hoora
31st May 2010, 03:27 AM
سایه اش دیگر زمین را سیاه نخواهد كرد/ حسین نوش آذر
130 صفحه/ تیراژ 1100/ قیمت
http://img.tebyan.net/big/1389/03/1811301502302253895119115133106682413979.jpg
ساعت هفت و هفده دقیقه صبح مردی در اتاق هتلی چشم باز میكند ولی نمیداند چرا گذرش افتاده به شهری كه نامش را نمیداند و اتاقی كه برایش ناآشناست. چیزهایی را از گذشته به یاد میآورد ولی از هیچ كدام مطمئن نیست. پا به خیابانهای شهر میگذارد و سعی میكند به یاد بیاورد....
«این تصویر احتمالاً شبیه تصور كودك لنگی بود كه صدای پایش را روی كفِ آجری حیاطِ یك خانهی قدیمی میشنیدم و با این حال هیچگونه تصوری از چهره و قد و قامتش نداشتم. در نظر من، این كودك بیچهره بود و اگر حتی چهره داشت، چهرهی او شبیه یك مشتِ گرهكرده و گاهی شبیه یك سیبزمینی وارفته بود. یك بچهی ناقصالخلقه، مثلاً برادر، یا شاید حتی تنها برادر بنیعالمی كه به او محبت داشتم و با این حال هرگز دلِ دیدن چشمهایش را نداشتم.»
از متن كتاب
130 صفحه/ تیراژ 1100/ قیمت
http://img.tebyan.net/big/1389/03/1811301502302253895119115133106682413979.jpg
ساعت هفت و هفده دقیقه صبح مردی در اتاق هتلی چشم باز میكند ولی نمیداند چرا گذرش افتاده به شهری كه نامش را نمیداند و اتاقی كه برایش ناآشناست. چیزهایی را از گذشته به یاد میآورد ولی از هیچ كدام مطمئن نیست. پا به خیابانهای شهر میگذارد و سعی میكند به یاد بیاورد....
«این تصویر احتمالاً شبیه تصور كودك لنگی بود كه صدای پایش را روی كفِ آجری حیاطِ یك خانهی قدیمی میشنیدم و با این حال هیچگونه تصوری از چهره و قد و قامتش نداشتم. در نظر من، این كودك بیچهره بود و اگر حتی چهره داشت، چهرهی او شبیه یك مشتِ گرهكرده و گاهی شبیه یك سیبزمینی وارفته بود. یك بچهی ناقصالخلقه، مثلاً برادر، یا شاید حتی تنها برادر بنیعالمی كه به او محبت داشتم و با این حال هرگز دلِ دیدن چشمهایش را نداشتم.»
از متن كتاب