آبجی
22nd May 2010, 02:50 PM
همه جا تاریک و ساکت بود ، فقط گاهی بعضی تکان ها ، آرامش و سکوت حاکم را بهم
می ریخت !!!
جای کوچکی بود ، به قدری که مجبور بود تمام مدت ، پاهایش را در شکمش جمع کند !!!
گاهی آنقدر مواد غذایی به او می رسید که استفاده نکرده ، آن ها را پس میفرستاد و گاهی با کمبود مواد غذایی مواجه می شد ، اما نمی توانست اعتراضی کند ، چون كسي صدایش را نمی شنید !!!
با تمام سختی ها و مشقتی که تحمل می کرد ، آنجا را بی نهایت دوست می داشت !!!
دم دم های صبح یک روز بهاری ، با صدایی که گویی او را صدا می زد ، چشم هایش را گشود ، دور تا دورش ، حلقه ای از فرشته های زیبا ، ایستاده بودند و او را تماشا می کردند .
یکی از فرشته ها ، جلوتر آمد و دستانِ ، فرشته کوچولو را در دستانش گرفت ، با مهربانی او را نگاه می کرد و لبخند می زد و می گفت : امروز روز رفتن است ، امروز روزی است که باید فلسفه ی خلقت خود را بفهمی ....
یکی دیگر از فرشته ها رو به فرشته کوچولو کرد و گفت : تو زیباترین و ظریف ترین موجود خداوندی ، روزی که خداوند تو را خلق می کرد ، می گفت : موجودی را می آفرینم که تمام مردها در حیرتش می مانند .... روزها و ساعت ها و ثانیه ها را صرف ظرافت تو می کرد و می گفت : تو می توانی تمام سختی ها ، تمام مشکلات را تحمل کنی ، می توانی با مهربانی ، روزی فرزندت و همسرت را در آغوش بگیری ، مرهمی باشی بر دردهای آن ها!!! می گفت : تو می توانی در سخت ترین لحظات زندگی لبخند بزنی !!!
و از همه چيز عجيب تر ، زماني بود كه وقتي ، ما فرشتگان دست به گونه هايت زديم ، حس كرديم ، خداوند در اين قسمت دچار مشكل شده ، زيرا گونه هايت خيس بود اما وقتي به او گفتيم ، اينگونه پاسخ داد : علت ، اين خيسي و تر بودن آنست كه تو دل مهربان و رئوفي داري و حتي در زيباترين لحظات زندگي هم مي تواني از سر شوق اشك بريزي! اما با تمام اين امتيازات و خوبي ها ، تنها يك خصلت بد داري ! و آن نيز فراموش كار بودن توست !!! كه فراموش مي كني كه چقدر ارزشمند هستي !!!
و سپس فرشته ها دست به دعا گشودند و براي او دعا مي كردند و اشك مي ريختند !!! فرشته كوچولو متعجب به آن ها نگاه مي كرد و مي پرسيد : چرا اينگونه اشك مي ريزيد ؟!!!
فرشته ها مي گفتند : آخر مي ترسيم ، تو نيز فراموش كني كه روزي فرشته بودي و روزي چه جايگاهي داشتي !!! و اينكه شايد امروز آخرين روز ديدارمان باشد !!! و تو ديگر به جمع ما نپيوندي!!!
فرشته كوچولو كمي از حرف هايشان ترسيده بود !!! به آن ها گفت : خب من كه اينجا را دوست دارم پس چرا مانع رفتنم نمي شويد ؟!!!
فرشته ها پاسخ دادند : تو يك فرشته اي اما از جنس آدم و بايد زندگي كني ! عشق را تجربه كني ! و به دنبال نيمه ات بگردي و سالها انتظار بكشي ! ولي نبايد اشتباه كني !!! يا اگر اشتباه كردي نبايد فراموش كني كه روزي فرشته بودي و خداوند چقدر دوستت داشته و بايد برگردي !!! ومهمترين دليل رفتن تو اينست كه بيرون از اينجا كسي انتظارت را مي كشد كه ذره اي عشق ، مثالِ عشق خدا دارد ، و حاضر است بخاطر تو كه فرزندش هستي از تمام دنيايش و حتي وجودش نيز بگذرد ، پس نبايد ، او را بيشتر از اين منتظر نگاه داري !!! در همين بين بود كه فرشته كوچولو احساس مي كرد جايش ديگر بي نهايت تنگ شده ، ديوارها به او فشار مي آوردند و ..... ديگر زمان چشم گشودن به دنياي جديد بود ، و لحظه ي وداع با فرشته ها ي زيباي آسماني و ...
با فرشته ها خداحافظي مي كرد و آنها تنها مي گفتند : فقط يادت نرود ، امروز كه متولد شدي در گوش ات چه چيزي گفتيم !!!! يادت نرود كه روزي فرشته بودي و شرط ديدار ِ دوباره ي ما چيزي نيست جز خوب زندگي كردن ، با عشق ديدن ، ايثار كردن و از خود گذشتن و به ديگران بي منت محبت كردن و..... و درست مانند فرشته هاي زميني !!!
می ریخت !!!
جای کوچکی بود ، به قدری که مجبور بود تمام مدت ، پاهایش را در شکمش جمع کند !!!
گاهی آنقدر مواد غذایی به او می رسید که استفاده نکرده ، آن ها را پس میفرستاد و گاهی با کمبود مواد غذایی مواجه می شد ، اما نمی توانست اعتراضی کند ، چون كسي صدایش را نمی شنید !!!
با تمام سختی ها و مشقتی که تحمل می کرد ، آنجا را بی نهایت دوست می داشت !!!
دم دم های صبح یک روز بهاری ، با صدایی که گویی او را صدا می زد ، چشم هایش را گشود ، دور تا دورش ، حلقه ای از فرشته های زیبا ، ایستاده بودند و او را تماشا می کردند .
یکی از فرشته ها ، جلوتر آمد و دستانِ ، فرشته کوچولو را در دستانش گرفت ، با مهربانی او را نگاه می کرد و لبخند می زد و می گفت : امروز روز رفتن است ، امروز روزی است که باید فلسفه ی خلقت خود را بفهمی ....
یکی دیگر از فرشته ها رو به فرشته کوچولو کرد و گفت : تو زیباترین و ظریف ترین موجود خداوندی ، روزی که خداوند تو را خلق می کرد ، می گفت : موجودی را می آفرینم که تمام مردها در حیرتش می مانند .... روزها و ساعت ها و ثانیه ها را صرف ظرافت تو می کرد و می گفت : تو می توانی تمام سختی ها ، تمام مشکلات را تحمل کنی ، می توانی با مهربانی ، روزی فرزندت و همسرت را در آغوش بگیری ، مرهمی باشی بر دردهای آن ها!!! می گفت : تو می توانی در سخت ترین لحظات زندگی لبخند بزنی !!!
و از همه چيز عجيب تر ، زماني بود كه وقتي ، ما فرشتگان دست به گونه هايت زديم ، حس كرديم ، خداوند در اين قسمت دچار مشكل شده ، زيرا گونه هايت خيس بود اما وقتي به او گفتيم ، اينگونه پاسخ داد : علت ، اين خيسي و تر بودن آنست كه تو دل مهربان و رئوفي داري و حتي در زيباترين لحظات زندگي هم مي تواني از سر شوق اشك بريزي! اما با تمام اين امتيازات و خوبي ها ، تنها يك خصلت بد داري ! و آن نيز فراموش كار بودن توست !!! كه فراموش مي كني كه چقدر ارزشمند هستي !!!
و سپس فرشته ها دست به دعا گشودند و براي او دعا مي كردند و اشك مي ريختند !!! فرشته كوچولو متعجب به آن ها نگاه مي كرد و مي پرسيد : چرا اينگونه اشك مي ريزيد ؟!!!
فرشته ها مي گفتند : آخر مي ترسيم ، تو نيز فراموش كني كه روزي فرشته بودي و روزي چه جايگاهي داشتي !!! و اينكه شايد امروز آخرين روز ديدارمان باشد !!! و تو ديگر به جمع ما نپيوندي!!!
فرشته كوچولو كمي از حرف هايشان ترسيده بود !!! به آن ها گفت : خب من كه اينجا را دوست دارم پس چرا مانع رفتنم نمي شويد ؟!!!
فرشته ها پاسخ دادند : تو يك فرشته اي اما از جنس آدم و بايد زندگي كني ! عشق را تجربه كني ! و به دنبال نيمه ات بگردي و سالها انتظار بكشي ! ولي نبايد اشتباه كني !!! يا اگر اشتباه كردي نبايد فراموش كني كه روزي فرشته بودي و خداوند چقدر دوستت داشته و بايد برگردي !!! ومهمترين دليل رفتن تو اينست كه بيرون از اينجا كسي انتظارت را مي كشد كه ذره اي عشق ، مثالِ عشق خدا دارد ، و حاضر است بخاطر تو كه فرزندش هستي از تمام دنيايش و حتي وجودش نيز بگذرد ، پس نبايد ، او را بيشتر از اين منتظر نگاه داري !!! در همين بين بود كه فرشته كوچولو احساس مي كرد جايش ديگر بي نهايت تنگ شده ، ديوارها به او فشار مي آوردند و ..... ديگر زمان چشم گشودن به دنياي جديد بود ، و لحظه ي وداع با فرشته ها ي زيباي آسماني و ...
با فرشته ها خداحافظي مي كرد و آنها تنها مي گفتند : فقط يادت نرود ، امروز كه متولد شدي در گوش ات چه چيزي گفتيم !!!! يادت نرود كه روزي فرشته بودي و شرط ديدار ِ دوباره ي ما چيزي نيست جز خوب زندگي كردن ، با عشق ديدن ، ايثار كردن و از خود گذشتن و به ديگران بي منت محبت كردن و..... و درست مانند فرشته هاي زميني !!!