B a R a N
3rd July 2010, 02:33 PM
اقتصاد كلان پس از كينز
اقتصاد كلان نئوكلاسيك (new classical macroeconomics) يك مكتب فكري اقتصادي است كه در اوايل دهه 1970 در آثار اقتصادداناني شكل گرفت كه در دانشگاههاي شيكاگو و مينهسوتا تمركز داشتند. از ميان آنها به ويژه ميتوان رابرت لوكاس (برنده جايزه نوبل سال 1995)، توماس سارجنت، نيل والاس و ادوارد پرسكات (از برندگان جايزه نوبل سال 2004) را نام برد.
تقابل چشمگير ميان اقتصاد كلان كينزي و اقتصاد پيش از كينز باعث شد كه عنوان اقتصاد نئوكلاسيك وارد ادبيات اقتصادي شود.
در واقع كينز آگاهانه با يكي گرفتن معاصران خود يعني پيگو و آلفرد مارشال با اقتصاددانهاي سياسي كلاسيك قديميتر مثل ديويد ريكاردو و «كلاسيك» ناميدن آنها از واقعيت فاصله گرفت.
به زعم كينز كلاسيكها معتقد بودند كه سيستم قيمتها در اقتصادهاي آزاد به خوبي تعديل همزمان و متقابل عرضه و تقاضا را در تمامي بازارها و از جمله در بازار كار به وجود خواهد آورد. بنابراين بيكاري تنها ميتواند به دليل نقص در بازار (در نتيجه دخالت دولت يا عملكرد اتحاديههاي كارگري) افزايش يابد و ميتوان آن را با حذف اين نقص از ميان برد.
در مقابل، كينز تمركز تحليل خود را از بازارهاي منفرد به كل اقتصاد معطوف ساخت. وي معتقد بود كه حتي بدون وجود نقص در بازار ممكن است تقاضاي كل (كه در اقتصادهاي بسته برابر است با جمع مصرف، سرمايهگذاري و مخارج دولتي) از كل ظرفيت توليد كمتر شود.
در چنين شرايطي بيكاري عمدتا غيرارادي است، به اين معنا كه ممكن است كارگرها حتي اگرچه با همان دستمزدهاي پرداختي و حتي كمتر از آن مايل به كار باشند، بيكار ميمانند.
اما اقتصاددانهاي كينزي بعدي به معياري براي سازگاري با كلاسيكها دست يافتند. پل ساموئلسن به دفاع از يك «سنتز نئوكلاسيك» پرداخت. وي معتقد بود زماني كه اقتصاد از طريق سياستهاي عاقلانه دولتي در اشتغال كامل نگه داشته ميشود، اقتصاد كلاسيك ميتواند امر تخصيص منابع را تحليل كند.
ساير اقتصاددانهاي كينزي به دنبال آن بودند كه مصرف، سرمايهگذاري، تقاضا براي پول و ديگر عناصر كليدي مدل تقاضاي كينزي را به شكلي كه با فرض رفتار بهينه افراد سازگار باشد، توضيح دهند. آنها به دنبال يافتن «بنيانهاي خرد براي اقتصاد كلان» مطالعاتي انجام ميدادند.
سرچشمههاي اقتصاد كلان نئوكلاسيك
اگرچه نام اقتصاد كلان نئوكلاسيكي حاكي از دوري از اقتصاد كينزي و احياي دوباره اقتصاد كلاسيك است، اين شاخه از اقتصاد كلان با تلاش لوكاس و لئونارد رپينگ جهت فراهم آوردن بنيانهاي خرد براي بازار كار كينزي آغاز شد.
لوكاس و رپينگ اين قاعده را به كار گرفتند كه تعادل در يك بازار زماني روي ميدهد كه مقدار عرضهشده با مقدار مورد تقاضا مساوي گردد.
اين يك گام بسيار مهم بود. از آنجا كه بيكاري غيرارادي دقيقا شرايطي است كه در آن مقدار نيروي كار عرضه شده از مقدار مورد تقاضاي آن بيشتر ميشود، تحليل آنها اصلا هيچگونه فضايي براي اين نوع بيكاري باقي نميگذارد.
عقيده كينز بر آن بود كه ركودها زماني روي ميدهند كه تقاضاي كل (عمدتا در نتيجه پايينآمدن سرمايهگذاري خصوصي) كاهش يابد و شركتها را وادار به توليد كمتر از ظرفيت نمايد. اين بنگاهها با توليد كمتر به نيروي كار كمتري نياز خواهند داشت و به اين طريق اشتغال كاهش مييابد.
بنگاهها بنا به دلايلي كه اقتصاددانهاي كينزي درباره آن به بحث ميپردازند، نميتوانند دستمزدها را تا سطح مورد قبول افرادي كه به دنبال كار ميگردند پايين بياورند و از اين رو بيكاري غيرارادي افزايش مييابد، اما نئوكلاسيكها اين را غيرعقلايي ميدانستند.
به عقيده آنها بروز بيكاري غيرارادي فرصتي را براي بنگاهها فراهم ميآورد تا با پرداخت دستمزد كمتر به كارگرها سود خود را افزايش دهند. اگر بنگاهها از اين فرصت بهره نميگرفتند، عملكردشان بهينه نبود.
نئوكلاسيكها معتقد بودند كارگران شاغل نميتوانند به گونهاي موثر در مقابل اين كاهش دستمزدها مقاومت نمايند، چرا كه افراد بيكار آمادهاند كه با دريافت دستمزد پايينتر جايگزين آنها شوند. بنابراين به نظر ميرسد كه اقتصاد كينزي يا بر نقايص بازار يا براساس رفتار غيرعقلايي بنا شده؛ اما كينز هر دوي اين نقدها را رد ميكرد.
اقتصاد كينزي نيز دو اصل بنيادين اقتصاد كلان نئوكلاسيك را به كار ميگيرد. در اقتصاد كينزي اولا به افراد به ديد كساني نگريسته ميشود كه رفتار بهينهاي دارند، يعني با توجه به قيمتها ( از جمله دستمزدهايي كه با آنها مواجهند) و نيز با توجه به داراييهايي كه دارند (از جمله تحصيلات و ميزان آموزش آنها)، بهترين گزينههاي موجود را انتخاب مينمايند.
بنگاهها سود خود را حداكثر ميكنند و افراد به حداكثرسازي مطلوبيت خود اقدام مينمايند. ثانيا فرض ميشود قيمتها براساس يك برآورد اوليه تغيير مييابند و انگيزههاي افراد تغيير پيدا ميكند و از اين طريق تصميمات، جهت متعادلساختن مقادير عرضه و تقاضا شده تغيير پيدا ميكنند.
چرخههاي كسب و كار
چرخههاي كسب و كار چالش خاصي را براي اقتصاددانان نئوكلاسيك مطرح ميسازند. اين چالش آن است كه نوسانات بزرگ در توليد را چگونه ميتوان با دو اصل بنيادين در نظرات آنها تطبيق داد.
نئوكلاسيكها عموما در پاسخ ميگويند اقتصاد غالبا تحت تاثير شوكهاي غيرمنتظره قرار ميگيرد. شوكهاي وارد شده به تقاضاي كل، نوعا تغييرات غيرمنتظرهاي هستند كه در سياستهاي پولي يا مالي روي ميدهند.
شوكهاي وارد شده به عرضه كل نيز معمولا تغييرات روي داده در بهرهوري هستند كه مثلا از تغييرات موقتي در تكنولوژي، قيمت مواد اوليه يا سازماندهي توليد ناشي ميگردند.
در حالت ايدهآل بنگاهها زماني كه شوكهاي مطلوبي به اقتصاد وارد شده باشد تصميم به افزايش توليد گرفته و دستمزد پرداختي به كارگران خود را افزايش ميدهند و برعكس زماني كه اقتصاد تحت تاثير شوكهاي نامطلوب قرار گيرد ميزان توليد خود و نيز دستمزدي كه به كارگرانشان ميپردازند را پايين ميآورند.
به همين نحو كارگران نيز زماني كه بهرهوري و نرخ دستمزدها افزايش مييابد، مايل به كار بيشتر هستند و زماني كه دستمزدشان كمتر ميشوند، زمان بيشتري را به فراغت اختصاص ميدهند. در هر دوي اين حالات، قاعده آن است كه «بايد از فرصت استفاده كرد».
آشكار است كه اشتغال نيز همانند توليد در اثر بروز شوكهاي مطلوب افزايش يافته و با بروز شوكهاي نامطلوب كاهش مييابد، اما چرا نئوكلاسيكها كه با مفهوم بيكاري غيرارادي مخالفت كردهاند، بر اين باورند كه نرخ بيكاري در دوران رونق، كاهش و در دوران ركود افزايش پيدا ميكند؟ پاسخ آن است كه زماني كه كارگري از كار بيكار ميشود، بايد به دنبال شغل جديدي بگردد.
اين فرد ارزش حاصل از اشتغال در يك كار كمدرآمد كه ممكن است بتوان آن را به راحتي به دست آورد را با ارزش يك شغل مناسبتر و داراي دستمزد بهتر كه يافتن آن سختتر است، مقايسه ميكند.
نئوكلاسيكها معتقد نيستند كه فرد بيكار شدهاي كه به دنبال شغل ميگردد از انتخاب خود راضي است؛ چرا كه اخراج شدن از شغل پيشين اتفاق بدي بوده است و او نيز مانند هر كس ديگري شانس خوب را بر بد ترجيح ميدهد، بلكه آنها اعتقاد دارند كه اين كارگر حتي زماني كه با گزينههاي نامناسبي روبهرو باشد، چيزي را انتخاب ميكند كه بهزعم وي بهترين گزينه پيش رو باشد.
بيكار ماندن امري است كه اين كارگر بر مبناي اين قضاوت انتخاب ميكند كه منافع حاصل از جستوجوي شغل از هزينههاي آن بيشتر است و استثنايي از اين قاعده كه مقدار عرضه شده با مقدار مورد تقاضا برابر ميگردد به شمار ميرود.
اما اين نكته كه اقتصاد شوكهاي خوب و بدي را تجربه ميكند، براي توجيه چرخههاي كسب و كار كافي نيست. تئورياي در اين باره مناسب است كه تداوم اثرات شوكها را نيز به حساب آورد (ادوار تجاري معمولا دورههاي زماني خوب و مطلوب بلندمدتي را به بار ميآورند كه در پي آنها دورههاي زماني نامطلوب كوتاهتري كه آنها نيز حائز اهميت هستند، بروز خواهند يافت).
آن عده از نئوكلاسيكهايي كه شوكهاي تقاضا را پراهميتتر و داراي نقش غالب ميدانند، بر اين باورند كه اين شوكها اثر خود را به آرامي به جا ميگذارند.
همواره تعديل سريع ميزان توليد هزينههاي زيادي به همراه ميآورد. به همين نحو فراهم آوردن سرمايه جديد هنگام افزايش توليد زمانبر است.
زماني كه در نتيجه كاهش توليد، سرمايههاي موجود معطل ميمانند مدتي به طول ميانجامد تا اين سرمايهها به تمامي مصرف شوند. اما نئوكلاسيكهاي متعلق به «مكتب ادوار تجاري واقعي» (كه ادوارد پرسكات و فين كيدلند، برندههاي جايزه نوبل سال 2004 در راس آنها قرار دارند) تغييرات روي داده در بهرهوري را نيروي محرك چرخههاي كسب و كار ميدانند.
بهزعم اين عده از آنجا كه تغيير تكنولوژي نيز ميتواند به صورت موج بروز پيدا كند، شوكهاي مطلوب يا نامطلوب در بهرهوري (يا تكنولوژي) بخشي از ويژگيهاي چرخههاي كسب و كار را به خود اختصاص ميدهند.
ميراث اقتصاد كلان نئوكلاسيكها
نئوكلاسيكها پايههاي فني اقتصاد كلان جديد را به ميزان شديدي تغيير دادند. امروزه تعداد زيادي از اقتصاددانها نقد لوكاس را ميپذيرند.
در واكنش به اين امر اقتصاددانان به دنبال شيوههايي بودند كه با وارد ساختن انتظارات عقلايي و عكسالعمل مردم به قواعد سياستي مدلهاي خود، تغيير روابط در اثر تغيير نظام سياستي را دقيقا پيشبيني كنند.
از آنجا كه انتظارات عقلايي به ساختار يك اقتصاد وابسته است، تلاش براي ايجاد بنيانهاي خرد براي اقتصاد كلان ديگر بازارهاي مختلف را به طور مجزا در نظر نميگيرد، بلكه بر تعادل عمومي ميان آنها تمركز مينمايد و مدلهاي پويا جايگزين مدلهاي ايستا شدهاند.
براي ارزيابي اقدامات سياستي تنها نميتوان بر اساس عملكرد فعلي آنها قضاوت كرد، بلكه بايد اينكه چگونه قضاوتهاي افراد درباره آينده را تغيير ميدهند نيز مدنظر قرار گيرد.
در حالي كه اقتصاددانهاي معدودي چنين فرض ميكنند كه دولت ميتواند عموم مردم را به طور سيستماتيك فريب دهد، بسياري از اقتصاددانان ديگر به فرضيه انتظارات عقلايي به عنوان توصيفي از انتظارات واقعي مردم شك دارند.
برخي از اقتصاددانها از جمله كساني مثل سارجنت كه جزو اولين نئوكلاسيكها بودند، به بررسي مدلهاي يادگيري پرداختهاند كه مويد آن است كه غلبه بر خطاهاي مربوط به انتظارات، فرآيندي است كه زمان خواهد برد.
اما اغلب اقتصاددانها حتي كساني از ميان نئوكلاسيكها، قضيه ناكارآمدي سياستها را نميپذيرند. اين باور به ميزان گستردهاي وجود دارد كه دستمزدها و قيمتها به سرعت و به راحتي به مقاديري كه براي تعادل بلندمدت ميان مقادير عرضه شده و مورد تقاضا نياز است، تغيير نمييابد.
بنابراين حتي اگر سياستهاي پولي در بلندمدت فاقد اثرگذاري باشند، ميتوان در كوتاهمدت از آنها استفادههاي قابل ملاحظهاي به عمل آورد.
در حالي كه جستوجوي بهينه و تغييرات ارادي در عرضه نيروي كار بخش بزرگي از نرخهاي معمولي بيكاري را توضيح ميدهند، بسياري از اقتصاددانها اين كه موارد فوق بتوانند بيكاري بالا در دوران ركود را توضيح دهند، زير سوال ميبرند.
منبع (http://www.jobportal.ir/S1/Default.aspx?ID=15_1_2638)
اقتصاد كلان نئوكلاسيك (new classical macroeconomics) يك مكتب فكري اقتصادي است كه در اوايل دهه 1970 در آثار اقتصادداناني شكل گرفت كه در دانشگاههاي شيكاگو و مينهسوتا تمركز داشتند. از ميان آنها به ويژه ميتوان رابرت لوكاس (برنده جايزه نوبل سال 1995)، توماس سارجنت، نيل والاس و ادوارد پرسكات (از برندگان جايزه نوبل سال 2004) را نام برد.
تقابل چشمگير ميان اقتصاد كلان كينزي و اقتصاد پيش از كينز باعث شد كه عنوان اقتصاد نئوكلاسيك وارد ادبيات اقتصادي شود.
در واقع كينز آگاهانه با يكي گرفتن معاصران خود يعني پيگو و آلفرد مارشال با اقتصاددانهاي سياسي كلاسيك قديميتر مثل ديويد ريكاردو و «كلاسيك» ناميدن آنها از واقعيت فاصله گرفت.
به زعم كينز كلاسيكها معتقد بودند كه سيستم قيمتها در اقتصادهاي آزاد به خوبي تعديل همزمان و متقابل عرضه و تقاضا را در تمامي بازارها و از جمله در بازار كار به وجود خواهد آورد. بنابراين بيكاري تنها ميتواند به دليل نقص در بازار (در نتيجه دخالت دولت يا عملكرد اتحاديههاي كارگري) افزايش يابد و ميتوان آن را با حذف اين نقص از ميان برد.
در مقابل، كينز تمركز تحليل خود را از بازارهاي منفرد به كل اقتصاد معطوف ساخت. وي معتقد بود كه حتي بدون وجود نقص در بازار ممكن است تقاضاي كل (كه در اقتصادهاي بسته برابر است با جمع مصرف، سرمايهگذاري و مخارج دولتي) از كل ظرفيت توليد كمتر شود.
در چنين شرايطي بيكاري عمدتا غيرارادي است، به اين معنا كه ممكن است كارگرها حتي اگرچه با همان دستمزدهاي پرداختي و حتي كمتر از آن مايل به كار باشند، بيكار ميمانند.
اما اقتصاددانهاي كينزي بعدي به معياري براي سازگاري با كلاسيكها دست يافتند. پل ساموئلسن به دفاع از يك «سنتز نئوكلاسيك» پرداخت. وي معتقد بود زماني كه اقتصاد از طريق سياستهاي عاقلانه دولتي در اشتغال كامل نگه داشته ميشود، اقتصاد كلاسيك ميتواند امر تخصيص منابع را تحليل كند.
ساير اقتصاددانهاي كينزي به دنبال آن بودند كه مصرف، سرمايهگذاري، تقاضا براي پول و ديگر عناصر كليدي مدل تقاضاي كينزي را به شكلي كه با فرض رفتار بهينه افراد سازگار باشد، توضيح دهند. آنها به دنبال يافتن «بنيانهاي خرد براي اقتصاد كلان» مطالعاتي انجام ميدادند.
سرچشمههاي اقتصاد كلان نئوكلاسيك
اگرچه نام اقتصاد كلان نئوكلاسيكي حاكي از دوري از اقتصاد كينزي و احياي دوباره اقتصاد كلاسيك است، اين شاخه از اقتصاد كلان با تلاش لوكاس و لئونارد رپينگ جهت فراهم آوردن بنيانهاي خرد براي بازار كار كينزي آغاز شد.
لوكاس و رپينگ اين قاعده را به كار گرفتند كه تعادل در يك بازار زماني روي ميدهد كه مقدار عرضهشده با مقدار مورد تقاضا مساوي گردد.
اين يك گام بسيار مهم بود. از آنجا كه بيكاري غيرارادي دقيقا شرايطي است كه در آن مقدار نيروي كار عرضه شده از مقدار مورد تقاضاي آن بيشتر ميشود، تحليل آنها اصلا هيچگونه فضايي براي اين نوع بيكاري باقي نميگذارد.
عقيده كينز بر آن بود كه ركودها زماني روي ميدهند كه تقاضاي كل (عمدتا در نتيجه پايينآمدن سرمايهگذاري خصوصي) كاهش يابد و شركتها را وادار به توليد كمتر از ظرفيت نمايد. اين بنگاهها با توليد كمتر به نيروي كار كمتري نياز خواهند داشت و به اين طريق اشتغال كاهش مييابد.
بنگاهها بنا به دلايلي كه اقتصاددانهاي كينزي درباره آن به بحث ميپردازند، نميتوانند دستمزدها را تا سطح مورد قبول افرادي كه به دنبال كار ميگردند پايين بياورند و از اين رو بيكاري غيرارادي افزايش مييابد، اما نئوكلاسيكها اين را غيرعقلايي ميدانستند.
به عقيده آنها بروز بيكاري غيرارادي فرصتي را براي بنگاهها فراهم ميآورد تا با پرداخت دستمزد كمتر به كارگرها سود خود را افزايش دهند. اگر بنگاهها از اين فرصت بهره نميگرفتند، عملكردشان بهينه نبود.
نئوكلاسيكها معتقد بودند كارگران شاغل نميتوانند به گونهاي موثر در مقابل اين كاهش دستمزدها مقاومت نمايند، چرا كه افراد بيكار آمادهاند كه با دريافت دستمزد پايينتر جايگزين آنها شوند. بنابراين به نظر ميرسد كه اقتصاد كينزي يا بر نقايص بازار يا براساس رفتار غيرعقلايي بنا شده؛ اما كينز هر دوي اين نقدها را رد ميكرد.
اقتصاد كينزي نيز دو اصل بنيادين اقتصاد كلان نئوكلاسيك را به كار ميگيرد. در اقتصاد كينزي اولا به افراد به ديد كساني نگريسته ميشود كه رفتار بهينهاي دارند، يعني با توجه به قيمتها ( از جمله دستمزدهايي كه با آنها مواجهند) و نيز با توجه به داراييهايي كه دارند (از جمله تحصيلات و ميزان آموزش آنها)، بهترين گزينههاي موجود را انتخاب مينمايند.
بنگاهها سود خود را حداكثر ميكنند و افراد به حداكثرسازي مطلوبيت خود اقدام مينمايند. ثانيا فرض ميشود قيمتها براساس يك برآورد اوليه تغيير مييابند و انگيزههاي افراد تغيير پيدا ميكند و از اين طريق تصميمات، جهت متعادلساختن مقادير عرضه و تقاضا شده تغيير پيدا ميكنند.
چرخههاي كسب و كار
چرخههاي كسب و كار چالش خاصي را براي اقتصاددانان نئوكلاسيك مطرح ميسازند. اين چالش آن است كه نوسانات بزرگ در توليد را چگونه ميتوان با دو اصل بنيادين در نظرات آنها تطبيق داد.
نئوكلاسيكها عموما در پاسخ ميگويند اقتصاد غالبا تحت تاثير شوكهاي غيرمنتظره قرار ميگيرد. شوكهاي وارد شده به تقاضاي كل، نوعا تغييرات غيرمنتظرهاي هستند كه در سياستهاي پولي يا مالي روي ميدهند.
شوكهاي وارد شده به عرضه كل نيز معمولا تغييرات روي داده در بهرهوري هستند كه مثلا از تغييرات موقتي در تكنولوژي، قيمت مواد اوليه يا سازماندهي توليد ناشي ميگردند.
در حالت ايدهآل بنگاهها زماني كه شوكهاي مطلوبي به اقتصاد وارد شده باشد تصميم به افزايش توليد گرفته و دستمزد پرداختي به كارگران خود را افزايش ميدهند و برعكس زماني كه اقتصاد تحت تاثير شوكهاي نامطلوب قرار گيرد ميزان توليد خود و نيز دستمزدي كه به كارگرانشان ميپردازند را پايين ميآورند.
به همين نحو كارگران نيز زماني كه بهرهوري و نرخ دستمزدها افزايش مييابد، مايل به كار بيشتر هستند و زماني كه دستمزدشان كمتر ميشوند، زمان بيشتري را به فراغت اختصاص ميدهند. در هر دوي اين حالات، قاعده آن است كه «بايد از فرصت استفاده كرد».
آشكار است كه اشتغال نيز همانند توليد در اثر بروز شوكهاي مطلوب افزايش يافته و با بروز شوكهاي نامطلوب كاهش مييابد، اما چرا نئوكلاسيكها كه با مفهوم بيكاري غيرارادي مخالفت كردهاند، بر اين باورند كه نرخ بيكاري در دوران رونق، كاهش و در دوران ركود افزايش پيدا ميكند؟ پاسخ آن است كه زماني كه كارگري از كار بيكار ميشود، بايد به دنبال شغل جديدي بگردد.
اين فرد ارزش حاصل از اشتغال در يك كار كمدرآمد كه ممكن است بتوان آن را به راحتي به دست آورد را با ارزش يك شغل مناسبتر و داراي دستمزد بهتر كه يافتن آن سختتر است، مقايسه ميكند.
نئوكلاسيكها معتقد نيستند كه فرد بيكار شدهاي كه به دنبال شغل ميگردد از انتخاب خود راضي است؛ چرا كه اخراج شدن از شغل پيشين اتفاق بدي بوده است و او نيز مانند هر كس ديگري شانس خوب را بر بد ترجيح ميدهد، بلكه آنها اعتقاد دارند كه اين كارگر حتي زماني كه با گزينههاي نامناسبي روبهرو باشد، چيزي را انتخاب ميكند كه بهزعم وي بهترين گزينه پيش رو باشد.
بيكار ماندن امري است كه اين كارگر بر مبناي اين قضاوت انتخاب ميكند كه منافع حاصل از جستوجوي شغل از هزينههاي آن بيشتر است و استثنايي از اين قاعده كه مقدار عرضه شده با مقدار مورد تقاضا برابر ميگردد به شمار ميرود.
اما اين نكته كه اقتصاد شوكهاي خوب و بدي را تجربه ميكند، براي توجيه چرخههاي كسب و كار كافي نيست. تئورياي در اين باره مناسب است كه تداوم اثرات شوكها را نيز به حساب آورد (ادوار تجاري معمولا دورههاي زماني خوب و مطلوب بلندمدتي را به بار ميآورند كه در پي آنها دورههاي زماني نامطلوب كوتاهتري كه آنها نيز حائز اهميت هستند، بروز خواهند يافت).
آن عده از نئوكلاسيكهايي كه شوكهاي تقاضا را پراهميتتر و داراي نقش غالب ميدانند، بر اين باورند كه اين شوكها اثر خود را به آرامي به جا ميگذارند.
همواره تعديل سريع ميزان توليد هزينههاي زيادي به همراه ميآورد. به همين نحو فراهم آوردن سرمايه جديد هنگام افزايش توليد زمانبر است.
زماني كه در نتيجه كاهش توليد، سرمايههاي موجود معطل ميمانند مدتي به طول ميانجامد تا اين سرمايهها به تمامي مصرف شوند. اما نئوكلاسيكهاي متعلق به «مكتب ادوار تجاري واقعي» (كه ادوارد پرسكات و فين كيدلند، برندههاي جايزه نوبل سال 2004 در راس آنها قرار دارند) تغييرات روي داده در بهرهوري را نيروي محرك چرخههاي كسب و كار ميدانند.
بهزعم اين عده از آنجا كه تغيير تكنولوژي نيز ميتواند به صورت موج بروز پيدا كند، شوكهاي مطلوب يا نامطلوب در بهرهوري (يا تكنولوژي) بخشي از ويژگيهاي چرخههاي كسب و كار را به خود اختصاص ميدهند.
ميراث اقتصاد كلان نئوكلاسيكها
نئوكلاسيكها پايههاي فني اقتصاد كلان جديد را به ميزان شديدي تغيير دادند. امروزه تعداد زيادي از اقتصاددانها نقد لوكاس را ميپذيرند.
در واكنش به اين امر اقتصاددانان به دنبال شيوههايي بودند كه با وارد ساختن انتظارات عقلايي و عكسالعمل مردم به قواعد سياستي مدلهاي خود، تغيير روابط در اثر تغيير نظام سياستي را دقيقا پيشبيني كنند.
از آنجا كه انتظارات عقلايي به ساختار يك اقتصاد وابسته است، تلاش براي ايجاد بنيانهاي خرد براي اقتصاد كلان ديگر بازارهاي مختلف را به طور مجزا در نظر نميگيرد، بلكه بر تعادل عمومي ميان آنها تمركز مينمايد و مدلهاي پويا جايگزين مدلهاي ايستا شدهاند.
براي ارزيابي اقدامات سياستي تنها نميتوان بر اساس عملكرد فعلي آنها قضاوت كرد، بلكه بايد اينكه چگونه قضاوتهاي افراد درباره آينده را تغيير ميدهند نيز مدنظر قرار گيرد.
در حالي كه اقتصاددانهاي معدودي چنين فرض ميكنند كه دولت ميتواند عموم مردم را به طور سيستماتيك فريب دهد، بسياري از اقتصاددانان ديگر به فرضيه انتظارات عقلايي به عنوان توصيفي از انتظارات واقعي مردم شك دارند.
برخي از اقتصاددانها از جمله كساني مثل سارجنت كه جزو اولين نئوكلاسيكها بودند، به بررسي مدلهاي يادگيري پرداختهاند كه مويد آن است كه غلبه بر خطاهاي مربوط به انتظارات، فرآيندي است كه زمان خواهد برد.
اما اغلب اقتصاددانها حتي كساني از ميان نئوكلاسيكها، قضيه ناكارآمدي سياستها را نميپذيرند. اين باور به ميزان گستردهاي وجود دارد كه دستمزدها و قيمتها به سرعت و به راحتي به مقاديري كه براي تعادل بلندمدت ميان مقادير عرضه شده و مورد تقاضا نياز است، تغيير نمييابد.
بنابراين حتي اگر سياستهاي پولي در بلندمدت فاقد اثرگذاري باشند، ميتوان در كوتاهمدت از آنها استفادههاي قابل ملاحظهاي به عمل آورد.
در حالي كه جستوجوي بهينه و تغييرات ارادي در عرضه نيروي كار بخش بزرگي از نرخهاي معمولي بيكاري را توضيح ميدهند، بسياري از اقتصاددانها اين كه موارد فوق بتوانند بيكاري بالا در دوران ركود را توضيح دهند، زير سوال ميبرند.
منبع (http://www.jobportal.ir/S1/Default.aspx?ID=15_1_2638)