NeshaNi
19th May 2010, 04:09 PM
درشبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخن گوی توم
من در این تاریکی
من در این تیره شب جان فرسا
زائر ظلمت چشمان توام
گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطر الود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تومن
بوسه زن بر سر هرموج گذر می کردم
کاش براین شط مواج سیاه
همه ی عمر سفر می کردم
من هنوز از اثر عطرنفسهای تو سرشار سرور
گیسوان تو در اندیشه ی من
گرم رقصی موزون
کاشکی پنجه ی من
در شب گیسوی تو پر پیچ راهی می جست
چشم من چشمه ی زاینده اشک
گونه ام بستر رود
کاش همچو حبابی بر اب
در نگاه تو رها می شودم از بود ونبود
عابد چشم سخن گوی توم
من در این تاریکی
من در این تیره شب جان فرسا
زائر ظلمت چشمان توام
گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطر الود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تومن
بوسه زن بر سر هرموج گذر می کردم
کاش براین شط مواج سیاه
همه ی عمر سفر می کردم
من هنوز از اثر عطرنفسهای تو سرشار سرور
گیسوان تو در اندیشه ی من
گرم رقصی موزون
کاشکی پنجه ی من
در شب گیسوی تو پر پیچ راهی می جست
چشم من چشمه ی زاینده اشک
گونه ام بستر رود
کاش همچو حبابی بر اب
در نگاه تو رها می شودم از بود ونبود