آنها در یک بازی ورزشی اصول بازی جوانمردانه را رعایت می کنند، زمانی که فرصت می یابند در قبال آنچه، پیرامون آنها وجود دارد، شک کنند و غیره. فرزندان ارزش های سیاسی و مذهبی والدین خویش را جذب می کنند. وقتی فرزندان بزرگ تر می شوند، همتایانشان تأثیری شگرف بر آنها دارند. به ویژه این موضوع در آمریکا دیده می شود. به همین صورت، رفتار جامعه به شدت بر شهروندان تأثیرگذار است. آیا جوانان از افراد مسن مراقبت می کنند؟ علاوه بر خدمات ضروری، آیا رخدادهای فرهنگی و اجتماعی وجود دارند که افراد بتوانند برای آموزش دیدن، در آنها شرکت نمایند؟ آیا والدین در چنین رخدادهایی شرکت می کنند و انتظار دارند که فرزندانشان نیز در آنها شرکت کنند؟
مثال مورد علاقه من از جامعه اخلاقی، شهری کوچک به نام رجیو امیلیا در شمال ایتالیا است. جدا از ارایه خدمات با کیفیت بالا و مزایای فرهنگی به شهروندان، این شهر مراکز بسیار خوبی برای نوزادان و کودکان پیش دبستانی است. کودکان احساس میکنند که جامعه از آنها مراقبت می نمایند. لذا وقتی بزرگ می شوند، تلاش می كنند تا از دیگران مراقبت نمایند. آنها به کارگرانی خوب و شهروندانی خوب تبدیل می شوند. آنها هم به لحاظ کیفیت زندگی و هم به لحاظ اخلاقی، در سطحی عالی رشد می کنند. در چنین مواردی، عمل اخلاقی جامعه، به کارگران آینده منتقل می شود، بنابراین اصول اخلاقی تا زمانی که افراد فکر می کنند برنده هستند، رعایت می شود ادامه خواهد داشت.
چه موانعی بر سر راه ذهنیت اخلاقی وجود دارند؟
متأسفانه اگر شما با یک ذهنیت قوی اخلاقی رشد کنید، رفتار بد دیگران می تواند به ذهنیت شما آسیب برساند. تحقیقی که به تازگی توسط دانشگاه دوک انجام شده، نشان می دهد که 65 درصد دانشجویان در ایالات متحده که موفق به اخذ مدرک فوق لیسانس مدیریت بازرگانی شده اند، قبول دارند که در این راه دست به تقلب زده اند – این بالاترین نرخ تقلب در میان یک گروه از دانشجویان فارغ التحصیل شده است. اگر شما دانشجویان دوره فوق لیسانس بازرگانی و کسانی را که در اطرافتان دست به تقلب میزنند نشناسید، آنگاه ممکن است تصور نمایید که تقلب کردن، بهای موفقیت است یا علت آن این است که «هر کسی دست به تقلب میزند.» حتی ممکن است به این باور برسید که اخلاقی عمل کردن کاری بیهوده و تجملاتی است. تحقیق منتشر شده در سال 2004، نشان داد، اگرچه متخصصان جوان اعلام کرده اند مفهوم خوب کار کردن را می دانند اما احساس می کنند باید با هر ابزاری به موفقیت برسند. آنها می گویند برای تبدیل به كاركنانی نمونه به هر وسیله ای متوسل شدند.
همچنان که نیروهای جوان وارد عرصه کسب و کار امروز می شوند، وسوسه کنار گذاردن اخلاقیات بسیار زیاد است. ما در زمانی از فشارهای شدید بر افراد و سازمان ها برای حفظ منافع و نادیده گرفتن اثر رفتارمان بر دیگران زندگی می کنیم. به علاوه، بسیاری از فعالان عرصه کسب و کار این باور میلتون فریدمن را نهادینه ساخته اند که اگر به افراد اجازه دهیم منافع خود را دنبال کنند و آزادانه فرآیندهای مد نظر خود را در محیط بازار عملی کنند، نتایج مثبت اخلاقی به میزان گسترده ای نمایان خواهند شد. من نمی خواهم قدرت و مزایای محیط بازار را در شرایط امروزی زیر سؤال ببرم. اما بازارها غیر اخلاقی هستند. مرز میان درآمدهای مبهم و کلاهبرداری چندان روشن نیست. جاناتان ساکس خاخام بزرگ انگلیسی می گوید: «وقتی می توان هر چیزی را خرید یا فروخت، وقتی تعهدات تنها به این دلیل نقض می شوند که دیگر مزیتی برای ما ندارند، وقتی تجارت به برده داری و تبلیغ شعارهای دروغ تبدیل می شود، وقتی ارزش ما بر اساس درآمدمان و پولی که خرج می کنیم، سنجیده می شود، آنگاه بازار تمامی پاکی هایی را نابود می کند که تاکنون جهان به آنها وابسته بوده است.» اعتماد در کسب و کار کم رنگ شده و افراد اعتمادی به یکدیگر ندارند. به نظر می رسد رجیو امیلیا چراغ سال های آینده ما باشد.