PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : درس بابا از زبان شاعر پورعباس



LaDy Ds DeMoNa
25th June 2010, 03:49 PM
یک بچه ی کلاس اولی بود با معلم خود در رابطه با درس بابا مشکل داشت
صدای ناز می آید صدای کودک پرواز می آیدصدای ردپای کوچه های عشق پیدا شد
معلم درکلاس درس حاضرشد یکی از بچه ها ار قلب خود فریاد زد برپا

همه برپا چه برپای شد برپا
معلم نشأتی دارد معلم علم را درقلب می کارد معلم گفته ها دارد
یکی از بجه های کلاس گفتا بچه ها برجا
معلم گفت فرزندم بفرما جان من بنشین چه درسی فارسی داریم کتاب فارسی بردارآب آب را دیگر نمی خوانیم
بزن یک صفحه از این زندگانی راورق ها یک به یک رو شد
معلم گفت فرزندم ببین بابا بخوان بابا بدان بابا عزیزم این یکی بابا
پسر جان آن یکی بابا همه صفحه پر از بابا ندارد فرق این بابا وآن بابا بگوآب بگو بابا بگونان بگو بابا
اگر بخشش کنی با می شود با با اگر نصفش کنی با می شود با با
تمام بچه ها ساکت نفس ها حبس در سینه وقلبی همچون آینه یکی از بچه های کوچه ی بن بست که میزش جای آخر هست
وهمچون نی فقط نا داشت وقلبش یک معما داشت سوال از درس بابا داشت نگاهش سوخته از درد لبانش زرد ندارد گویی یا همدرد
فقط نا داشت وانگشت اشاره او سوال از درس بابا داشت سوال از درس بابای زمان دارد توگویی دردهای بر زبان دارد صدای کودک اندیشه می آید صدای بیستون ،فرهاد یا شیرین ، صدای تیشه می آید صدای شیرها از بیشه می آید
معلم گفت: فرزندم سوالت چیست؟ بگفتا آن پسر آقا اجازه این یکی بابا وآن بابا یکی هستند؟
معلم گفت آری جان من بابا همان باباست پسر آهی کشید اشک او درچشم پیدا شد معلم گفت بیا اینجا چرا اشکت روان گشته؟ پسر با بغض گفت این درس را دیگر نمی خوانم
معلم گفت فرزندم چرا جانم مگر این درس سنگین است
پسر با گریه گفت این درس رنگین است دو تا بابا یک با با تومی گویی که این بابا وآن بابا یکی هستند چرابابای من نالان وغمگین است ولی بابای آرش شاد و خوشحال است تو می گویی این بابا وآن بابا یکی هستندچرا بابای آرش میوه از بازار می گیرد چرافرزند خود را سخت در آغوش می گیرد ولی بابای من هر دم زغال از کار می گیرد چرابابا من را یک دم در آغوش نمی گیرد چرابابای آرش صورتش قرمز ولی بابای من تار است چرابابای آرش بچه هایش را همیشه دوست می داردولی بابای من شلاق بر پیکر مادر به زوروظلم می کارد تومی گویی که این بابا وآن بابا یکی هستند چرا بابا ی من مرا یکدم نمی بوسد چرا بابای من هرروز می پوسد چرا در خانه ی آرش گل وزیتون فراوان است ولی در خانه ی ما اشک وخون دل به جریان است تو می گویی که این بابا وآن بابا یکی هستند چرا بابای من با زندگی قهر است معلم صورتش زرد ولبانش خشک گردیدند به روی گونه اش اشکی زدل برخاست چو گوهر روی دفتر ریخت معلم روی دفتر عشق را می ریخت ویک بابا زاشک آن معلم پاک شد از دفتر مشقش بگفتا دانش آموزان بس است دیگر یکی بابا در این درس است بابای دیگر نیست پاکن را بگیرید ای عزیزانم یکی را پاک کردند و معلم گفت جای آن یکی بابا خدا را در ورق بنویس وخواند آن روز خدا بابا تمام بچه ها گفتند خدا بــــــــــــــابــــــــ ــا

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد