moji5
3rd July 2010, 09:32 PM
الگوی جنگی ناتو در جنگ افغانستان عبارتست از: “حمله، انهدام، اشغال و عمران”. در این جنگ از ارتش افغانستان بعنوان گوشت دم توپ استفاده می شود که در زد و خورد با نیروهای مقاومت قربانی می شود. گرچه این اقدامات می تواند محرکی برای یک جنگ خانگی نیز بشود ولی ناتو حاضر به پذیرش آن نیز هست. پرسشی که بر جای مانده این است که آمریکا چرا دست به این جنگ پر خرج زده است؟ هزینه جنگ در هندوکش تا پایان سال جاری به 300 میلیارد دلار بالغ خواهد شد. آن هم در زمان مهمترین بحران اقتصادی . علت این جنگ چیست؟
یورگن تودن هوفر، نماینده سابق مجلس آلمان، از حزب دموکرات مسیحی و کارشناس امور افغانستان، در ژوئن 2009 ، در مصاحبه ای با هفته نامه آلمانی اشپیگل گفت: ” القاعده دیگر در افغانستان نقشی ایفاء نمی کند. این را حتی سرفرمانده کل نیروهای نظامی آمریکا، ژنرال پتریوس هم می گوید. بنا بر این کسی که ادعا کند اگر ما افغانستان را ترک کنیم این کشور را بدست القاعده سپرده ایم ، افسانه می بافد. تبهکاران بندرت بجائی باز می گردند که از آن رانده شده اند.” اشپیگل می پرسد :” اگر ما در افغانستان در پی شکار تروریست ها نیستیم پس دیگر دنبال چه می گردیم؟ تودن هوفر می گوید: “ما در افغانستان با قیام ملی و ضد غربی می جنگیم. افغانستان از لحاظ ژئواستراتژیک جالب است، چون از آنجا می توان روسیه، هند، پاکستان و چین را کنترل کرد. از لحاظ منابع مواد خام نیز آنجا کشوری افسانه ایست . آمریکا قصد دارد در پایان کار در افغانستان یک لوله گاز سراسری بکشد.” براستی که حق با این مرد است. آیا هورست کلرHorst Köhler رئیس جمهور آلمان، در مصاحبه خود در 22 ماه مه سال جاری ، با رادیو دویچلاند فونک ، تایید نکرد که دولت آلمان فدرال در جنگ با مردم افغانستان دارای علائق اقتصادی است؟( رئیس جمهور آلمان که پس از این مصاحبه و بر زبان آوردن این سخن چنان زیر فشار قرار گرفت که سرانجام روز 31 همین ماه از مقام خود کناره گیری کرد. مترجم) باید این علائق را دقیق تر شناخت، دانستنی است.
لوله های گاز
در سال 1998 یک کنسرسیوم آمریکائی که کنسرن Unocal در راس آن قرار داشت با دولت طالبان در آنزمان، برای کشیدن لوله گاز معامله کرد. یکی از لابی های همین کنسرن اونوکال در آنزمان حمید کرزای بود که امروز رئیس جمهور افغانستان است. ولی اسامه بن لادن توانست طالبان را متقاعد کند که انعقاد قرارداد با شرکت نفتی آرژانتینی Bridas با صرفه تر است. عصبانیت واشنگتن از عمل چنان شدید بود که جورج بوش، شش ماه قبل از واقعه 11 سپتامبر2001 تصمیم گرفت افغانستان را اشغال و دولت طالبان را ساقط کند.
روشن است که صحبت بر سر بیش از این هاست. صحبت بر سر ژئوپلیتیک است. چرا؟ لوله گازغربی که از ترکمنستان ــ افغانستان- پاکستان- هند ( ایندین ) TAPI می گذرد دارای اهمیت استراتژیک است . Forbes نشریه اقتصادی آمریکا در 1 ژوئیه 2008 نوشت که علاقه آمریکا به لوله تاپی تنها به این دلیل نیست که دست چین از منابع انرژی آسیای مرکزی کوتاه می شود، بلکه به این دلیل نیز هست که هم نفوذ روسیه را در منطقه تضعیف می کند و هم از اهمیت ایران کاسته می شود “. لوله تاپی باید در افغانستان پس از عبور از مناطق هرات و قندهار، در پاکستان از طریق کویته، مرکز بلوچستان، به دهلی نو در هند برسد . در آوریل 2008 پاکستان، هند و افغانستان با ترکمنستان قراردادی برای خرید گاز امضاء کردند. کنسرن های انرژی غرب در واقع خواستار آنند که کارهای ساختمانی را در سال 2010 آغاز کنند و در سال 2014 بپایان برسانند. کل مخارج آن باید به 7،6 میلیارد دلار بالغ گردد. ” طبق تخمین های کنونی پس از اتمام کار، در آمد سالانه افغانستان از محل عوارض عبور لوله به سالی 160 تا 300 میلیارد دلار بالغ می گردد”(فرانکفورتر آلگماینه تسایتونگ 22 آوریل 2010 ) جنگ مانع رسیدن این پول به افغانستان است. برا ی مقایسه : کل درآمد سالانه دولتی افغانستان در حال حاضر 800 میلیون دلار است.
پروژه ” تاپی ” برای رقابت با پروژه خط لوله” آیپی ” بوجود آمد که بیست سال پیش طرح آن ریخته شده بود. طرح” آیپی ” هم برای رساندن گاز به پاکستان و هند است ولی با یک تفاوت اساسی : این گاز باید از منابع ایران به آنجا برسد. این گاز که هنوز استخراج آن آغاز نشده باید از میدان گاز پارس جنوبی، در خلیج فارس، که 7 تا 8 در صد از کل ذخائر گازی جهان را دارد، از طریق لوله ای بطول 2500 کیلومتر و هزینه ای برابر با 7،5 میلیارد دلار با عبور از بندر عباس و بلوچستان به پاکستان و از آنجا به دهلی نو منتقل گردد.
پاکستان بشدت کمبود انرژی دارد. و هر روزه ساعت ها برق در آن کشور قطع می شود. گاز “آیپی” 20 در صد و گاز”تاپی” 30 درصد نیاز پاکستان را تامین می کند. ولی خط لوله آیپی (ایران، پاکستان، هند) با مخالفت بنیادی آمریکا روبروست، زیرا با کشیدن این لوله تلاش های آمریکا برای محاصره اقتصادی ایران بی نتیجه خواهد ماند. ولی در ماه مه 2009 قرارداد موسوم به ” خط لوله صلح ” میان پرزیدنت آصف علی زرداری رئیس جمهور پاکستان و احمدی نژاد به امضاء رسید. هند هنوز به این قرارداد نپیوسته ولی طبق یکی از بند های قرارداد هر وقت بخواهد می تواند به آن بپیوندد. این خط لوله هم باید در سال 2014 به پایان برسد و چین هم می تواند در آن سهیم گردد. گویا چین قراردادهائی برای سرمایه گذاری به مبلغی بیش از 100 میلیارد دلار با ایران امضاء کرده است. آمریکا با خط لوله “آیپی” مبارزه می کند زیرا این خط نهایتا به ایجاد محور ایران، پاکستان، هند، چین منجر خواهد شد. به این دلیل ریچارد هولبروک که از سوی آمریکا مامور حل مسائل افغانستان و پاکستان است، در اواسط ماه ژانویه به نوید قمر، وزیر انرژی پاکستان اطلاع داد که آمریکا حاضر است گاز تصفیه شده در اختیار پاکستان بگذارد بشرط آنکه از امضاء قرار داد ایران، پاکستان، هند صرفنظر کند.
تا زمانی که جنگ ادامه دارد، خواه ناخواه به فکر کشیدن خط لوله از ایران به پاکستان و چین نمی توان بود. جنگی که ایران و چین را از هم جدا می کند و برای آمریکا این مهم ترین اصل است، چون هدف نهائی آمریکا منزوی کردن ایران و در نهایت چین است. فکر کشیدن خط لوله “تایپی” را هم فعلا باید به فراموشی سپرد، هرچند که این امر سبب محروم ماندن افغانستان از درآمدی سرشار می گردد، اما این امر در درجه دوم اهمیت قراردارد.
پاکستان از مقاومت حمایت می کند
دولت آمریکا توجه خود را بیشتر و بیشتر بسوی پشتونستان در شمالغربی پاکستان معطوف می دارد که منطقه عقب نشینی و آموزش نیروهای مقاومت است. از زمانی که هولبروک بعنوان نماینده ویژه آمریکا معرفی شده به پاکستان و افغانستان بعنوان یک منطقه واحد نظامی نگریسته می شود و “آفپاک” نامیده می شود و اوباما تکیه را بر هواپیماهای بی سرنشین نهاده که از لحاظ حقوق بین المللی استفاده از آنها منموع است. هولبروک در برابر کنگره آمریکا گفت: در پاکستان “منافع اساسی ملی ما و علائق امنیتی ما با خطر مواجه اند”. این سخن با اهمیتی است.
پاکستان در چالش های خود با رقیب دیرینش هند، به افغانستان به چشم عقبگاه خود می نگرد. این دو کشور تا کنون سه بار بر سر کشمیر، که هردو آنرا از آن خود می دانند با هم جنگیده اند. از اینرو ارتش پاکستان که صاحب واقعی قدرت در این کشور است، می کوشد تا افغانستان را تحت کنترل خود در آورد.
نگاهی کوتاه به تاریخ معاصر: ارتش پاکستان و سازمان اطلاعات آن، در سالهای هشتاد، با کمک های وسیع سازمان “سیا” هفت گروه مجاهد بوجود آوردند تا در افغانستان با ارتش اتحاد جماهیر شوروی بجنگند. گروه گلبدین حکمتیار از حد اکثر کمک پاکستان برخوردار شد. ولی چون او نتوانست در جنگ داخلی افغانستان به موفقیتی دست یابد، از سال 1994، پاکستان به حمایت از گروه طالبان در قندهار پرداخت که تحت رهبری ملا عمر قرار داشت. گرچه پاکستان از 11 سپتامبر 2001 از جنگ آمریکا با تروریسم بین المللی پشتیبانی می کند ولی برای دو گروه حکمتیار و ملاعمر، تا امروز هم امکان فعالیت زیادی باقی گذاشته است. حکمتیار از مقر فرماندهی خود در حوالی پیشاور مقاومت نظامی در مناطق شرقی افغانستان ( کُنار، نورستان، لقمان و کبیسه) را هدایت می کند. مقر اصلی فرماندهی ملا عمر، دست کم تا پایان سال 2009، در کویته، پایتخت بلوچستان بود. بشدت شایع است که رهبری این گروه اینک به کلانشهر کراچی در پاکستان نقل مکان کرده است. این گروه که شورای کویته نام دارد هدایت جنگ های جنوب افغانستان، منطقه قندهار( هلمند، اوروزگان و کابل) را بعهده دارد. سومین گروه با اهمیت: شبکه حقانی است که عقبگاهش شمال وزیرستان است. منطقه فعالیت آن در شرق افغانستان (پکتیا و خُست) است. طبق تخمین ناتو تعداد شورشیان جنگنده در افغانستان رقمی بین 25 تا 35 هزارنفر است. این سه گروه که رویهم شامل 2 هزار گروه کوچکتر است اکثرا تحت رهبری ملا عمر قرار دارند. گروه چهارم طالبان پاکستانی هستند، که از سال 2007 در سازمان مرکزی ت.ت.پ.( تحریک طالبان پاکستان) گرد هم آمده اند. اعضای این گروه در درجه اول به دولت پاکستان و موسسات آمریکائی در پاکستان حمله می کنند و بنظر می رسد در این اواخر به حملاتی در خاک آمریکا روی آورده اند. ( بمب . در تایمز اسکوئر ) این ها با سه گروه دیگر همکاری می کنند.
جنگ داخلی پاکستان
ارتش پاکستان از سال 2009 جنگ با شورشیان را فوق العاده شدت بخشید. در مناطق اصلی اقوام و قبائل پشتونستان مانند دره سوات و جنوب وزیرستان به موفقیت هائی نظامی دست یافت و توانست صدها و احتمالا چند هزار تن از طالبان و گاه برخی از رهبرانشان را از پای در آورد و بسیاری از آنها را به مناطق دیگر راند. ارتش در مناطقی که دست یافتن به آن از لحاظ فنی ممکن باشد با سلاحهای سنگین، بمب افکنها، هلیکوپتر و توپخانه راه می یابد. این برخورد ارتش با مقاومت شدید روبرو شد. حملات انفجاری و انتحاری در بسیاری از شهرهای پاکستان افزایش یافت.
ترازنامه قربانیان در سال 2009 همه رکورهای قبلی را پشت سر گذاشت. تعداد قربانیان 14 بار بیشتر از سال 2006 بود. 3 هزار تن از آنان در اثر عملیات تروریستی از پای درآمده بودند.( 48 در صد افزایش نسبت به سال ماقبل) . نیمی از قربانیان ( 6329) نفر در اثر حملات ارتش از پای در آمده بودند. تعداد قربانیان غیر نظامی نیز در پاکستان بیش از افغانستان است. باید تاکید کرد که همه این ها حاصل جنگ ناتو در افغانستان است. این جنگ سبب و انگیزه جنگ داخلی در پاکستان است.
برخورد ارتش پاکستان انتخابی است. باین معنی که فقط به مواضع طالبان پاکستان حمله می کند ولی به گروههای ملا عمر، حکمتیار و حقانی تقریبا کاری ندارد. فقط پیروان نزدیک به ملا عمر در عملیات مشترک با نیروهای آمریکا دستگیر شده اند. در واقع فقط نیروهائی از صحنه بیرون رانده شدند که با کابل در گفتگو بودند و این امر در حال حاضر مطلقا با برنامه آمریکا هماهنگ نیست. زیرا آمریکا می خواهد حاصل مذاکرات را از موضع قدرت تعیین کند و این در صورتی ممکن است که در عرصه جنگ برتری با او باشد.
آمریکا پاکستان را بشدت زیر فشار می گذارد تا علیه گروههای خشونت گرای افغانی در پاکستان نیز فعالانه وارد عمل شود. کنگره آمریکا برای چهار میخه کردن این برنامه قانونی گذراند بنام قانون Kerry- Lugar.
طبق این قانون اگر پاکستان ” اقدامات ضد تروریستی ” خود را به سراسر کشور توسعه ندهد 1،6 میلیارد کمک نظامی آمریکا قطع خواهد شد. در این قانون صریحا از کویته نام برده می شود. 1،6 میلیارد کمک نظامی برابر است با یک سوم از هزینه های نظامی پاکستان. پاکستان که در مرز ورشکستگی مال دست و پا میزند نمی تواند از این کمک مالی چشم بپوشد.
اگر پاکستان تن به پذیرش فشار آمریکا بدهد، میزان موفقیت عملیات نظامی علیه مسلمانان خشونت کرای پاکستان چقدر خواهد بود؟ توازن قدرت نظامی در شمال غربی پاکستان به چه صورت است؟
بنوشته روزنامه ” نویه زوریخر تسایتونگ ” در اواخر ماه آوریل سال پیش ” طبق اطلاعات مندرج در یک گزارش محرمانه دولت پاکستان، تعداد نیروهای مسلح گروههای اسلامگرای افراطی در شمالغربی پاکستان به 60 تا 90 هزار نفر بالغ می گردد”. آیا ارتش پاکستان می تواند بر آنها چیره شود؟
احتمالا نه. دلیل آنهم مسئله حل نشده کشمیر است. در نتیجه نمی توان با قاطعیت علیه نیروهای طالبان، حکمتیار و حقانی وارد عمل شد، و از این مهمتر، احتمالا این است که – چهار پنجم از ارتش 550 هزار نفری پاکستان در مرز هندوستان ، رقیب دیرین مستقرند و فقط یک پنجم آن، یعنی 110 هزارنفر در غرب متمرکز هستند. و تا زمانی که مناسبات دو همسایه بهبود نیابد، در نسبت تمرکز نیروها نیز تغییری رخ نخواهد داد. بنا بر این 110 هزار سرباز پاکستانی قادر به چیرگی بر 60 هزار نفر نیروی طالبان نیست ، چه رسد به 90 هزار نفر.
تهدید به سلاح اتمی
ارتش پاکستان به جنگ داخلی ادامه خواهد داد. حملات هواپیماهای بی سرنشین آمریکائی نیز افزایش خواهد یافت. مردم پاکستان با این عملیات بشدت مخالفند. افزایش تلفات غیر نظامی که حاصل به کار گرفتن هواپیماهای بی سرنشین است بر نفرت از آمریکا می افزاید.عملیات تروریستی و متقابل طالبان در مناطق پر جمعیت، کهگاه تلفات سنگین ببار می آورند، کماکان موجب نگرانی هستند. فعالیت های اقتصادی تضعیف می گردند و فقر افزایش می یابد و وضع کشوری که بیش از 60 بمب اتمی دارد، روزبروز کم ثبات تر می شود.
ناتو برای کمک آماده است. اگون رامس ، فرمانده “Allied joint Force Command ” خواستار آنست که دایره عملیات نیروهای” ایساف ” از افغاستان فرا تر رود و به پاکستان هم گسترش یابد. این پیشنهاد مربوط به یک سال پیش بود. روزنامه آلمانی ، پر تیراژ و راستگرای آلمانی ” بیلد ” فورا شروع به جوسازی کرد و نوشت ” طالبان می خواهند به بمب اتمی دست یابند” (15 مه 2009) ” این سلاح در دست ملاهای دیوانه ــ کابوس غرب است !” اوباما هم اخیرا دست بدامن همین تصویر شد و خود را مطمئن نشان داد که اگر سلاحهای کشتار انبوه بدست شبکه تروریستی القاعده بیفتد هیچ مشکلی برای بکار بردن آنها ندارد و وی گفت ” اگر روزی یک انفجار (اتمی) در نیویورک، لندن یا ژوهانسبورگ رخ دهد عواقب وخیمی برای اقتصاد، سیاست و امنیت خواهد داشت”. بانو مرکل، صدر اعظم آلمان، نیز این تصویر هراس انگیز را بازتاب می بخشد. وی در نطقی که در اواخر ماه آوریل در ارتباط با مسئله افغانستان کرد با اشاره به موقعیت “شکننده” پاکستان گفت: “اگر ما بدون نقشه افغانستان را ترک کنیم، این خطر بشدت افزایش خواهد یافت که سلاح ها و مواد اتمی بدست افراط گرایان بیفتد. باید مانع این شد”. بخش عمده مفسران رسانه ها از این استدلال و ترکیب آن حمایت می کنند. بنا بر این: جنگ در افغانستان برای آنست که سلاح های اتمی بدست تروریست ها نیفتد. این یکی از استدلال های مرکزی برای ادامه جنگ در افغانستان شده است. آیا این حرف درست است؟
در این مورد در 26 آوریل 2010 مقاله ای در روزنامه سوئیسی ” نویه زوریخر تسایتونک” منتشر شده است با عنوان ” خطر مبالغه آمیز” : “از آنجا که رژیم هائی چون کره شمالی یا ایران سلاحی چون بمب اتمی را که تا این حد از حساسیت سیاسی برخوردار است نیز بدست تروریست هائی که قابل اعتماد نیستند نخواهند داد، اینها باید چاشنی اتمی را بدزدند. آنکه معمولا مورد سوءظن قرار می گیرد پاکستان است، به این دلیل که تروریست ها در آنجا زیادند و با ارتش و سازمان اطلاعات ارتباط دارند. رهبری ارتش برای پیشگیری از چنین حالتی تدابیراحتیاطی وسیعی اندیشیده است. امروز بمب های اتمی پاکستان هم، مانند بمب های آمریکا و روسیه در سالهای دهه هفتاد یک کد داوازده رقمی دارند که بدون آن یک بمب آماده انفجار نخواهد شد. این کد را باید دست کم دونفر به کار بندند، تازه این دو نفر هم فقط چند بار می توانند در دادن کد خطا کنند. افزون بر این ساختمان بمب طوری است که فقط از یک ارتفاع مشخص و داشتن سرعت ویژه قابلیت انفجار طی می کند. در کنار این تدابیر تکنیکی ارتش پاکستان با کمک آمریکا در باره اعتقادات افراطی سیاسی و مذهبی نگهبانان و افسران تحقیق می کند. مامورانی که در دستگاههای اتمی کار می کنند پیوسته عوض می شوند. افرادی که برای نگهبانی در یک شیفت انتخاب می شوند نباید از یک قوم و قبیله و یا اهل یک منطقه باشند تا با کمک افراد داخلی دزدی صورت نگیرد. افزون بر تمام این تدابیر، چاشنی و فتیله انفجار بمب ها مجزا از بمب ها نگه داری می شوند. برای آنکه بمبی آماده انفجار گردد تمام این عوامل را بحرکت در آورد و بر هم سوار کرد. علاوه بر این، تدابیر مذکور به امریکائی ها امکان می دهد که اگر پاکستان در حال آماده کردن بمب های خود برای بکار بردن آن علیه هند باشد با ماهواره های خود از آن آگاه گردند”. نویسنده با این جمله مقاله خود را پایان می بخشد: “احتمال خطر باز هم هست ولی خطری که قابل محاسبه است. انفجار یک بمب حتی در پاکستان کاری نیست که مثلا جیمزباند، در حالی که جلو لیوان مشروبش نشسته است، ضمنا بمبی هم منفجر کند”. یوسف رضا گیلانی ، نخست وزیر پاکستان، که دادن فرمان انفجار بمب از اختیارات اوست، در مصاحبه ای با مجله آلمانی اشپیگل، در نوامبر 2009 گفت: “من به مردم پاکستان و به جهانیان تضمین می دهم که مجموعه ساختار فرماندهی ما در دست های مطمئنی است. این ساختار مطلقا قابل اعتماد است. امریکا هم همین نظر را دارد”. نتیجه ای که من می گیرم این است که بمب هاب اتمی چنان مطمئن نگهداری می شوند که دلیلی برای ادامه جنگ در افغانستان باقی نمی ماند.
استدلال مرکزی دوم برای ادامه جنگ در افغانستان این جمله ناگفتنی وزیر سابق دفاع آلمان، پتر اشتروکس است که گفت: “در هندو کش هم از امنیت آلمان دفاع می شود”. اما این استدلال هم پایش می لنگد. این پرسش را مورد تحلیل قرار می دهیم: آیا با دخالت نظامی در افغانستان امنیت غرب بیشتر شده است؟ انفجار در مادرید و لندن و تلاش برای انفجار در آلمان (بمب در چمدان – توسط گروه زاوئر لاند، که با شکست مواجه شد) قبل از یازده سپتامبر چنین پدیده ای در اروپا نبود؟
برای خود آمریکا هم طبق پژوهش موسسه Think-tank Corporation که به پنتاگون نزدیک است از سال 2001 تعداد سوءقصد های انفجاری، چه آنها که صورت گرفته و چه آنها که قبل از وقوع کشف و خنثی شده به 37 مورد بالغ می گردد، که بمراتب بیشتر از گذشته است. از این 37 مورد 13 مورد آن مربوط به سال 2009 است. نتیجه: این استدلال که با جنگ در منطقه میتوان بر امنیت اینجا ( غرب ) افزود درست نیست. برعکس. در اثر جنگ در هندو کش امنیت آلمان ببازی گرفته می شود.
تراز نامه منفی
جمعبندی. جنگ غلط است. نه تنها به این دلیل که حاصل آن خلاف آنچیزی است که ادعا می کند می خواهد با آن بجنگد، نه تنها به این دلیل که وقتی ظاهرا سخن از پایان جنگ گفته می شود دروغ است، بلکه دلائلی هم که برای دست زدن به آن ارائه می شود سست هستند. بنابر این، باید فورا تمام شود. ولی صدر اعظم می گوید برای جنگ در افغانستان بدیلی وجود ندارد. آلمان سهم مهمی دارد و با وفاداری به اتحادیه وظائف خود را انجام خواهد داد و شانه از زیر بار وظیفه خود خالی نخواهد کرد.
تصمیم همپایگان او در هلند و کانادا بر خلاف اوست. هلند تا پایان همین تابستان و کانادا تا پایان سال آینده نیروی های خود را از افغانستان خارج خواهند کرد. تعداد سربازان هردو آنها رویهم باندازه آلمان است. انسان از خود می پرسد وقتی این کشور ها می توانند نیروی خود را خارج کنند، چرا آلمان نمی تواند؟ آیا آنها به اتحادیه ناتو وفادار نیستند، مسئولیت شناس نیستند؟ چرا. ولی آنها مثل آلمان بلند پرواز نیستند. چون آلمان می خواهد نقش نظامی مهمی در اروپا، در اتحادیه اروپا و در ناتو بدست آورد و عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل گردد. کارل تئودور تسو گوتنبرگ، وزیر دفاع ، در ماه نوامبر 2009 در واشنگتن در بارۀ شرکت ارتش آلمان در عملیات بین المللی گفت: “آنچه غیر معمولی است باید تبدیل به عادت گردد و عموما پذیرفته شود.”
برای آنکه ناتو بتواند از افغانستان خارج شود باید نخست آتش بس اعلام شود و شرط آن مذاکرات در باره آتش بس است. طالبان می گوید مذاکرات پس از خروج ناتو عملی است.
(در باره نویسنده : Lühr Henken سخنگوی کمسیون پیشنهاد صلح آلمان و عضو هیئت مدیره سازمان دوستی خلق ها و خلع سلاح جهانی است.)
Juge Welt/01.06.2010/Offizielle Horrorphantasien / Lühr
Henken
به نقل از:آینده ما
معادن افغانستادن:
رادیو “WDR2 ” آلمان، روزگذشته در یک بخش بسیار کوتاه خبری خبر کشف معدن “لیتیوم” در افغانستان را به گونه ای متفاوت از تمام رادیوهای فارسی زبان و خبرگزاری های جهان اعلام داشت. این رادیو گفت: ارتش امریکا یک معدن بزرگ “لیتیوم” در افغانستان کشف کرده است. نه تنها از لیتیوم برای سیستم های کامپیوتری دقیق ترین استفاده ها می شود، بلکه کاربرد این فلز در سلاح های جنگی، تحول بزرگی را در حد یک چرخش عظیم در سلاح های جنگی بوجود خواهد آورد.
تاکنون تنها معدن لیتیوم در کشور بولیوی بود. ازلیتیوم برای ساختن تلفن های همراه، لب تاپ و اتومبیل های برقی که به تازگی تولید آنها شروع شده استفاده می شود و همچنین برای تولید یکی از نادرترین داروها برای بیماری های عصبی از آن استفاده میشود.
این بخش خبری دیگر تکرار نشد و هیچ خبرگزاری در جهان چنین شفاف در باره سه نکته یاد شده دربالا خبر مخابره نکرد: 1- کاربرد در سیستم کامپیوتری،2- کاربرد در تولید سلاح نظامی و 3- کشف آن توسط ارتش امریکا.
نکته سوم، یعنی تصاحب نظامی این معدن و اعلام این کشف توسط یک ژنرال امریکائی، که خبرگزاری ها، ارزش آن را بالغ بر یک هزار میلیارد دلار برآورد کرده اند. البته رادیوی مذکور در پایان خبر کوتاه خود اضافه نیز کرد که اگر بخش اندکی از درآمد ناشی از این معدن صرف امور افغانستان شود، این کشور به یکی از پیشرفته ترین کشورهای منطقه تبدیل خواهد شد.
بدین ترتیب و با این گزارش، آن اعتراف غافلگیر کننده سه هفته پیش رئیس جمهور آلمان اعتباری تاریخی پیدا می کند. وی پس از بازدید از نیروهای نظامی آلمان در افغانستان، در یک مصاحبه با بحث های جاری میان فراکسیون های پارلمانی آلمان و مطبوعات این کشور که نسبت به حضور ارتش آلمان در افغانستان انتقاد می کنند، گفت: منافع اقتصادی آلمان ایجاب می کند که ارتش این کشور در افغانستان حضور داشته باشد.
این جمله، با تمام گفته ها و نوشته های تبلیغاتی که حضور نظامی آلمان و امریکا و ناتو در افغانستان را برای مقابله با تروریسم و طالبان و القاعده توجیه می کنند مغایرت داشت و پرده از ماهیت واقعی ماجرای اشغال نظامی افغانستان برداشت. بدنبال همین اظهار نظر، فشار محافل قدرت در آلمان به رئیس جمهور این کشور چنان شدید بود که او ناچار شد از سمت خود استعفا بدهد. حادثه ای که در آلمان بی نظیر بود.
خبرگزاری های جهان کشف نظامی معدن “لیتیوم” در افغانستان را در کنار دیگر معادن افغانستان اعلام کردند. از جمله مس، آهن، طلا و لاجورد و ارزش مجموعه آنها را تا یک هزار میلیارد دلار برآورد کردند.
بخش اعظم معادن کشف شده در افغانستان در مناطق جنوبی و شرقی افغانستان و در امتداد مرزهای این کشور با پاکستان، یعنی همان نقاطی که طالبان در آنها فعال است قرار دارد.
شواهد نشان میدهد که پس از فروپاشی اتحاد شوروی، نتایج تحقیقات زمین شناسی این کشور در طول حضور ارتش سرخ در افغانستان، بدست امریکائی ها افتاده و از جمله دلائل اشغال شتابزده افغانستان که ماجراجوئی های حکومت طالبان در افغانستان زمینه توجیه افکار عمومی جهان را برای آن فراهم ساخت پس از بررسی این تحقیقات و اسناد صورت گرفت.
هنوز درباره “گاز” افغانستان امریکا مهرسکوت را نشکسته است و این درحالی است که از زمان حضور ارتش سرخ در افغانستان رسما اعلام شده بود که در شمال این کشور ذخائر عظیم گاز وجود دارد. بخشی از گاز افغانستان در همان دوران استخراج شده و با لوله کشی گاز تا کابل پایتخت افغانستان رسانده شده بود.
اعلام اخبار مربوط به کشف معدن “لیتیوم” توسط ارتش امریکا و همچنین دیگر معادن در افغانستان کاملا آشکار ساخت که بحث های مربوط به هزینه باصطلاح کمرشکن حضور ارتش امریکا و ناتو در افغانستان و همچنین بحث های مربوط به فشار افکار عمومی امریکا و کشورهای اروپائی بدلیل کشته شدن سربازان امریکا و ناتو در این کشور، تا حد از واقعیت و ماهیت آنچه در افغانستان روی داده و میدهد فاصله دارد.
منبع:اهل سنت ایران (http://ahlsonnt.blogfa.com/post-556.aspx)
یورگن تودن هوفر، نماینده سابق مجلس آلمان، از حزب دموکرات مسیحی و کارشناس امور افغانستان، در ژوئن 2009 ، در مصاحبه ای با هفته نامه آلمانی اشپیگل گفت: ” القاعده دیگر در افغانستان نقشی ایفاء نمی کند. این را حتی سرفرمانده کل نیروهای نظامی آمریکا، ژنرال پتریوس هم می گوید. بنا بر این کسی که ادعا کند اگر ما افغانستان را ترک کنیم این کشور را بدست القاعده سپرده ایم ، افسانه می بافد. تبهکاران بندرت بجائی باز می گردند که از آن رانده شده اند.” اشپیگل می پرسد :” اگر ما در افغانستان در پی شکار تروریست ها نیستیم پس دیگر دنبال چه می گردیم؟ تودن هوفر می گوید: “ما در افغانستان با قیام ملی و ضد غربی می جنگیم. افغانستان از لحاظ ژئواستراتژیک جالب است، چون از آنجا می توان روسیه، هند، پاکستان و چین را کنترل کرد. از لحاظ منابع مواد خام نیز آنجا کشوری افسانه ایست . آمریکا قصد دارد در پایان کار در افغانستان یک لوله گاز سراسری بکشد.” براستی که حق با این مرد است. آیا هورست کلرHorst Köhler رئیس جمهور آلمان، در مصاحبه خود در 22 ماه مه سال جاری ، با رادیو دویچلاند فونک ، تایید نکرد که دولت آلمان فدرال در جنگ با مردم افغانستان دارای علائق اقتصادی است؟( رئیس جمهور آلمان که پس از این مصاحبه و بر زبان آوردن این سخن چنان زیر فشار قرار گرفت که سرانجام روز 31 همین ماه از مقام خود کناره گیری کرد. مترجم) باید این علائق را دقیق تر شناخت، دانستنی است.
لوله های گاز
در سال 1998 یک کنسرسیوم آمریکائی که کنسرن Unocal در راس آن قرار داشت با دولت طالبان در آنزمان، برای کشیدن لوله گاز معامله کرد. یکی از لابی های همین کنسرن اونوکال در آنزمان حمید کرزای بود که امروز رئیس جمهور افغانستان است. ولی اسامه بن لادن توانست طالبان را متقاعد کند که انعقاد قرارداد با شرکت نفتی آرژانتینی Bridas با صرفه تر است. عصبانیت واشنگتن از عمل چنان شدید بود که جورج بوش، شش ماه قبل از واقعه 11 سپتامبر2001 تصمیم گرفت افغانستان را اشغال و دولت طالبان را ساقط کند.
روشن است که صحبت بر سر بیش از این هاست. صحبت بر سر ژئوپلیتیک است. چرا؟ لوله گازغربی که از ترکمنستان ــ افغانستان- پاکستان- هند ( ایندین ) TAPI می گذرد دارای اهمیت استراتژیک است . Forbes نشریه اقتصادی آمریکا در 1 ژوئیه 2008 نوشت که علاقه آمریکا به لوله تاپی تنها به این دلیل نیست که دست چین از منابع انرژی آسیای مرکزی کوتاه می شود، بلکه به این دلیل نیز هست که هم نفوذ روسیه را در منطقه تضعیف می کند و هم از اهمیت ایران کاسته می شود “. لوله تاپی باید در افغانستان پس از عبور از مناطق هرات و قندهار، در پاکستان از طریق کویته، مرکز بلوچستان، به دهلی نو در هند برسد . در آوریل 2008 پاکستان، هند و افغانستان با ترکمنستان قراردادی برای خرید گاز امضاء کردند. کنسرن های انرژی غرب در واقع خواستار آنند که کارهای ساختمانی را در سال 2010 آغاز کنند و در سال 2014 بپایان برسانند. کل مخارج آن باید به 7،6 میلیارد دلار بالغ گردد. ” طبق تخمین های کنونی پس از اتمام کار، در آمد سالانه افغانستان از محل عوارض عبور لوله به سالی 160 تا 300 میلیارد دلار بالغ می گردد”(فرانکفورتر آلگماینه تسایتونگ 22 آوریل 2010 ) جنگ مانع رسیدن این پول به افغانستان است. برا ی مقایسه : کل درآمد سالانه دولتی افغانستان در حال حاضر 800 میلیون دلار است.
پروژه ” تاپی ” برای رقابت با پروژه خط لوله” آیپی ” بوجود آمد که بیست سال پیش طرح آن ریخته شده بود. طرح” آیپی ” هم برای رساندن گاز به پاکستان و هند است ولی با یک تفاوت اساسی : این گاز باید از منابع ایران به آنجا برسد. این گاز که هنوز استخراج آن آغاز نشده باید از میدان گاز پارس جنوبی، در خلیج فارس، که 7 تا 8 در صد از کل ذخائر گازی جهان را دارد، از طریق لوله ای بطول 2500 کیلومتر و هزینه ای برابر با 7،5 میلیارد دلار با عبور از بندر عباس و بلوچستان به پاکستان و از آنجا به دهلی نو منتقل گردد.
پاکستان بشدت کمبود انرژی دارد. و هر روزه ساعت ها برق در آن کشور قطع می شود. گاز “آیپی” 20 در صد و گاز”تاپی” 30 درصد نیاز پاکستان را تامین می کند. ولی خط لوله آیپی (ایران، پاکستان، هند) با مخالفت بنیادی آمریکا روبروست، زیرا با کشیدن این لوله تلاش های آمریکا برای محاصره اقتصادی ایران بی نتیجه خواهد ماند. ولی در ماه مه 2009 قرارداد موسوم به ” خط لوله صلح ” میان پرزیدنت آصف علی زرداری رئیس جمهور پاکستان و احمدی نژاد به امضاء رسید. هند هنوز به این قرارداد نپیوسته ولی طبق یکی از بند های قرارداد هر وقت بخواهد می تواند به آن بپیوندد. این خط لوله هم باید در سال 2014 به پایان برسد و چین هم می تواند در آن سهیم گردد. گویا چین قراردادهائی برای سرمایه گذاری به مبلغی بیش از 100 میلیارد دلار با ایران امضاء کرده است. آمریکا با خط لوله “آیپی” مبارزه می کند زیرا این خط نهایتا به ایجاد محور ایران، پاکستان، هند، چین منجر خواهد شد. به این دلیل ریچارد هولبروک که از سوی آمریکا مامور حل مسائل افغانستان و پاکستان است، در اواسط ماه ژانویه به نوید قمر، وزیر انرژی پاکستان اطلاع داد که آمریکا حاضر است گاز تصفیه شده در اختیار پاکستان بگذارد بشرط آنکه از امضاء قرار داد ایران، پاکستان، هند صرفنظر کند.
تا زمانی که جنگ ادامه دارد، خواه ناخواه به فکر کشیدن خط لوله از ایران به پاکستان و چین نمی توان بود. جنگی که ایران و چین را از هم جدا می کند و برای آمریکا این مهم ترین اصل است، چون هدف نهائی آمریکا منزوی کردن ایران و در نهایت چین است. فکر کشیدن خط لوله “تایپی” را هم فعلا باید به فراموشی سپرد، هرچند که این امر سبب محروم ماندن افغانستان از درآمدی سرشار می گردد، اما این امر در درجه دوم اهمیت قراردارد.
پاکستان از مقاومت حمایت می کند
دولت آمریکا توجه خود را بیشتر و بیشتر بسوی پشتونستان در شمالغربی پاکستان معطوف می دارد که منطقه عقب نشینی و آموزش نیروهای مقاومت است. از زمانی که هولبروک بعنوان نماینده ویژه آمریکا معرفی شده به پاکستان و افغانستان بعنوان یک منطقه واحد نظامی نگریسته می شود و “آفپاک” نامیده می شود و اوباما تکیه را بر هواپیماهای بی سرنشین نهاده که از لحاظ حقوق بین المللی استفاده از آنها منموع است. هولبروک در برابر کنگره آمریکا گفت: در پاکستان “منافع اساسی ملی ما و علائق امنیتی ما با خطر مواجه اند”. این سخن با اهمیتی است.
پاکستان در چالش های خود با رقیب دیرینش هند، به افغانستان به چشم عقبگاه خود می نگرد. این دو کشور تا کنون سه بار بر سر کشمیر، که هردو آنرا از آن خود می دانند با هم جنگیده اند. از اینرو ارتش پاکستان که صاحب واقعی قدرت در این کشور است، می کوشد تا افغانستان را تحت کنترل خود در آورد.
نگاهی کوتاه به تاریخ معاصر: ارتش پاکستان و سازمان اطلاعات آن، در سالهای هشتاد، با کمک های وسیع سازمان “سیا” هفت گروه مجاهد بوجود آوردند تا در افغانستان با ارتش اتحاد جماهیر شوروی بجنگند. گروه گلبدین حکمتیار از حد اکثر کمک پاکستان برخوردار شد. ولی چون او نتوانست در جنگ داخلی افغانستان به موفقیتی دست یابد، از سال 1994، پاکستان به حمایت از گروه طالبان در قندهار پرداخت که تحت رهبری ملا عمر قرار داشت. گرچه پاکستان از 11 سپتامبر 2001 از جنگ آمریکا با تروریسم بین المللی پشتیبانی می کند ولی برای دو گروه حکمتیار و ملاعمر، تا امروز هم امکان فعالیت زیادی باقی گذاشته است. حکمتیار از مقر فرماندهی خود در حوالی پیشاور مقاومت نظامی در مناطق شرقی افغانستان ( کُنار، نورستان، لقمان و کبیسه) را هدایت می کند. مقر اصلی فرماندهی ملا عمر، دست کم تا پایان سال 2009، در کویته، پایتخت بلوچستان بود. بشدت شایع است که رهبری این گروه اینک به کلانشهر کراچی در پاکستان نقل مکان کرده است. این گروه که شورای کویته نام دارد هدایت جنگ های جنوب افغانستان، منطقه قندهار( هلمند، اوروزگان و کابل) را بعهده دارد. سومین گروه با اهمیت: شبکه حقانی است که عقبگاهش شمال وزیرستان است. منطقه فعالیت آن در شرق افغانستان (پکتیا و خُست) است. طبق تخمین ناتو تعداد شورشیان جنگنده در افغانستان رقمی بین 25 تا 35 هزارنفر است. این سه گروه که رویهم شامل 2 هزار گروه کوچکتر است اکثرا تحت رهبری ملا عمر قرار دارند. گروه چهارم طالبان پاکستانی هستند، که از سال 2007 در سازمان مرکزی ت.ت.پ.( تحریک طالبان پاکستان) گرد هم آمده اند. اعضای این گروه در درجه اول به دولت پاکستان و موسسات آمریکائی در پاکستان حمله می کنند و بنظر می رسد در این اواخر به حملاتی در خاک آمریکا روی آورده اند. ( بمب . در تایمز اسکوئر ) این ها با سه گروه دیگر همکاری می کنند.
جنگ داخلی پاکستان
ارتش پاکستان از سال 2009 جنگ با شورشیان را فوق العاده شدت بخشید. در مناطق اصلی اقوام و قبائل پشتونستان مانند دره سوات و جنوب وزیرستان به موفقیت هائی نظامی دست یافت و توانست صدها و احتمالا چند هزار تن از طالبان و گاه برخی از رهبرانشان را از پای در آورد و بسیاری از آنها را به مناطق دیگر راند. ارتش در مناطقی که دست یافتن به آن از لحاظ فنی ممکن باشد با سلاحهای سنگین، بمب افکنها، هلیکوپتر و توپخانه راه می یابد. این برخورد ارتش با مقاومت شدید روبرو شد. حملات انفجاری و انتحاری در بسیاری از شهرهای پاکستان افزایش یافت.
ترازنامه قربانیان در سال 2009 همه رکورهای قبلی را پشت سر گذاشت. تعداد قربانیان 14 بار بیشتر از سال 2006 بود. 3 هزار تن از آنان در اثر عملیات تروریستی از پای درآمده بودند.( 48 در صد افزایش نسبت به سال ماقبل) . نیمی از قربانیان ( 6329) نفر در اثر حملات ارتش از پای در آمده بودند. تعداد قربانیان غیر نظامی نیز در پاکستان بیش از افغانستان است. باید تاکید کرد که همه این ها حاصل جنگ ناتو در افغانستان است. این جنگ سبب و انگیزه جنگ داخلی در پاکستان است.
برخورد ارتش پاکستان انتخابی است. باین معنی که فقط به مواضع طالبان پاکستان حمله می کند ولی به گروههای ملا عمر، حکمتیار و حقانی تقریبا کاری ندارد. فقط پیروان نزدیک به ملا عمر در عملیات مشترک با نیروهای آمریکا دستگیر شده اند. در واقع فقط نیروهائی از صحنه بیرون رانده شدند که با کابل در گفتگو بودند و این امر در حال حاضر مطلقا با برنامه آمریکا هماهنگ نیست. زیرا آمریکا می خواهد حاصل مذاکرات را از موضع قدرت تعیین کند و این در صورتی ممکن است که در عرصه جنگ برتری با او باشد.
آمریکا پاکستان را بشدت زیر فشار می گذارد تا علیه گروههای خشونت گرای افغانی در پاکستان نیز فعالانه وارد عمل شود. کنگره آمریکا برای چهار میخه کردن این برنامه قانونی گذراند بنام قانون Kerry- Lugar.
طبق این قانون اگر پاکستان ” اقدامات ضد تروریستی ” خود را به سراسر کشور توسعه ندهد 1،6 میلیارد کمک نظامی آمریکا قطع خواهد شد. در این قانون صریحا از کویته نام برده می شود. 1،6 میلیارد کمک نظامی برابر است با یک سوم از هزینه های نظامی پاکستان. پاکستان که در مرز ورشکستگی مال دست و پا میزند نمی تواند از این کمک مالی چشم بپوشد.
اگر پاکستان تن به پذیرش فشار آمریکا بدهد، میزان موفقیت عملیات نظامی علیه مسلمانان خشونت کرای پاکستان چقدر خواهد بود؟ توازن قدرت نظامی در شمال غربی پاکستان به چه صورت است؟
بنوشته روزنامه ” نویه زوریخر تسایتونگ ” در اواخر ماه آوریل سال پیش ” طبق اطلاعات مندرج در یک گزارش محرمانه دولت پاکستان، تعداد نیروهای مسلح گروههای اسلامگرای افراطی در شمالغربی پاکستان به 60 تا 90 هزار نفر بالغ می گردد”. آیا ارتش پاکستان می تواند بر آنها چیره شود؟
احتمالا نه. دلیل آنهم مسئله حل نشده کشمیر است. در نتیجه نمی توان با قاطعیت علیه نیروهای طالبان، حکمتیار و حقانی وارد عمل شد، و از این مهمتر، احتمالا این است که – چهار پنجم از ارتش 550 هزار نفری پاکستان در مرز هندوستان ، رقیب دیرین مستقرند و فقط یک پنجم آن، یعنی 110 هزارنفر در غرب متمرکز هستند. و تا زمانی که مناسبات دو همسایه بهبود نیابد، در نسبت تمرکز نیروها نیز تغییری رخ نخواهد داد. بنا بر این 110 هزار سرباز پاکستانی قادر به چیرگی بر 60 هزار نفر نیروی طالبان نیست ، چه رسد به 90 هزار نفر.
تهدید به سلاح اتمی
ارتش پاکستان به جنگ داخلی ادامه خواهد داد. حملات هواپیماهای بی سرنشین آمریکائی نیز افزایش خواهد یافت. مردم پاکستان با این عملیات بشدت مخالفند. افزایش تلفات غیر نظامی که حاصل به کار گرفتن هواپیماهای بی سرنشین است بر نفرت از آمریکا می افزاید.عملیات تروریستی و متقابل طالبان در مناطق پر جمعیت، کهگاه تلفات سنگین ببار می آورند، کماکان موجب نگرانی هستند. فعالیت های اقتصادی تضعیف می گردند و فقر افزایش می یابد و وضع کشوری که بیش از 60 بمب اتمی دارد، روزبروز کم ثبات تر می شود.
ناتو برای کمک آماده است. اگون رامس ، فرمانده “Allied joint Force Command ” خواستار آنست که دایره عملیات نیروهای” ایساف ” از افغاستان فرا تر رود و به پاکستان هم گسترش یابد. این پیشنهاد مربوط به یک سال پیش بود. روزنامه آلمانی ، پر تیراژ و راستگرای آلمانی ” بیلد ” فورا شروع به جوسازی کرد و نوشت ” طالبان می خواهند به بمب اتمی دست یابند” (15 مه 2009) ” این سلاح در دست ملاهای دیوانه ــ کابوس غرب است !” اوباما هم اخیرا دست بدامن همین تصویر شد و خود را مطمئن نشان داد که اگر سلاحهای کشتار انبوه بدست شبکه تروریستی القاعده بیفتد هیچ مشکلی برای بکار بردن آنها ندارد و وی گفت ” اگر روزی یک انفجار (اتمی) در نیویورک، لندن یا ژوهانسبورگ رخ دهد عواقب وخیمی برای اقتصاد، سیاست و امنیت خواهد داشت”. بانو مرکل، صدر اعظم آلمان، نیز این تصویر هراس انگیز را بازتاب می بخشد. وی در نطقی که در اواخر ماه آوریل در ارتباط با مسئله افغانستان کرد با اشاره به موقعیت “شکننده” پاکستان گفت: “اگر ما بدون نقشه افغانستان را ترک کنیم، این خطر بشدت افزایش خواهد یافت که سلاح ها و مواد اتمی بدست افراط گرایان بیفتد. باید مانع این شد”. بخش عمده مفسران رسانه ها از این استدلال و ترکیب آن حمایت می کنند. بنا بر این: جنگ در افغانستان برای آنست که سلاح های اتمی بدست تروریست ها نیفتد. این یکی از استدلال های مرکزی برای ادامه جنگ در افغانستان شده است. آیا این حرف درست است؟
در این مورد در 26 آوریل 2010 مقاله ای در روزنامه سوئیسی ” نویه زوریخر تسایتونک” منتشر شده است با عنوان ” خطر مبالغه آمیز” : “از آنجا که رژیم هائی چون کره شمالی یا ایران سلاحی چون بمب اتمی را که تا این حد از حساسیت سیاسی برخوردار است نیز بدست تروریست هائی که قابل اعتماد نیستند نخواهند داد، اینها باید چاشنی اتمی را بدزدند. آنکه معمولا مورد سوءظن قرار می گیرد پاکستان است، به این دلیل که تروریست ها در آنجا زیادند و با ارتش و سازمان اطلاعات ارتباط دارند. رهبری ارتش برای پیشگیری از چنین حالتی تدابیراحتیاطی وسیعی اندیشیده است. امروز بمب های اتمی پاکستان هم، مانند بمب های آمریکا و روسیه در سالهای دهه هفتاد یک کد داوازده رقمی دارند که بدون آن یک بمب آماده انفجار نخواهد شد. این کد را باید دست کم دونفر به کار بندند، تازه این دو نفر هم فقط چند بار می توانند در دادن کد خطا کنند. افزون بر این ساختمان بمب طوری است که فقط از یک ارتفاع مشخص و داشتن سرعت ویژه قابلیت انفجار طی می کند. در کنار این تدابیر تکنیکی ارتش پاکستان با کمک آمریکا در باره اعتقادات افراطی سیاسی و مذهبی نگهبانان و افسران تحقیق می کند. مامورانی که در دستگاههای اتمی کار می کنند پیوسته عوض می شوند. افرادی که برای نگهبانی در یک شیفت انتخاب می شوند نباید از یک قوم و قبیله و یا اهل یک منطقه باشند تا با کمک افراد داخلی دزدی صورت نگیرد. افزون بر تمام این تدابیر، چاشنی و فتیله انفجار بمب ها مجزا از بمب ها نگه داری می شوند. برای آنکه بمبی آماده انفجار گردد تمام این عوامل را بحرکت در آورد و بر هم سوار کرد. علاوه بر این، تدابیر مذکور به امریکائی ها امکان می دهد که اگر پاکستان در حال آماده کردن بمب های خود برای بکار بردن آن علیه هند باشد با ماهواره های خود از آن آگاه گردند”. نویسنده با این جمله مقاله خود را پایان می بخشد: “احتمال خطر باز هم هست ولی خطری که قابل محاسبه است. انفجار یک بمب حتی در پاکستان کاری نیست که مثلا جیمزباند، در حالی که جلو لیوان مشروبش نشسته است، ضمنا بمبی هم منفجر کند”. یوسف رضا گیلانی ، نخست وزیر پاکستان، که دادن فرمان انفجار بمب از اختیارات اوست، در مصاحبه ای با مجله آلمانی اشپیگل، در نوامبر 2009 گفت: “من به مردم پاکستان و به جهانیان تضمین می دهم که مجموعه ساختار فرماندهی ما در دست های مطمئنی است. این ساختار مطلقا قابل اعتماد است. امریکا هم همین نظر را دارد”. نتیجه ای که من می گیرم این است که بمب هاب اتمی چنان مطمئن نگهداری می شوند که دلیلی برای ادامه جنگ در افغانستان باقی نمی ماند.
استدلال مرکزی دوم برای ادامه جنگ در افغانستان این جمله ناگفتنی وزیر سابق دفاع آلمان، پتر اشتروکس است که گفت: “در هندو کش هم از امنیت آلمان دفاع می شود”. اما این استدلال هم پایش می لنگد. این پرسش را مورد تحلیل قرار می دهیم: آیا با دخالت نظامی در افغانستان امنیت غرب بیشتر شده است؟ انفجار در مادرید و لندن و تلاش برای انفجار در آلمان (بمب در چمدان – توسط گروه زاوئر لاند، که با شکست مواجه شد) قبل از یازده سپتامبر چنین پدیده ای در اروپا نبود؟
برای خود آمریکا هم طبق پژوهش موسسه Think-tank Corporation که به پنتاگون نزدیک است از سال 2001 تعداد سوءقصد های انفجاری، چه آنها که صورت گرفته و چه آنها که قبل از وقوع کشف و خنثی شده به 37 مورد بالغ می گردد، که بمراتب بیشتر از گذشته است. از این 37 مورد 13 مورد آن مربوط به سال 2009 است. نتیجه: این استدلال که با جنگ در منطقه میتوان بر امنیت اینجا ( غرب ) افزود درست نیست. برعکس. در اثر جنگ در هندو کش امنیت آلمان ببازی گرفته می شود.
تراز نامه منفی
جمعبندی. جنگ غلط است. نه تنها به این دلیل که حاصل آن خلاف آنچیزی است که ادعا می کند می خواهد با آن بجنگد، نه تنها به این دلیل که وقتی ظاهرا سخن از پایان جنگ گفته می شود دروغ است، بلکه دلائلی هم که برای دست زدن به آن ارائه می شود سست هستند. بنابر این، باید فورا تمام شود. ولی صدر اعظم می گوید برای جنگ در افغانستان بدیلی وجود ندارد. آلمان سهم مهمی دارد و با وفاداری به اتحادیه وظائف خود را انجام خواهد داد و شانه از زیر بار وظیفه خود خالی نخواهد کرد.
تصمیم همپایگان او در هلند و کانادا بر خلاف اوست. هلند تا پایان همین تابستان و کانادا تا پایان سال آینده نیروی های خود را از افغانستان خارج خواهند کرد. تعداد سربازان هردو آنها رویهم باندازه آلمان است. انسان از خود می پرسد وقتی این کشور ها می توانند نیروی خود را خارج کنند، چرا آلمان نمی تواند؟ آیا آنها به اتحادیه ناتو وفادار نیستند، مسئولیت شناس نیستند؟ چرا. ولی آنها مثل آلمان بلند پرواز نیستند. چون آلمان می خواهد نقش نظامی مهمی در اروپا، در اتحادیه اروپا و در ناتو بدست آورد و عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل گردد. کارل تئودور تسو گوتنبرگ، وزیر دفاع ، در ماه نوامبر 2009 در واشنگتن در بارۀ شرکت ارتش آلمان در عملیات بین المللی گفت: “آنچه غیر معمولی است باید تبدیل به عادت گردد و عموما پذیرفته شود.”
برای آنکه ناتو بتواند از افغانستان خارج شود باید نخست آتش بس اعلام شود و شرط آن مذاکرات در باره آتش بس است. طالبان می گوید مذاکرات پس از خروج ناتو عملی است.
(در باره نویسنده : Lühr Henken سخنگوی کمسیون پیشنهاد صلح آلمان و عضو هیئت مدیره سازمان دوستی خلق ها و خلع سلاح جهانی است.)
Juge Welt/01.06.2010/Offizielle Horrorphantasien / Lühr
Henken
به نقل از:آینده ما
معادن افغانستادن:
رادیو “WDR2 ” آلمان، روزگذشته در یک بخش بسیار کوتاه خبری خبر کشف معدن “لیتیوم” در افغانستان را به گونه ای متفاوت از تمام رادیوهای فارسی زبان و خبرگزاری های جهان اعلام داشت. این رادیو گفت: ارتش امریکا یک معدن بزرگ “لیتیوم” در افغانستان کشف کرده است. نه تنها از لیتیوم برای سیستم های کامپیوتری دقیق ترین استفاده ها می شود، بلکه کاربرد این فلز در سلاح های جنگی، تحول بزرگی را در حد یک چرخش عظیم در سلاح های جنگی بوجود خواهد آورد.
تاکنون تنها معدن لیتیوم در کشور بولیوی بود. ازلیتیوم برای ساختن تلفن های همراه، لب تاپ و اتومبیل های برقی که به تازگی تولید آنها شروع شده استفاده می شود و همچنین برای تولید یکی از نادرترین داروها برای بیماری های عصبی از آن استفاده میشود.
این بخش خبری دیگر تکرار نشد و هیچ خبرگزاری در جهان چنین شفاف در باره سه نکته یاد شده دربالا خبر مخابره نکرد: 1- کاربرد در سیستم کامپیوتری،2- کاربرد در تولید سلاح نظامی و 3- کشف آن توسط ارتش امریکا.
نکته سوم، یعنی تصاحب نظامی این معدن و اعلام این کشف توسط یک ژنرال امریکائی، که خبرگزاری ها، ارزش آن را بالغ بر یک هزار میلیارد دلار برآورد کرده اند. البته رادیوی مذکور در پایان خبر کوتاه خود اضافه نیز کرد که اگر بخش اندکی از درآمد ناشی از این معدن صرف امور افغانستان شود، این کشور به یکی از پیشرفته ترین کشورهای منطقه تبدیل خواهد شد.
بدین ترتیب و با این گزارش، آن اعتراف غافلگیر کننده سه هفته پیش رئیس جمهور آلمان اعتباری تاریخی پیدا می کند. وی پس از بازدید از نیروهای نظامی آلمان در افغانستان، در یک مصاحبه با بحث های جاری میان فراکسیون های پارلمانی آلمان و مطبوعات این کشور که نسبت به حضور ارتش آلمان در افغانستان انتقاد می کنند، گفت: منافع اقتصادی آلمان ایجاب می کند که ارتش این کشور در افغانستان حضور داشته باشد.
این جمله، با تمام گفته ها و نوشته های تبلیغاتی که حضور نظامی آلمان و امریکا و ناتو در افغانستان را برای مقابله با تروریسم و طالبان و القاعده توجیه می کنند مغایرت داشت و پرده از ماهیت واقعی ماجرای اشغال نظامی افغانستان برداشت. بدنبال همین اظهار نظر، فشار محافل قدرت در آلمان به رئیس جمهور این کشور چنان شدید بود که او ناچار شد از سمت خود استعفا بدهد. حادثه ای که در آلمان بی نظیر بود.
خبرگزاری های جهان کشف نظامی معدن “لیتیوم” در افغانستان را در کنار دیگر معادن افغانستان اعلام کردند. از جمله مس، آهن، طلا و لاجورد و ارزش مجموعه آنها را تا یک هزار میلیارد دلار برآورد کردند.
بخش اعظم معادن کشف شده در افغانستان در مناطق جنوبی و شرقی افغانستان و در امتداد مرزهای این کشور با پاکستان، یعنی همان نقاطی که طالبان در آنها فعال است قرار دارد.
شواهد نشان میدهد که پس از فروپاشی اتحاد شوروی، نتایج تحقیقات زمین شناسی این کشور در طول حضور ارتش سرخ در افغانستان، بدست امریکائی ها افتاده و از جمله دلائل اشغال شتابزده افغانستان که ماجراجوئی های حکومت طالبان در افغانستان زمینه توجیه افکار عمومی جهان را برای آن فراهم ساخت پس از بررسی این تحقیقات و اسناد صورت گرفت.
هنوز درباره “گاز” افغانستان امریکا مهرسکوت را نشکسته است و این درحالی است که از زمان حضور ارتش سرخ در افغانستان رسما اعلام شده بود که در شمال این کشور ذخائر عظیم گاز وجود دارد. بخشی از گاز افغانستان در همان دوران استخراج شده و با لوله کشی گاز تا کابل پایتخت افغانستان رسانده شده بود.
اعلام اخبار مربوط به کشف معدن “لیتیوم” توسط ارتش امریکا و همچنین دیگر معادن در افغانستان کاملا آشکار ساخت که بحث های مربوط به هزینه باصطلاح کمرشکن حضور ارتش امریکا و ناتو در افغانستان و همچنین بحث های مربوط به فشار افکار عمومی امریکا و کشورهای اروپائی بدلیل کشته شدن سربازان امریکا و ناتو در این کشور، تا حد از واقعیت و ماهیت آنچه در افغانستان روی داده و میدهد فاصله دارد.
منبع:اهل سنت ایران (http://ahlsonnt.blogfa.com/post-556.aspx)