PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : دلم گرفته



panda12
12th June 2010, 02:11 PM
دلم گرفته، هوای بهار کرده دلم
هوای گریه ی بی اختیار کرده دلم


رها کن از لبِ بام آن دو بافه گیسو را
هوای یک شبِ دنباله دار کرده دلم


بیا، بیا که برای سرودنِ بیتی
هزار واژه ی خونین، قطار کرده دلم


به هر تپش که نفس تازه می کند، باری
مرا به زیستن امّیدوار کرده دلم


کنون که آخر ِ پیری نمانده دندانی
غزالِ خوش خط و خالی شکار کرده دلم


بخند ای لبِ خونین، لبِ ترک خورده
دلم شکسته، هوای انار کرده دلم

*yas*
29th April 2011, 03:17 AM
کاش می شد که در باغ نگاهت
آن گل پر پر به یادت من نبودم

سینه در سوز معراج نمازت
تا افق دل بسته بی تابت من نبودم

با کلام بی کلامی در جوارت
شکوه می کردم که بی زارت من نبودم

آن شب یلدا را که از بهر نیازت
تا سپیده بود بی یادت من نبودم

کاش می شد که از آفاق کلامت
آن بیان سرد و بی جانت من نبودم

اشک ماتم با بیان پر عیانت
صحت احوال بی حاجت من نبودم

با رموز عشق و ایمان و سعادت
آن فتوح باب بی نامت من نبودم

این همه اسرار هستی در بیانت
عاقبت خسته ز درگاهت من نبودم

*yas*
29th April 2011, 03:18 AM
سنگ قبرم را نميسازد کسي .
مانده ام در کوچه هاي بي کسي.
بهترين دوستم مرا از ياد برد
سوختم خاکسترم را باد برد
نمي گويم فراموشم مکن هـــــــــرگـــــــــــز
ولي گاهي به ياد آور رفيقي را که مي داني نخواهي رفت از يادش

*yas*
29th April 2011, 03:22 AM
دایا ! دلم باز امشب گرفته
بیا تا کمی با تو صحبت کنم
بیا تا دل کوچکم را
خدایا فقط با تو قسمت کنم

خدایا ! بیا پشت آن پنجره
که وا می شود رو به سوی دلم
بیا،پرده ها را کناری بزن
که نورت بتابد به روی دلم

خدایا! دلم را
که هر شب نفس می کشد در هوایت
اگرچه شکسته
شبی می فرستم برایت

*yas*
29th April 2011, 04:03 AM
خوش به حال آسمون كه هر وقت دلش بگيره بي بهونه مي باره ...
به كسي توجه نمي كنه ...
از كسي خجالت نمي كشه ...
مي باره و مي باره و ...
اينقدر مي باره تا آبي شه ...
‌آفتابي شه ...!!!
کاش ...
کاش مي شد مثل آسمون بود ...
كاش مي شد وقتي دلت گرفت اونقدر بباري تا بالاخره آفتابي شي ...

بعدش هم انگار نه انگار كه بارشي بوده

*yas*
29th April 2011, 04:07 AM
گوش کن ... یک نفر... انطرف پنجره ی بسته...تورا میخواند!
و نسیم...لای این پرده ی آویخته رامی کاود...
تا تو را در یابد،
نورخورشید که از منزل پر مهر خدا آمده است...
لب درگاه تو در یک قدمی می ماند...
قلب این پنجره از دست غم پرده، به تنگ آمده است!
پرده را برداریم ، دل این پنجره را باز کنیم..!

*yas*
29th April 2011, 04:09 AM
شبی از شبها تو به من گفتی:"شب باش"

من که شب هستم و شب بودم و شب خواهم بود

به امیدی که تو فانوس شب من باشی.

*yas*
29th April 2011, 04:14 AM
گفته بودن تو این شهر دل های مهربون هست

برای گفتن درد همیشه همزبون هست

توی نگاه مردم از عاطفه نشون هست

شنیده بودم اینجا رفیق تا پای جون هست

دیدم ؛ ای داد بیــداد !!

هر آنچه گفته بودند

خیالی بود و خامی

محبت چون بیابان . . .

رفاقت چون سرابی . . .

*yas*
29th April 2011, 04:16 AM
من گمان می کردم

دوستی همچون سروی سرسبز

چهار فصلش همه آراستگی است

من چه می دانستم...

هیبت باد زمستانی هست

من چه میدانستم...

سبزه می پژمرد از بی آبی

سبزه یخ میرند از سردی دی

من چه میدانستم...

دل هرکس دل نیست

قلبها صیقلی از آهن و سنگ

قلبها بی خبر از عاطفه اند

سخن از مهر من و جور تو نیست

سخن از متلاشی شدن دوستی است

و عبث بودن پندار سرور آور مهر

*yas*
29th April 2011, 04:18 AM
قاصدك باز اگر برگشتي

و اگر پرسيدت ز فلاني چه خبر

تو خودت حال مرا مي داني

بوسه بر دستش زن

و بپرس...



قاصدك پر زد و رفت

بالهايش خيس

جمله هايم نصفه

و تو مأيوس شدي

كه فلاني باز نفهميد

كه در وادي عشق

حرف زدن ممنوع است !

*yas*
29th April 2011, 04:20 AM
حرفی نیست ...

در سکوتم فریاد را نظاره کنید،فریاد در گلو خشکیده است ...

حرفی نیست ...

چشمان بی فروغ،به دنبال کوچک ترین روزنه رهایی،زبان قاصر از بیان

حرفی نیست ...

*yas*
29th April 2011, 04:31 AM
چه غریبم چه غریب ...

چه سزاوارترینم به سکوت چه ملولم من از این خاطره های خسته
چه اسیرم چه اسیرچه بهشتی در یاد و چه عمری بر باد
چه خزانم چه خزانتو مگر یاد نداری

كا ش می گفتی چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست!! !!...

چگونه باور كنم نبودنت را، ندیدنت را ؟
مگر می توان بود و ندید ؟
مگر می توان گذاشت و گذشت؟
مگر می توان احساس را در دل خشكا ند؛ سوزاند ؟؟؟
چه بی صدا رفتی

*yas*
29th April 2011, 04:32 AM
ای دل،دل سودا زده،سامانم کو؟
ای کالبد تهی شده جانم کو؟
امروز که از همه مشتاقترم،
ای خانه ی سوت و کور مهمانم کو؟

*yas*
4th May 2011, 06:20 PM
خسته شدم از بس چشم به در دوختم
نامه هام نداي دوست داشتنت رو ميدند
از بس اسمتو صدا کردم ديواره اسمتو بلد شدند
از بس گريه کردم اشکي براي چشمام نمونده
از بس داد زدم صدام گرفته تو رو روز و شب صدا
مي کنم شايد روزي ببينمت شايد روزي حست
کنم شايد بتونم ببوسمت
شايد روزي برات بميرم...

*yas*
5th May 2011, 12:39 PM
اشکهایم را پذیرا باش .
آنگاه که سجده بر خاک تو می زنم.

آنگاه که حجم خاک دیواریست بین بودن و نبودن.
اضطرابم را پذیرا باش .

آنگاه که پر می کشم تا آسمان تو.

آنگاه که حجم خاک جسمم را گرو می گیرد .

تا بداند که در آغوش تو آرام می گیرم.
سقوطم را پذیرا باش.

که نیاموختی ام هر فرازی را فرودیست.

ایستاده ای اما جای خالی ات خالیست.

و تنها کلامم بعد از تو باز هم ،

تنهاییست.

*yas*
13th May 2011, 04:57 PM
دلت گرفته ؟
میدانم که گرفته.
میدانم که بغضی سنگین بر دیوار گلویت مشت میکوبد.
میدانم صدای گریه ات را درون سرت میشنوی .
میدانم میخواهی سرت را بر شانه ای بگذاری میدانم امشب باز خاطراتش به خانه ی دلت سر زده .
میدانم باز امشب چشمانت تر است میدانم باز امشب دلت تنهایی می خواهد میدانم میخواهی با صدای بلند گریه کنی .من نیز امشب دلم گرفته میخواهم به خانه خدا سر بزنم بازم من حرف بزنم بازم اون گوش کنه و سکوت کنه کاری کنه که من حق بجانب بشم .
بگم خدا چرا عشق و افریدی که خیانت پدید بیاد
چرا زندگی دادی که مرگ باشه
چرا دل رو دادی که بگیره
چرا اشک رو دادی که جاری بشه
چرا وصال رو افریدی که جدائی همراهش بیاد چرا ؟
چرا؟ چرا؟
بعد سرم رو زیر لحاف کنم و دهنم رو روی بالش فشاربدم که صدای گریه هامو کسی نشنوه اما جای سیاهی های روی بالشم شاهد گریه های منند .امشب من رو کنار خودت تصور کن سرت رو بزار روی سینه ام و ببارببارو باز ببار بلند گریه کن فریاد بزن بگذار منم گریه کنم بگذار من هم جرات کنم فریاد بزنم شاید اینجوری عشقی تو قلب بعضی ها خفته بیدار بشه ...

*yas*
17th May 2011, 09:26 PM
آنگاهکه بادستانت واژه عشق را برقلبم نوشتي سواد

نداشتم ، اما

به دستنانت اعتماد داشتم. حال سواد دارم اما ديگر

به چشمان خود اعتماد

ندارم.

ستاره کویر
17th May 2011, 09:41 PM
[negaran]
واااااااااااااااای yas چقد دلت گرفته , مثل من [negaran]
ایـــــــــــنو بخون!!!



قاصدک

قاصدک هان چه خبر آوردي ؟
از کجا وز که خبر آوردي؟
خوش خبر باشي اما
گرد بام و در من
بي ثمر مي گردي
انتظار خبري نيست مرا
نه ز ياري ، نه ز ديار و دياري ، باري
برو آنجا که بود چشمي و گوشي با کس
برو آنجا که ترا منتظرند
قاصدک در دل من ، همه کورند و کرند
دست بردار از اين در وطن خويش غريب
قاصد تجربه هاي همه تلخ ،
با دلم مي گويد ،
که دروغي تو دروغ
که فريبي تو فريب
قاصدک هان ، ولي
راستي آيا رفتي با باد ؟
با توام ، آي کجا رفتي آي ،
راستي آيا جايي خبري هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمي جايي ؟
در اجاقي طمع شعله نمي بندم
اندک شرري هست هنوز ؟

قاصدک
ابرهاي همه عالم شب و روز
در دلم مي گريند


[golrooz](مهدی اخوان ثالث)[golrooz]
خدایش بیامرزد

*yas*
17th May 2011, 09:56 PM
ايمان مي آورم به دوستي و صداقت قاصدک !

سال هاست که ،

صدايم را شنيد ...

نگاهم را خواند ...

محبتم را فهميد ...

غصه هايم را گريست ...

خوشي هايم را خنديد ...

و همه شان را رساند به دوردست هاي خاکستري !

اين روزها ، بيشتر از هميشه ،

قاصدک را مي خوانم !

و "تو" امروز هر چه قاصدک ديدي ،

جز پيام دلتنگي هاي من چيزي از او نخواهي شنيد !...

ستاره کویر
17th May 2011, 10:13 PM
حالمان بد نیست غم کم می خوریم

کم که نه !هر روز کم کم می خوریم


آب می خواهم,سرابم می دهند

عشق می ورزم,عذابم می دهند


خود نمی دانم کجا رفتم به خواب

از چه بیدارم نکردی آفتاب؟؟؟


عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام

تیشه زد بر ریشه ی اندیشه ام


عشق اگر این است مرتد می شوم

خوب اگر اینست من بد می شوم


بس کن ای دل نابسامانی بس است

کافرم دیگر مسلمانی بس است


در میان خلق سر در گم شدم

عاقبت آلوده ی مردم شدم


بعد از این با بی کسی خو می کنم

هرچه در دل داشتم رو می کنم


نیستم از مردم خنجر به دست

بت پرستم, بت پرستم ,بت پرست


بت پرستم,بت پرستی کار ماست

چشم مستی تحفه ی بازار ماست


من نمی گویم که خاموشم مکن

من نمی گویم فراموشم مکن


من نمی گویم که با من یار باش

من نمی گویم مرا غم خوار باش



من نمی گویم,دگر گفتن بس است


گفتن اما هیچ نشنفتن بس است


روزگارت باد شیرین!شاد باش

دست کم یک شب تو هم فرهاد باش


آه!در شهر شما یاری نبود

قصه هایم را خریداری نبود


وای!رسم شهرتان بیداد بود

شهرتان از خون ما آباد بود


آسمان خالی شد از فریادتان

بیستون در حسرت فرهادتان


کوه کندن گر نباشد پیشه ام

بویی از فرهاد دارد تیشه ام


عشق از من دور وپایم لنگ بود

قیمتش بسیار و دستم تنگ بود


گر نرفتم هر دو پایم خسته بود

تیشه گر افتاد دستم بسته بود


چند روزی هست حالم دید نیست

حال من از این و آن پرسید نیست


گاه بر روی زمین زل می زنم

گاه بر حافظ تفا ئل می زنم


حافظ دیوانه فالم را گرفت

یک غزل آمد که حالم را گرفت


ما زیاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه می پنداشتیم!!!

Rez@ee
17th May 2011, 10:15 PM
دلم گرفته،
دلم عجيب گرفته است.

تمام راه به يك چيز فكر ميكردم

و رنگ دامنه ها هوش از سرم مي برد.

خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود.

چه دره هاي عجيبي!

و اسب، يادت هست،

سپيد بود

و مثل واژه پاكي، سكوت سبز چمن زار را چرا مي كرد.

و بعد، غريب رنگين قريه هاي سر راه.

و بعد، تونل ها.

دلم گرفته،

دلم عجيب گرفته است.

وهيچ چيز،

نه اين دقايق خوشبو،‌كه روي شاخه نارنج مي شود

خاموش،

نه اين صداقت حرفي، كه در سكوت ميان دو برگ اين

گل شب بوست،

نه هيچ چيز مرا از هجوم خالي اطراف

نمي رهاند.

و فكر مي كنم

كه اين ترنم موزون حزن تا ابد

شنيده خواهد شد


سپهری

ستاره کویر
20th May 2011, 07:02 AM
دلت که تنگ یک نفر باشد خود خدا هم بیاید تا خوش بگذرد و لحظه ای فراموش کنی! فایده ای ندارد، تو دلت تنگ است... دلت برای همان یک نفر تنگ است... تا نیاید، تا نباشد ، هیچ چیز درست نمی شود، هیچ چیز...... ..... !!!!


[bihes]

ستاره کویر
20th May 2011, 10:55 AM
http://funabad.com/wp-content/uploads/2011/03/358.jpg

نارون1
20th May 2011, 11:55 AM
دلم گرفته از این روزگار دلتنگی
گرفته اند دلم را به کـار دلتنگی
دلم دوباره در انبوه خستگی ها ماند
گــــرفت آینــــــه ام را غـبار دلتنگی
شکست پشت من از داغ بی تو بودنها
به روی شـــــانه دل مانـــد بار دلتنگی
درون هاله ای از اشک مانده سرگردان
نگاه خســـــــته مـــن در مدار دلتنگی
از آن زمان که تو از پیش ما سفر کردی
نشسته ایم من و دل کـــــنار دلتنگی
دگر پرنده احساس مــن نمی خواند
مگر سرود غم از شاخسار دلتنگی
بیا که ثانیه ها بی تو کند می گذرد
بیا که بگذرد این روزگـــــار دلتنگی

*yas*
28th May 2011, 05:41 PM
ارغوان شاخه همخون جدامانده من



آسمان تو چه رنگ است امروز ؟



آفتابي ست هوا ؟ يا گرفته است هنوز ؟



من در اين گوشه كه از دنيا بيرون است



آفتابي به سرم نيست ، از بهاران خبرم نيست



آنچه مي بينم ديوار است



آه اين سخت سياه ، آن چنان نزديك است



كه چو بر مي كشم از سينه نفس



نفسم را بر مي گرداند



ره چنان بسته كه پرواز نگه



در همين يك قدمي مي ماند



كورسويي ز چراغي رنجور



قصه پرداز شب ظلماني ست



نفسم مي گيرد كه هوا هم اينجا زنداني ست



هر چه با من اينجاست رنگ رخ باخته است



آفتابي هرگز گوشه چشمي هم



بر فراموشي اين دخمه نينداخته است



اندر اين گوشه خاموش فراموش شده



كز دم سردش هر شمعي خاموش شده



یاد رنگيني در خاطر من گريه مي انگيزد



ارغوانم آنجاست



ارغوانم تنهاست



ارغوانم دارد مي گريد



چون دل من كه چنين خون ‌آلود



هر دم از ديده فرو مي ريزد



ارغوان اين چه راز ي است



كه هر بار بهار با عزاي دل ما مي آيد ؟



كه زمين هر سال از خون پرستوها رنگين است



وين چنين بر جگر سوختگان داغ بر داغ مي افزايد ؟

ستاره کویر
28th May 2011, 06:35 PM
http://friendfa.com/getfile/pid:public_7565771/tp:image/3.jpg

دلم گرفته.... (http://6861.blogfa.com/post-27.aspx)




دلم گرفت از آسمون / هم از زمین هم از زمون
تو زندگیم چقد غمه / دلم گرفته از همه
ای روزگار لعنتی / تلخه بهت هر چی بگم
امشب از اون شباست / که من دوباره دیوونه بشم
امشب از اون شباست / که من دلم می خواد داد بزنم
از این همه در به دری / به لب رسیده جون من
* به داد من نمی رسه خدای آسمون من*

*yas*
1st June 2011, 11:32 PM
گـاه گاهـی دل من می گیرد
بـیـشـتر وقـت غروب
آن زمان که خدا نـیـز پر از تـنـهایـیـست
من وضـو خواهم سـاخـت
از خـدا خواهم خواست که تو تـنها نشوی
و دلـت پر ز خوشی های دمادم باشد

*yas*
7th June 2011, 05:20 PM
بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟
«بال» وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسأله ی دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه ی مسأله هاست

*yas*
25th June 2011, 09:31 PM
هزار بار ديگر هم

که از شانه*ای به شانه*ی ديگر بغلتی

اين شب صبح نمی*شود

وقتی دلت گرفته باشد

*yas*
28th July 2011, 07:41 PM
دلم که برای تو تنگ می شود
هیچ چیز جلودارش نیست ...
نه هوای ناب رویا
نه نوازش نسیم
نه ترانه ی پر بهانه ی " دوستت دارم "...

Mr.Engineer
13th August 2011, 10:51 AM
تو رو باید می شناختم که هزار تا چهره داشتی
روی احساس و دل من داشتی قیمت می گذاشتی
تو نتونستی بفهمی که وفا خریدنی نیست
چینی شکسته ی دل ، دیگه پیوند شدنی نیست

.yalda.
21st September 2011, 04:58 PM
درد ِ دل.....کـه می کنــی ... !
ضعـف هـایـت، دردهـایــت را ......
می گـذاری تـوی ِ سیـنی و تعـارف می کـنی کـه هـر کـدامـش را کـه می خواهنــد بــردارنـد ...
تیــز کننــد ...
تیــغ کننــد ...
و بــزننـد بـه ....
روحـت ...!!

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد