touraj atef
23rd May 2010, 03:51 PM
و باز غصه اي مهيب براي قصه آدميان پيش آمده است نگاه مي كنم كه چگونه درياي آبي اسير نفت سياه شده است حكايت سياهي ربطي به نفت ندارد نفت همواره سياه بوده است اما افكار سياه آدميان است كه نفت را وسيله بر اي غارت و كشتار و جنگ و بي مهري به طبيعت كرده است و آن چيزي كه سياه تر از نفت سياه ريخته شده در آبهاي خليج مكزيك است حكايت بي مهري ما آدميان است كه سياه انديشيديم و مي انديشيم و همه چيز را از آن خود دانستيم و بهر اين دارائي نداشته كشتيم و همچنان نابود مي كنيم ...
نفت درياي آبي را سياه مي كند ميليونها ليتر نفت از تراوش اسكه نفت زير دريائي به هدر رفت و كيلومترها از سواحل آبي مكزيك را سياه كرده و در اين بين تنها چيزي كه به ذهن آدمي رسيده است ساختن اسپنجهائي كه مي توانند نفت سطح دريا را به خود گيرند و جنس آنها از موي آدمي و حيوانات است همه جا اميد است كه اين اسپنجها بتوانند كاري كند و ياري رساند و دل شكني دريا را به خود گيرد همه جا غوغا است و در هر سوي نغمه اي ز بي كران پرسشها آيد و بپر سند
آيا اين ترفند كار افتد ؟آيا مي تواند از پاي نيافتد اين همه آبي بي كران ؟ نمي دانم وقتي اين خبر را شنيدم چگونه به اين شعر رسيدم
كسي نيست كه افتاده آن زلف دو تا نيست / در رهگذر كيست كه دامي زبلا نيست
چون چشم تو دل مي برد از گوشه نشينان / همراه تو بود گنه از جانب ما نيست
و حال به زلفي انديشم كه دريا را همراهي كند چه سخت بر اين زلف گرفتيم همان زلفي كه در خاطره هاي نخواست بماند و آماده قطعه قطعه شدن بود و بعد در پستوي ياري محرم شد و بوسه ها بر آن عاشق دلي بزد و زير لب نجوا كرد از زلف و چشمهائي كه همراهي با آن عاشقانه ترين حكايت بود و حال مي بيند در تمامي اين سالها همراهي با زلف براي آن دريائي چون حكايت اين زلف و دريائي در دور دست بوده است دوست دارد همراهي او با زلف يار را براي دريا دو ر دست و زلف همه ياراني كنند كه بهر عاشقي به دريا سرود همرهي خواندند گوشه نشين غرق در بوسه زني بر زلف يار مي خواند
دلم را مشكن و دريا مينداز / كه دارد در سر زلف تو مسكن
و حالا آن دريا دل در گروي سياه زلف ياران بسته است حكايت همان عاشق دلي را دارد كه سالها زلف يار را نگاه داشت و نگذاشت كه در درياي فراموشي غوطه زند زيرا دل در گروي زلف محبوب داشت و حالا زلف بر دريا مي افكند همان زلفي كه دلها در آن سكني دارند و مي داند كه يزدان كمك خواهد كرد تا درياي زيبا پوزش آنها را بپذيرد و مي داند كه كه حافظ او را پند داد
چو دل در زلف تو ببست حافظ/بدين سان كار او در پا ميفكن
پس اميد دارد كه بار ديگر درياي آبي باز گردد و يك بار ديگر نفت سياه بر گردد به سر آن سراي كه بايد باشد اما مي پرسيم بشر تا به كي دل در گروي يار كه زيبائي و عشقي چون دريا را مي تواند تصور كند نخواهد بست ؟كاش اين گونه نباشد و اين اسپنجهاي همراه دل و زلف عاشقان دريا معجزه كند و حكايت سوخته دلي دريا پايان پذيرد و من باز خوانم
بگيرم آن سر زلف و بدست خواجه دهم /كه سوخت حافظ بي دل زمكر و دستانش
زندگيمان بي مكر و پر عشق باشد
www.lonelyseaman.wordpress.com/tourajatef@hotmail.com
نفت درياي آبي را سياه مي كند ميليونها ليتر نفت از تراوش اسكه نفت زير دريائي به هدر رفت و كيلومترها از سواحل آبي مكزيك را سياه كرده و در اين بين تنها چيزي كه به ذهن آدمي رسيده است ساختن اسپنجهائي كه مي توانند نفت سطح دريا را به خود گيرند و جنس آنها از موي آدمي و حيوانات است همه جا اميد است كه اين اسپنجها بتوانند كاري كند و ياري رساند و دل شكني دريا را به خود گيرد همه جا غوغا است و در هر سوي نغمه اي ز بي كران پرسشها آيد و بپر سند
آيا اين ترفند كار افتد ؟آيا مي تواند از پاي نيافتد اين همه آبي بي كران ؟ نمي دانم وقتي اين خبر را شنيدم چگونه به اين شعر رسيدم
كسي نيست كه افتاده آن زلف دو تا نيست / در رهگذر كيست كه دامي زبلا نيست
چون چشم تو دل مي برد از گوشه نشينان / همراه تو بود گنه از جانب ما نيست
و حال به زلفي انديشم كه دريا را همراهي كند چه سخت بر اين زلف گرفتيم همان زلفي كه در خاطره هاي نخواست بماند و آماده قطعه قطعه شدن بود و بعد در پستوي ياري محرم شد و بوسه ها بر آن عاشق دلي بزد و زير لب نجوا كرد از زلف و چشمهائي كه همراهي با آن عاشقانه ترين حكايت بود و حال مي بيند در تمامي اين سالها همراهي با زلف براي آن دريائي چون حكايت اين زلف و دريائي در دور دست بوده است دوست دارد همراهي او با زلف يار را براي دريا دو ر دست و زلف همه ياراني كنند كه بهر عاشقي به دريا سرود همرهي خواندند گوشه نشين غرق در بوسه زني بر زلف يار مي خواند
دلم را مشكن و دريا مينداز / كه دارد در سر زلف تو مسكن
و حالا آن دريا دل در گروي سياه زلف ياران بسته است حكايت همان عاشق دلي را دارد كه سالها زلف يار را نگاه داشت و نگذاشت كه در درياي فراموشي غوطه زند زيرا دل در گروي زلف محبوب داشت و حالا زلف بر دريا مي افكند همان زلفي كه دلها در آن سكني دارند و مي داند كه يزدان كمك خواهد كرد تا درياي زيبا پوزش آنها را بپذيرد و مي داند كه كه حافظ او را پند داد
چو دل در زلف تو ببست حافظ/بدين سان كار او در پا ميفكن
پس اميد دارد كه بار ديگر درياي آبي باز گردد و يك بار ديگر نفت سياه بر گردد به سر آن سراي كه بايد باشد اما مي پرسيم بشر تا به كي دل در گروي يار كه زيبائي و عشقي چون دريا را مي تواند تصور كند نخواهد بست ؟كاش اين گونه نباشد و اين اسپنجهاي همراه دل و زلف عاشقان دريا معجزه كند و حكايت سوخته دلي دريا پايان پذيرد و من باز خوانم
بگيرم آن سر زلف و بدست خواجه دهم /كه سوخت حافظ بي دل زمكر و دستانش
زندگيمان بي مكر و پر عشق باشد
www.lonelyseaman.wordpress.com/tourajatef@hotmail.com