touraj atef
13th July 2010, 12:48 PM
چه ز و د یاد ن رفت انگار دیر و ز بو د و شاید هم کمی دو ر تر اما اگر کمی به ذهنت فشار بیاوری خاطرات همچنان ز نده در جلوی چشمانت رژه می ر و د توی یک صبح بهاری بو د یا ظهر تابستانی شاید هم یک غر و ب قشنگ پاییزی بو د و حالا که فکر می کنم ممکن است توی یک شب سر د ز مستانی دلت بر ای او ز د آری همان ر فیقی که امر و ز توی چشمش نگاه می کنی یاد ت ر فته توی آن ساعت و دقیقه چقدر دلت می خو است با او یک کلمه حر ف بز نی . چقدر می خو استی بر ایش شیر ین باشی و وقار داشته باشی و سنگینی و خرامان در نز دش جلو ه کنی دلت می خو است بار ها سایه آن ناز چشمهایش را مر و ر کنی اما به حافظه ات شک داری یعنی اینقدر چشمهایش قشنگ بو د ؟ دلت بر ای گر فتن دستش پر می کشید می خو استی دنیا را بد هی تا اسم کو چکت را صدا بز ند نصف عمر ت را پیش کش می کر دی اگر جرات گر فتن دستش را پیدا می کر دی بر ای یک بو سه چقدر خجالت می کشیدی و در عین حال حسر ت کش بو دی اما شد به همه این آر زو ها ر سیدی از هفت خو ان گذ شتی و صد بار نه شنیدی و باز گفتی بلی به خدا خو دشه مطمئن بو دی یار تو است همراه تو است همان نیمه گمشدت هست و یار تو شد اما انگار وقتی یار ت شد تمام آن شو ر و غو غای تو بجای یار ت شد بارت
توی آن خلو تهای دیو انگی بی ار زشمان گفتیم خو ب که چی ؟ یار که چی ؟ بر ایمان چه زو دیار پر عیب شد چه ز و د بی تو جه شدیم آن چشمها که شبها بی خو ابمان می کر د حالا رنگشان هم از یادمان رفته است آن دستهای دو ست داشتنی را چند بار لمسش می کنیم اگر عیدی و تو لدی و اگر خیلی با معر فت باشی سالگر د ازدواجی یک بو سه مهمانش می کنی همان بو سه ای که جان می دادی تا به تو بدهد اصلا یاد ت رفته و بجایش شر و ع می کنی به ایراد گر فتن به بهانه گیری صبح بهار و ظهر تابستان و غر و ب پاییز و شب زمستانی بهانه می گیری و پیمانت را شکستی یادت رفته یارت که بو د و حالا پیشت نشسته است روز های تنهائی و شبهای بی خو ابی را به نسیان سپر دی می خو اهی ثابت کنی بهتری از او بهتری !آخر از کی بهتری ؟ کدام بهتری ؟آد م با معشوقش مسابقه می دهد؟ می خو اهی بازی بر نده - باز نده را انجام دهی یاد ت ر فته بازی عشق بر نده - بر نده است یعنی تو ببر تا من هم ببرم ایراد می گیر ی و اعتماد ندار ی به او فکر می کنی چو ن دو ستش دار ی باید اسیرش کنی باید توی قفس بیاندزی او را عشق را کر دی بهانه که یار ت را تبدیل به مر غ عشق کنی و توی قفست هم باز به او نگاه نکنی دستهایش را نگیر ی و به چشمهایش نگاه نکنی و بو سه بارانش هم نکنی به بهانه دو ره این حر فها گذشته و سنی از ما گذشته و خجالت باید بکشیم هم خو د ت و هم یار و هم عشقت را له کنی رفیق چرا زو د یادت رفت ؟ چرا حسر ت آن رو ز ها و شبها را از یاد بر دی ؟ بلند شو صورتش رابنگر اینقدر به تلو ز یو ن و آن فوتبال و فلان سر یال و آن یکی بحث سیاسی نچسب دست از سر هر چی رو ز نامه است بر دار بیا لحظه ای او را بنگر ببین خو دش است خو دی که عاشق تو است اما قدرش را ندانستی این همان یار تو است مال تو است به خدا هیچ کس به این انداز ه ترار دو ست نداشته بیا مهر بان باش بیا دست از نگهبانی و شماتت و بی مهری بر دار بیا قدری دست از آن ذهن دیوانه کننده بکش توی این دنیا تنها کسی که ترا بر ای خو د ت خو است او است همان که نگاهش نمی کنی همان که جو اب سو الهایش را نمی دهی همان که مر تب از او ایراد می گیری و همان که عشقت را از او دریغ می کنی
عاشق باش بی بهانه
عشق زمان ندارد
عشق مکان ندارد
بگو
دوستت دارم حسر ت قدیم و عشق جاودانه ام
در یا را بنگر
در یا را بين
توی آن خلو تهای دیو انگی بی ار زشمان گفتیم خو ب که چی ؟ یار که چی ؟ بر ایمان چه زو دیار پر عیب شد چه ز و د بی تو جه شدیم آن چشمها که شبها بی خو ابمان می کر د حالا رنگشان هم از یادمان رفته است آن دستهای دو ست داشتنی را چند بار لمسش می کنیم اگر عیدی و تو لدی و اگر خیلی با معر فت باشی سالگر د ازدواجی یک بو سه مهمانش می کنی همان بو سه ای که جان می دادی تا به تو بدهد اصلا یاد ت رفته و بجایش شر و ع می کنی به ایراد گر فتن به بهانه گیری صبح بهار و ظهر تابستان و غر و ب پاییز و شب زمستانی بهانه می گیری و پیمانت را شکستی یادت رفته یارت که بو د و حالا پیشت نشسته است روز های تنهائی و شبهای بی خو ابی را به نسیان سپر دی می خو اهی ثابت کنی بهتری از او بهتری !آخر از کی بهتری ؟ کدام بهتری ؟آد م با معشوقش مسابقه می دهد؟ می خو اهی بازی بر نده - باز نده را انجام دهی یاد ت ر فته بازی عشق بر نده - بر نده است یعنی تو ببر تا من هم ببرم ایراد می گیر ی و اعتماد ندار ی به او فکر می کنی چو ن دو ستش دار ی باید اسیرش کنی باید توی قفس بیاندزی او را عشق را کر دی بهانه که یار ت را تبدیل به مر غ عشق کنی و توی قفست هم باز به او نگاه نکنی دستهایش را نگیر ی و به چشمهایش نگاه نکنی و بو سه بارانش هم نکنی به بهانه دو ره این حر فها گذشته و سنی از ما گذشته و خجالت باید بکشیم هم خو د ت و هم یار و هم عشقت را له کنی رفیق چرا زو د یادت رفت ؟ چرا حسر ت آن رو ز ها و شبها را از یاد بر دی ؟ بلند شو صورتش رابنگر اینقدر به تلو ز یو ن و آن فوتبال و فلان سر یال و آن یکی بحث سیاسی نچسب دست از سر هر چی رو ز نامه است بر دار بیا لحظه ای او را بنگر ببین خو دش است خو دی که عاشق تو است اما قدرش را ندانستی این همان یار تو است مال تو است به خدا هیچ کس به این انداز ه ترار دو ست نداشته بیا مهر بان باش بیا دست از نگهبانی و شماتت و بی مهری بر دار بیا قدری دست از آن ذهن دیوانه کننده بکش توی این دنیا تنها کسی که ترا بر ای خو د ت خو است او است همان که نگاهش نمی کنی همان که جو اب سو الهایش را نمی دهی همان که مر تب از او ایراد می گیری و همان که عشقت را از او دریغ می کنی
عاشق باش بی بهانه
عشق زمان ندارد
عشق مکان ندارد
بگو
دوستت دارم حسر ت قدیم و عشق جاودانه ام
در یا را بنگر
در یا را بين