PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بغضی که ماندگار می شود



NeshaNi
11th June 2010, 11:01 AM
http://www.eqeep.ir/ShowImage.ashx?SP=%5BNews%5D.%5BGetImage%5D&ID=9176



يك دقيقه سكوت يكي از بهترين نمايشنامه‌هاي محمد يعقوبي است كه مي‌توان آن را به نوعي نقطه آغاز و شروع رسيدن به سبك و شيوه امروزي اين نويسنده دانست. واقعگرايي متكي بر سادگي در نهايت عدم نياز به پيرايه‌هاي ساختاري متن، ويژگي مهم آثار يعقوبي است كه مشخصا از يك دقيقه سكوت به طور كامل تجربه مي‌شود و به نمايشنامه‌هاي اخير او مي‌رسد.
اين شيوه پرداخت متن و درگيرسازي مخاطب با آن، چنان دشوار جلوه مي‌كند كه تا پيش از اين گمان مي‌كردم، كسي جز مولف نمايشنامه‌ها نمي‌تواند آنها را با حفظ ظرفيت‌ها، جذابيت‌ها و انرژي آن در اجرا به روي صحنه ببرد. اما اجراي آيدا كيخايي (بازيگر گروه تئاتر اين روزهاي محمد يعقوبي) تا اندازه‌اي توانسته خلاف اين نظر را ثابت كند.
سادگي واقعگرايانه
اجتماعي بودن مهم‌ترين ويژگي نمايشنامه‌هاي محمد يعقوبي است و اين رويكرد مضموني از آنجا در آثار او جذاب و درگير كننده هستند كه جزئيات ظريف و مهمي‌ از تجربه‌هاي زندگي ما را در برابرمان به نمايش مي‌گذارند. دشواري اجراي نمايشنامه‌هاي اجتماعي و واقعگرايانه يعقوبي روي صحنه هم واقعا به واسطه اهميت و اعتبار غيرقابل چشم‌پوشي او از جزئيات ساده زندگي شخصيت‌هاي نمايشي است.
آيدا كيخايي كه از سال‌ها پيش به عنوان بازيگر، در كارهاي گروه تئاتر اين روزها فعاليت داشته و دارد، با درك اهميت سادگي واقعگرايانه يك دقيقه سكوت بخوبي توانسته اجرايش را در انطباق با نيازها و ضرورت‌هاي متن روي صحنه ببرد و در عبور از سختي‌ها و دشواري‌هاي اين كار موفق هم بوده است. اجراي او، در بيشتر لحظات، موقعيت‌ها و وضعيت‌هاي تكان‌دهنده نمايشي را با تطابق نزديك به واقعيت به درستي بازسازي كرده و نه تنها روي تماشاگرش تاثير مطلوبي مي‌گذارد، بلكه حتي در بخش‌هاي متعددي از آن تكان‌دهنده است و واقعا به مخاطبش شوك وارد مي‌كند.
نكته مهم ديگر نمايشنامه استفاده از تكنيك تكرار‌هاست كه واقعيت را به گونه‌اي واقعي‌تر از برداشت‌هاي يگانه به مخاطبش نشان مي‌دهد. تكرار لذتبخش صحنه تماس تلفني ايرج به شيدا در زماني كه شيدا مشغول گوش دادن به موسيقي است؛ 2 واقعيت غيرمشابه (نخست از ديد شيدا و سپس از ديد راوي) را در مقابل تماشاگر قرار مي‌دهد و ترديد در امور به ظاهر ترديد ناپذير زندگي را به زيبايي به اجرا مي‌گذارد.
متن جذاب، اجراي موفق
جذابيت‌هاي نمايشنامه‌اي مثل يك دقيقه سكوت در پرداخت درست و مناسب چنين صحنه‌هايي است و آيدا كيخايي بخوبي توانسته آنها را به دفعات در ميان فصول مختلف اجرايش با رعايت ظرايف و ظرفيت‌هاي آن به نمايش در آورد. البته ناگزير بايد بخش مهمي‌ از جذابيت و گيرايي اجراي او را به طور مسلم مربوط به توانايي‌هاي متن آن دانست. اين كارگردان بخوبي و در انطباق با نيازهاي فضا و داستان نمايشنامه توانسته صحنه تاثيرگذار و جذاب آخرين حضور شيوا را وقتي كه آرزوي به خواب رفتن مي‌كند و براي واپسين مرتبه از جيمي ‌خداحافظي مي‌كند به اجرا بگذارد. اما بايد اعتراف كرد كه اين صحنه و تاثير عميق آن در شرايطي كه تماشاگر را كاملا ميخكوب مي‌كند و اجازه هيچ كاري جز سكوت و تماشا به او نمي‌دهد، تا اندازه بسيار زيادي حاصل درك واقعي نويسنده از تجربه‌هاي اجتماعي و مهارت او در بازپرداخت جادويي كلمات براي القاي تلخي و درد فضاي اجتماعي آن است.
اما در مجموع يك دقيقه سكوت آيدا كيخايي تجربه ارزشمندي را در كارنامه اين هنرمند جوان به ثبت خواهد رساند، هر چند كه كاستي‌هايي را هم در آن مي‌توان جستجو كرد و مورد اشاره قرار داد؛ در مورد اين كاستي‌ها مي‌توان 3 حوزه مهم از كار كارگردان در پرداخت و اجراي نمايش را ارزيابي كرد.
كاستي‌هاي كارگرداني
نخستين و يكي از پايدارترين عناصر ارتباط بصري مخاطب با نمايش صحنه و دكور است. صحنه‌آرايي طبق يك تعريف ساده كلاسيك ضمن اين‌كه در جهت فضاسازي متناسب با موقعيت مي‌آيد به واسطه كاركردهاي ساختاري و انطباق آن با رويكردهاي محتوايي اهميت زيبايي‌شناسانه پيدا مي‌كند و پس از اين دو بهتر است كه قواره آن براي مخاطب زيبا هم باشد. صحنه نمايش كيخايي از اين سه شرط، تنها به شرط دوم مقيد است. چارچوب‌هاي نظام‌‌يافته در خط افقي انتهاي صحنه پس از هر بار بيدار شدن شيوا از خواب و بعد از يك واقعه مهم تاريخي ـ اجتماعي (رويكردهاي سياسي در اولويت سوم هستند) جابجا شده و پشت يكديگر قرار مي‌گيرند و حضور آنها در حالت عمود به كف صحنه پرسپكتيوي كمرنگ ايجاد مي‌كند و به انتهاي صحنه (به گذشته) بعد و عمق مي‌بخشد. بعلاوه در كنار ايجاد تصور دالان تاريخي كه شيوا از آن وارد صحنه مي‌شود، همراه با تلخ‌تر و سياه‌تر شدن نگاه اجتماعي در اولويت سفيدي كف صحنه محدودتر و كوچك‌تر و كوچك‌تر مي‌شود. بنابراين اين صحنه تا اندازه‌اي در جهت كاركردهاي دراماتيك قرار مي‌گيرد. اما بايد اعتراف كرد كه نه در جهت فضاسازي چندان ارزش بصري و حسي به دست مي‌آورد و نه خوش قواره و زيبا به نظر مي‌رسد.
دومين كاستي نمايش كيخايي را مي‌توان در مقايسه با آثار اجرايي محمد يعقوبي مورد ارزيابي قرار داد. داستان، رويدادها و روايت ساده و متكي بر جزئيات واقعي و هر چه نزديك‌تر و ملموس‌تر نسبت به زندگي واقعي است. بنابراين هرگونه خروج از اين قواعد، مي‌تواند بسادگي روايت و ريتم يكدست اجرا را بر هم بزند.
به نظر من دشواري اصلي اجراي نمايشنامه‌هاي محمد يعقوبي هم كاملا وابسته به همين ويژگي است. آيدا كيخايي در فصول بسياري از نمايش‌ از عهده ايجاد و حفظ يكدستي ريتم بر آمده است، اما در معدود صحنه‌هايي كه سادگي و واقعگرايي بيش از حد خالي از اتفاق و سرشار از اتمسفر و حس بي‌چيزي است، كيخايي و گروه اجرايي‌اش اندكي از روايت يكدست اجرا خارج شده‌اند و همين كافي است تا كليت اجرا با آسيب مواجه شود. صحنه ملاقات شيوا و شيدا در سال 66 و در سكوت و سكون خلأ ارتباط بيروني شكل‌گرفته ميان آنها، تنها در صورتي مي‌تواند به يكي از بهترين صحنه‌هاي نمايش تبديل شود كه كارگردان بتواند پرداختي عميق از ناكامي‌هاي دروني (خانوادگي و پس از آن اجتماعي) شخصيت‌هايش را به اجرا بگذارد.
آيدا كيخايي در بيشتر صحنه‌ها و در كليت كارش موفق بوده است، اما كاستي‌هايي از اين دست را در يكي دو صحنه اجرايش مي‌توان سراغ گرفت. بايد اضافه كرد كه هدايت اين صحنه‌ها در تئاتر از دشوارترين كارهاي يك كارگردان است؛ دشواري‌اي كه شايد براي كسي بجز نويسنده چندين مرتبه تشديد شدني است.
بازيگران موفق و ناموفق
ضعف ديگر كار آيدا كيخايي به بازيگران نمايش او مربوط مي‌شود و در قضاوتي عادلانه اين ضعف بيشتر از هدايت كارگردان به محدوديت‌هاي استفاده از بازيگران قوي‌تر و باتجربه‌تر برمي‌گردد. شايد اگر كيخايي مي‌توانست، تمام بازيگران كارش را با دست باز انتخاب كند، حتي يكدستي و هماهنگي ريتم (كه پيشتر به آن اشاره شد) نيز به واسطه حضور اين بازيگران به راحتي حاصل مي‌شد.
سبك و شيوه روايت متن به گونه‌اي است كه بدون استثنا دقت بر جزئيات، تسلط كامل بر توازن درون و بيرون، راحتي و پرهيز مطلق و فرم گرفتن در بازيگري را مطالبه مي‌كند و اين مولفه‌ها اگر در كار هر بازيگر از نمايش يك دقيقه سكوت همزمان و همراه با هم قرار نگيرند و در هماهنگي كامل با هم اجرا نشوند، مطمئنا نقش و وظيفه ديگر بازيگران را هم تحت‌تاثير قرار خواهد داد.
بر اين اساس بازيگران نمايش را در 3 گروه مورد بررسي قرار مي‌دهيم؛ گروه نخست مژگان خالقي، معصومه رحماني؛ گروه دوم فرانك كلانتر، نويد محمدزاده و سارا پورصبري و بالاخره در سومين گروه جواد مولانيا مي‌توانند با 3 نوع بازخورد حضور در نقش‌هايشان مورد توجه قرار بگيرند.
گروه نخست تقريبا به ميزان قابل توجهي توانسته‌اند همه مولفه‌هاي مورد نياز سبك و شيوه مورد نياز اثر را در كارشان هماهنگ سازند و به اجرا بگذارند. اجراي موفق مژگان خالقي در كنار بازي خوب معصومه رحماني آنجا كه شيدا در مقابل سكوت و بهت خواهرش با حالتي عصبي و مستاصل سعي در ايجاد توازن منطقي در شدت هيجان بيروني و دروني آن لحظه نقش است، در كنار سكوت پر از سوال و سرزنش و بهت ترديدآميز شيرين، يكي از زيباترين صحنه‌هاي يك دقيقه سكوت را نتيجه داده است.
خالقي با مهارت و دقت بر تمام جزئيات رفتاري و روان‌شناختي شخصيت شيدا را بازي كرده است و رحماني هم ضمن ارائه متناسب نقش، به درستي فرصت اجرايي بهتر را با بازي تكميل‌كننده‌اش در اختيار او قرار داده است. فصل درخشان ديگر بازي خالقي را هم مي‌توان با انرژي و تاثير بيشتر در صحنه اعتراف ذهني‌اش در حال قصه گفتن براي شيوا مورد اشاره قرار داد، اما در مجموع مژگان خالقي و معصومه رحماني با توجه به كليت حضورشان در نمايش كيخايي بهترين‌هاي اين نمايش هستند.
اما گروه دوم بازيگران، علي‌رغم اين‌كه به ضرباهنگ و اجرا لطمه‌اي نزده‌اند و در بسياري از فصول حضور موفقي دارند، نتوانسته‌اند بر ظرافت‌ها و ظرفيت‌هاي اجرا بيفزايند. فرانك كلانتر در كل نمايش بازي يكسان و ساده‌اي دارد و هر چند تقريبا در جهت اهداف اجرا عمل مي‌كند، اما هرگز فراتر از اين هم نمي‌رود. سارا پورصبري با وجود همه تلاشي كه به خرج مي‌دهد، بسياري از فرصت‌ها و قابليت‌هاي بازيگريش را متاثر از بازي ضعيف بازيگر مقابلش از دست مي‌دهد. پورصبري در تمام لحظات نمايش و با هوشياري توانسته قالبي غريزي از نقش را در نهايت سادگي و راحتي ارائه دهد، اما بازي خوب او در نمايش بشدت تحت تاثير نقش مقابل اوست و حتي به همين دليل در برخي فصول قوت‌هاي كارش را به نقش مقابل انتقال مي‌دهد و در نتيجه خودش هم اسير ضعف‌هاي نقش مقابل مي‌شود.
در كنار اين دو نويد محمدزاده با وجود انرژي و تواني كه در اجرا صرف مي‌كند، به واسطه آن‌كه بار كمدي و شوخي نمايش را به تنهايي بر دوش مي‌كشد و شايد به واسطه اشتباه كوچكي كه به دليل كمدي او را وادار به غلتيدن در فرم‌هاي غيرواقعي نقش مي‌كند نتوانسته به طور كامل در خدمت اجرا قرار بگيرد. شخصيت جيمي، آنقدر مهم است كه بايد با تغييرات مداوم در هر بار بيدار شدن شيوا، تلخي و فرسودگي گذشت سال‌هاي جامعه را همچون قابي شيرين به اجرا بگذارد، ولي اين نقش آنقدر به اسارت كمدي و شوخي در مي‌آيد كه تا اندازه‌اي ارزش و جايگاه اصلي‌اش را از دست مي‌دهد.
و بالاخره جواد مولانيا، نه تنها فيزيك و ظاهر مناسبي براي ايفاي نقش نويسنده داستان نمايش را ندارد، بلكه ظاهرا هيچ تلاش و جديتي براي نزديك شدن به نقش هم انجام نداده است.
مولانيا در تمام مدت يا آنقدر شل و وارفته است كه تاثير نقش را به حداقل مي‌رساند يا آنقدر پنهان و فشرده بازي مي‌كند كه باسمه‌اي و غيرباورپذير نشان مي‌دهد. اين حضور ضعيف مولانيا در صحنه حتي بازي پورصبري را نيز در صحنه‌هاي مهم نمايش تحت تاثير خود قرار مي‌دهد. و بالاخره سكوت سنگين پايان نمايش، لحظه‌اي كه تلخي و بغض واقعيت در گلوي مخاطب فشرده شده است را با سكوتي يك دقيقه‌اي و بسيار طولاني و سنگين تثبيت و ماندگار مي‌كند.
منبع:اخباراکیپ

استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت مجاز است

استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد