Non-Existent
24th November 2008, 01:07 AM
... اين است رسم جهان: روز به شب ميرسد و شب به روز. آه از سرخي شفقي که روز را به شب ميرساند!
آه از شفقي که روز را به شب ميرساند و آه از دهر آن گاه که بر مرادِ سِفلگان ميچرخد!
عجب تمثيلي است اين که علي (عليه السلام) مولود کعبه است... يعني باطن قبله را در امام پيدا کن! اما ظاهر گرايان از کعبه نيز تنها سنگ هايش را ميپرستند. تماميت دين به امامت است، اما امام تنها مانده .
تقدير اين چنين رفته که شب حاکميت ظلم و فساد با شفق عاشورا آغاز شود و سرخي اين شفق، خون فرزندان رسول خدا باشد.
قافله عشق روي به راه نهاد و اين راه، راهي فراخور هر مهاجر در همه تاريخ است. هجرت مقدمه جهاد است و مردان حق را هرگز سزاوار نيست که سر و سامان اختيار کنند و دل به حيات دنيا خوش دارند، آن گاه که حق در زمين مغفول است و جُهّال و فُسّال و قدّاره بندها بر آن حکومت ميرانند.
... سرّ آنکه جهاد في سبيل الله با هجرت آغاز ميشود در کجاست؟ طبيعت بشري در جست و جوي راحت و فراغت است و سامان و قرار ميطلبد.
... آه ياران! اگر در اين دنياي وارونه، رسم مردانگي اين است که سر بريده مردان را در تشت طلا نهند و به روسپيان هديه کنند. بگذار اين چنين باشد. اين دنيا و اين سر ما.
خون حسين و اصحابش کهکشاني است که بر آسمانِ دنيا راه قبله را مينماياند. بگذار اصحاب دنيا ندانند. کرمِ لجن زار چگونه بداند که بيرون از دنيايي که او تن ميپرورد، چيست؟ زمين و آسمان او همان است، و اگر او را از آن لجن زار بيرون کشند، ميميرد.
... واقعة عاشورا دروازهاي از نور است که آنان را از ظلم آباد يزيديان به نور آباد عشق رهنمون ميشود.
اگر نبود خون حسين، خورشيد سرد ميشد و ديگر در آفاق جاودانه شب نشاني از نور باقي نميماند... حسين چشمه خورشيد است.
آماده باشيد که وقت رفتن است.
عقل ميگويد بمان و عشق ميگويد برو... و اين هر دو، عقل و عشق را، خداوند آفريده است تا وجود انسان در حيرت ميان عقل و عشق معنا شود.
ياران! شتاب کنيد که زمين نه جاي ماندن، که گذرگاه است. گذر از نفس به سوي رضوان حق. هيچ شنيدهاي که کسي در گذرگاه، رحل اقامت بيفکند؟ و مرگ نيز در اينجا همان همه با تو نزديک است که در کربلا، و کدام انيسي از مرگ شايستهتر؟ که اگر دهر بخواهد با کسي وفا کند و او را از مرگ معاف دارد، حسين که از من و تو شايستهتر است.
الرّحيل، الرّحيل! ياران شتاب کنيد.
قافله عشق در سفر تاريخ است و اين تفسيري است بر آنچه فرمودهاند: کُلُّ يَوْمٍ عاشورا و کُلُّ اَرْضٍ کربلا...
اين سخني است که پشت شيطان را ميلرزاند و ياران حق را به فَيضان دائم رحمت او اميدوار ميسازد.
اصحاب عشق را رنجي عظيم در پيش است. پاي بر مسلخ عشق نهادن، گردن به تيغ جفا سپردن، با خونْ کوير تشنه را سيراب کردن و دم بر نياوردن!
... حسين است، سرسلسلة عُشّاق، که عَلَم جنگ برداشته است تا خون خويش را همچون کهکشاني از نور بر آسمانِ دنيا بپاشد و راه قبله را به قبله جويان بنماياند. آنجا که قبله نيز در سيطره حراميان خون ريز است، عشاق را جز اين چارهاي نيست.
... کار عشق، ياران، لا جرم کربلايي است. پس ديگر سخن از فلان و بهمان مگو که عشاق حقيقي، تذکرة الاولياء را با خون مينويسند، با خون.
... ماندن در صف اصحاب عاشورايي امام عشق تنها با يقين مطلق ممکن استو اي دل! تو را نيز از اين سنت لا يتغير خلقت گريزي نيست. نپندار که تنها عاشوراييان را بدان بلا آزمودهاند و لا غير صحراي بلا به وسعت همه تاريخ است.
صحراي بلا به وسعت تاريخ است و کار به يک يا ليتني کنت معکم ختم نميشود. اگر مرد ميدان صداقتي، نيک در خويش بنگر که تو را نيز با مرگ اُنسي هست يا خير! اگر هست که هيچ، تو نيز از قبله دارانِ دايره طوافي، و اگر نه... ديگر به جاي آنکه با زبان «زيارت عاشورا» بخواني، در خيل اصحاب آخر الزّماني حسين (عليه السلام) با دل به زيارت عاشورا برو.
خوفْ فرزند شک است و شک زاييده شرک و اين هر سه، خوف و شک و شرک، راهزنان طريق حقند. که اگر با مرگ اُنس نگيري، خوفْ راهِ تو را خواهد زد و امام را در صحراي بلا رها خواهي کرد.
... اي آرزومند، بيدار شو! دنيا صراط آخرت است، و اگر تو را چشم بود ميديدي قيامتت را که در اين عرصه بر پا شده است! اگر اينجا با حسيني، آنجا نيز با حسيني و اگر اينجا با يزيد، نيک بنگر، آنک يزيد است که تو را به سوي جهنم امامت ميکند.
هيچ پرسيدهاي که عالم شهادت بر چه شهادت ميدهد که نامي اين چنين بر او نهادهاند؟
آه از شفقي که روز را به شب ميرساند و آه از دهر آن گاه که بر مرادِ سِفلگان ميچرخد!
عجب تمثيلي است اين که علي (عليه السلام) مولود کعبه است... يعني باطن قبله را در امام پيدا کن! اما ظاهر گرايان از کعبه نيز تنها سنگ هايش را ميپرستند. تماميت دين به امامت است، اما امام تنها مانده .
تقدير اين چنين رفته که شب حاکميت ظلم و فساد با شفق عاشورا آغاز شود و سرخي اين شفق، خون فرزندان رسول خدا باشد.
قافله عشق روي به راه نهاد و اين راه، راهي فراخور هر مهاجر در همه تاريخ است. هجرت مقدمه جهاد است و مردان حق را هرگز سزاوار نيست که سر و سامان اختيار کنند و دل به حيات دنيا خوش دارند، آن گاه که حق در زمين مغفول است و جُهّال و فُسّال و قدّاره بندها بر آن حکومت ميرانند.
... سرّ آنکه جهاد في سبيل الله با هجرت آغاز ميشود در کجاست؟ طبيعت بشري در جست و جوي راحت و فراغت است و سامان و قرار ميطلبد.
... آه ياران! اگر در اين دنياي وارونه، رسم مردانگي اين است که سر بريده مردان را در تشت طلا نهند و به روسپيان هديه کنند. بگذار اين چنين باشد. اين دنيا و اين سر ما.
خون حسين و اصحابش کهکشاني است که بر آسمانِ دنيا راه قبله را مينماياند. بگذار اصحاب دنيا ندانند. کرمِ لجن زار چگونه بداند که بيرون از دنيايي که او تن ميپرورد، چيست؟ زمين و آسمان او همان است، و اگر او را از آن لجن زار بيرون کشند، ميميرد.
... واقعة عاشورا دروازهاي از نور است که آنان را از ظلم آباد يزيديان به نور آباد عشق رهنمون ميشود.
اگر نبود خون حسين، خورشيد سرد ميشد و ديگر در آفاق جاودانه شب نشاني از نور باقي نميماند... حسين چشمه خورشيد است.
آماده باشيد که وقت رفتن است.
عقل ميگويد بمان و عشق ميگويد برو... و اين هر دو، عقل و عشق را، خداوند آفريده است تا وجود انسان در حيرت ميان عقل و عشق معنا شود.
ياران! شتاب کنيد که زمين نه جاي ماندن، که گذرگاه است. گذر از نفس به سوي رضوان حق. هيچ شنيدهاي که کسي در گذرگاه، رحل اقامت بيفکند؟ و مرگ نيز در اينجا همان همه با تو نزديک است که در کربلا، و کدام انيسي از مرگ شايستهتر؟ که اگر دهر بخواهد با کسي وفا کند و او را از مرگ معاف دارد، حسين که از من و تو شايستهتر است.
الرّحيل، الرّحيل! ياران شتاب کنيد.
قافله عشق در سفر تاريخ است و اين تفسيري است بر آنچه فرمودهاند: کُلُّ يَوْمٍ عاشورا و کُلُّ اَرْضٍ کربلا...
اين سخني است که پشت شيطان را ميلرزاند و ياران حق را به فَيضان دائم رحمت او اميدوار ميسازد.
اصحاب عشق را رنجي عظيم در پيش است. پاي بر مسلخ عشق نهادن، گردن به تيغ جفا سپردن، با خونْ کوير تشنه را سيراب کردن و دم بر نياوردن!
... حسين است، سرسلسلة عُشّاق، که عَلَم جنگ برداشته است تا خون خويش را همچون کهکشاني از نور بر آسمانِ دنيا بپاشد و راه قبله را به قبله جويان بنماياند. آنجا که قبله نيز در سيطره حراميان خون ريز است، عشاق را جز اين چارهاي نيست.
... کار عشق، ياران، لا جرم کربلايي است. پس ديگر سخن از فلان و بهمان مگو که عشاق حقيقي، تذکرة الاولياء را با خون مينويسند، با خون.
... ماندن در صف اصحاب عاشورايي امام عشق تنها با يقين مطلق ممکن استو اي دل! تو را نيز از اين سنت لا يتغير خلقت گريزي نيست. نپندار که تنها عاشوراييان را بدان بلا آزمودهاند و لا غير صحراي بلا به وسعت همه تاريخ است.
صحراي بلا به وسعت تاريخ است و کار به يک يا ليتني کنت معکم ختم نميشود. اگر مرد ميدان صداقتي، نيک در خويش بنگر که تو را نيز با مرگ اُنسي هست يا خير! اگر هست که هيچ، تو نيز از قبله دارانِ دايره طوافي، و اگر نه... ديگر به جاي آنکه با زبان «زيارت عاشورا» بخواني، در خيل اصحاب آخر الزّماني حسين (عليه السلام) با دل به زيارت عاشورا برو.
خوفْ فرزند شک است و شک زاييده شرک و اين هر سه، خوف و شک و شرک، راهزنان طريق حقند. که اگر با مرگ اُنس نگيري، خوفْ راهِ تو را خواهد زد و امام را در صحراي بلا رها خواهي کرد.
... اي آرزومند، بيدار شو! دنيا صراط آخرت است، و اگر تو را چشم بود ميديدي قيامتت را که در اين عرصه بر پا شده است! اگر اينجا با حسيني، آنجا نيز با حسيني و اگر اينجا با يزيد، نيک بنگر، آنک يزيد است که تو را به سوي جهنم امامت ميکند.
هيچ پرسيدهاي که عالم شهادت بر چه شهادت ميدهد که نامي اين چنين بر او نهادهاند؟