AreZoO
9th July 2010, 12:00 PM
اقتصاد آمريکا چگونه کار ميکند؟
در هر سيستم اقتصادی، مبتکرين و مديران هر دو، منابع طبيعی، نيروی کار و تکنولوژی را گرد هم آورده تا کالا و خدمات را توليد و توزيع کنند. ولی سبکی که اين عناصر گوناگون سازماندهی شده و بکار می روند، نشانگر آرمانهای سياسی و فرهنگ آن کشورنيز است.
ايالات متحده اغلب از کشوری با اقتصاد سرمايه داری نام برده می شود ، وا ژه ای که توسط اقتصاددان و جامعه شناس آلمانی، کارل مارکس ( Carl Marx) در قرن نوزدهم استفاده شد و سيستمی را توصيف می کند که در آن گروه کوچکی از مردم کنترل مقدا ر زيادی ا ز ثروت يا سرمايه را در اختيار دارند و مهم ترين تصميمات اقتصادی را اتخاذ می کنند. مارکس اقتصاد سرمايه داری را با اقـتصاد سوسياليستی، که قدرت بيشتری را به سيستم سياسی محول می کند، مقايسه می کند. مارکس و پـيروان او بر اين اعتقاد بودند که دراقتصاد سرمايه داری تمرکز قدرت در دست افراد ثروتمند است که هدفهايشان اساسأ کسب سود و منفعت بيشتر است؛ از طرف ديگر، اقتصاد سوسياليستی، کنترل بيشتر را به دست دولت می سپارد که مايل است اهداف سياسی – منجمله توزيع مساوی منابع جامعه – را بر سود و منافع شخصی ارجحيت دهد.
با اينکه واقعيت هايی درهريک از اين سيستم ها، هرچند در اينجا بيش از حد ساده تعريف شده اند، وجود دارد، با اين حال در جامعه امروزی موردی ندارند. اگر سرمايه داری خالصی که مارکس از آن سخن می گفت وجود می داشت، مدتها بود که از بين رفته بود. امروزه دولتهايی چون دولت آمريکا و برخی ديگر از کشورها در اقتصاد ممالک خود دخالت کرده تا تمرکز قدرت را محدود کنند و برخی از مشکلات اجتماعی مربوط به منافع بازرگانی خصوصی را مورد نظارت قرار دهند. در نتيجه، اقتصاد آمريکا را شايد بتوان بعنوان اقتصادی -" آميخته " تشريح کرد ، با دولتی که نقش مهمی را همگام با بخش خصوصی ايفا
می کند.
اغلب، آمريکائيان در مورد مرز جدا کننده اقتصاد بازار آزاد ومديريت دولت با يکديگر اختلاف نظر دارند، ولی اين اقتصادآميخته به طرز قابل توجهی موفق بوده است.
عناصر اساسی اقتصاد آمريکا
اولين عنصر سيستم اقتصادی يک کشور همانا منابع طبيعی است. ايالات متحده از لحاظ منابع معدنی و مزارع حاصل خيز و خاک غنی بسيار ثروتمند بوده و آب وهوای متعادل نيز به اين ثروت افزوده است. خطوط ساحلی عظيمی درکناره هر دو اقيانوس آتلانتيک و پاسيفيک و همچنين در خليج مکزيک کشور را ا حاطه کرده است. رودخانه های عظيم در اين قاره جاری بوده و گريت ليکز (Great lakes) – پنج درياچه بزرگ در امتداد خط مرزی آمريکا و کانادا – دسترسی بيشتری را برای کشتيرانی مهيا می سازد. اين راههای آبی پهناور به شکل دادن رشد اقتصادی کشور در طول سالها کمک نموده و همچنين به منسجم نمودن 50 ايالت آمريکا در زير يک چتر واحد اقتصادی ياری نموده است.
دومين عنصر، نيروی کار است که اين منابع طبيعی را به کالا تبديل می کند. تعداد کارگران موجود، و از آن مهم تر، بهره وری آنها کمک به تعيين بهبود و سلامت اقتصاد کشور می نمايد. ايالات متحده، در طول تاريخ خود شاهد رشد پيوسته نيروی کاربوده، که بنوبه خودعامل محرکی برای گسترش اقتصادی مداوم در کشور شده است. تا کمی پس از جنگ جهانی اول، بيشتر کارگران را اساسأ مهاجرين اروپائی، اجداد آنها و يا آمريکائيان
آفريقائي- الاصل که اجداد آنها بشکل برده به کشور آورده شده بودند،تشکيل می دادند. در سالهای اوليه قرن بيستم، تعداد انبوهی از اهالی آسيا به ايالات متحده مهاجرت نمودند، و برخی از مهاجرين آمريکای لاتين در سالهای بعد به کشور مهاجرت نمودند.
گرچه ايالات متحده دوره های بيکاری سرسام آور و نيز کمبود نيروی کار را تجربه کرده است، ولی لا زم به تذکر است که اغلب اين مهاجرين در موقع وفور کارتمايل به مهاجرت
می کردند. اين مهاجرين با تمايل به کار با مزدی پايين تر از آنچه کارگران محلی به آن راضی بودند، اغلب کامياب شده و در آمدهايی بسيار بالاتر از آنچه که درکشور خود قادر به تحصيل آن بودند بدست می آوردند. کشور نيز کامياب شد و اقتصاد چنان با سرعت رشد کرد که قادر به جذب تازه واردان بيشتری شد.
کيفيت نيروی کار موجود - - ميزان تمايل مردم به کار و مهارت آنها - - نيزبه اندازه تعداد کارگر برای موفقيت اقتصادی کشور حائز اهميت است. در روزهای اوليه تاريخ آمريکا، زندگی سر مرز نيازمند کار سخت بود و آنچه که امروزه بنام وجدان کار پروتستان شهرت يافته بر اين ويژگی استحکام می بخشيد. تاکيد شديد بر تحصيل و آموزش فنی و حرفه ای به اندازه علا قه و اشتياق به تجربه و تغيير، در موفقيت اقتصادی آمريکا نقش داشته است.
تغيير پذيری نيروی کار نيزدر ظرفيت اقتصاد آمريکا در تطبيق با اوضاع وشرايط در حال تغييراهميت داشته است. با اشباع بازارهای کار ساحل شرقی توسط مهاجرين ،برخی از آنها به سوی داخل کشور به حرکت در آمدند تا به مزارعی که آماده بهره برداری بود دسترسی يابند. به همين شکل موقعيت های اقتصادی در شهرهای صنعتی شمال ،آمريکائيان سياه پوست مزارع جنوب را درنيمه اول قرن بيستم جذب خود کرد.
کيفيت نيروی کار امروزه نيز موضوعی حائز اهميت می باشد. آمريکائيان، "سرمايه انساني" را کليد موفقيت در بسياری ا زصنايع تکنولوژی پيشرفته می دانند. از اين رو رهبران دولت و مقامات بازرگانی بطور روز افزون به اهميت آموزش و پرورش در باروری افرادی با تيز هوشی و زکاوت و مهارت های گوناگونی که لا زمه صنايع نوينی چون کامپيوتر و ارتباطات است ، تاکيد می ورزند.
ولی منابع طبيعی و نيروی کار فقط بخشی از سيستم اقتصادی را تشکيل می دهند. اين منابع را بايد با کار آيی هرچه تمام تر اداره کرد. در اقتصاد آمريکا ، مديران با دريافت نشانه های لا زم ازبازار، مسئوليت اين کار را بر عهده دارند. نظام مديريت سنتی در آمريکا به سلسله مراتب از بالا به پائين بستگی دارد؛ مسئوليت و اختيار از مدير اجرائی در هيئت مديره، که مسئوليت راه اندازی و اداره شرکت را داشته آغاز می شود و از طريق طبقات گوناگون مديريت در سطوح پايين تر که هر يک مسئول بخش های مختلف شرکت هستند، ادامه يافته به مسئولين در سطوح پايين تر می رسد. مسئوليت های زيادی بين بخش های گوناگون و افراد مختلف تقسيم می شود. در آمريکای اوايل قرن بيستم، اين تقسيم کار نمايانگر " مديريت علمي" بر اساس تجزيه و تحليل سازمان يافته بود.
امروزه بسياری از شرکت ها هنوز بر اساس اين سيستم عمل می کنند، ولی برخی ديگر روش مديريت خود را تغيير داده اند. شرکت ها در مواجه با رقابت شديد از سوی رقبای جهانی، بدنبال سلسله مراتبی انعطاف پذيرتر بويژه در صنايع پيشرفته که متخصصين خبره در آن مشغول بکارند وطراحی، تغيير و حتی ارائه سريع محصولات را بعهده دارند، افتادند. سلسله مراتب بيش از حد و تقسيم کار تا حدی جلوی خلاقيت را می گيرد. در نتيجه، بسياری از شرکتها سازماندهی خود را " هموارومسطح" کرده وتعداد مديران را تقليل و مسئوليت بيشتری را به کارمندان سپرده ا ند.
پيش از آنکه مديران و کارمندان قادر به توليد چيزی شوند، می بايست بشکل واحدهای داد و ستد در آيند. در ايالات متحده، شرکت، موثرترين راه برای جمع کردن وجه برای راه اندازی يک کار جديد و يا گسترش يک کار موجود است. شرکت، انجمن اختياری صاحبان يا سهام داران است که تشکيل يک واحد داد و ستد را می دهند و توسط يک سری قوانين و مقررات پيچيده اداره می شود.
شرکت ها بايد منابع مالی در اختيار داشته باشند تا از آن طريق بتوانند منابع لازم جهت ارائه کالا و خدمات را بدست آورند. شرکت ها سرمايه لازم را اکثرأ از طريق فروش سهام ( سهام مالکيت در دارائی شان) يا اوراق قرضه ( وام های دراز مدت) به شرکتهای بيمه ، بانکها ، وجوه بازنشستگی، افراد و ديگر سرمايه داران، بدست می آورند. بعضی موسسات، بويژه بانک ها نيز مستقيمأ به شرکت ها يا شرکتهای تجاری ديگر وام می دهند. دولت فدرال و
دولت های ايالتی قوانين و مقررات پيچيده ای را وضع کرده اند تا امنيت و صحت اين سيستم مالی تضمين شده و جريان آزاد اطلاعات مهيا شود تا سرمايه گذاران قادر به اتخاذ تصميمات آگاهانه ای شوند.
توليد ناخالص داخلی شاخص ميزان بازده کل کالاها و خدمات در طول يکسال است. در ايالات متحده، اين شاخص بطور مرتب در حال رشد بوده و از بيش از 3.4 تريليون دلار در سال 1983 به حدود 8.5 تريليون دلار در سال 1998 رسيد. با اينکه اين ارقام کمک به اندازه گيری بهبود اقتصادی کشور می کند ولی تمام جوانب رفاه ملی را در بر نمی گيرد. توليد ناخالص داخلی نشانگر ارزش بازاری کالاها و خدماتی است که اقتصاد عرضه می کند ولی اندازه کيفيت زندگی را در کشور نشان نمی دهد. برخی از متغيرهای مهم - - همچون سعادت و امنيت شخصی ، برای مثال، يا يک محيط سالم و بهداشت خوب - - کاملأ از حوزه اين شاخص خارج است.
در هر سيستم اقتصادی، مبتکرين و مديران هر دو، منابع طبيعی، نيروی کار و تکنولوژی را گرد هم آورده تا کالا و خدمات را توليد و توزيع کنند. ولی سبکی که اين عناصر گوناگون سازماندهی شده و بکار می روند، نشانگر آرمانهای سياسی و فرهنگ آن کشورنيز است.
ايالات متحده اغلب از کشوری با اقتصاد سرمايه داری نام برده می شود ، وا ژه ای که توسط اقتصاددان و جامعه شناس آلمانی، کارل مارکس ( Carl Marx) در قرن نوزدهم استفاده شد و سيستمی را توصيف می کند که در آن گروه کوچکی از مردم کنترل مقدا ر زيادی ا ز ثروت يا سرمايه را در اختيار دارند و مهم ترين تصميمات اقتصادی را اتخاذ می کنند. مارکس اقتصاد سرمايه داری را با اقـتصاد سوسياليستی، که قدرت بيشتری را به سيستم سياسی محول می کند، مقايسه می کند. مارکس و پـيروان او بر اين اعتقاد بودند که دراقتصاد سرمايه داری تمرکز قدرت در دست افراد ثروتمند است که هدفهايشان اساسأ کسب سود و منفعت بيشتر است؛ از طرف ديگر، اقتصاد سوسياليستی، کنترل بيشتر را به دست دولت می سپارد که مايل است اهداف سياسی – منجمله توزيع مساوی منابع جامعه – را بر سود و منافع شخصی ارجحيت دهد.
با اينکه واقعيت هايی درهريک از اين سيستم ها، هرچند در اينجا بيش از حد ساده تعريف شده اند، وجود دارد، با اين حال در جامعه امروزی موردی ندارند. اگر سرمايه داری خالصی که مارکس از آن سخن می گفت وجود می داشت، مدتها بود که از بين رفته بود. امروزه دولتهايی چون دولت آمريکا و برخی ديگر از کشورها در اقتصاد ممالک خود دخالت کرده تا تمرکز قدرت را محدود کنند و برخی از مشکلات اجتماعی مربوط به منافع بازرگانی خصوصی را مورد نظارت قرار دهند. در نتيجه، اقتصاد آمريکا را شايد بتوان بعنوان اقتصادی -" آميخته " تشريح کرد ، با دولتی که نقش مهمی را همگام با بخش خصوصی ايفا
می کند.
اغلب، آمريکائيان در مورد مرز جدا کننده اقتصاد بازار آزاد ومديريت دولت با يکديگر اختلاف نظر دارند، ولی اين اقتصادآميخته به طرز قابل توجهی موفق بوده است.
عناصر اساسی اقتصاد آمريکا
اولين عنصر سيستم اقتصادی يک کشور همانا منابع طبيعی است. ايالات متحده از لحاظ منابع معدنی و مزارع حاصل خيز و خاک غنی بسيار ثروتمند بوده و آب وهوای متعادل نيز به اين ثروت افزوده است. خطوط ساحلی عظيمی درکناره هر دو اقيانوس آتلانتيک و پاسيفيک و همچنين در خليج مکزيک کشور را ا حاطه کرده است. رودخانه های عظيم در اين قاره جاری بوده و گريت ليکز (Great lakes) – پنج درياچه بزرگ در امتداد خط مرزی آمريکا و کانادا – دسترسی بيشتری را برای کشتيرانی مهيا می سازد. اين راههای آبی پهناور به شکل دادن رشد اقتصادی کشور در طول سالها کمک نموده و همچنين به منسجم نمودن 50 ايالت آمريکا در زير يک چتر واحد اقتصادی ياری نموده است.
دومين عنصر، نيروی کار است که اين منابع طبيعی را به کالا تبديل می کند. تعداد کارگران موجود، و از آن مهم تر، بهره وری آنها کمک به تعيين بهبود و سلامت اقتصاد کشور می نمايد. ايالات متحده، در طول تاريخ خود شاهد رشد پيوسته نيروی کاربوده، که بنوبه خودعامل محرکی برای گسترش اقتصادی مداوم در کشور شده است. تا کمی پس از جنگ جهانی اول، بيشتر کارگران را اساسأ مهاجرين اروپائی، اجداد آنها و يا آمريکائيان
آفريقائي- الاصل که اجداد آنها بشکل برده به کشور آورده شده بودند،تشکيل می دادند. در سالهای اوليه قرن بيستم، تعداد انبوهی از اهالی آسيا به ايالات متحده مهاجرت نمودند، و برخی از مهاجرين آمريکای لاتين در سالهای بعد به کشور مهاجرت نمودند.
گرچه ايالات متحده دوره های بيکاری سرسام آور و نيز کمبود نيروی کار را تجربه کرده است، ولی لا زم به تذکر است که اغلب اين مهاجرين در موقع وفور کارتمايل به مهاجرت
می کردند. اين مهاجرين با تمايل به کار با مزدی پايين تر از آنچه کارگران محلی به آن راضی بودند، اغلب کامياب شده و در آمدهايی بسيار بالاتر از آنچه که درکشور خود قادر به تحصيل آن بودند بدست می آوردند. کشور نيز کامياب شد و اقتصاد چنان با سرعت رشد کرد که قادر به جذب تازه واردان بيشتری شد.
کيفيت نيروی کار موجود - - ميزان تمايل مردم به کار و مهارت آنها - - نيزبه اندازه تعداد کارگر برای موفقيت اقتصادی کشور حائز اهميت است. در روزهای اوليه تاريخ آمريکا، زندگی سر مرز نيازمند کار سخت بود و آنچه که امروزه بنام وجدان کار پروتستان شهرت يافته بر اين ويژگی استحکام می بخشيد. تاکيد شديد بر تحصيل و آموزش فنی و حرفه ای به اندازه علا قه و اشتياق به تجربه و تغيير، در موفقيت اقتصادی آمريکا نقش داشته است.
تغيير پذيری نيروی کار نيزدر ظرفيت اقتصاد آمريکا در تطبيق با اوضاع وشرايط در حال تغييراهميت داشته است. با اشباع بازارهای کار ساحل شرقی توسط مهاجرين ،برخی از آنها به سوی داخل کشور به حرکت در آمدند تا به مزارعی که آماده بهره برداری بود دسترسی يابند. به همين شکل موقعيت های اقتصادی در شهرهای صنعتی شمال ،آمريکائيان سياه پوست مزارع جنوب را درنيمه اول قرن بيستم جذب خود کرد.
کيفيت نيروی کار امروزه نيز موضوعی حائز اهميت می باشد. آمريکائيان، "سرمايه انساني" را کليد موفقيت در بسياری ا زصنايع تکنولوژی پيشرفته می دانند. از اين رو رهبران دولت و مقامات بازرگانی بطور روز افزون به اهميت آموزش و پرورش در باروری افرادی با تيز هوشی و زکاوت و مهارت های گوناگونی که لا زمه صنايع نوينی چون کامپيوتر و ارتباطات است ، تاکيد می ورزند.
ولی منابع طبيعی و نيروی کار فقط بخشی از سيستم اقتصادی را تشکيل می دهند. اين منابع را بايد با کار آيی هرچه تمام تر اداره کرد. در اقتصاد آمريکا ، مديران با دريافت نشانه های لا زم ازبازار، مسئوليت اين کار را بر عهده دارند. نظام مديريت سنتی در آمريکا به سلسله مراتب از بالا به پائين بستگی دارد؛ مسئوليت و اختيار از مدير اجرائی در هيئت مديره، که مسئوليت راه اندازی و اداره شرکت را داشته آغاز می شود و از طريق طبقات گوناگون مديريت در سطوح پايين تر که هر يک مسئول بخش های مختلف شرکت هستند، ادامه يافته به مسئولين در سطوح پايين تر می رسد. مسئوليت های زيادی بين بخش های گوناگون و افراد مختلف تقسيم می شود. در آمريکای اوايل قرن بيستم، اين تقسيم کار نمايانگر " مديريت علمي" بر اساس تجزيه و تحليل سازمان يافته بود.
امروزه بسياری از شرکت ها هنوز بر اساس اين سيستم عمل می کنند، ولی برخی ديگر روش مديريت خود را تغيير داده اند. شرکت ها در مواجه با رقابت شديد از سوی رقبای جهانی، بدنبال سلسله مراتبی انعطاف پذيرتر بويژه در صنايع پيشرفته که متخصصين خبره در آن مشغول بکارند وطراحی، تغيير و حتی ارائه سريع محصولات را بعهده دارند، افتادند. سلسله مراتب بيش از حد و تقسيم کار تا حدی جلوی خلاقيت را می گيرد. در نتيجه، بسياری از شرکتها سازماندهی خود را " هموارومسطح" کرده وتعداد مديران را تقليل و مسئوليت بيشتری را به کارمندان سپرده ا ند.
پيش از آنکه مديران و کارمندان قادر به توليد چيزی شوند، می بايست بشکل واحدهای داد و ستد در آيند. در ايالات متحده، شرکت، موثرترين راه برای جمع کردن وجه برای راه اندازی يک کار جديد و يا گسترش يک کار موجود است. شرکت، انجمن اختياری صاحبان يا سهام داران است که تشکيل يک واحد داد و ستد را می دهند و توسط يک سری قوانين و مقررات پيچيده اداره می شود.
شرکت ها بايد منابع مالی در اختيار داشته باشند تا از آن طريق بتوانند منابع لازم جهت ارائه کالا و خدمات را بدست آورند. شرکت ها سرمايه لازم را اکثرأ از طريق فروش سهام ( سهام مالکيت در دارائی شان) يا اوراق قرضه ( وام های دراز مدت) به شرکتهای بيمه ، بانکها ، وجوه بازنشستگی، افراد و ديگر سرمايه داران، بدست می آورند. بعضی موسسات، بويژه بانک ها نيز مستقيمأ به شرکت ها يا شرکتهای تجاری ديگر وام می دهند. دولت فدرال و
دولت های ايالتی قوانين و مقررات پيچيده ای را وضع کرده اند تا امنيت و صحت اين سيستم مالی تضمين شده و جريان آزاد اطلاعات مهيا شود تا سرمايه گذاران قادر به اتخاذ تصميمات آگاهانه ای شوند.
توليد ناخالص داخلی شاخص ميزان بازده کل کالاها و خدمات در طول يکسال است. در ايالات متحده، اين شاخص بطور مرتب در حال رشد بوده و از بيش از 3.4 تريليون دلار در سال 1983 به حدود 8.5 تريليون دلار در سال 1998 رسيد. با اينکه اين ارقام کمک به اندازه گيری بهبود اقتصادی کشور می کند ولی تمام جوانب رفاه ملی را در بر نمی گيرد. توليد ناخالص داخلی نشانگر ارزش بازاری کالاها و خدماتی است که اقتصاد عرضه می کند ولی اندازه کيفيت زندگی را در کشور نشان نمی دهد. برخی از متغيرهای مهم - - همچون سعادت و امنيت شخصی ، برای مثال، يا يک محيط سالم و بهداشت خوب - - کاملأ از حوزه اين شاخص خارج است.